پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

نخست باید جان مهیا شود


نخست باید جان مهیا شود
رضا داوری اردكانی به دیده تردید می نگرد؛در مدرنیته و سنت _ هر دو- به دیده تردید می نگرد.
تردید او را در فضای رسمی به دامان جبهه ای رانده كه به تقابل با غرب شهره است، اما اگر فارغ از تحمیلات رسمی بنگریم، مسئله به گونه دیگری خواهد شد و آن وقت داوری اردكانی چهره واقعی خود را هویدا خواهد كرد:
«در همه جای جهان و به خصوص در جهان توسعه نیافته بعضی از مداحان آزادی و دموكراسی وجودشان چندان پر از كینه و خشونت است كه جایی برای آزادی نمی گذارند.»
همین است كه نه فقط گفت وگو با او بلكه حتی نفس زندگی این رئیس هفتاد و چند ساله فرهنگستان علوم ایران، حركت بر لبه تیغ را می ماند. داوری بر لبه تیغ، مردد نسبت به فراسو و بریده از فروسو، به جهان سومی می نگرد كه در آن از آزادی و تفكر خبر چندانی نیست و به جهان اولی می نگرد كه در آن از آزادی و تفكر خبر راستینی نیست. اینكه چرا بیشتر نگاه منفی او نسبت به این دومی در افواه عوام شناخته شده، به منش شخصی او برمی گردد. به همین خاطر مصاحبه با او نیز حركت بر لبه تیغ را خواهد مانست: خیلی حرف ها را می گوید كه ترجیح می دهد ننویسد. با او از مدرنیته، دستاوردهای همچنان معتبر آن و جایگاه حقوق بشر در این میانه سخن گفته ایم.
●حتی اگر مدرنیته دیگر قوت و قدرت نخستین خود را نداشته باشد، باز می توان پاره ای دستاوردها برای این دوران برشمرد كه همچنان به قوت خود باقی اند. به نظر شما «حقوق بشر» به طور عام (و اعلامیه جهانی حقوق بشر به طور خاص) در میان دستاوردهای دوران مدرن چه جایگاهی دارد؟ آیا جزء دستاوردهای همچنان معتبر این دورانند؟
تردید نفرمایید كه مدرنیته قدرت قرن های هجدهم و نوزدهم را ندارد اما هنوز زود است كه چشم به راه ویرانی بنای تجدد باشیم زیرا هیچ كس از طرح جهانی كه پس از آن باید بیاید هیچ چیز نگفته است. اگر تاریخ دوهزارساله فلسفه را مقدمه پیشامد جهان متجدد بدانیم از آنچه طی قرون پانزدهم و شانزدهم و هفدهم میلادی در اروپا گذشته است، نمی توانیم صرف نظر كنیم. در آن سه قرن مدرنیته طراحی شد. مدینه خورشید كامپاتلا، اتوپیای توماس مور و آتلانتیس جدید فرانسیس بیكن صورت ها و طرح های ابتدایی جامعه جدید بودند. (بیكن در طرح آتلانتیس جدید خود به مدینه آتلانتیس افلاطون نظر داشته است.) تدوین و تكمیل این طرح سه قرن طول كشید یعنی سه قرن زمان لازم بود تا آنچه با بشر جدید و در نظر او پدید آمده بود جلوه حقوقی و سیاسی پیدا كند و اصول و قواعد نظم جهان جدید تدوین شود. در مدینه های خیالی كه نام بردم گرچه علم و خرد حاكم است اما حقوق بشر هنوز مطرح نیست. حقوق بشر در اواخر قرن هفدهم و در قرن هجدهم ابتدا در آثار لاك و روسو و دیوید هیوم و سپس در اعلامیه حقوق انگلیس (۱۶۸۹) و در مقدمه قانون اساسی ایالت ویرجینیای آمریكا (۱۷۷۶) و اعلامیه حقوق الحاقی به قانون اساسی آمریكا در سال ۱۷۹۱ و اعلامیه حقوق بشر و اتباع فرانسه مصوب ۱۷۸۹ مجمع ملی و اعلامیه حقوق بشر مصوب سازمان ملل متحد تفصیل پیدا كرد. حقوق بشر قائمه و قانون اساسی جهان متجدد است. پیش از این هرگز چنین مجموعه ای در هیچ تاریخی وجود نداشته است و اگر اجزای آن را اینجا و آنجا بتوان یافت آن اجزا هم شأنی غیر از شأن كنونی داشته اند چنان كه از ابتدای عصر تجدد تاكنون هم حقوق بشر همیشه یك وضع و یك وزن نداشته است. جهان متجدد یك مكانیسم نیست كه اجزایی داشته باشد و آن اجزا همواره جایگاه معین و نسبت ثابت در مجموعه داشته باشند. در طرح حقوق بشر امكان هایی وجود داشته و آن امكان ها به تدریج متحقق شده است. جهان متجدد هم دگرگونی ها داشته و نسبتش با حقوق بشر تغییر می كرده است. هرجا تفكر و علم رونق داشته آزادی عقیده و بیان معنا و وجهی داشته و اگر در تفكر و نظر خللی وارد شده كار آزادی هم دشوار شده است. ماركس كه در حق مالكیت شخصی و خصوصی، انباشت سرمایه و قدرت گرفتن به اصطلاح بورژوازی و فقیر شدن پرولتاریا و تقسیم جامعه به دو قطب غنی و فقیر را می دید، قانون به طور كلی و از جمله حقوق بشر را مجموعه ای از احكام انتزاعی و حافظ منافع بورژوازی تلقی می كرد. چیزی هم كه سازمان ملل متحد به نام اعلامیه جهانی حقوق بشر تصویب كرد بری از تاثیر شش سال جنگ جهانی و سر برآوردن نازیسم و فاشیسم در آلمان و ایتالیا و شدت گرفتن مبارزه ضد استعمار نبود اما حقوق بشر وقتی به جهان توسعه نیافته آمد نه فقط معنی بلكه كاربرد آن نیز تغییر كرد. توجه كنید كه در اروپا و آمریكا حقوق بشر و آزادی های سیاسی با هم به وجود آمدند یعنی آزادی كه در طرح و نظر جای خود را پیدا كرد میثاق و ضمانی در روابط و مناسبات مردم با حكومت و با یكدیگر می خواست كه آن را محافظت كند. این میثاق و ضمان اعلامیه های حقوق بشر بود. غرب آزادی سیاسی را با حقوق بشر بر به دست نیاورد بلكه حقوق بشر میزان و ملاك و قانون آزادی بود اما جهان توسعه نیافته به حقوق بشر متوسل شد تا سلاح فراگرفته از غرب را در برابر خودش به كار برد و از آن برای رهایی از ستم استعماری و استبداد داخلی استفاده كند. در غرب حقوق بشر در ابتدا وسیله نبود و بعدها وسیله شد اما در جهان توسعه نیافته از ابتدا آن را وسیله تلقی كردند. وقتی حقوق بشر وسیله باشد هر كس از آن هر استفاده ای كه بتواند می كند و حتی مستبد ظالم هم اگر لازم شود به آن چنگ می زند. در جهان توسعه نیافته بعضی از روشنفكران هم صرفاً در مقام جدل به آن متوسل می شوند و شاید كه خود به آن هیچ اعتقادی نداشته باشند. من كسانی را می شناسم كه منشور حقوق بشر را مثل تازیانه ای در دست گرفته و بر سر و روی هر كس كه بخواهند می كوبند بی آنكه جانشان هیچ پیوندی با حقوق بشر یافته باشد. در غرب كنونی هم حقوق بشر مقام و نفوذ صد سال و پنجاه سال پیش را ندارد. پنجاه سال پیش آمریكاییان مكارتیسم را تحمل نكردند و گوانتانامو را به طریق اولی تحمل نمی كردند ولی اكنون ابوغریب هم یك امر عادی و قابل توجیه شده است. حقوق بشر با ما و با دگرگونی های جهان تغییر می كند و نمی توانیم بگوییم اگر مدرنیته یك یا دو قرن دیگر دوام داشته باشد چه بر سر آن خواهد آمد. اگر در باب آینده عصری كه آن را كم و بیش می شناسیم نمی توانیم چیزی بگوییم در مورد جهانی كه هنوز نیامده است چه می توانیم بگوییم و چه مبنایی برای گفتن داریم. ما با دیدن نشانه های پایان عصر جدید و راه یافتن تزلزل در اساس آن ممكن است فكر كنیم كه باید آینده و تاریخ دیگری در راه باشد و نظم دیگری در زندگی برپا شود ولی اینكه این تاریخ و نظم چیست و چگونه قوام می یابد هیچ چیز نمی توان گفت. نظم غالب بر جهان كنونی نظم مدرنیته است. این نظم حتی اگر تمام مواد حقوق بشر را زیر پا بگذارد در تشریفات و سخن رسمی به مقام و مرتبه بلند آن دست نمی زند و حتی وقتی كه آن را زیر پا گذاشته است ادای احترام و ستایش لفظی را از یاد نمی برد. این نفاق نشانه اقامت در مرحله و منزل انحطاط یا ورود در راه آن است. اعلامیه جهانی حقوق بشر چنان كه گفته شد قانون اساسی جهان متجدد است و رعایت آن را همه در همه جا واجب می دانند اما مفاد و روح آن از دو سه دهه پیش مورد چون و چرا قرار گرفته است. بحث هایی كه اخیراً در باب سكولاریسم و پلورالیسم و... شده است به نحوی به حقوق بشر بازمی گردد اما نقد و بحث درباره حقوق بشر به معنای مخالفت با آن نیست. كسی كه می پرسد آزادی چیست و تحقق آن چگونه است و چه شرایطی برای حفظ آن ضرورت دارد نمی گوید تا وقتی كه اینها را ندانیم باید آزادی را سلب كرد. یكی از وجوه مهم اعلامیه حقوق بشر عكس العمل در برابر تحقیری است كه قرون وسطی نسبت به بشر داشت. این عكس العمل گرچه در عهد مدرن صورت خاص پیدا كرده است اما در هر وقت و در هر تاریخ دیگری می تواند حفظ شود. وقتی یك تاریخ پایان می یابد و تاریخ دیگر آغاز می شود نظام قانونی تاریخ گذشته از هم می پاشد اما اجزای آن قانون بی اعتبار نمی شود و چه بسا كه این اجزا در مجموعه های جدید وارد شود و اثر و شأن تازه بیابد. وقتی قرون وسطی پایان یافت و عهد جدید آغاز شد مسیحیت و دین از میان نرفت و مردم اروپا همچنان مسیحی ماندند اما مسیحیت در دور جدید شأن و صفت دیگر پیدا كرد. كار حقوق بشر در آینده را هم می توان با تحولی كه در مقام و شأن مسیحیت در تاریخ جدید به وجود آمد قیاس كرد. در هر صورت كسی نمی تواند فكر كند كه جهان آینده از آزادی قطع علاقه خواهد كرد و وجود و مقام بشر را به چیزی نخواهد گرفت.
●سخن از این می رود كه حقوق بشر قبل از دوران معاصر هم مطرح بوده است. به نظر شما اگر چنین است، چرا تا پیش از این دوران نهاد مستقلی برای حقوق بشر شكل نگرفت؟ آیا اگر در عصر كنونی چنین نهادهایی شكل گرفته اند به دلیل آن است كه منافع خاصی را در حوزه سیاست دنبال می كنند (به اصطلاح كاسه ای زیر نیم كاسه شان است) یا اینكه «نوع دوستی خیرانه» منشاء پیدایش نهادهای معاصر حقوق بشر بوده است؟
نهادها و موسسات حافظ و حامی حقوق بشر نهادهای سیاسی و گاهی هم حقوقی و علمی اند و البته در نهادهای سیاسی هم ممكن است دانشمندانی كار كنند كه تعلق خاطر به حقوق بشر دارند اما این نهادها روی هم رفته اهمیتی ندارند. اعتبار حقوق بشر به این نهادها وابسته نیست چنان كه در جهان جدید هم تا مدت ها از این نهادها نشانی نبود اما اصول و مواد حقوق بشر را كمتر از اكنون كه دوران نهادهای جهانی و منطقه ای و ملی و... حمایت از حقوق بشر است، نقض می كردند و وقتی نقض می شد عكس العمل در برابر آن شدید بود و اتفاقاً بعضی از ســـازمان های دفــــاع از حقوق بشر در پی این عكس العمل ها پدید آمد اما اكنون حساسیت ها از میان رفته است. مردم در سراسر جهان چنان در شبكه قدرت سیاسی و مصرف اطلاعات تكنیك درگیر و گرفتارند كه نمی توانند به صرافت طبع با اصول و مبادی جهان خود نسبت برقرار كنند و چشمانشان موارد تخطی از حقوق بشر را نمی بیند كه بتوانند اعتراض بكنند اما اینكه آیا پیش از عصر جدید حقوق بشر وجود داشته است یا نه، قضیه چندان دشوار نیست. پیش از قرن هجدهم مجموعه اصول و قواعد حقوق بشر به عنوان دستور العمل زندگی عمومی بشر در سراسر روی زمین وجود نداشته است اما اگر مواد اعلامیه حقوق بشر را یكی یكی در نظر آوریم می بینیم بعضی از آنها در گذشته هم بوده است. در تاریخ خوانده ایم كه وقتی كوروش بابل را گرفت و یهودیان را آزاد كرد گوشزد كرد كه لشكریانش به عقاید و آداب مردم تعرض نكنند و فرمان داد معبد آسیب دیده یهودیان ترمیم شود. در تمدن ها و تاریخ های دیگر هم نشانه های مدارای دینی را می توان یافت اما آزادی دینی به عنوان یك اصل و دستور العمل حتی در آتن پریكلس و در تعلیمات سوفسطائیان آن زمان هم طرح نشده بود. در مقابل در تعالیم انبیا و احكام دینی و در كلمات حكما مثلاً بر حق حیات به انحای مختلف تاكید شده است. در قرآن مجید قتل بی گناهان چندان زشت است كه قاتل در حكم قاتل همه آدمیان به شمار آمده است. البته بعضی از حقوق مذكور در اعلامیه كمتر مطالبه می شده است. راستی چرا ما این نكته ساده تاریخی را درك نمی كنیم كه در هیچ جای زمین و زمان جز در برهه كوتاهی از تاریخ مشاركت مدنی و رای سیاسی جایی نداشته است یعنی نه گوشی برای شنیدن و نه حرفی برای گفتن و نه امكانی برای تبلیغ و ترویج آرا و نظرهای شخصی و گروهی وجود داشته است. اصلاً تا دوره جدید فرد و جامعه به معنایی كه اكنون می شناسیم به وجود نیامده بود پس چگونه از حق آزادی بیان بگوییم. آزادی بیان خاص دوره تاریخی است كه در آن جامعه به معنی اصطلاحی آن پدید می آید و فردیت ظهور می كند و حقوق متعلق به خود را می طلبد. اینكه حقوق بشر را حقوق طبیعی می دانند اگر مراد حقوقی باشد كه به طبیعت فرد و فردیت تعلق می گیرد وجهی دارد اما تمام این حقوق را نمی توان مقتضای ذات و طبیعت بشر دانست زیرا به فرض اینكه بشر طبیعتی داشته باشد اگر حقوق بشر از لوازم ذات بشر بود می بایست همواره در تاریخ های مختلف به نحو یكسان ظهور پیدا می كرد. وقتی سوابق حقوق بشر را در تاریخ می جوییم حقوقی مثل حق حیات و حق مالكیت در گذشته هم نشان و جلوه ای دارد اما حق آزادی عقیده و بیان برای اولین بار در تاریخ تجدد عنوان شده است. حتی در مدینه های خیالی صدر تاریخ تجدد كه در آنها علم و عقل همه كاره اند، از آزادی حرفی نیست. آزادی های سیاسی آورده قرن هجدهم و همزاد عقل نقاد است.●پاره ای متفكران جوامع پیرامونی اعلامیه جهانی حقوق بشر را با رویكرد های «شرق شناسی» كه بشر سفید پوست اروپایی را متر و معیار ارزیابی نوع بشر می داند بررسی كرده اند. نظر شما درخصوص رویكردهای اروپامحورانه ای كه ممكن است به چنین كنش های جهانشمولی آسیب برساند، چیست؟
اعلامیه حقوق بشر به یك اعتبار جهانی است. نویسندگان آن هم می خواستند كه جهانی باشد. طبیعی دانستن این حقوق هم به معنی عام بودن و جهانی بودن است. البته لیوتار اشكال می كند كه مجمع ملی فرانسه چه حقی داشته است كه وجود بشر را تعریف كند و برای عامه مردم جهان تصمیم بگیرد. اشكال لیوتار در ظاهر اهمیت ندارد به خصوص كه ما ظاهر حقوق بشر و صورت انتزاعی آن را می بینیم و البته آن را می پسندیم اما وقتی نسبت آن را با تاریخ درك كنیم دیگر قضیه صورت سیاسی توام با احساسات موافق و مخالف ندارد. حقوق بشر با عقل جدید ظاهر شده است. كانت می گفت كه این عقل و بشر صاحب آن در قرن هجدهم به وجود آمده است پس قاعدتاً این حقوق باید متعلق به او باشد. من فكر می كنم بشر جدید در طراحی حقوق بشر وجود خود را دیده و خود را عین طبیعت بشر و ملاك و میزان انسان یافته و به این جهت اعلامیه حقوق، حقوق بشر و حقوق طبیعی تلقی شده است. به عبارت دیگر بشر طبیعی در اینجا به معنی بشر صاحب عقل انتقادی است. موید این امر هم اینكه تجربه مذهبیانی مثل... طبیعی بودن حقوق بشر را رد می كردند و مردی مثل توماس پین كه به عقل مشترك قائل بود- و البته این عقل مشترك عقل مشترك قرن هجدهم اروپائیان بود- مدافع پرشور حقوق بشر به عنوان حقوق طبیعی بود. در یك مجلس بحث گفته شد كه سیاستمداران غربی به دموكراسی اعتقاد نداشته اند و ندارند وگرنه طرح استعمار و سلطه استعماری را پیش نمی آوردند و از آن پشتیبانی نمی كردند زیرا اعتقاد به حق آزادی ملت خود و سلب آزادی از دیگران با هم جمع نمی شود معهذا وجه این جمع چندان ناپیدا نیست. وقتی با عینك عقل نقاد جدید به مردم و تاریخ نگاه كنیم چنین می بینیم كه مردمی كه به عقل و علم جدید رسیده اند آزادی را هم دریافته و استحقاق برخورداری از آن را دارند. اما آنان كه در دوران پیش از تجدد و غیر از تجدد به سر می برند به آزادی نیاز ندارند. مشكلی كه در باطن اعلامیه حقوق بشر وجود دارد از همین جا است.
●بشر امروز در خود این توان را می بیند كه برای تمامی ساكنان كره ارض دستور العمل واحدی برای حیات تدوین كند. چنین امكانی چگونه محقق شده است و چگونه می توان آن را آسیب شناسی كرد؟
طرح تجدد در ابتدا این بوده است كه همه مردم روی زمین به یك شیوه زندگی كنند. حتی سوابق این طرح را در فلسفه یونانی هم می توان پیدا كرد اما نمی دانم این طرح چگونه محقق می شود. آنچه من می بینم این است كه در این اواخر عقل و خرد انتقادی جدید نه فقط در جهان روی توسعه نیافته به حرف تبدیل شده بلكه در همه جا فناوری اطلاعات به جای عقل منورالفكری ضامن وحدت جهان و یكسانی شیوه زندگی شده است. هرجا هم این تكنولوژی كارساز نباشد، خشونت رسمی به داد آن می رسد. اكنون دیگر شوق بسط تجدد و آزادی چندان قوت گرفته است كه حقیقت آزادی و حقوق بشر را پیش پای وجود شعاری و رسمی آن قربانی می كنند و اگر همه چیز باید در راه آزادی و حقوق بشر صرف شود چرا این دو خود مستثنی باشند. بشر امروز خودبین است و توان خود را بیش از آنچه هست می بیند. او امروز حتی از عقلی كه قرن هجدهمی ها و نوزدهمی ها داشته اند بهره اندكی دارد. غرور و خودبینی مردم زمانه نمی گذارد دریابند كه خرد میـــــل به ضعف و حتی خدای نكــرده در تباهی دارد. پرحرفی ها و قیل وقال هایی كه جهان را پر كرده است نباید با خرد و خردمندی و راهیابی اشتباه شود. دروغ همیشه و همواره بوده است اما وقتی دروغ در روشنفكری- آن هم روشنفكری دینی كه سودای سعادت در سر می پرورد- همه كاره می شود و آن را به جای حق می گیرند، توسل به حقوق بشر هم دروغین می شود...
«دروغین است هر سوگند و هر لبخند...»
●نسبت دولت ها با حقوق بشر چگونه است؟ آیا دفاع از حقوق بشر یك كنش سیاسی مثبت است یا منفی؟ آیا می توان دولت ها را به رعایت حقوق بشر واداشت و اگر چنین كاری ممكن باشد آیا مطلوب است؟
البته اگر بتوان دولت ها را به رعایت اصول حقوق بشر واداشت، می توان دنیای خوبی پدید آورد اما بیندیشیم كه این توانایی از كجا باید بیاید. توانایی بشر همواره یكسان و ثابت نیست. مردمان به خصوص در اوقاتی كه تفكر و همتشان ضعیف می شود هرچند كه خود نیز ندانند ناتوانند. بشر عین علم و توانایی و عمل خویش است اما گاهی نیز گرفتار پندار و سودای قدرت می شود و كارها را به اگر موكول می كند ولی تاریخ با «اگر» ساخته نمی شود بلكه با تفكر در «اگرها» یعنی در شرایط امكان چیزها و با پدید آوردن آن شرایط پیش می رود و تحقق می یابد. مدح و ستایش حقوق بشر خوب است اما این ستایش وقتی مورد دارد كه در دل و عمل به حقوق بشر بسته باشیم نه اینكه حرف بزنیم و برملال زمانه بیفزاییم. راستی چه شده است كه دولت ها حقوق بشر را رعایت نمی كنند. دولت ها چگونه می توانند فارغ از منافع خودشان به ایده آل راستی و عدالت و آزادی بیندیشند. مردم هم وقتی فكر می كنند، بیشتر به منافع ملی می اندیشند. امروز در جهان حتی ایده آل تحقق حقوق بشر بسیار كمرنگ و ضعیف شده است معهذا اگر كسانی حقیقتاً (نه به اقتضای ملاحظات سیاسی و استفاده ابزاری) به دفاع از حقوق بشر برخیزند كار بزرگی كرده اند ولی پست مدرن ها گفته اند سنت های بزرگ تجدد دستخوش تزلزل شده است. آیا نیروی تفكری كه بتواند بنیان سست شده را تحكیم بخشد وجود دارد؟ البته از سیاست و سیاستمداران قطع امید نباید كرد اما همه امید را هم به سیاست نمی توان بست زیرا سیاست قوت خود را از فرهنگ می گیرد و هر سیاستی بسته به اینكه از چه فرهنگی و به چه میزان مدد می گیرد حدود امكانات و توانایی هایش كم و افزون می شود. سیاست بانی فرهنگ و تفكر نیست بلكه در راه فرهنگ قرار می گیرد و میوه و گل باغ تفكر را به بازار جهان می آورد اما اگر باغ دچار خشكسالی شده باشد سیاست چه می تواند بكند؟ اكنون سیاست و ایدئولوژی همه جهان را پر كرده و همه كارها را به دست گرفته است اما همه كاری كه می تواند بكند در سطح زندگی هر روزی است. در جهان توسعه نیافته سیاست گرفتاری های بیشتر دارد زیرا باید در بیشتر مسیر خود از میان اطلاعات پراكنده مربوط به راه طی شده سیاست غربی آنچه را كه درست می داند، برگزیند و پراكندگی را به جمع مبدل سازد؛ كاری كه بسیار دشوار است. در آغاز تجدد كانت به غرب تذكر داد كه كار مشكل درج جزیی در كلی و جمع این دو است. همه جهان در برابر این وظیفه دشوار قرار دارند اما آنان كه باید راه های رفته و بسته شده غربی را طی كنند كارشان دشوارتر است. ایدئولوژی های تقلیدی هم به جای اینكه گرهی بگشاید احیاناً بر غرور و خودبینی می افزاید و كارهای دشوار را سهل جلوه می دهد و مردمان را سرگردان می كند معهذا راه آینده بسته نیست و امید را باید در دل زنده نگاه داشت و البته قدری تواضع هم با آن توام كرد.
طدر دهه های اخیر تلاش هایی برای تدوین «حقوق بشر منطقه ای» صورت گرفته است؛ مثلاً حقوق بشر آفریقایی، یا حقوق بشر اسلامی. چنین فعالیت هایی را چگونه ارزیابی می كنید؟ بعضاً معتقدند حقوق بشر اگر فضیلتی داشته باشد در همین جهان شمول بودن آن است. نظر شما چیست؟
حقوق بشر چنانكه گفته شد حقوق بشر جهانی است و همه مردم روی زمین می توانند و باید از آن برخوردار شوند پس اگر این حقوق منطقه ای شود دیگر حقوق بشر نیست بلكه مثلاً حقوق مردم فلان منطقه است. البته اگر كسانی بكوشند كه سوابق مواد اعلامیه حقوق بشر را در فرهنگ های متفاوت بجویند یا بگویند شرایط اجرای حقوق بشر چیست و در هر فرهنگ چه اصولی از حقوق بشر را می توان رعایت كرد، اقدام كنندگان را نباید ملامت كرد اما چنانكه می دانید و دیده ایم این كوشش ها منشاء اثر مهمی نشده است و احتمال نمی رود كه طرح موفقی باشد. حقوق بشر جهانی است و عیب بزرگ آن این است كه جهانی بودنش نتوانسته است و نمی تواند تحقق یابد.
●بیشترین دشواری ها درخصوص حقوق بشر در كشورهای غیرغربی مشاهده شده است. علت این مسئله چیست؟ آیا علت آن است كه اصولاً حقوق بشر ایده ای غربی است یا آنكه علت، ریشه در ماهیت غیردموكراتیك اغلب نظام های سیاسی غیرغربی دارد؟
این درست است كه نه حكومت های كشورهای توسعه نیافته چندان در بند رعایت حقوق بشرند و نه قدرت های بزرگ غربی كه خود را پاسدار حقوق بشر می دانند علاقه ای به آن دارند. اجازه بدهید عبارتی از برنار لوئیس برایتان نقل كنم. می دانید كه او طراح اصلی استراتژی جنگ تمدن ها است و كسی نمی تواند بگوید كه قصد زشت كردن چهره غرب را دارد: «آنها (مسلمانان خواهان حق زیستن در جامعه آزاد و باز) كمك اندكی از كسانی كه باید متحدان طبیعی شان در جهان آزاد باشند دریافت می كنند به ویژه از كسانی كه خود را دوست و پشتیبان آنها نشان می دهند. آنها (صاحبان قدرت در غرب) ترجیح می دهند تا با مستبدان فاسد- به شرطی كه حرف شنو باشند- معامله كنند تا اینكه تن به خطر تغییر رژیم بدهند.» (برنار لوئیس، مشكل از كجا آغاز شد، ترجمه فارسی، صفحه ،۲۳۶ نشر اختران، ۱۳۸۴) وقتی مدعیان حقوق بشر آن را رعایت نمی كنند و آموزگاران این مدعیان هم به دروغگویی شاگردانشان اذعان می كنند چه توقعی می توان از حكام مستبد بیگانه با آزادی و عدالت داشت. مردم و حكومت ها و سازمان های عمومی هر طرحی را چنان كه می فهمند و می پذیرند اجرا می كنند. آزادی حرف نیست كه در گوش كسان بگویند. گوش جان باید مستعد شنیدن سخن آزادی باشد و تا جان مهیا نشود اگر هزار كتاب درباره آزادی بر آن بخوانند اثر نمی كند. مگر نمی بینید در همه جای جهان و به خصوص در جهان توسعه نیافته بعضی از مداحان آزادی و دموكراسی وجودشان چندان پر از كینه و خشونت است كه جایی برای آزادی نمی گذارد. آنها حرف از آزادی و حقوق بشر می زنند و خودشان هم میزان آزادی و حقند چنان كه اگر كسی خلاف رای آنان بگوید دشمن خطرناك آزادی است و باید به سزای گناه بزرگ خود برسد. وقتی آزادیخواهان در زمان معزولی چنین باشند تكلیف یك حكومت مفلوك در فلان گوشه آفریقا یا آمریكای لاتین و آسیا معلوم است. یك بار دیگر تكرار می كنم حقوق بشر قانون اساسی تجدد است و گرچه فاشیسم و نازیسم و سوسیالیسم هم از آورده های جهان متجدد است اما صورت اصلی حكومت در این جهان دموكراسی است. هر جا كه تجدد راه یافته حقوق بشر را هم با خود برده است. جایی كه تجدد نیست حقوق بشر هم جایی ندارد. من معتقد نیستم كه عدل و آزادی صرفاً در سایه حقوق بشر متحقق می شود و نمی گویم جز در جهان متجدد در هیچ جهانی نمی توان به عدل و آزادی رسید اما حقوق بشر به صورتی كه در قرن هجدهم تدوین و تفصیل یافته است پیوندی محكم و استوار با نظام تجدد دارد. جلوه های آزادی طلبانه و عدالت خواهانه آن را می توان راهنمای عمل اخلاقی قرار داد اما سیاست كه باید این اصول را اجرا كند لااقل از زمان ماكیاولی به اخلاق گوش نمی كند. مشكل را به صورتی دیگر خلاصه كنم. اعلامیه حقوق بشر- این متن موجز اخلاق سیاسی- در عصری و برای عصری تدوین شده است كه سیاست خود را ملتزم به اخلاق نمی داند و قوانین و قواعد خاص مستقل از اخلاق دارد.
حامد یوسفی
منبع : روزنامه شرق