دوشنبه, ۱۴ خرداد, ۱۴۰۳ / 3 June, 2024
مجله ویستا

توسعه یافتگی،اوتوپیای قرن حاضر


امروزه در زبان رایج سیاست، ملل جهان را به دو دسته تقسیم می كنند: توسعه یافته و توسعه نیافته. به راستی این توسعه چیست كه می تواند معیار تقسیم بندی قرار بگیرد؟ علت طرح این سؤال چیست؟
انسان موجودی آرمان طلب و مطلق گراست و همواره زندگی خود را به گونه ای تنظیم می كند كه به آرمانهای مشخصی ختم شود. قضاوت و ارزیابی او در امور نیز به معیار و میزان و نظام ارزشی خاصی برمی گردد كه از آرمان خویش كسب كرده است. آرمان دورنمایی است كه انسان در فراسوی حیات خویش تصور و تجسم می كند و آنگاه راه زندگی خویش را به گونه ای انتخاب می كند كه به آن آرمان متصور برسد.
اما در اینكه این آرمان ها چگونه انتخاب می شوند نیز سخن بسیاراست.
اجمالا، شناخت انسان از جهان و خویشتن در مجموع منتهی به بینشی كلی می شود كه آرمانها از آن نتیجه می شوند. این بینش كلی (كه شامل شناخت انسان از جهان و خویشتن است) پشتوانه همه اعمال و رفتار و سخنان انسان قرار می گیرد. ارزش گذاری انسان بر روی پدیده های اطراف خویش نیز از همین بینش كلی و آرمان های زاییده از آن نتیجه می شود. چرا ملل جهان را به مسلمان و غیر مسلمان یا مستقل و غیر مستقل، استعمارزده واستعمارگر، آزاد و غیر آزاد و… تقسیم نكنیم؟ اگر ما كشورهای جهان را به مسلمان و غیر مسلمان تقسیم كنیم، این تقسیم بندی حكایت از نظام ارزشی خاصی دارد كه از مكتب، یعنی نظام اعتقادی خاصی بر آمده است. با تقسیم بندی جهان به كشورهای مسلمان و غیر مسلمان، همه درمی یابند كه این تقسیم بندی از جایی كه به اعتلای اسلام و مجد و عظمت مسلمانان اعتقاد داشته برآمده است. این سنّت پسندیده كه در آغاز هر كار تحقیقی و پژوهشی نخست به تعریف شاخص ها می پردازند، از همین جا برآمده كه این تعریف های اولیه، راهبر انسان به سوی نظام ارزشی و میزانی است كه با آن به پدیده های اطراف خویش نظر می كند و درباره آنان به داوری و قضاوت می نشیند. بنابراین قبل از اینكه ما هر تقسیم بندی یا طریقی را بپذیریم باید به پشتوانه آن نظر كنیم و ببینیم كه آیا با نظام اعتقادی (مكتب) ما انطباق دارد یا خیر.
حال دیگرباره به سؤال اولیه خویش بازگردیم: چرا ملل جهان را توسعه یافته و توسعه نیافته تقسیم می كنند؟ آن آرمان اعتقادی كه در پشت این تقسیم بندی نهفته است چیست و چرا معیارهای دیگری برای تقسیم بندی انتخاب نكرده اند؟ این تقسیم بندی نشان می دهد كه در فرا راه اندیشه و خواسته های انسان امروز آرمان توسعه یافتگی قرار گرفته است كه به مثابه سرزمین افسانه ای و پر راز و رمز و پر جاذبه ای انسانها را به جانب خویش می كشد و معیار این توسعه یافتگی – آنچنان كه خواهیم دید – درآمد سرانه و مصرف است. با معیار توسعه، انسانها دو دسته بیشتر نیستند: فقیر و ثروتمند؛ و میزان فقر و غنا نیز“مصرف” است. البته فقر – آنچنان كه خواهد آمد- در اسلام مذموم است و مسلماً جامعه آرمانی مسلمانان، جامعه فقیری نیست. اما این نه بدان معناست كه ما ضرورتاً ناچار باشیم آرمان توسعه یافتگی را بپذیریم، چرا كه با پذیرفتن این آرمان، جست و جوی ثروت و تكاثر برای ما اصالت خواهد یافت و ابعاد روحانی و معنوی وجود آدمی تحت الشعاع این آرمان به فساد و تباهی خواهد گرایید. ادراك كامل این مطلب از یك طرف به شناخت حقیقت وجود آدمی و دریافت سنّتهای تاریخی و از طرف دیگر به معنای حقیقی فقر برمی گردد. بدین ترتیب بحث ما پیش از آنكه وارد در فصول دیگری بشود باید به دو سؤال در حدّ امكان جواب دهد:
ـ نقش آرمانها (ایده آل ها) در ساختن انسان، جامعه، و تاریخ چیست؟
ـ معنای حقیقی “ فقر” در اسلام چیست؟
چرا انتخاب توسعه اقتصادی به عنوان آرمان (ایده آل)، اصالت روح بشر را تحت الشعاع می گیرد و وجود معنوی او را به فساد و تباهی می كشاند؟آرمان ها (ایده آل ها) همواره علت غایی حركت های فردی و اجتماعی بشر هستند. هدف، آن غایت مشخصی است كه انسان فرا راه خویش تصور می كند و مسیر خود را به گونه ای پیش می برد كه بدان دست یابد. اهداف انسان با توجه به خواسته ها و نیازهایش انتخاب می شوند و گذشته از آنكه این خواسته ها ممكن است حقیقی یا كاذب باشند، هدف اصلی یا آرمان او آن نقطه ای است كه انسان جواب تمامی خواسته هایش را در آن جست و جو می كند.این فطرت انسان است كه بر این اصل قرار دارد و او خواه ناخواه از آن تبعیت می كند. با توجه به همین فطرت است كه قرآن می فرماید: لَقَد كانَ لكُم فی رَسولِ اللّهِ اُسوَهٌ حَسَنَه. چرا كه انتخاب اسوه و تبعیت از آن ضرورت خلقت بشر است و در این میان اگر اسوه های حسنه اعراض كند، نه اینچنین است كه بتواند خود را در وضعیتی خنثی محفوظ بدارد و به سوی نمونه های سوء گرایش نیابد؛ خیر! اگر بشر از اسوه های حسنه اعراض كند به ناچار به سوی ائمهّ كفر خواهد گرایید.
علت وضع كلمه “امام” نیز همین است؛ “ امام” به معنای پیشوا، آرمان وجودی بشر، و آن غایتی است كه همه صفات تكاملی انسان در وجود او تبلور یافته است. تبلیغات شیطانی غرب و شرق نیز از همین خصوصیت فطری بشر كه در نهاد خلقت او موجود است، سوء استفاده می كند و با آفریدن قهرمانانی كاذب برای اصناف مختلف، جامعه را به هر جانبی كه می خواهد سوق می دهد. مصرف یكی از اركان نظام اقتصادی غرب است، چرا كه اصولاً عرضه و تولید بیشتر هنگامی ضرورت پیدا می كند كه تقاضا و مصرف بیشتر در جامعه موجود باشد و تقاضا و مصرف بیشتر نیز مستقیماً بر تبلیغات مبتنی است. نیازهای حقیقی بشر محدود است و وقتی از حدّ طبیعی اشباع (سیر شدن) گذشت، دیگر در وجود او میل و گرایشی برای مصرف باقی نمی ماند. بنابراین، تنها راه هایی كه برای تشویق و ترغیب جامعه به مصرف بیشتر باقی می ماند این است كه از یك سو كالاهای مصرفی جلا و تزیین و تنوع بیشتری پیدا كنند و از سوی دیگر با ایجاد گرایش هایی انحرافی مثل مد گرایی و تجددطلبی و… در او تقاضای بیشتری برای مصرف ایجاد كنیم. البته راه سومی نیز وجود دارد: توسعه بازار و جست و جوی بازارهای جدید؛ یعنی همان انگیزه ای كه به استعمار نو منتهی شده است.
قهرمان سازی یكی از اركان محتوایی تبلیغات غرب و راهی است كه دولت های استكباری و سلاطین امپراطوری های اقتصادی دنیا برای تعدیل و تنظیم مؤلفه های اجتماعی در جهت تمایلات و اهوای شیطانی خویش یافته اند.
تاریخ تبلیغات سینمایی و تلویزیونی غرب با فرار از واقع گرایی در قالب شخصیت های مضحكی مثل لورل و هاردی آغاز می شود و… با عبور از مرحله بازسازی اسطوره های افسانه ای یونان باستان پای به مرحله قهرمان سازی در جهت بنیان گذاری نظام ارزشی سرمایه داری و تعدیل و كنترل واكنش های روانی و اجتماعی مخالف با آن می گذارد و در این مرحله، بررسی قهرمانهای مخلوق تبلیغات می تواند مسیر اجتماعی غرب را در مسیر قبول ارزش های نوین سرمایه داری به ما نشان دهد. خلق شخصیتهای كازانوایی و ژیگولو كه مظهر كامجویی و لذت طلبی و دم غنیمتی(اپیكوریسم) هستند تصادفی نیست. لفظ “كرنلی” ـ كه به نوعی آرایش مو اطلاق می شودـ از اسم “كرنل وایلد” هنرپیشه قدیمی آمریكایی گرفته شده است. تأثیر این قهرمان های مخلوق تبلیغات بر ذهن و زندگی اجتماعاتی نظیر ما بسیار عجیب و حیرت انگیز است. با اینكه ما اكنون سال هاست كه از منظومه اقمار تبلیغاتی غرب خارج شده ایم، اما حضور بت های تبلیغاتی غرب در میان جوانان بالا شهر نشین كشور ما از گستردگی و نفوذ شیطانی فرهنگ غرب حكایت دارد. تقارن اشاعه فیلم های جنایی و خلق شخصیت هایی مثل جیمزباند(۰۰۷)را با جنگ ویتنام تصادفی نینگارید. حكومت آمریكا برای آماده ساختن افكار و ارواح مردم سراسر دنیا و مخصوصاً جامعه آمریكایی برای جنایات و خونریزی هایی كه در ویتنام انجام می شد، ناچار بود كه از قهرمان سازی های تبلیغاتی استفاده كند. اكنون نیز “رمبو” بت جدید آمریكا كه یك سرباز بازگشته از جنگ ویتنام است، همین وظیفه را بر عهده دارد. شاید مثال های خودمانی ملموس تر باشد. در همین جامعهٔ طاغوت زدهٔ خودمان، شاه فضای عمومی جامعه را از طریق تلویزیون و سینما و با خلق شخصیت هایی مثل “قیصر” و“ستار” و “گوگوش” و “فردین” و غیره كنترل می كرد. چرا اینچنین است؟ چرا در اجتماع انقلابی ما با اینكه فضای تبلیغاتی جامعه مستقیماً تحت نفوذ و سیطرهٔ استكبار جهانی قرار ندارد، یك باره تب داغ پانك و بعد هم اپیدمی رمبو اكثر جوانان بالا شهری را بیمار می كند و حتی دایرهٔ نفوذ این بیماری ها بعضاً – و البته بسیار محدود – تا پایین شهر هم گسترده می شود؟ نگاهی به جانب مثبت قضیه نیز بیندازیم. در آغاز جنگ تحمیلی و بعد از سقوط خرمشهر، آنگاه كه رهبر ما آن طفل دوازده ساله ای است كه با قلب كوچك خود كه ارزشش از صدها زبان و قلم ما بزرگتر است، با نارنجك خود را زیر تانك دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید.
آرمان “محمد حسین فهمیده” برای بسیاری از نوجوانان حزب اللّهی ما آنچنان درخششی یافت كه هنوز هم بعد از گذشت چند سال از آغاز جنگ تحمیلی، و آن همه ناملایمات و سختی ها، از بین نرفته است. این یك گرایش فطری انسان است كه در فراراه حركت خویش در مسیر زندگی، اسوه هایی ـ یا به تعبیر غربی ها، قهرمانهایی ـ آرمانی انتخاب می كند و از آن پس همواره می كوشد تا خود را با آن نمونه های آرمانی به طور كامل تطبیق دهد.اما نه اینچنین است كه این جاذبهٔ فطری همیشه در جهات سوء عمل كند؛ تقلید كه یك نیاز ذاتی بشر است از یك طرف در جامعهٔ شیعیان به وحدت و یكپارچگی جامعه در اطاعت از احكام شرع و عقل می انجامد، اما از طرف دیگر، همین خصوصیت فطری تقلید ( البته به معنای غیر فقهی آن) كار را بدانجا می كشاند كه این گفته مصداق پیدا كند: “خلق را تقلیدشان بر باد داد.”
نقش اجتماعی و تاریخی آرمان ها (ایده آل ها)بسیارعظیم تر است، چرا كه اصولاً اجتماع و تاریخ بر افراد بنا می شود. اجتماع و تاریخ هر چند دو ماهیت كلی هستند كه به مثابه دو ارگانیسم زنده با آغاز و پایان و سیر حیاتی مشخص اعتبار می شوند، اما واقعیت آنها مبتنی بر وجود افراد است. جامعه و تاریخ نیز همچون افراد انسانی مسیر حركت خویش را در مطابقت با آرمانها (ایده ال ها)ی معینی پیدا می كنند. اگر تمدن یو نان ـ كه تمدن فعلی غرب بسط و گسترش آن است ـ با آرمان مدینهٔ فاضلهٔ افلاطون آغاز می شود به همین علت است كه سیر تاریخ و اجتماع نیز همچون افراد بشر محتاج به تصور غایات یا آرمانهایی در فراراه حركت خویش است تا آنجا كه در میان عوام مردم نیز كه با فلسفهٔ یونان و مسائل آن آشنایی ندارند مدینهٔ فاضله به صورت یك تعبیر رایج وجود دارد و هر كس در ذهن خویش از آن صورتی ساخته است. برای ما شیعیان معنای مدینهٔ فاضله با حكومت جهانی عدل حضرت مهدی (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) انطباق دارد و این آرمان با مدینهٔ فاضله افلاطونی زمین تا آسمان متفاوت است. اوتوپیای افلاطونی، غایت حاكمیت انسان ـ به تعبیر غربی آن ـ بر كرهٔ زمین است، حال آنكه حكومت جهانی عدل برای مسلمانان، آرمانی است كه در حاكمیت احكام خدا بر اجتماع بشر معنا پیدا می كند. همین دو آرمان یا ایده آل تاریخی است كه یكی به تمدن غرب و سیطرهٔ شیطانی آن در جهت تمتع هر چه بیشتر از نعمات و لذایذ دنیایی می انجامد و دیگری به انقلاب اسلامی ایران و برپایی حكومت جهانی اسلام.
همانگونه كه فرد بشر، بدون اسوه و امام و هدف و آرمان دچار گمگشتگی و سر گردانی می شود، جامعه و تاریخ نیز بدون آرمان غایی و مدینهٔ فاضله نمی تواند حیات خویش را استمرار بخشد. لاجرم، همانگونه كه اسوه و امام میزان قضاوت و داوری افراد انسانی قرار می گیرند، جامعه و تاریخ نیز میزان خویش را از مدینهٔ آرمانی خود كسب می كنند. از زمان تألیف مدینهٔ فاضلهٔ افلاطون قرنها می گذرد و در طول این قرن ها، و مخصوصاً در قرون اخیر، اوتوپیاهای دیگری نیز توسط نویسندگان و فلاسفهٔ غربی تصویر شده، اما همهٔ آنها مبتنی بر مدینهٔ آرمانی افلاطون است. همهٔ این اوتوپیاها بلا استثنا در جستجوی لامكان و لازمانی هستند كه در آنجا خدا وجود ندارد، مرگی اتفاق نمی افتد، و انسان می تواند جاودانه بدون اینكه از مرگ و معاد و آخرت ترس داشته باشد، به كامجویی و تمتع بپردازد. این آرمان واحد در قرن های مختلف صورت های مختلفی یافته و ایده آل توسعه یافتگی آخرین صورتی است كه به خود گرفته است.
خوب! حالا هنگام تكفیر این حقیر فرا رسیده است. به پرسش صدر بحث باز گردیم: چرا در زبان رایج سیاست، جهان را به ملل توسعه یافته و توسعه نیافته تقسیم می كنند؟ مگر توسعه یافتگی با مشخصاتی كه عرض خواهد شد می توان میزان و معیاری باشد كه جوامع بشری را نسبت بدان معنا كنیم؟ جامعهٔ توسعه یافته ـ به معنای غربی آن ـ چطور جامعه ای است؟
اجمالاً می توان گفت جامعهٔ توسعه یافته جامعه ای است كه در آن همه چیز حول محور مادّی و تمتع هر چه بیشتر از لذایذی كه در كرهٔ زمین موجود است معنا شده و البته برای اینكه در این چمنزار بزرگ همه بتوانند به راحتی بچرند یك قانون عمومی و دموكراتیك لازم است تا انسانها را در عین برخورداری از حداكثر آزادی (ولنگاری) از تجاوز به حقوق یكدیگر باز دارد. این توسعه كه نتیجهٔ حاكمیت سرمایه یا سر مایه داری و اصالت بخشیدن به اقتصاد نسبت به سایر وجوه حیات بشری است محصول مادّی گرایی و تبیین مادّی جهان و طبیعت است.
آیا هیچ یك از این آقایانی كه منادی توسعهٔ اقتصادی در جهان امروز هستند حتی برای یك بار از خود پرسیده اند:
ـ برای اینكه جامعه ای در كمال سلامت روحی و آسایش معنوی به سر برد آیا باید قاعده و ضابطهٔ مشخصی را در مصرف و تمتع از لذایذ در پیش بگیرد یا نه؟
ـ آیا انسان باید الگوی مصرف خویش را با توجه به نیازهای حقیقی خویش انتخاب كند؟ یا خیر، باید به حرص و آز و ولع خود برای تمتع هر چه بیشتر میدان رشد بدهد؟
ـ آیا روح دارای اصالت است یا جسم؟
ـ آیا توسعه باید به نیازهای روحی انسان پاسخ بدهد؟ یا نه، فقط باید احتیاجات جسمی او را ـ آن هم بر اساس نیازهای كاذب ـ برآورده سازد؟
ـ آیا هدف توسعه این است كه جامعهٔ انسانی را به تعادل همزمان روحی و سلامت جسمی برساند؟ یا نه، فقط باید زمینهٔ رشد مادّی را برای او فراهم كند؟
توسعهٔ اقتصادی آرمان پر جاذبهٔ عصری است كه بشر خدا را فراموش كرده و از جاودانگی روح خویش غفلت كرده است. در تقسیم بندی ملل جهان به توسعه یافته و توسعه نیافته معیار و میزان چیست؟توسعهٔ اقتصادی. به اعتقاد حقیر آن بینش خاصی كه جهان را با مادّه معنا می كند می تواند بعد اقتصادی حیات بشر را مبنای شناخت و تعریف او قرار دهد. در نظام اعتقادی ما آن توسعه ای معتبر است كه بر تعالی روحی بشر تكیه دارد و تعالی روحی بشر نیز به پرهیز از فزون طلبی و تكاثر، و منع اسراف و تبذیر، و پیروی از یك الگوی متعادل مصرف منتهی می شود، نه به رشد اقتصادی محض. بنابراین، ما ابتدائاً جهان را به توسعه یافته و توسعه نیافته تقسیم نمی كنیم و این مبنا را هم برای تقسیم بندی قبول نداریم. اما اگر سؤال را بدین ترتیب طرح كنیم كه “آیا نمی توان راهی برای توسعهٔ اقتصادی پیدا كرد كه مخالفتی با اسلام نداشته باشد؟” جواب این است كه چرا، می توان. اما آیا طرح این سؤال موكول بدان نیست كه ما نخست ضرورت توسعهٔ اقتصادی را اثبات كرده باشیم؟

شهید مرتضی آوینی
منبع : بنياد انديشه اسلامي