جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

سرگذشت شاهزاده فارس


سرگذشت شاهزاده فارس
در اینجا قصد داریم آنچه در رابطه با این سری بازی به نظر میرسد را مورد بحث قرار دهیم. در رابطه با این که ایده این بازی و داستان آن از کجا آمده است، افسانه ای قدیمی ( مانند داستانهای هزار و یک شب) به نام شاهزاده پارس وجود دارد. این افسانه مورد توجه نویسندگان Ubisoft Montreal قرار گرفت و با انجام موافقتهای لازم گروه POP تشکیل شد. نسخه ابتدایی به نام Prince Of Persia: The Sands Of Time عرضه شد و انصافاً بسیار فراتر از زمان خود بود. گیم پلی جذاب و داستان پر محتوا و گیرا باعث شده بودند که یک بازی کامل و بی نظبر در زمان خود بوجود آید. گرافیک بازی نیز در زمان خود در حد بسیار بالایی قرار داشت. البته این اولین بازی نبود که بر اساس این افسانه ساخته میشد و قبلاً هم عنوانهایی تحت این نام به عنوان مثال یک بازی با نام Prince Of Persia در کنسول Mega Drive وجود داشتند.
داستان بازی اینگونه بود که سپاه ایران به هند حمله میکند و با وجود قلعه مستحکم هند نفوذ به آن کار دشواری به نظر می آمد. در این هنگام توسط وزیر هند خیانتی صورت میگیرد و او شخصاً با کشتن دربانها دروازه ها را برای سپاه ایران باز میکند. سپاه ایران به راحتی وارد قلعه میشود و قلعه را تصرف میکند. وزیر هند با معرفی خود مورد عفو قرار میگیرد و به خاطر خدمتی که کرده است از معتمدان شاه ایران میشود.
در جمع آوری غنائم یک ساعت شنی بسیار درخشنده و جالب مورد توجه شاه ایران قرار میگیرد. به نظر میرسید که به جای شن در ساعت ذره های طلا وجود دارد. شاه ایران ساعت را برای حاکم هم قطار خود هدیه میبرد و در کاخ، وزیر هند پیشنهاد میدهد برای خارج کردن شنهای داخل ساعت کسی را به دنبال خنجری سحرآمیز که مانند کلیدی برای ساعت میماند بفرستند. خنجر در جایی دست نیافتنی وجود داشت و کسی جز شاهزاده ایران از پس این کار بر نمی آمد. شاهزاده تحت کنترل گیمر به خنجر دست پیدا میکند و آن را به کاخ می آورد.
وزیر هند که خود ساحری زبده است و از نفرین زمان با خبر است، شاهزاده را تشویق به وارد کردن خنجر به بدنه ساعت شنی میکند تا شنها آزاد شوند. با انجام این کار توسط شاهزاده شنها آزاد میشوند و وزیر هند کنترل آنها را به دست میگیرد و با استفاده از آن افراد حاضر از جمله شاه ایران و درباریان و... را تسخیر میکند. تنها شاهزاده که عامل این کار و صاحب خنجر است و وزیر که نیروی ماورایی بالایی دارد مورد تسخیر قرار نمیگیرند.
وزیر شاهزاده را وسوسه میکند که با دادن خنجر به او همه چیز را به حالت اول برگرداند. شاهزاده که از ابتدا نیز به این انسان خیانتکار اعتماد نداشت میگریزد. در ادامه شاهزاده با تواناییهای خود و تحت کنترل گیمر و با کمکهای پرنسس (دختر شاه هند) موفق به رسیدن به ساعت میشود. پرنسس به شاهزاده میگوید که سریعاً خنجر را به داخل حفره موجود در قسمت فوقانی ساعت وارد کند. شاهزاده در این حین به علت عدم اعتماد به پرنسس اندکی تردید میکند و این باعث میشود که وزیر سر برسد و با طوفانی از شن آنها را از ساعت دور کند. همچنین وزیر سعی میکند خنجر را به دست آورد ولی با زیرکی شاهزاده این اتفاق نمی افتد.
در ادامه پرنسس هند در هنگام رسیدن شاهزاده به ساعت زمان، کشته میشود و اینبار وزیر عنوان میکند که تنها با دادن خنجر به او همه چیز درست میشود. همچنین بیان میکند که شاهزاده را به مقامی ماورایی نائل میکند. شاهزاده که غم از دست دادن تمامی عزیزان خود را در وجود دارد بدون معطلی به بالای ساعت میرود و خنجر را وارد میکند. با این کار با حرکتی سریع همه چیز به عقب برمیگردد، به شب قبل از حمله به هند و شاهزاده ناگهان از خواب میپرد و به نظر او و گیمر میرسد که همه چیز خواب بوده است، ولی هنگامی که خنجر در دست شاهزاده دیده میشود مشخص میشود که همه چیز واقعیت بوده است. شاهزاده بی دریغ به سراغ پرنسس هند میرود و تمام ماجرا را برای او تعریف میکند. در این هنگام وزیر از راه میرسد و به شاهزاده قول میدهد که این بار خنجر را به سادگی بدست می آورد و برای کشتن شاهزاده مانعی وجود ندارد چون بدون هماهنگی وارد اتاق پرنسس هند شده است. به این ترتیب غول آخر بازی همان وزیر میشود. با مبارزه ای تقریباً سخت که توسط گیمر کنترل میشود، در نهایت وزیر کشته میشود و شاهزاده خنجر را به پرنسس هند میسپارد و به او سفارش میکند که آن را در محلی امن نگه داری کند. اتفاق جالبی که در انتها می افتد این است که پرنسس هند پس از این همه ماجرا که با هم در آن نقش داشتند ولی به علت برگشت زمان آنها را به خاطر نمی آورد، به شاهزاده میگوید من داستان کودکانه تو را باور نمیکنم و شاهزاده حرف او را تایید میکند، ولی در هنگام خداحافظی نامی را که پرنسس را در خردسالی با آن صدا میکردند و در جریان بازی توسط پرنسس به شاهزاده گفته شده بود، به او یادآور میشود و در میان درختان محو میشود.
به این ترتیب شاهزاده از کشته شدن شاه ایران و پرنسس هند و افراد جلوگیری کرد و وزیر را به سزای اعمالش رساند. سوالی که پیش می آید این است که آیا نیازی به ادامه بازی وجود داشت؟ در حقیقت افسانه در همین جا پایان می یابد ولی سازندگان باز هم بازی را ادامه میدهند و شماره دوم را با پیچیده تر کردن ماجرا و اضافه کردن قابلیتهای جدید عرضه میکنند.
در شماره جدید بازی چهره ای خشن و هراسناک دارد و با موسیقی های راک مانند: Godsmack: I Stand Alone و Godsmack: Straight Out Of Line باعث ترسیم فضایی خوفناک و در عین حال جذاب شده است. شاهزاده بسیار جذابتر و نیرومندتر مینماید و نیز در این شماره از شمشیرها و فنون جنگی متنوعی استفاده شده است. گرافیک بازی هم اندکی ارتقاء یافته است. در شروع بازی و در یک دموی زیبا شاهزاده در کوچه های باریک بابل در حال فرار از موجودی وحشتناک است. در ابتدا ماهیت این قضیه مشخص نیست و با رسیدن هیولای سیاه رنگ به شاهزاده در انتهای کوچه، شاهزاده به داخل یک کشتی در طوفانی سخت منتقل میشود. تا اینجا قضیه هنوز مبهم است. شاهزاده برای مقابله با طوفان رهبری کشتی را به دست میگیرد و دستورات لازم را به خدمه میدهد. در همین لحظات ناگهان توسط یک کشتی مرموز که رهبر آن یک زن سیاهپوش است به کشتی تحت فرمان شاهزاده حمله میشود و با قلابهای بزرگی کشتی شاهزاده به سمت کشتی مهاجم میرود و دو کشتی به هم میرسند. زن سیاهپوش به سمت شاهزاده می آید و دستور قتل او را میدهد. پس از مبارزات درون کشتی با افراد مرموز کشتی مهاجم، تحت کنترل گیمر، به زن سیاهپوش رسیده و با او مبارزه صورت میگیرد. البته نمیتوان او را شکست داد و پس از وارد کردن ضربات و جراحاتی بر او، با ضربه ای شاهزاده را به داخل دریا پرت میشود.
در این قسمت ماجرا مشخص میشود. با افتادن در اقیانوس و رفتن به درون رویا، طی گفتگویی میان شاهزاده و پیرمرد پیشگویی مشخص میشود که به علت استفاده از زمان به سود خود توسط شاهزاده، نفرینی بر او افتاده است و هر کس از خنجر برای آزادی شنهای زمان استفاده کند محکوم به مرگ است و وظیفه کشتن او به گردن محافظ زمان یعنی Dahaka همان هیولای ابتدای بازی است و او با آوردن شخص مورد نظر به جزیره زمان میتواند وظیفه خود را انجام دهد. شاهزاده عنوان میکند که برای اولین بار در عمرم ترسیده ام، ولی فکری به ذهنش میرسد. شاهزاده میگوید که اگر من به زمان قبل از بوجود آمدن شنهای زمان بروم و از به وجود آمدن آنها توسط Empress Of Time ( ملکه زمان ) جلوگیری کنم پس هیچ حسابی بین من و Dahaka باقی نمیماند، چون هیچ شنی وجود نداشته که من از آن استفاده کنم، پس ماجراهای گذشته نیز اتفاق نمی افتند و وزیر هند دسترسی به شنها پیدا نمیکند. در هنگام ترک مرد پیشگو، پیرمرد پیشگو یادآور میشود که به دلیل استفاده از شنها برای جلوگیری از مرگ و برهم زدن ترتیب زمان تو محکوم به مرگی و هیچ کس نمیتواند سرنوشت خود را تغییر دهد.
شاهزاده در ساحل جزیره زمان به هوش می آید و راه خود را به داخل قصر ملکه ادامه میدهد. در جزیره زمان مناطقی وجود دارند که با استفاده از شنهای آنجا میتوان بین زمان قبل و حال سفر کرد. در ادامه شاهزاده به یک زن قرمزپوش و زن سیاهپوشی ( شادی ) که در کشتی بود برمیخورد که در حال مبارزه هستند. زن قرمزپوش در حال افتادن از پرتگاه است که شاهزاده با خود میگوید : دشمن دشمن من، دوست من است. پس به کمک زن قرمزپوش میرود و زن سیاهپوش را میکشد. زن قرمزپوش که خود را Kaileena معرفی میکند به شاهزاده مسیر بوجود آمدن شنها را نشان میدهد و به او کمکهایی برای رسیدن به دو برج اصلی جزیره برای رفتن به اتاق تاج و تخت ملکه زمان میکند ولی احساس میشود او سعی در این دارد که شاهزاده را با دستان خودش به کشتن دهد.
شاهزاده با گذشتن از مراحل بسیار سخت و گیج کننده ولی واقعاً جذاب در نهایت موفق به راهیابی به اتاق ملکه میشود. با تعجبی فراوان از سوی شاهزاده و همچنین شخص انجام دهنده بازی(گیمر) مشاهده میشود که ملکه همان Kaileena است. ملکه توصیح میدهد که سرنوشت بر این است که شاهزاده، ملکه زمان را بکشد و سپس به دست Dahaka کشته شود. پس راهی جز مبارزه وجود ندارد. طی مبارزه ای تحت کنترل گیمر در نهایت ملکه شکست میخورد و کشته میشود. با این کار ملکه که از جنس شنهای زمان است، با انفجاری موجب بوجود آمدن شنها میشود. وای دیگر راهی نیست. تمام امیدها از بین رفت. با این ترتیب تمام زحمات برای جلوگیری از بوجود آمدن شنها از بین رفت و سرنوشت ملکه بوقوع پیوست. با نهایت نا امیدی شاهزاده به دیوار تکیه میزند. او با دستان خود شنها را بوجود آورده بود و باید کشته میشد. Dahaka از دریچه بالای سر شاهزاده قصد وارد شدن را دارد و شاهزاده او را فرا میخواند و میگوید: بیا جان مرا بگیر. شاهزاده به سمت دیوار روبرو میرود و اتفاقاً در هنگام نشستن دستی بر دیوار میکشد. در همین هنگام روزنه ای از امید نمایان میشود. شاهزاده بر روی دیوار یک نوشته حکاکی شده میبیند. در این نوشته ها گفته شده که اگر به ماسکی سحر آمیز دست پیدا کنید میتوانید به عنوان شخص دیگری در جزیره سیر کنید. شاهزاده که در نهایت نا امیدی منتظر کوچکترین شانسی بود به سرعت دست به کار میشود و در همین هنگام به Dahaka میگوید: تو شانس خود را برای گرفتن من از دست دادی. شاهزاده با ادامه بازی به ماسک مورد نظر میرسد و با زدن آن بر روی صورت خود به یک شخصیت با ظاهری خوفناک تبدیل میشود. شاهزاده میفهمد که اگر ملکه را در زمان حال ( یعنی سالها بعد از ماجرای شماره یک بازی ) بکشد شنها در زمان حال تولید میشوند و دیگر در گذشته دست وزیر به شنها نمیرسد. شخصیت شاهزاده که اکنون به دو شخص تبدیل شده است به دنبال هدف خود میرود. در حقیقت در بازی دو شاهزاده وجود دارد و این دو با یکدیگر در جاهای مختلفی روبرو میشوند. در بین ماجرا شخصیت گذشته شاهزاده توسط Dahaka دستگیر و محو میشود و ماسک از صورت شاهزاده افتاده و به شکل قبلی خود برمیگردد. شاهزاده با ترفندهایی ملکه زمان را به زمان حال میکشاند و او را میکشد. با این کار غیر ممکن، ممکن میشود. شاهزاده سرنوشت خود را تغییر داد. شنها که در زمان حال وجود داشتند دیگر از دسترس وزیر دور بودند. شاهزاده با کشتی به طرف شهر خود یعنی بابل میرود.
نکته ای که وجود دارد، سازندگان بذر شماره بعد را در این شماره جاسازی کردند. به این ترتیب که اگر شما تمامی Life Upgrade ها را در بازی بگیرید و اندازه ظرفیت سلامتی خود را به حداکثر برسانید( نوار نشان دهنده میزان سلامتی در این حالت به اندازه دو دایره تقریباً کامل و یک اندازه میشود.) در انتهای بازی با ملکه زمان برای مبارزه با سرنوشت هماهنگ میشوید و با بدست آوردن شمشیری آبی رنگ به جنگ با Dahaka میروید و در حقیقت به زور متوسل میشوید. اما استفاده از زور به ظاهر کار ساز است ولی در حقیقت این کار موجب مصیبتی عظیمتر میشود و زمینه ساخت شماره سوم بازی محیا میشود.
شماره سوم بازی دارای گرافیکی تقریباً در حد و اندازه شماره دوم بازی است ولی از لحاظ پیچیدگی اصلاً شبیه به آن نیست. شماره سوم روندی مشخص دارد و در آن الهاماتی نظیر تغییر شکل شخصیت شاهزاده از شماره قبل گرفته شده است. در این شماره چند قسمت نظیر مبارزه با غولهای عظیم الجثه و ارابه رانی و از همه جالبتر حالت کشتن سریع (Speed Kill) اضافه شده اند.
و اما در شماره سوم بازی شاهزاده با ملکه زمان در حال برگشتن به شهر بابل توسط کشتی هستند. که با صحنه ای باورنکردنی روبرو میشوند. شهر توسط نیروهایی عجیب تسخیر شده است و کشتی شاهزاده توسط شلیک یک منجنیق متلاشی میشود. شاهزاده از ملکه زمان که در این شماره دیگر به همان نام Kaileena شناخته میشود جدا میشود. Kaileena بی هوش روی تخته ای به طرف ساحل میرود و افراد مرموز او را با خود میبرند. شاهزاده برای نجات Kaileena به دنبال آنها میرود. شاهزاده نهایتاً به محلی که Kaileena را در آنجا بسته اند میرسد. به سمت او میدود ولی با زنجیری که به دست او پیچیده میشود گرفتار شده و به زمین میخورد. در این هنگام وزیر هند وارد میشود. شاهزاده که آنچه را میبیند باور نمیکند، شاهد کشته شدن Kaileena توسط وزیر هند و آزاد شدن شنهای زمان میشود. (خاطرتان که هست، وزیر بر اساس شماره دوم کشته نمیشود و اتفاقات شماره اول بازی که منجر به کشته شدن وزیر شد لغو میشوند). اینبار وزیر با بدست آوردن خنجر و جمع آوری سپاهی به ایران حمله کرده بود و منتظر رسیدن شاهزاده به همراه ملکه زمان بود تا کار خود را کامل کند. با این وجود و کشتن ملکه زمان شنها آزاد میشوند و وزیر پس از این کار خنجر را به سینه خود فرو میکند تا تبدیل به موجودی شکست ناپذیر شود. وزیر به شکل هیولایی طلایی رنگ در می آید و خنجر از دستش پرتاب میشود. تمامی کسانی که در آنجا حظور داشتند به هیولا تبدیل میشوند. این افراد عبارتند از : خود وزیر که توضیح داده شد و مشخصاً غول آخر بازی است، یک سرباز چاق که تبدیل به غولی بسیار عظیم الجثه میشود و عول اول بازی است، یک سرباز زن که قدرت زیادی در سرعت و جنگ سریع پیدا میکند و غول دوم بازی است، دو سرباز قوی و تبرزین دار که غول سوم بازی میشوند، و نهایتاً خود شاهزاده که دست زنجیر پیچش تغییر شکل میدهد و در حقیقت به دو نیمه خوب و بد تقسیم میشود.
از این به بعد بعضی مواقع روی بد شاهزاده ظاهر میشود و بسیاری جاها کمک بزرگی محسوب میشود. روی بد شاهزاده قابلیتهای مفیدی دارد و با استفاده از زنجیری که در اختیار دارد کارهای زیادی میتواند انجام دهد. در ادامه بازی پس از بدست آوردن خنجر توسط پرنس و افتادن به داخل حفره ای عمیق، دوباره پیشروی برای بدست آوردن وزیر و از بین بردن او شروع میشود. پس از اندکی به غول عظیم الجثه اول میرسید و پس از کشتن او مردم زندانی شده توسط او را آزاد میکنید و در همین حال شاهزاده احساس میکند که دارد به شخصیت دیگر خود تبدیل میشود و برای آسیب نرساندن به مردم خود را به داخل چاهی می اندازد.
مواقعی که شاهزاده به درون آبهای زلال میرود به شخصیت اصلی خود برمیگردد. با پیشروی و کشتن غول دوم یعنی سرباز زن و سپس دو تبرزین دار که با هم هماهنگ بوده و همزمان با هر دوی آنها مبارزه میکنید، به وزیر میرسید. قبل از رسیدن به وزیر شاهزاده با جسد پدر خود روبرو میشود که توسط وزیر کشته شده و شمشیر شاه به شاهزاده میرسد. شمشیر شاه ایران قدرت فوق العاده ای دارد و مناسب برای مبارزه با هیولاهای تحت فرمان وزیر است. البته این نکته را بدانید که پرنسس هند که در شماره اول بازی وجود داشت برای پس گرفتن خنجری که وزیر دزدیده است به دنبال او آمده و در این شماره نیز ظاهر میشود و شما را در بسیاری مواقع راهنمایی و یاری میکند، ولی در میان بازی تبدیل شدن شاهزاده را میبیند و از او میگریزد. در پایان وزیر پرنسس هند را دستگیر میکند و شاهزاده سر میرسد. شاهزاده وزیر را طی یک مبارزه سخت و به معنای واقعی کلمه طاقت فرسا شکست میدهد و توسط همان خنجر قلب وزیر را مورد اصابت قرار میدهد و وزیر کشته میشود. نیروهای وزیر تبدیل به شن میشوند و با متحد شدن آنها هاله ای از Kaileena در مقابل شاهزاده بوجود می آید. Kaileena ختجر را از شاهزاده میگیرد و تبدیل به شن میکند. دیگر خنجری برای آزادی شنهای زمان وجود ندارد. Kaileena محو میشود و شاهزاده بالاخره از طلسم رها میشود. هنگامی که همه چیز تمام شده به نظر میرسد، ناگهان روی بد شاهزاده او را به رویایی میبرد و شاهزاده باید با او مقابله کند. اما با ضربه وارد کردن به روح شرور، او از بین نمیرود و حتی تکثیر میشود. پس از اندکی در می یابید که ضربه زدن به او سودی ندارد و باید او را ترک کنید. با ترک او، در حقیقت او را از بین میبرید. در حقیقت بی اعتنایی به شیاطین بهترین راه مقابله است. بعد از آن شاهزاده توسط پرنسس به هوش می آید. دیگر همه چیز تمام شده است، اما به چه قیمتی؟ شاهزاده دیگر فردی مسن شده است و عمر خود را به مبارزه و مصیبت تلف کرده است. پیشرفت سن شاهزاده طی سه شماره کاملاً محسوس است. در شماره ابتدایی شاهزاده جوانی جویای نام بود. در شماره دوم شخصیت او در اوج خود است، جوانی کار آزموده و پر قدرت، در شماره آخر سن او بیشتر از یک جوان به نظر میرسد و بیشتر به یک انسان اصطلاحاً جا افتاده مینماید.
شاهزاده در انتها برای پرنسس هند تمام ماجرا را از اول شروع به تعریف میکند و بازی پایان می یابد. ( به علت اتفاقات شماره دوم، اتفاقات شماره اول و در نتیجه آشنایی شاهزاده و پرنسس هند صورت نگرفته بود و تنها شاهزاده، پرنسس را میشناخت.) با ایجاد یک پایان این چنینی سازندگان این حس را القاء میکنند که بازی میتواند حرکتی دایره ای داشته باشد و شما را دوباره به ابتدای ماجرا متوجه میکند و همین پایان میتواند ابتدای شماره اول باشد چرا که شماره ابتدایی با همین جملات و صدای شاهزاده شروع میشود.
نویسنده : یونس محمدی
منبع : ویدیو گیم