جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا
چه کسی حرف میزند؟
● نگاهی به زندگی و آثار" موریس بلانشو"
« من همیشه گفته ام که عدالت خشونت نخستین است»« امانوئل لویناس»
الصاق دستهای از ویژهگیها و روایات زیر لوای هر نام خاص، مثل نوشتن تاریخ تولد و مرگ یا توضیح جغرافیای زیست و شمارش استادان و تمام آنچه در تذکرهها میتوان سراغ گرفت چیزی مغایر با آن اصل فردیت است که همواره میگوید: چیزی در ابژه هست که تا ابد در برابر ترجمه و انتقال یافتن به شبکه مفهومی ما مقاومت میورزد.
نوشتن درباره نویسنده و اندیشمندی که بی چهرهگی و غیاب را تا آنجا که او را افسانهای بیش نپندارند پیش رانده کار سخت و مهمتر از آن سوء تفاهم بر انگیزیست. وقتی به خاطر داشته باشیم که او در تمام دوران زندگی نسبتا طولانیاش(۱۹۰۷-۲۰۰۳) از انداختن یک عکس یا مصاحبهای هر چند کوتاه ممانعت کرده است و جز تعداد انگشت شماری از دوستان کسی به خلوت او راه نیافتهاند این دشواری را بهتر درک خواهیم کرد.
فراموش نکنیم درباره کسی حرف میزنیم که خود را هم چون شبهی گسترده برآراء و اندیشههای نسلی از جدیترین متفکران قرن عرضه داشته است. کسی که بیشترین تاثیر را بر رادیکالترین جنبشهای نظری قرن گذاشته و متفکری مثل میشل فوکو همواره آروزی موریس بلانشو بودن را داشته است. در هر حال نوشتن از بلانشو با ترجمههای ناچیزی که از وی در زبان فارسی موجود است و معرفی و شرح پیچیدگیهای افکار این متفکر مرموز شاید از توان سطرهایی که در این فرصت کوتاه به هم پیوستهاند بر نیاید و همه چیز بیشتر از آنچه هست عبث بنماید.
شاید باید بابک احمدی را جزو اولین کسانی که در معرفی این چهره فلسفی، ادبی نوشته بود بشمار آورد او با کتاب " ساختار و تاویل متن" که در زمان خود تاثیر قوی در اندیشه فارسی زبانان گذاشت با این جملات به معرفی بلانشو پرداخت : جملههای بلانشو، همچون جملههای " دریدا" در نگاه نخست آسان به نظر می آیند، اما با کمی دقت ابهام گیج کننده، کشش بی پایان و گریز از نتیجه قطعی در آنها آشکار میشود. پل دومان نوشته است:« خواندن نوشتههای بلانشو از هر تجربه خواندن دیگری متمایز است... هنگامی که نوشتههای او را درباره شاعر یا نویسندهای میخوانیم هر چه را که تا کنون در باره آن نویسنده یا شاعر می دانستیم از یاد می بریم...» فکر میکنم تنها متن تالیفی بلانشو که به زبان فارسی ترجمه شده را اولین بار در سرگشتگی نشانهها با گزینش و ویرایش مانی حقیقی و ترجمه مهدی سحابی دیده بودم؛ قطعهای با نام "غیاب کتاب " نام داشت و چند جمع خوانی مثل یکی از شمارههای ماهنامه کارنامه که با چند ترجمه و مقاله به بلانشو اختصاص یافته بود. تا همین اواخر یعنی سال ۸۴ که نشر مرکز اقدام به چاپ ترجمه کتابی مختص و با نام وی کرد.
شاید پیگیری این مسئله در مورد بلانشو برای من که تقریبا تمام نمایههای مربوط به نظریات ادبی و کتابهای فلسفی را برای یافتن قطعات هر چند پراکنده از این نویسنده گشتهام عجیب و جالب به نظر میرسید. برای نمونه در کتابی با نام " دانش نامه نظریه ادبی معاصر" که توسط ایرنا ریما مکاریک و به همت نشر آگه با ترجمه مهران مهاجر و محمد نبوی در سال ۸۳ به چاپ رسید هیچ اثری از نام بلانشو در نمایه ۲۸ صفحهای این کتاب دیده نمیشد و هیچ ردپایی از نظریات اصلی وی " ضد نظریه ادبی" او یا " امر خنثی" به چشم نمیخورد و این در حالی ست که افرادی مثل بارت و دریدا جای مخصوصی در این اسامی و تعداد صفحات آن به خود اختصاص داده بودند. این امر نشانه چیست ؟
آیا مخالفت بلانشو با چیزی که خود را به عنوان یک موضوع اکادمیک مجزا و بسته همچون یک ابداع جدید ادبیات معرفی میکند باعث این حذفها از طرف جوامع اکادمیک و دانش نامهها شده است؟ یا اینکه جمع کردن نظریات وی در غالبهای جمع وجور دانشنامهای اساسا" ناممکن است؟ در هر حالت آیا ما با نوعی بحران در حوزه مشروعیت مواجه نیستیم؟
شاید کلید این ماجرا به دست بخش دوم "ازکار به متن" که توسط بارت نوشته شده گشوده شود آنجا که مینویسد: « متن منحصر به ادبیات نیست و نمیشود آن را در قالب سلسله مراتب یا حتی تقسیم بندی سادهی سبکها محدود کرد. مشخصهی آن بر عکس یا دقیقا در قدرت انهدام طبقه بندیهای قبلی است. مثلا نویسندهای چون باتای (نزدیک ترین دوست بلانشو) را در چه گروهی میتوان قرار داد ؟ آیا این نویسنده رمان نویس است ؛ شاعر است، مقاله نویس است، اقتصاددان است، فیلسوف است، عارف است ؟ پاسخ به این سئوال آن قدر مشکل است که ترجیح میدهند او را از کتابهای درسی ادبیات حذف کنند.» خود بلانشو دربارهی رابطه ادبیات و مشروعیت مینویسد:
« ادبیات زمانی که جزء جدا ناشدنی آثار مشروع شود، دیگر امکان بر قراری ارتباط را از دست میدهد.ادبیات بیشتر و بیشتر به عنوان شئی دیده میشود که انسان میتواند ساختار و ترکیب آن را مطالعه کند و آن را مثل جسدی که ادبیات تبدیل به آن شده است، تشریح کند.۱۵۲»
حقیقت این است که ادبیات مورد بحث بلانشو بیشتر یک نا ادبیات است به این معنی که اگر بپذیریم ادبیات بر مبنای شکست دادن هر نوع هویت ، و فریب دادن فهم به مثابه قدرت هویت سازی شکل گرفته، خود هویت ناپذیر است و جوهره آن در بی جوهری آن است او در این باره مینویسد: اما ماهیت ادبیات در این است که دقیقا از هرگونه توصیف ماهوی، هر تاییدی که آن را تثبیت کند میگریزد :« ادبیات به هیچ وجه چیزی از پیش تعیین شده نیست بلکه باید همیشه آن را دوباره تعریف کرد یا باز آفرید. حتی هر گز اطمینانی نیست که واژههایی نظیر "ادبیات" یا "هنر" معادل با یک چیز واقعی، یک چیز ممکن، یا حتی یک چیز مهم باشند.۱۷»
میبینیم که مرز اندیشه های بلانشو در مورد ادبیات و روش زیستش آن گونه که نمیتوان توصیفی دقیق(کالبد شکافانه ) یا حداقل قانع کننده از آن به دست داد کاملا به هم ریخته است و این یکی از مباحث کلیدی در اندیشه وی به شمار می رود مخدوش کردن مرز ادبیات، نظریه ادبی و فلسفه دقیقا همان نکته اصلی نظریه بلانشو را شامل می شود. شاید بتوان گفت مقوله عمده و فراگیر در اندیشه ی بلانشو معنا و پرسش از امکان ادبیات است. ادبیات که در اندیشه های او با شمول گسترده تری به نوشتار تغییر نام داده و تفسیر تا پیش ازخوانش متن ادبی عقب نشینی کرده است. چرا که هر متنی که آن را ادبی می خوانیم به شیوه خاص در برابر هر گونه تقلیل یافتن به یک تفسیر یا معنای واحد مقاومت می کند. از اینجا میتوان به نمای کلی تری دست یافت ؛ نمایی که هر نوع هنجار یا نهاد را به عنوان ارکان قوام بخش تهدید شده می بیند. از این جا می توان به رابطه ای که بلانشو ما بین ادبیات و مرگ ایجاد می کند وارد شد چرا که آنچه توجه وی را جلب می کند این است که شرط وجودی ادبیات تباهی یا اضمحلال جوهر انسان است ، و نوشتن قرار گرفتن در معرض بی هنجاری زبان .
وهمه چیز از همین جا آغاز میشود از همان قانون هگلی که کلمه را نابودی و شئی میداند و این قدرت نفی کننده زبان از طریق سرشت غیر مادی کلمات با نگرش منفی و به کار گیری مفهوم «غیاب » در بطن کلام ادبی گره می خورد. البته همین غیاب نیز در ادبیات به شکلی ویرانگر و مضاعف تجلی می یابد بلانشو در "کار آتش" در توضیح همین امرمی نویسد :« من می گویم : "این زن ". هولدرلین ، مالرمه ، و همه شاعرانی که سخنان شان جوهر شاعرانه دارد به خوبی حس کرده اند که نامیدن کاری اضطراب آور و عجاب برانگیز است. یک کلمه ممکن است معنای چیزی را در ذهنمان تداعی کند ، اما نخست آن چیز را پنهان و پایمال می کند . برای آن که بتوانیم بگوییم"این زن" با ید به طریقی واقعیت مجسمش را از او سلب کنیم ، باید باعث شویم که غایب شود ، باید او را نابود کنیم.۴۳» و ادامه می دهد : « کارکرد گفتار تنها بازنمایی نیست، بلکه تخریب گری نیز هست. گفتار باعث می شود چیزها محو گردند، غایب شوند، گفتار چیز را زایل می سازد. کار آتش ۳۰»
با این تفاسیر حتی ایده " درخت" هم بیان شاعرانهای ست که روند آفرینشی خود را فراموش کرده است .می بینیم که تبادل اطلاعات غیاب چیزها را مخفی می کند، در حالی که ادبیات خواستار آن است که ما این غیاب را واقعا به صورت غیاب تجربه کنیم. ادبیات این کار را نه فقط با نفی واقعیت چیزها و جایگزین کردن کلام انجام می دهد، بلکه مفهومی را که کلمه بدان اشاره می کند را نیز نفی می کند و از این جا غیاب مضاعف ادبیات آغاز میشود. و امکانی به دست میدهد تا ضد نظریه ادبی بلانشورا بهتر درک کنیم. ما حق داریم بپرسیم اگر کلمه در ادبیات دیگر به چیزی اشاره نمی کند، پس به چه چیز مرتبط می شود؟ پاسخ بلانشو منجر به آغازگاه نظریه تفاوت دریدا در مورد تعلیق و معناست یعنی زنجیره ای از کلمات که هیچ گاه به معنایی غایی وقابل اشاره منتهی نمی شود او در فضای ادبیات مینویسد:
«می دانیم کلمات قدرت نا پدید کردن چیزها را دارند ... اما کلمات با دارا بودن توانایی "رستاخیز " چیزها در عین غیابشان - کلماتی که منشاء این غیاب هستند - در عین حال این توانایی را دارند که در خود نا پدید شوند، این توانایی را دارند که به گونه ای شگرف در میان کلیتی که تحقق می بخشند، غایب شوند، کلیتی که با نابود ساختن خود آن را به منصه ی ظهور می رسانند، کلیتی که آن را همواره با تخریب بی پایان خود می سازند.۴۷»
بد نیست همین نظریات بلانشو را که با مقایسهای نویسنده کتاب، بین او و سارتر بر قرار می کند مورد سنجش قرار دهیم و ببینیم چگونه فردی در روح نظریات خود به بی نامی و محو شدگی دست می یابد«در حالی که سارتر بین دانشگاهیان فرانسه و عوام حد اقل ۲۵ برجسته ترین چهره محسوب می شد، یعنی در حالی که سارتر بر روز فرانسه حکم فرما بود و هر اتفاقی در عرصهی سیاست یا هنر میافتاد سارتر در آن حضور داشت، بلانشو متعلق به شبی بود که خود تعریف کرده بود. سارتر را تقریبا در هر عکسی از روشنفکرانی که طی آن سالها گرفته شده خواهید دید، اما حتی برای اکثر ما روشن نیست که بلانشو چه شکلی بوده است. سارتر نوشتههایش را برای تقویت فعالیت اش به کار می گرفت و بدین وسیله از آنها توان می گرفت ، اما مردی که « موریس بلانشو» نام داشت در پس نوشتههایاش به بوته فراموشی سپرده شد .۱۷۰»
مرگ یکی از کلیدی ترین مفاهیم اندیشه بلانشو است و کلیدی شدن مفهوم مرگ که از زمان هگل به این سو در فلسفه غرب مطرح شده در اندیشه بلانشو به وضعیت خاص و بنیادی تری برای طرح رابطه ای با پرسش از امکان ادبیات دامن می زند. شاید این استدالال سقراط که« مطالعه فلسفه به معنای مطالعهی مردن ومرده بودن است » اولین قدمها را در جهت خارج کردن دید از دیدرس بر می دارد و به واسطه همین ارتباط است که ما را قادر می سازد تا به قول افلاطون خود را "خارج " از زندگی فعلی تصور کنیم و بتوانیم موضوعی "عینی" و نظری نسبت به جهان اتخاذ کنیم .همین توان استعلایی ما در فراتر رفتن از دنیای پیرامون و قدم گذاشتن از یک گستره به گستره دیگراز طریق قدرت نفی آن یاری میدهد.
نفی همان امری که در کلام حضور داشت و به صورت امری ذاتی در زبان توضیح داده شده بود:« وقتی می گوییم "این زن "، مرگ واقعی را اعلام کردهام و این پیشاپیش در زبانم حاضر است؛ زبانام به این معنا است که این شخص که همین حالا این جا است، میتواند از خودش منفک شود و میتواند در آن نیستی فرو رود که هیچ وجود یا حضوری در آن نیست. زبان من ذاتا" دلالت بر امکان نا بودی دارد، زبان من تلمیحی جسورانه و پایدار به چنین وقایعی است. " گفتگوی بی پایان"۶۴»
در ادبیات نگرش منفی زبان تحت تاثیر نیروی "من"ی است که کلمه را به زبان میآورد و معنای آن را بیان می کند. در ادبیات کلمه فراتر از معنای خودش می رود. پس کلمه در ادبیات هم ناپدیدن چیزی است که زبان به آن اشاره می کند و هم تائیدی شخصی است که کلمه را به زبان می آورد. پس نوشتار یا ادبیات رها کردن سو ژه را در پی دارد و به معنی ساده تر در ادبیات هم با غیاب شیئ به شکلی مضاعف مواجهیم و هم با غیاب متکلم.( آغاز گاه نظریه مرگ مولف رولان بارت) و این نکته همان طور که بابک احمدی نیز به آن اشاره می کند پرسشی ازامکان ادبیات است « چه کسی سخن می گوید؟» مرگ که در زبان هایدگر« امکان عدم امکان» به معنی امکانی که همه امکانات را به پایان می ساند توصیف شده بود در نوشتار بلانشو با یک دگرگونی به« عدم امکان ِ امکان» تغییر وضعیت میدهد، تا بدان حد که من متوجه توهمی میشوم که جزء ضروری همه امکان هاست.ما در ارتباط با مرگ است که وحشت و نگرانی را تجربه می کنیم و مرگ ما را به آن نیستی که در بطن هستی مان است مربوط می سازد و به استدلال بلانشو همین تجربه منجر به خواست نوشتار می شود. خواست چیرگی به مرگ و تمایل به چیره شدن بر دلهره وحشت از آن در رویای نوشتن آن کتابِ واپسین، آن بر جسته ترین رمان ، تجلی می یابد که ممکن است جاودانگی را به نویسنده اعطا کند:اما بر مرگ نمی توان چیره شد و کتاب همین که نوشته شد،همواره در برابر نیاز درونی نویسنده که او را وادر به نوشتن کرده رنگ میبازد، یعنی کتاب همیشه و
ضرورتا در رسیدن به آنچه تلاش می کند بدان دست یابد نا کام می ماند و تنها به عنوان نشانه ای به سوی « اثر= کار» ی که هر گز تحقق نخواهد یافت باقی میماند و سیزیف نویسنده از همین کلاغ به لانه نرسیده و تجربه نا تمام شکل می بندد بلانشو در این باره می نویسد:اگر فلاسفه نمیتوانند به درستی مرگ را درک کنند به این دلیل است که مرگ خودش را تنها در تجربه ادبیات نشان میدهد و استدلال میکند که: ادبیات و مرگ در آنچه تجربه اصیل زندگی است با هم یکی شدهاند. و این تجربه تنها به اتکاء بر آن چه او دو سویهی مرگ می نامد، قابل فهم است.(عدم امکان ِامکان).
«این تجربه ترس و دلهره ناشی از فقدان جهان است و دلهره ناشی از فقدان معنا در این که همه توانایی های من تصنعی می شوند، تا این که من خودم در انفعالِ مردن محو و نابود میشوم. فرد محتضر درمعرض وجودی تهی شده از دنیای عمل قرار می گیرد. در چنین وجودی تصور مرگ اصیل، به عنوان خاستگاه شناخت من، به انفعال بی پایان مردن بدل می شود که در آن شخصی که میمیرد با عدم امکان مردن روبرو میشود، یعنی عدم امکان در تبدیل دنیا به چیزی معنا دار.(کار آتش. ۳۳۴) »
مرگ من، مرا در معرض خودم قرار میدهد در معرض تجربه طاقت فرسای بی نامی و در مقابل ِتفسیر هایدگری، این گونه استدال می کند که« "من" هرگز نمی میرم بلکه "یکی می میرد"» به بیان دیگر من «همه»
میشوم، یعنی من خودم را از دست می دهم و تجربه میکنم که چگونه «یکی می میرد»
پس مردن من به من نیرویی غیر شخصی و بی نام میبخشد، نیرویی که مرا از خودم جدا میسازد. به بیان دیگر مردن مرا از توانایی «من گفتن» محروم می کند در حالی که رویه نخست مرگ یعنی همان آگاهی خودش را آشکار می سازد و حتی حد و مرز خود را نشان می دهد رویه دیگر مرگ ، امکان عدم مردن را ، عدم امکان درک دنیایی را که از طریق عملکرد مرگ خود من به عنوان دنیای من شناخته می شود، آشکار میسازد. به معنایی تصویر مردن مرگ را به عنوان فعالیتی مشخص از بین می برد(فضای ادبیات۱۰۳) وبه قول امانوئل لویناس(انفعالی منفعل ترازانفعال) رخ مینماید. به عقیده نویسندگان کتاب "بلانشو" در مورد مفهوم مرگ به این شکل می توان گفت که « هایدگراز زندگی امتداد یافته تا مرگ میگوید و بلانشو از تجربه مردنی رخنه کرده در زندگی ۷۹».
بلانشو بر این نکته اصرار دارد که مرگ هرگز در تملک خود من نیست و من تنها با مرگ دیگری مرتبط هستم و تجربه حقیقی همین امر نیز مستلزم این است که مرگ یک اتفاق منحصر به فرد نباشد. خواست نوشتار را نمی توان همانند مرگ به عنوان یکی از توانایی های من درک کرد چرا که به عقیده بلانشو : گفتن این که« من یک نویسنده هستم» اندکی نامعقول جلوه می کند چرا که نوشتن همان محو قدرت «من» گفتن است و این که میتوانیم بگوییم « من یک نویسنده هستم» تنها به این دلیل ممکن شده که همواره خود را از خواستههای اثر رها کردهام و به آسایش رسیدهام ، این آسایش که نوشتن نیز فعالیتی همانند کارهای دیگر است. ۹۲»
زبان شعر برای خود سخن می گوید. این "من" گوینده هم از درون و هم از برون مورد تهاجم زبانی غیر وابسته به شخص قرار گرفته است و بنا براین آن چه از درون من سخن میگوید، همواره چیزی بیشتر از من در خود دارد. بلانشو با بکار بستن اسطوره ارفه برای توضیح همین مسئله در فضای ادبیات مینویسد:« افسانه ارفه به ما یادآور می شود که سخن گفتن شاعرانه و نا پدید شدن به عمق یک حرکت منحصر به فرد راه می برد ، یعنی کسی که آواز میخواند باید خویشتن را به خطر افکند و در نهایت نابود گردد، چون او تنها هنگامی سخن میگوید که این حرکت ِ پیش بینی شده به سوی مرگ، این جدایی زود هنگام ، این وداعی که از پیش یقین کاذب هستی را از ذهن او می زداید، سپرهای حمایتی را نابود می کند، و او را به عدم امنیت بی پایانی دچار می سازد». و در ادامه تاکید می کند «ادبیات زبانی است که دیگر بر لبان موجود زنده جاری نمی شود»
مخدوش شدن فزاینده مرزهای آثار داستان وانتقادی بلانشوکه بعد از کتاب گفتگوی بی پایان به نقطه عطف خود می رسد در هستی شناسی و تاویل آثار او نفوذی ذاتی می یابد او درغیاب کتاب می نویسد:« دو نوشته هست، یکی سفید و دیگری سیاه، یکی نامریی بودنِ یک شعله بیرنگ را نامریی میکند، دیگری که قدرت آتش سیاه آن را به شکل حروف و خطوط و گویش ها در دسترس می گذارد. میان این دو شفاهیت وجود دارد که با این همه مستقل نیست، چه همواره با گونه ی دومِ نوشتن آمیخته است، چون خودش آتش ِسیاه است، تاریکی سنجیده ای که هر نوع روشنی را محدود، معین و مرئی می کند. بدین گونه آنچه شفاهی می نامیم نام نهادنی در یک حاضر زمانی و حضورِ فضا است.۱۷۱»
چیزی که درغیاب کتاب مورد توجه قرار می گیرد درست در راستای همان " نا ادبیات" "ضد نظریه" وبه تعبیری " نا کتاب" است که با تردید در اصل خواندن به خلعی در مناسبات دید و دیدنی اشاره دارد اشاراتی که با ایجاد وضعیت های استعاری فاصله بین ادبیات و نظریه را به باریکترین حد میرسانند. برای مثال در قطعه دوم از غیاب کتاب می خوانیم :« این که ما می خوانیم ظاهرا فقط به این دلیل است که نوشته از پیش وجود دارد، پیش روی ماست .ظاهرا". اما نخستین کسی که، زیر آسمان دورانهای باستان، با حک سنگ وچوب اول بار به نوشتن پرداخت، بی آن که هیچ به فکر بر آوردن نیاز نگرشی باشد که نقطهی اتکایی را طلب می کرد، و با دادن مفهومی به آن ، کل روابط میان دیدن و دیدنی را دگرگون کرد. آن چه او از خود به جا گذاشت چیزی بیشتر نبود که بر چیزهای پیشین افزوده شود ؛ چیزی کم تر هم - به عنوان بخشی که از مادهای جدا شده باشد، یا شیاری در برابر یک بر جستگی - نبود. پس چه بود ؟ خلائی در عالم: نه چیزی دیدنی ، نه چیزی نادیدنی . حدس من این است که نخستین خواننده به درون این غیاب نا غایب افتاد و گم شد، بی آن که البته چیزی دستگیرش بشود، و خواننده دومی در کار نبود، زیرا خواندن، که از همان هنگام به عنوان دیدن حضوری آنا" قابل رویت، یعنی قابل درک تلقی شد، دقیقا به این منظور قطعیت یافت که فرو افتادن و محو شدن کتاب را ممکن کند۱۵۸.»
همان طور که مشخص است نوشتار بلانشو به نوعی با قطعه نویسی و گزین گویهها غرابت دارد و این شکل بی شکل (گزین گویه) نوشتارش نابهنگامی و امکان لازم برای به دورن کشیدن و محو نویسنده و غلبه برهرنوع تدام زمانی را ببار میآورد.
موضع اصلی دراندیشه سیاسی بلانشو مقاومت و بیگانه ماندن در برابر همگون سازی جامعه است او عقیده دارد که سیاست در قرن بیستم خودش را لزوما انقلابی نشان میدهد تا کارکرد بی سر و صدای جامعه را مختل کند. او در لیبرالیسم شکل پنهانی از تمامیت خواهی را می دید و مخالف ناپدید شدن سیاست به نفع اقتصاد وپایین آمدن آن به حد مقولات اقتصادی بود و همچون نیچه که تاثیر عمیقی بر وی گذاشته بود پوزتویسم را گونهای از نهلیسم مدرن به این دلیل می دانست که به هیچ گونه ارزشی اعتقاد ندارد، چون که ارزش ها به صورت واقعیات یا تجربیات حسی« واقعا وجود ندارن».
پرداختن به این که بلانشو ساسیت و ادبیات را در جوهر یکسان که آنرا نوشتار میخواند مشترک میداند احتیاج به کلماتی زیادی دارد که در این مجال نمی گنجند فکر میکنم بهترین نمونه بخشی از انتقادات بلانشو را می توان در این قطعه از "گفتگوی بیپایان " به داوری نشست و مباحث دیگر از جمله سیاست و اخلاق و ارتباط آنها با ادبیات را به فرصت دیگری موکول کرد.
تلویزیون هر قدر زندگی را حول خانه و خانواده متمرکز می کند، منجر به سیاست زدایی از جامعه میشود. هر رژیمی همواره از خیابان بیمناک است. انسانهای در حال جرو بحث در خیابانها، بیش از آن که حتی از آن آگاه شوند، جمعیتی منتقد را تشکیل میدهند که هر لحظه ممکن است دست به کارهای سیاسی بزنند .۱۵۳
پی نوشت:
* ارجاع به صفحه بندی تمام مربوط به کتاب / بلانشو. نوشته اولریش هاسه– ویلیام لارج. با ترجمه رضا نوحی / نشر مرکز می باشد
* از کار به متن .رولان بار ت صفیه روحی . سرگشتگی نشانهها گزینش و ویرایش مانی حقیقی . نشر مرکز
* غیاب کتاب. موریس بلانشو . مهدی سحابی. سرگشتگی نشانهها.
فرهاد اکبرزاده
* ارجاع به صفحه بندی تمام مربوط به کتاب / بلانشو. نوشته اولریش هاسه– ویلیام لارج. با ترجمه رضا نوحی / نشر مرکز می باشد
* از کار به متن .رولان بار ت صفیه روحی . سرگشتگی نشانهها گزینش و ویرایش مانی حقیقی . نشر مرکز
* غیاب کتاب. موریس بلانشو . مهدی سحابی. سرگشتگی نشانهها.
فرهاد اکبرزاده
منبع : ماهنامه ماندگار
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران اسرائیل غزه روسیه مجلس شورای اسلامی نیکا شاکرمی روز معلم معلمان رهبر انقلاب مجلس بابک زنجانی دولت
هلال احمر بارش باران یسنا آتش سوزی پلیس قوه قضاییه تهران سیل شهرداری تهران آموزش و پرورش سازمان هواشناسی دستگیری
حقوق بازنشستگان قیمت خودرو بازار خودرو قیمت طلا قیمت دلار قیمت سکه خودرو دلار سایپا بانک مرکزی ایران خودرو کارگران
فضای مجازی سریال نمایشگاه کتاب تلویزیون مسعود اسکویی عفاف و حجاب سینما سینمای ایران دفاع مقدس موسیقی
رژیم صهیونیستی آمریکا جنگ غزه فلسطین حماس اوکراین چین نوار غزه ترکیه انگلیس یمن ایالات متحده آمریکا
استقلال فوتبال پرسپولیس علی خطیر سپاهان باشگاه استقلال لیگ برتر ایران تراکتور لیگ برتر رئال مادرید لیگ قهرمانان اروپا بایرن مونیخ
هوش مصنوعی تلفن همراه گوگل اپل آیفون همراه اول تبلیغات اینستاگرام ناسا
فشار خون کبد چرب بیمه بیماری قلبی دیابت کاهش وزن داروخانه رابطه جنسی