چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

آرتور پیکاک دریای واقعیت غایی و کوزه کلمات


آرتور پیکاک دریای واقعیت غایی و کوزه کلمات
we shall not cease from exploration,and the end of all our exploring will be to arrive where we started and know the place for the .first time
تی.اس.الیوت
«ما در غرب اغلب فراموش می کنیم که علم مسلمانان قریب شش سده - یعنی طولانی تر از تاریخ علم نوین - حیات و طراوت داشته است. تنها در حدود سال۱۱۰۰ میلادی بود که اروپاییان به طور جدی به علم و فلسفه مسلمانان توجه نشان دادند. به این ترتیب اسلام نقشی اساسی در شکل گیری نگرش علمی نوین غرب ایفا کرد.
پذیرش و رواج علم مسلمانان و یونانی ها، بنیانهای فلسفه طبیعی قرون وسطی را مستقر ساخت و نقش بیدار کننده ای در سده های شانزدهم و هفدهم در عطف توجه به قدرت عقل انسان در تفسیر و تحلیل پدیده های طبیعت ایفا کرد بویژه در عرصه ریاضیات وقتی که با تجربه و آزمون تجربی ترکیب شد. از لحاظ تاریخی مسلم است که کسانی که در جریان این تحول علمی، فعال بودند، فعالیت شان را جلوه بیرونی اعتقادات دینی شان می دانستند. آن اعتقاد موجب می شد که نظم و نظام موجود در جهان را مخلوق خدایی خالق بدانند که منزه و فراتر از آن و برتر از محدوده عقل است. به علاوه، از آنجا که معتقد بودند جهان توسط فعل آزاد خدا آفریده شده می بایست نظم و ساختار عقلی جاری در آن را از طریق تجربه کشف می کردند. کپلر در عبارتی مشهور، این فعالیت علمی را «اندیشیدن به اندیشه های خدا پس از او» تلقی می کرد. از این رو فرهنگ مسیحی مانند فرهنگ اسلام در سده های پیش، یک محیط مساعد فکری بود که علوم طبیعی - به شکل امروزی شان - توانستند در بستر آن به شکوفایی برسند.
از آن منشأ در غرب، حدود چهار سده قبل، دنیای نوین شکل گرفت که در آن، علم بر فرهنگ فکری و عقلی غلبه دارد و به عقیده من - به رغم کژاندیشی های پست مدرنیستی - به این غلبه ادامه خواهد داد چون ادعای علوم طبیعی راجع به واقعیت گرایی، عملاً و به طور پیوسته توسط کاربردهای تکنولوژیک موفق آنها به تأیید می رسد. برای اغلب مردم کافی است به جایگاهی که علم در میان هرگونه معرفت موثق و معتبر دارد اشاره کرد. علم در مقام یک فعالیت فکری صاحب ویژگی هایی مانند گشودگی، جدیت، دقت، نوآوری و اقبال به بصیرت های نو است و خصلتی جهانی و بین المللی دارد. در همه این امور، تصویر عمومی علم در تقابل با اکثر جوامع مذهبی از جمله مسیحی قرار دارد. اینها را معمولاً غیرقابل انعطاف و نسبت به بصیرت های جدید، بسته می انگارند که پیوسته به گذشته متوسل می شوند به «ایمانی که روزگاری بر قدیسان ابلاغ شد» و از لحاظ اجتماعی مایه جدایی است. لذا کلیساهای مسیحی این وظیفه سخت را در پیش دارند که شرایط دنیای جدید را به خوبی درک کنند و در جهانی که از گستردگی فرصت ها و چشم اندازهایش خبر دارد چهره خوب و مطلوبی از خود عرضه کنند.
نکته خاص تر این است که دست کم در غرب نسبت به اعتقادات دینی بویژه اعتقادات مسیحی زوالی رخ داده است. تصور بر این است که آنها قاصر از تطابق با معیارهای متعارف عقلانیت هستند که چنین قوی در علم حضور دارد: چیزهایی از قبیل انطباق با داده ها، انسجام درونی، جامعیت، ثمربخشی و استواری عام. با این همه، عطش معنوی در روزگار ما بسیار فراوان است و کوشش برای فرونشاندن آن به گمراهه های بسیار - به توسل به «ادیان جدید» - انجامیده است. به نظر می رسد جامعه روشنفکری پر از آدمهای لاادری آرزواندیشی است که دوست دارند معتقد باشند که واقعیتی غایی واقعاً وجود دارد و آنان می توانندبا او ارتباط داشته باشند اما متقاعد نشده اند که باورهای ادیان یکتاگرایانه، از واقعیت سخن می گویند. از این رو، بویژه مسیحیان در غرب با معضلات جدیدی روبرو هستند که روش شناسی موفق علوم و جهان نگری حاصل از آن پیش رویشان قرار داده است. چنین معضلات فکریی در تاریخ مسیحیت بی سابقه نیست. مرور پاره ای از معضلات مطرح شده در گذشته در برابر اعتقادات اساسی مسیحیت، ارزشمند است.»
آرتور پیکاک (Arthur Peacocke) یکی از متألهان و بیوشیمیست های مشهور دودهه اخیر است که بیش از ۲۰۰مقاله و دوازده کتاب به چاپ رسانده از جمله کتاب پراقبال «الهیات برای عصر علم» که برای آن به دریافت جایزه معروف بنیاد تمپلتن در سال۱۹۹۵ نائل آمد. پیکاک در عرصه بیوشیمی فیزیکی ۲۵سال فعالیت کرده و در کلیسای انگلستان یک روحانی مسیحی است. پیکاک تا این اواخر سرپرست مرکز Ian Ramsey در دانشگاه آکسفورد بود که کار اصلی آن تحقیق و پژوهش راجع به پیوند میان علم و دین است. آرتور پیکاک در حال حاضر به تدریس و تألیف اشتغال دارد. آنچه در بالا ذکر شد بخشی از نوشته آرتورپیکاک در کتاب زیر است:
Paths from science towards GOD, The End of all our Exploring, by ARTHUR PEACOCKE,۲۰۰۲
او در آثار مختلفش و از جمله کتاب حاضر می کوشد ارتباط سازنده میان علم و دین را با نگاهی مثبت مورد تحلیل و بررسی قرار دهد. نظرات پیکاک در باب پست مدرنیسم، غلبه کامل علم در عصر حاضر و پذیرندگی مسیحیت نسبت به علم در قرون وسطی محل مناقشه و جدل است. با وجود این کوشش های او در دو حوزه علم و دین نظر بسیاری از محققان را به خود جلب کرده است. از باب نمونه محقق معروف ایان باربور برنده جایزه تمپلتن در سال۱۹۹۹ و پروفسور کیث وارد کار وی را ستوده اند.
پیکاک در عین پایبندی محکم به اصالت و غلبه علم در دوره معاصر، تبیین ها و توضیحات علمی را در گشودن سرٍِّ وجود و اینکه اصولاً چرا به جای عدم، چیزی وجود دارد کامیاب نمی داند و تصریح می کند که علم را راهی به گشودن راز خلقت نیست. او در فصلی از کتاب یاد شده با عنوان «جهان آنگونه که هست» در این باره چنین می نویسد: «وجود جهان (آنگونه که هست) قائم به خود نیست. اگر این پرسش معروف مربوط به راز وجود را مطرح کنیم که چرا اصولاً چیزی وجود دارد؟ علم نمی تواند هیچ پاسخی فراهم کند. اگر هم بگوییم که از یک ماده فیزیکی حدود ۱۲میلیاردسال قبل یا بیشتر، جهان نشأت گرفت و گسترش پیدا کرد، هیچ شرح و توضیحی علمی برای اصل و اساس وجود آن امکانپذیر نیست. در مورد روابط جاری در عالم وجود هم شرح و تبیین علمی راه به جایی نمی برد. آنها واجد ضرورت منطقی نیستند. از این رو، هیچ تبیین علمی ای راجع به وجود این جهان وجود ندارد و نمی تواند هم داشته باشد. آنها همه وجودی امکانی (CONTINGENT) دارند چون می توانستند طور دیگری باشند.»
پیکاک در ادامه می نویسد: «بهترین تبیین در مورد وجود جهان و قوانین بنیادین فیزیکی جاری در آن، این است که کل فرایند موجود و همه موجودات و پدیده های جهان ریشه در واقعیت دیگری دارند که سرچشمه وجود بالفعل آنها است. این واقعیت - بنا بر تعریف - غایی و واپسین است و باید وجودش قائم به خود باشد یعنی تنها واقعیتی که وجودش وابسته به چیز دیگری نیست و بنیاد وجود است. این واقعیت، یک «علت» در شبکه رویدادهای مشاهده شده علمی نیست، چون به زنجیره بی پایان علتها و معلول ها منجر می شود. به این ترتیب راز وجود دلالت بر یک واقعیت غایی و واپسین دارد. به معنایی، به هر آنچه وجود دارد هستی می بخشد. من استدلال می کنم که اینکه این واقعیت غایی و واپسین همیشه بود و هست و خواهد بود بهترین تبیین و شرح وجود موجودات است.»
پیکاک پس از شرحی مفصل راجع به نقش یک الهیات گشوده در عصر حاضر که با علم سازگاری دارد اوصاف و ویژگی های واقعیت غایی - خدا - را چنین برمی شمارد: ۱- واقعیت غایی، بنیاد قائم به خویش وجود است به همه چیز وجود می بخشد و ادامه وجود آنها وابسته به آن است، ۲- واقعیت غایی یا خدا، واحد است و بلکه وحدتی در کثرت و کثرتی در وحدت، که غنایی بیکران دارد، ۳- در همه موجودات حضور دارد اما در عین حال فراتر از آنهاست، ۴- به شکلی فوق العاده و بدیع جنبه عقلانی دارد، ۵- به واسطه فرایندهای نظم و نظام طبیعی، دست اندرکار خلق مدام است، ۶- عالم مطلق و همه دان است جز اینکه فقط علمی محتمل (Probabilistic Knowledge) به پیامدهای پاره ای رویدادها دارد، ۷- قادر مطلق و همه توان است جز اینکه با ذات خدا در مقام عشق، بر خود محدودیت افکنده است (self-limited)، ۸- در همه گستره زمانی از گذشته و حال تا همه آنات زمان آینده حضور دارد. سرمدی است (ازلی و ابدی) و در همه زمانها - گذشته و حال و آینده - وجود دارد، ۹- در عین حال، از گذشته و حال فراتر است، ۱۰- نسبتی دوگونه با زمان دارد، متعالی است اما در توالی وقوع رویدادها و وجود و فعل اشخاص دست اندر کار است. لذا فارغ از زمان (timeless) نیست و ارتباطی زمانی و لذا شخصی با بشریت دارد، ۱۱- هم شخصی (Personal) است و هم وجوه غیرشخصی دارد، ۱۲- بنیان و سرچشمه غایی هم ضرورت و هم اتفاق است، ۱۳- واجد چیزی همچون بهجت (joy and delight) در کار خلقت است،...
حیات وحرکت و هستی ما محاط در مشیت خداوند است: پیکاک در فصلی از کتاب «راههایی از علم به سوی خدا، غایت همه کند و کاوهایمان» با اشاره به این عبارت معروف کتاب مقدس که حیات و حرکت و هستی ما در خداوند است می نویسد: برای یک قرن یا بیش از یک قرن پس از نیوتون، خلقت همچنان فعلی در یک نقطه از زمان تصور می شد که در آن، خدا چیزی را که جنبه بیرونی داشت (بیرون از الوهیتش) در یک مختصات زمانی و مکانی از پیش موجود، آفرید، شبیه نقاشی مشهور میکل آنژ از خلقت آدم. این تصور، به دیدگاهی بسیار دئیستی از خدا منجر شد: یعنی دیدگاهی که در آن خدا بیرون از طبیعت قرار داشت و در مکانی کاملاً متفاوت مستقر بود. طبق این دیدگاه خدا وجودی یکسره متفاوت با وجود مخلوقات داشت. در واقع این دیدگاه بر تعالی و تنزه خدا و بر جدایی خدا از مخلوقات تأکید بسیار می کند.»
پیکاک در ادامه به تغییراتی اشاره می کند که در این نگرش ایجاد شد بویژه باکارهای داروین در باب رشد و تحول ارگانیسم های زنده و اینگونه بود که مفهوم کاملاًَ متعالی و جدای خدا از طبیعت و نظام مخلوق رفته رفته به حاشیه رانده شد. پیکاک پس از تحلیل های متعدد در این باب، تصریح می کند که «همه اینها بیش از پیش مؤید این نظر در تاریخ مسیحی و یهودی و اسلامی شد که خداوند خالقی است که در طبیعت حضور دارد و به واسطه فرایندهای نظام طبیعی دست اندرکار خلق است. به عقیده پیکاک تصویر علمی از جهان بیانگر ارتباط خدا با همه رویدادها، موجودات و فرایندهای طبیعی است و این تصویر منافاتی با خداباوری کلاسیک غرب هم ندارد که قائل به تمایز وجودی (ontological distinction) میان خدا و جهان مخلوق است. اما پیکاک بر آن است که در دنیای معاصر باید تصویر دقیق تر از رابطه خدا و جهان به دست داد. به نظر او با توجه به نگرش علمی نوین باید رابطه نزدیکتری میان خدا و جهان قائل شد. پیکاک ضمن اشاره به اینکه برای یهودیان و مسیحیان و مسلمانان خدا وجودی معتالی (transcendent) دارد و به کلی «دیگر» است و سرچشمه و بنیاد همه موجودات،وقایع و رویدادها که ذاتش ورای شناخت آدمی است و دریای وجودش در کوزه کلمات نمی گنجد تصریح می کند که آنان به درستی خدا را حاضر در همه موجودات و جریانها ووقایع نیز می دانند، وجودی که از رگ گردن به انسان نزدیکتر است(پیکاک در اینجا از کلمه heartbeats استفاده می کند که به معنای ضربان قلب است). او تصریح می کند که از دیدگاه مسیحی سخن می گوید اما عقیده دارد که چنین تصوری از خدا را می توان در قلب ادیان بزرگ جهان یافت. او می گوید: «چه کسی جسارت تصدیق این را داردکه خدا در زمانها و مکانهای دیگر و به واسطه بنیانگذاران بزرگ ادیان دیگر و در تجربه مستمر شاگردان و پیروانشان، دست اندرکار نبوده و تجلی نکرده است؟»
سخن پایانی آرتور پیکاک در کتاب یاد شده این است: «آگوستین پس از سالها جست وجو و تقلا و حتی ناامیدی، خطاب به خالقش می گوید: تو ما را برای خود آفریده ای پس قلبمان آرام و قرار نمی یابد مگر وقتی که به تو روی آورد و در جوار تو آرام گیرد. خالق آگوستین خالق ما هم هست و هیچ کس نیست که چیزی خواسته باشد و جواب نگرفته باشد یا جست وجو کرده باشد و نیافته باشد. پس بر در حق بکوبیم که بی تردید بر ما گشوده خواهد شد. چون خدا را می جوییم خدا نیز ما را می جوید و بر ما نظر می کند.»
حمیدرضا فرزاد
منبع : روزنامه همشهری