سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

سیاست تصویری


سیاست تصویری
زیبایی چیزی نیست مگر نوید رستگاری (نیچه )
انقلاب لحظه‌ای از تاریخ است اما لحظه‌ای خجسته که در آن تخیل و تصویر قدرت را به‌دست می‌گیرد، بدین‌سان آدمی یا آدمیان در آن لحظات شکوهمند آن خوشبختی را دارند که در خلق ایماژ‌های‌شان آزاد باشند. خلق ایماژها یعنی محقق کردن تصاویر ذهنی در اجتماع، این همان آزادی واقعی است که در لحظه‌ محقق می‌شود، آنگاه پایان می‌پذیرد و سپس نظم مستقر می‌شود. کورنلیوس کاستوریادیس اندیشمند انتقادی همکار هانری لوفور و ژان فرانسوا لیوتار در سازمان سیاسی افسانه‌‌آمیزی موسوم به «یا سوسیالیسم یا بربریت» در زمینه رابطه میان سیاست و تخیل مقالاتی را تحت عنوان imaginaire politique انتشار داده است که طی آن به رابطه میان تصویر (تخیل) و سیاست پرداخته و سپس به طرح این سوال پرداخته که آیا آدمیان در تحقق تصاویر ذهنی خویش آزادتر شده‌اند؟
و به‌طور کلی آیا در طول تاریخ آدمیان توانسته‌اند حتی در لحظاتی کوتاه خوشبختی «آزاد» زندگی کردن را داشته باشند؟ آزاد زندگی کردن به معنای تحقق تصاویر ذهنی. اکنون ممکن است اهمیت طرح‌ اینگونه سوالات به این دلیل باشد که به مدد افسانه‌پردازی‌های روشنگرانه و لیبرالی آدمیان در توهم «بهترین زندگی ممکن» این زندگی را سقف آمال‌ها و آرزوهای بشری تلقی کنند، نیز بهشت عملا موجود بدون تنشی که برای آدمیان آزادی و رفاه به ارمغان آورده و اکنون در بخشی از دنیا و در کشورهای پیشرفته نیز به وقوع پیوسته است. کاستوریادیس اعتقاد دارد که آدمی دو وجه دارد، وجه مادی و وجه تصویری (ایماژ) که این وجه مربوط به سوژه است ولی وجه تصویری (ایماژ) اهمیت بیشتری دارد و همان وجه است که شکل‌دهنده کنش و سرشت آدمی و هویت وی است این مسئله در ارتباط با جامعه هم مصداق دارد یعنی هر جامعه‌ای از تخیل یا اسطوره جمعی یا از ناخودآگاه برخوردار است که امکان تحقق عینی آن وجود دارد بر همین مبنا از نظر کاستوریادیس دو جامعه وجود دارد.
۱‌) جامعه خود- فرمانروا که خود تصاویر یا ایماژهایش را می‌سازد و سپس آنها را به صورت قوانین نهادینه می‌کند.
۲‌) جامعه وابسته که افرادش مستقل نیستند که تصاویر(ایماژهای‌شان) را خلق کنند و از عناصر بیرونی تاثیر می‌پذیرند که البته در چنین جامعه‌ای پیشرفته ممکن نیست.
اما مهم آن است که کاستوریادیس از جامعه خود- فرمانروا به مثابه یک رستگاری و ارزش‌ سیاسی یاد می‌کند که می‌بایستی برای تحققش تلاش کرد. او در مصاحبه‌ای در ۱۹۹۰ که سال‌ها بعد در ماهنامه مانتلی ریویو چاپ شد همچنان از امکان تحقق جامعه خودمختار که ارزش سیاسی دارد صحبت می‌کند و در پاسخ به سوال مصاحبه‌کننده که «پس مفهوم خود- فرمانروایی شما قابل تحقق است... یعنی از لحاظ مادی امکان‌پذیر است؟ پاسخ می‌دهد: آری باید از لحاظ مادی امکان‌پذیر باشد.
این ناکجاآباد نیست. ایده کانت‌گرایانه هم نیست. در فاصله دوردستی نیست، ستاره قطبی هم نیست... سوال‌کننده اما اظهار می‌دارد که نشانه‌ای از آن دیده نشده؟ ولی کاستوریادیس تصریح می‌کند که اینجا یک مخلوق تاریخی است، مخلوقی تاریخی که هنوز تکمیل نشده است. سوال‌کننده اصلا قانع نمی‌شود و باز می‌پرسد اما اگر در تاریخ نشانه‌ای از آن در دست نباشد، اگر بناست در یک تاریخ آشکار و روباز خلق شود، چگونه ما بدانیم که عملا می‌رود که تحقق پیدا کند؟ کاستوریادیس می‌گوید ما نمی‌دانیم، ما برای آن کار می‌کنیم اما از پیش چیزی نمی‌دانیم» (مصاحبه با کاستوریادیس) توسط پیتردیوز و پیتر اسبورن از دانشگاه آسکس ترجمه پرویز بابایی بخارا شماره شش) کاستوریادیس تصریح می‌کند که از پیش چیزی نمی‌دانیم اما برای آن کار می‌کنیم یعنی برای تحقق امکانی کار (کنش) می‌کنیم که ممکن است رخ ندهد و عملا به وقوع نپیوندد ولی با این همه نسبت به تحقق آن لحظه بزرگ کمتر بدبینی به خرج می‌دهد چراکه از نظر وی «... در تاریخ لحظاتی هستند که در آنها هر چیز که در طرفه‌العینی قابل وقوع و شدنی است در واقع خود مقدماتی داشته... هیچکس نمی‌تواند بداند که ما (که در چه وضعی هستیم)... اما من صبور هستم» (نقد عقل مدرن مصاحبه با کاستوریادیس) اما به نظر می‌رسد آن لحظاتی که کاستوریادیس بر آن تاکید می‌کند که در آنها هر چیز در طرفة‌العینی قابل وقوع و شدنی است همان لحظات درخشان انقلاب‌هاست. همان لحظه‌هایی که تخیل جمعی در مقیاس لحظه تحقق عینی پیدا می‌کند ولی سپس نظم مستقر می‌گردد.
در لحظات انقلاب جسم جمعی در سلامت کامل است. در آنجا تمایلات و تاثرات سرکوب نمی‌شود. چراکه امکان بروز پیدا می‌کند. در جامعه ناخودگردان است که تمایلات و تاثرات آدمی سرکوب می‌شوند و آنگاه به صورت لغزش‌ها، ناخوشی‌ها،‌ ناهنجاری‌ها، روان‌نژندی‌ها و خلافکاری‌ها امکان بروز پیدا می‌کند. هنگامی که انقلاب تحقق پیدا می‌کند جامعه خودگردان است که به‌‌وجود می‌آید. در آنجا تخیل است که قدرت گرفته، تخیلی که اساسا امکان بروز پیدا نمی‌کرده و در جامعه ناخودگردان به ناخودآگاه متراکم و رادیکال پرتاب شده بوده است. آنگاه این فنر متراکم کاملا باز می‌شود و بسط می‌یابد که آن لحظه لحظه‌ انقلاب است.
کاستوریادیس که خود از اواخر دهه ۱۹۷۰ میلادی متاثر از روانکاوی لاکانی و پیرو آن به عنوان روانکاو و در پاریس مشغول کار بوده و بر مقوله مهم روان‌شناسی‌ای تکیه می‌کند که اهمیت اجتماعی نیز دارد و آن مقوله فناناپذیری و رابطه آن با فناناپذیری است.
از نظر او همه کوشش‌های جوامع ناخودگردان- که همان جوامع غربی است- تلاشی است برای سرپوش گذاشتن بر مسئله مهمی به نام فناپذیری. اینکه روانشناسی و روانکاوی و موضوعات مرتبط با آن همچون انواع و اقسام متدهای هندی و سرخ‌پوستی و فعالیت‌های آرامش‌دهنده‌ای مانند یوگا، مدیتیشن و... که مخرج مشترک همگی آن زیستی خوش و طولانی توام با سلامتی و البته و به‌خصوص طول عمر زیاد که به‌خصوص شیوع پیدا کرده است گذشته از سود اقتصادی هنگفت، دلیل پراهمیت‌ دیگری نیز دارد و آن پنهان کردن مقوله فناپذیری و مردن است.
اما واقعیت آن است هر اثر یا واقعه فناناپذیر تنها- با پذیرش فناپذیری است که تحقق پیدا می‌کند. کاستوریادیس مقصود خود از فناناپذیری را در ایده‌ای کاملا نیچه‌ای، به این ترتیب شرح می‌دهد که «فناناپذیری بدان معنا که اشاره‌ای است به امکا‌ن آفریدن معنا در لبه پرتگاه نیستی.» (نقد عقل مدرن) نیچه نیز بر خلق معنا تاکید می‌کند آن هم توسط فرد و آن هم در خطر کردن یعنی در لبه پرتگاه نیستی. اما بورژوازی جوامع غربی یا جوامع ناخودگردان که بیشتر میل به محاسبه و چرتکه انداختن دارد و بیشتر دوست دارد چیزی بگیرد تا که چیزی بدهد، صرفا بر یک طرف قضیه تکیه بیشتری می‌کند و اهمیت «بودن به هر حال» را بر خلق بناهای فناناپذیر ترجیح می‌دهد زیرا بودن به هر حال نقد است و آن چیز دیگر نسیه و عقل سلیم حکم می‌کند که آدمی به‌دنبال نقد عملا موجود برود.
اما از نظر اجتماعی مصداق فناناپذیر بودن بناهای عظیم و رابطه آن با فناپذیری را می‌توان از جمله در انقلاب‌ها دید (انقلاباتی که نیچه سخت دشمن آن بود و آن را قیام عامه و توده تلقی می‌کرد) در انقلاب سوژه‌های فردی و اجتماعی با پذیرش فناپذیری خود بناهای اجتماعی فناناپذیری را خلق می‌کنند که اثرات آن تا قرن‌ها بعد نیز کماکان ماندگار خواهد بود مانند انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه. در همین‌باره کاستوریادیس در همان مقاله «سیاست تصویری» (imaginaire politiqus)‌ از دو برهه تاریخ ذیل «تاریخ درخشان» نام می‌برد که «خوشبختی زوگذری» بر زندگی آدمی حاکم بود.
دوره اول همان یونان باستان بوده که مصادف با ظهور دولت شهرها و پولیس (Polis) بود و مردم یونان آن زمان در مورد تعیین سرنوشت خود در میدان شهر به تصمیم‌گیری می‌پرداختند و دوره دوم که دوره معاصر است همان لحظات شکوهمند انقلاب‌هاست یعنی انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه و سلسله انقلاب‌های قرن ۱۹ و به‌خصوص کمون پاریس ۱۸۷۰ و... که لحظاتی کوتاه مردم آن خوشبختی را داشتند که تصورات‌شان را به صورت عینی به منصه ظهور برسانند. کاستوریادیس در همین رابطه می‌گوید که «ما این امر را به روشنی در آن دو دوره عمده‌ای از تاریخ‌مان می‌بینیم که در آنها برنامه استقلال (خودمختاری) به ظهور می‌رسد و برای نخستین‌بار افرادی حقیقا «فردیت یافته» ظاهر می‌شوند، ظهور خالقانی حقیقتا فردی و مخاطبانی توانا برای دریافت ندای استمداد آنها، در یونان باستان، هم راستا و مقارن است با ظهور پولیس و معانی و دلالت‌های تازه‌ای که پولیس تجسم آنهاست و انقلاب فرانسه و... که آخرین اثر بزرگ هنر دینی یعنی «رکوئیم» اثر موستارت در سال ۱۷۹۱ (دو سال بعد از انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه) تصنیف شده است.» (کتاب نقد عقل مدرن).
اکنون هرگاه به آن جمله نیچه بازگردیم که «زیبایی چیزی نیست مگر نوید رستگاری» در انقلاب‌ها نیز همواره نوید رهایی وجود دارد (رهایی از ستم، تبعیض،...) در اینجا می‌توان رهایی را معادل رستگاری در نظر گرفت، واقعیت آن است که هر حرکت بزرگی همواره همراه با وعده‌های بزرگ نیز هست، اینکه آن وعده‌ها محقق بشوند یا نشوند از اهمیت آن واقعه کم نمی‌کند. مهم اما عظمت خود آن واقعه یا واقعه‌‌ای است که رخ می‌دهد. تحقق این واقعه عظیم همچنانکه گفته شد در لحظه است که انجام می‌گیرد. در واقع به یک معنا انقلاب ربودن و حتی به غنیمت گرفتن مرحله‌ای گذرا و پیوسته از زندگی از دل جریان تند و بیرحم زمان و به یاری و کمک لحظه‌ای سرشار از شجاعت است که انجام می‌پذیرد و زیبایی‌شناسی این واقعه نیز در برکشیده شدن از پیوستگی زمان مداوم است زیرا که زیبایی به تعبیری نوعی انجماد زمان است و به زبان کاستوریادیس نوعی فناناپذیری است که خلق می‌شود.
نادر شهریوری (صدقی)
منبع : روزنامه کارگزاران