پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا
جست وجوی حقیقت
بسمالله الرحمن الرحیم.
اینها کلماتی هستند که به محض شروع نماز در ذهنم شکل میگیرد.
حدود ۶ هفته است که نماز میخوانم و میدانم که نماز نقطه اوج من در مسیر طولانیام به راه راست است. خداوند را شکر میگویم که سرانجام به آرامش دست یافتهام و امیدوارم که بتوانم سفرم را در راه رسیدن به او، با تمام زیباییهایی که قرآن برایم به ارمغان آورده، ادامه دهم.
در ایرلند به دنیا آمدم و در خانوادهای کاتولیک بزرگ شدم. با اینکه اصلاً علاقهای به مذهب نداشتم، تحصیلاتم را در صومعهای به نام «خواهران مریم» گذراندم. تنها در زمان امتحانات بود که به یاد خدا میافتادم و دعا میکردم که به من در امتحاناتم کمک کند.
مجبور بودم که یکشنبه هر هفته و روز کریسمس را به کلیسا بروم. جایی که یک مرد میانسال برای مدتی طولانی درباره موضوعاتی صحبت میکرد که اصلاً برایم جالب نبودند و من مجبور بودم که با بقیه افراد کلیسا بایستم و بنشینم و دعاهایشان را تکرار کنم. برای همین کلیسا رفتن را ترک کردم. از آن به بعد، کریسمس و دیگر تعطیلاتم را خارج از کشور میگذراندم. زندگیام را اختصاص داده بودم به روابط اجتماعیام با دوستان. اواخر دهه ۸۰ و اوایل دهه ۹۰ میلادی نیز با همین روند طی کردم اما جای خالی یک مسأله بنیادی را در دلم احساس میکردم. به تحصیل در رشتههای قانون اروپا، اقتصاد و آمار پرداختم تا ذهنم را پرورش دهم اما هنوز احساس میکردم که زندگیام در حال پاشیده شدن است. تمام وقتم را با دوستانم در اماکن اجتماعی میگذراندم و شاهد بودم که این مکانها هر روز توسط افرادی جوانتر پر میشود. به آدمهای اطرافم در این مکانها نگاه میکردم و با خود میگفتم آیا زندگی همین است؟ همینقدر سطحی؟
در طول زندگیام با مسلمانانی برخورد کرده بودم که زندگیشان را به کارهایی نظیر دیگران اختصاص داده بودند.
به دنبال سفرهای متعدد کاری در سال ۱۹۹۶ به شهری کوچک که از محل زندگیام دور بود، سفر کردم. در آنجا هیچکس را نمیشناختم. در آن شهر با مردی آشنا شدم که هماکنون شوهر من است. او سیگار نمیکشید و مشروبات الکلی استفاده نمیکرد و مودب و آرام بود. مدتی از آشناییمان نمیگذشت که او از من خواستگاری کرد و من قبول کردم. هرچند خانواده من در حال حاضر از شوهر من بسیار راضی هستند اما در ابتدا قبول کردن این مسأله که دخترشان با یک مسلمان ازدواج کرده است، بسیار سخت بود. آنها مثل هر خانواده دیگر ایرلندی تحت تاثیر تلویزیون و رسانههای دیگر کشور قرار گرفته بودند. به هر حال من تلاش خود را کردم و توانستم آنها را راضی کنم.
بعد از ازدواجمان، شوهرم درباره اسلام با من صحبت میکرد. او دوستان مسلمان زیادی داشت اما از آنجایی که من مسلمان نبودم، با همسرهای مسلمان دوستهای شوهرم رفت و آمدی نداشتم. از رسانههای ایرلندی مسائل زیادی درباره زنان مسلمان شنیده بودم که با دید منفی به زندگی این زنان نگاه میکردند. این برنامهها باعث شده بود که دید من نیز نسبت به این زنان منفی شود.
با این وجود هر روز بیشتر بهسمت اسلام کشیده میشدم. در ابتدا برای به دست آوردن اطلاعات درست درباره زنان مسلمان، در اینترنت میگشتم اما بعدا فهمیدم که بسیاری از مطالب روی اینترنت نیز برای گمراهکردن دیگران نوشته شدهاند. برای همین به کتابخانهها میرفتم و تمام کتابهایی که درباره اسلام بود را میگرفتم و می خواندم.
وقتی با شوهرم صحبت میکردم، میفهمیدم که در بعضی حوزهها، اطلاعاتم حتی از او نیز بیشتر شده است. در همه کتابهای اسلامی، اول از همه قسمتهای حقوق زنان را میخواندم و میفهمیدم که هیچیک از مطالبی که در رسانهها شنیده بودم، درست نبوده است. رفتهرفته ذهنیت منفیام نسبت به زنان مسلمان از بین رفت و به واقعیت امر پی بردم. هرچه بیشتر قرآن میخواندم، بیشتر میفهمیدم که چقدر اسلام عمیقتر و باارزشتر از آنی است که به ما نشان میدهند. تشنگیام برای پیداکردن واقعیت، سراسر وجودم را فراگرفته بود؛ «ای کاش میتوانستم با زنان مسلمان درباره زندگیشان صحبت کنم».
سرانجام تشنگیام بر من غلبه کرد، با شوهرم به مسجد رفتم، شهادتین را گفتم و مسلمان شدم. انگار بار سنگینی را از دوشم برداشتند. خوشحال شده بودم که از آن پس میتوانستم مسلمان بودنم را بهرخ دنیا بکشم.
از ۳ هفته قبل از مسلمانشدنم ذکرهای نماز را حفظ کرده بودم، برای همین در هنگام گفتن شهادتین، فقط به نمازخواندن فکر میکردم. از مسجدرفتن لذت میبردم و با اینکه مسجد شهر دوبلین با ما ۵ ساعت فاصله داشت، سعی میکردم که بهصورت منظم به مسجد بروم.
خانواده شوهرم از مسلمانشدن من بسیار خوشحال شدند و به همین مناسبت یک مهمانی بزرگ ترتیب دادند. این مهمانی، اولین مراسمی بود که در آن تصمیم گرفتم با حجاب شرکت کنم.
در آخر میخواهم بگویم که اگر روح انسان تشنه و در پی پیداکردن مسیر درست زندگی باشد، در نهایت به اسلام میرسد. نگذارید بیاعتنایی و غرور، این تشنگی روحتان را پس بزند و مانع رشد آن شود. امیدوارم همه آنهایی که مانند من بهدنبال راه حقیقت میگردند، به آنچه میخواهند دست یابند.
من ۳۰ سال از زندگیام روی این زمین را بدون زیباییها و آسایشی که هماکنون دارم، گذراندم. امیدوارم دیگران هم بتوانند به آنچه که من رسیدم، یعنی آرامش و آسودگی دست پیدا کنند.
منبع : روزنامه تهران امروز
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران اسرائیل غزه مجلس شورای اسلامی دولت نیکا شاکرمی معلمان رهبر انقلاب دولت سیزدهم مجلس بابک زنجانی شهید مطهری
آتش سوزی قوه قضاییه هلال احمر تهران پلیس روز معلم سیل شهرداری تهران آموزش و پرورش فضای مجازی سلامت سازمان هواشناسی
قیمت خودرو قیمت طلا قیمت دلار بازار خودرو خودرو دلار بانک مرکزی ایران خودرو حقوق بازنشستگان سایپا کارگران تورم
سریال نمایشگاه کتاب جواد عزتی تلویزیون عفاف و حجاب فیلم سینمایی مسعود اسکویی سینما رضا عطاران سینمای ایران دفاع مقدس فیلم
رژیم صهیونیستی فلسطین آمریکا حماس جنگ غزه نوار غزه چین انگلیس ترکیه اوکراین نتانیاهو یمن
استقلال پرسپولیس فوتبال سپاهان علی خطیر باشگاه استقلال لیگ برتر ایران تراکتور لیگ قهرمانان اروپا رئال مادرید بایرن مونیخ لیگ برتر
هوش مصنوعی هواپیما کولر تبلیغات موبایل تلفن همراه اینستاگرام اپل گوگل ناسا عیسی زارع پور وزیر ارتباطات
فشار خون کبد چرب بیمه بیماری قلبی کاهش وزن دیابت داروخانه