چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

هم خدا را می خواهد و هم خرما را


هم خدا را می خواهد و هم خرما را
روزی بود ، روزگاری بود . پیش از پیامبری ، پیامبر اسلام مردم عربستان بت پرست بودند . از سنگ و چوب بت می ساختند و می پرسیدند و غذای اغلب عرب ها خرما بود . خانواده ای از عربها تصمیم گرفتند بتی از خرما بسازند . بعد از ساختن بت آن را در جای مناسبی گذاشتند و در برابر آن سجده می کردند . روزگار می گذشت تا این که مدت ها در عربستان باران نبارید و در نتیجه خشکسالی خرما خیلی گران شد . خانواده ای که بت خرمایی داشتند و در برابر بت خرمایی زانو زدند و از او خواستند باران ببارد . اما خبری نشد . گرسنگی و تشنگی به این خانواده هم فشار آورد . روزی یکی از بچه های خانواده بدون توجه به اهمیت و ارزش بت خرمایی دو دسته تا خرما از بت خرمایی کند و خورد . مرد خانواده یک روز متوجه شد که پای بت خرمایی کنده شده با عصبانیت گفت : چه کسی جرئت کرده به خدای من توهین کند . و تصمیم گرفت در جایی پنهان شود و دزد خرما را پیدا کند . بچه ی خانواده بی خبر به سراغ خرما آمد . پدرش متوجه شد و پسرش را در حال کندن خرما دید . اول عصبانی شد و از جا پرید که پسرش را زیر کتک بگیرد اما وقتی پسرش به او لبخند زد و یکی از خرماها را به پدرش داد ، خشم مرد فروکش کرد . او فهمید که پسرش قصد دزدی نداشته و از شدت گرسنگی به فکرخوردن خرما ها افتاده ، پدر خرمایی را که پسر به او داده بود به دهانش برد آخ که چه قدر خرما به دهانش مزه کرد . بعد رو به پسرش کرد و گفت : چرا از خرماهای بتمان خورده ای ؟ پسر گفت : چون چیزی در خانه نداریم . مگر خودت الان از این خرما نخوردی ؟ پدر گفت : بله خوردم ولی ما نمی توانیم خدای خودمان را بخوریم . پسر گفت : پدر هم خدا را می خواهی هم خرما را . حالا که خرما داریم می خوریم وقتی باران آمد و نخل هایمان درباره خرما داد یک خدای تازه درست می کنیم . پدر ناگهان بلند شد و با چاقو به جان بتش افتاد و گفت : وقتی بت ما خاصیتی ندارد ، باید خوردش .
از آن به بعد درباره کسی که به دنبال سود زیاد باشد و حاضر نباشد در این راه از چیزی صرف نظر کند ، می گویند : هم خدا را می خواهد ، هم خرما را .
منبع : نونهال