یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا


خرمشهر، هفده سال پس از پایان جنگ


خرمشهر، هفده سال پس از پایان جنگ
از خیابان مبارز به کوچه کرامت می پیچد. ابتدای کرامت داخل ستایش می شود. روبه رویش خیابان سازش بن بست است. می گویند از انتهای شهدا وارد بهار شود و از آنجا شبنم را رد کند به بلوار «الی بیت المقدس» می رسد.
در «سرزمین نور و نخل های بی سر» در خیابانی که اسمش «مقاومت» است گم می شود. خرمشهر قرار است برای بیست و چهارمین بار آزاد شود بعد از ۱۷ سال که از جنگ ایران و عراق می گذرد اگر نشانی از جنگ باشد حتماً اینجا پیدا می شود. شهری که فقط ۱۲ کیلومتر با نقطه صفر مرز ایران و عراق و ۲۵ کیلومتر با بصره فاصله دارد.
دیوارهای این شهر خاکش و نخل هایی که هنوز سیاهی آتش بر تنه شان به جا مانده چه روزها و چه لحظه هایی را که ندیده اند. ۳۱ شهریور ۵۹ ارتش عراق به خرمشهر حمله کرد، مردم با کمترین امکانات ۳۴ روز مقاومت کردند تا اینکه روز دوم آبان ۵۹ عراقی ها شهر را گرفتند. خرمشهر ۲ سال در اشغال عراقی ها ماند. دهم اردیبهشت ۶۱ عملیات بیت المقدس شروع شد و بالاخره در سوم خرداد به بهای خون شش هزار شهید و ۲۴ هزار مجروح خرمشهر آزاد شد. امروز در شهر آنچه که یادآور جنگ است به جز اسامی کوچه ها و خیابان ها، خانه های مخروبه در اثر جنگ، خاکریزهای اطراف کارون نزدیک مرز آبی که به دلایل امنیتی هنوز هم باقی هستند، یک موزه جنگ است و دیگر هیچ.
دیوارها پر از جای گلوله توپ و خمپاره و مسلسل هستند. فاصله هر گلوله با گلوله دیگر حداقل پنج سانت است و نه بیشتر. می توان فکر کرد این گلوله ها فقط بخشی از آنهایی است که به سر و تن سرباز وطن نشانه نرفته و به جای بدن گرم او بر دیوار سرد نقش بسته اند. دیوارهای جنگ دیوارهای خانه های متروکه یی است که ۳۰ درصد از کل جمعیت روستایی و شهری خرمشهر را در خود جای داده اند. متروکه هایی که نه آب، نه برق و نه در و پنجره دارند. محل های سوراخ شده از گلوله توپ و خمپاره با هر آنچه ممکن بوده پوشانده شده است. از نایلون گرفته تا آجر و ورقه آهنی. یک متروکه چهار طبقه در شمال میدان فردوسی.
این متروکه قبل از جنگ ساختمان بانک بوده و چند دوره را به خود دیده است. دوره یی که بازار کار رونق داشت تا جنگ و کمین گرفتن دوساله عراقی ها؛ درست در آخرین طبقه این ساختمان که مشرف به کل شهر است و امروز که در متروکه آن مولکول های زندگی ۱۱ خانوار فقیر در هوا موج می زند. متروکه، بی مقدمه از پله هایی وسط خیابان شروع می شود، نه دری و نه حفاظی، گوشه همین پله ها کنار پیاده رو سبز اطراف تنها شیر آبی که آب این متروکه چهار طبقه را تامین می کند توجه انسان را جلب می کند.
در کنار شیر آب هر نوع زباله یی که نباید، وجود دارد. پله ها نصفه و شکسته اند، بوی تند ادرار و زباله با ذرات خاکی که از راه رفتن بر خرابه به هوا بلند می شود در همان چند ثانیه اول مجاری تنفسی هر تازه واردی را آب بندی می کند تا برای ورود به ساختمان آماده باشد. پشت درها و دیوارهایی که به آن متروکه گفته می شود آدم هایی زندگی را نفس می کشند. در این ساختمان هیچ چیز معنای مرسوم زندگی بشری را ندارد.
نه در، در است، نه زمین، زمین است و نه زندگی، زندگی است. زندگی برای پدر منقل شکسته اما همیشه روشن است برای مادر امروز التماس و تقاضای کمک از شهرداری، فردا از فرمانداری و پس فردا از بهزیستی است، برای دختر ۱۵ساله ازدواج با پسری است که ۱۰ سال از او بزرگتر است و برای پسرک ۷ساله بازی با قورباغه های برکه پشت خرابه. آنها در یکی از گوشه های طبقه دوم متروکه زندگی می کنند. اتاقی که در آن پنج نفر می خوابند. بضاعت و زندگی آنها تعدادی موکت، یک کمد، یک یخچال، یک کولر و چند پتو است. ۱۸ سال است که آواره اند.
قبل از جنگ هم مستاجر بودند. پدر قبل از اعتیاد تعمیرکار تلویزیون بود و مادر خانه دار. مادر امروز در خانه های مردم کار نظافت می کند و از این کار خسته شده است. می گوید؛ «جنگ که شد بعد از یک ماه به بندرعباس رفتیم. بعد از جنگ ۱۸ سال است که در خرابه ها زندگی می کنیم. یک روز در این خرابه یک روز در خرابه دیگری. قبلاً کوی آریا بودیم، صاحبش خانه را خواست و ما را بیرون کرد.
الان پنج سال است اینجا هستیم.» بچه هایش مدرسه نمی روند. دختر بزرگش تا کلاس چهارم دبستان خوانده و ترک تحصیل کرده . دو پسر دیگرش هم هیچ کدام مدرسه نرفته اند. «شناسنامه هایمان را هر کدام ۵۰ هزار تومان گرو گذاشتیم تا پولی به دست بیاوریم. برای همین بچه ها شناسنامه نداشتند که به مدرسه بروند الان هم شناسنامه هایمان آزاد است جز یکی از آنها که ۲۰ هزار تومانش مانده تا آن هم آزاد شود.»
متروکه آنها نه حمام دارد و نه دستشویی. ماهی یک بار خانه فامیل هایشان حمام می روند. حمام بیرون برای آنها گران است و توانایی پرداخت پول آن را ندارند. پدر تریاک می کشد و تا به حال سه بار خواسته ترک کند اما نکرده است. «دولت اصلاً به مردم خرمشهر رسیدگی نمی کند فقط بلدند پارک بسازند، پارک به چه درد مردم می خورد. مردم گرسنه اند، بیکارند و معتادند. من خانواده یی را در کوی آریا می شناسم که حتی رختخواب برای خوابیدن ندارند.»
دختر ۱۵ ساله خانواده سحر قرار است با پسر ۲۱ ساله آبادانی ازدواج کند. مادر می گوید؛ «زودتر شوهر کند بهتر است هرچه باشد از اعتیاد باباش که بهتر است.»
بچه های مادر تا به حال چند بار گال گرفته اند. مادر می گوید؛ «هر حشره و حیوانی در این خرابه پیدا می شود از عقرب و موش گرفته تا سوسک و مار.» یازده خانوار ساکن هر گوشه از این مخروبه چهار طبقه هر کدام پنج یا شش بچه دارند که با هم قاطی هستند و بازی می کنند. خانواده هدیه ریحانی فراهانی زیر پوشش کمیته امداد یا بهزیستی نیستند. آنها که از پنجره های این متروکه بیرون را تماشا کرده اند کارمندان بانک، سربازان عراقی و خرمشهری های جنگ زده بوده اند. آنها سه تصویر متفاوت از شهر دیده اند.
شهر خرم، شهر خونین و شهر نیمه ساخته و غم زده. اینجا باید مواظب سیم های برق بود. سیم هایی که از دکل خیابان برق گرفته اند روی زمین متروکه رها شده اند. مادر می گوید؛ «بارها بچه هایمان را برق گرفته است.» خانه متروکه امروز مهمان دارد. خاله صلوا از جزیره مینو آمده است. آمده خرمشهر تا دادخواهی پیش شهردار شهر ببرد؛ «وضعیت جزیره مینو از خرمشهر بدتر است. همه مردم فقیرند، معتاد و بیکارند. کار برای جوان ها نیست و خب همه به سمت اعتیاد می روند.» خاله صلوا هشت بچه دارد. ۱۲سالگی شوهر کرده. شوهرش ۶۰ساله و معتاد است. از پنج پسری که دارد دو پسر معتاد تزریقی هستند. آنها از بهزیستی هر چند ماه جیره ۴۵ هزار تومانی می گیرند؛ «ما قبل از جنگ خانه داشتیم.
بعد از جنگ پول نداشتیم خانه مان را بسازیم هر دو سال یکجا در خرابه یی زندگی می کردیم. الان با هزار بدبختی خانه مان را داریم می سازیم. نه در دارد و نه پنجره. زمینش خاکی است. از شهردار کمک می خواهیم. حداقل دو کیسه سیمان به ما بدهند.» نمونه این ساختمان چهارطبقه متروکه که روبه روی ساختمان نوساز مخابرات است فراوان است. در کوی آریا زمانی خانه های ویلایی و سبز و خرم هر کدام با یک سبک معماری در خیابان هایی پهن قرار داشتند اما امروز با وجودی که نسبت به چند سال گذشته کمی بهتر شده است اما هنوز یکی در میان خانه ها متروک و نوساز هستند. ساکنین خانه های متروکه یا همان خانه های تصرفی بیشتر مردم روستاهای اطراف خرمشهر هستند که خانه و زمین هایشان به دلیل وجود مین تخلیه شده است یا افرادی که از قبل صاحب خانه نبودند.
● جاده یی که نباید از آن خارج شد
اگر یک قدم آن سوتر بگذارید شهید می شوید. تمام منطقه شلمچه که دشت وسیعی است مین گذاری شده است. دیروز باران آمده و چند مین ترکیده و از دور سیاهی اطراف آن معلوم است. هر صد متر یک تابلوی هشداردهنده در مورد خارج نشدن از مسیر و خطر انفجار مین وجود دارد. جاده یی که نباید از آن خارج شد به اندازه عرض یک ماشین است. تنها مسیر ۱۰ کیلومتری وسط میدان مین شلمچه پاکسازی شده است.
امروز گروه تفحص مین نیامده اند. بنابراین اگر باران نبارد و کسی از مسیر منحرف نشود هیچ مینی منفجر نمی شود. تانک های عراقی از ۱۷ سال پیش هنوز در خاکریزها به جا مانده اند. ۲۰۰ متر قبل از مرز یادبود شهدای شلمچه قرار دارد. گفته می شود عید نوروز اینجا خیلی بازدیدکننده دارد اما امروز فقط دو خانواده به این آخرین و جنوبی ترین نقطه خاک ایران آمده اند. بر سنگ بنای یادبود نوشته؛ اینجا از اجساد به جا مانده از ۴۷ شهید گمنام عملیات کربلای ۵، هشت قبر به یاد امام هشتم، هشت سال دفاع مقدس و هشت عملیات انجام شده در منطقه شلمچه قرار دارد. در وسط بنا یک محفظه شیشه یی پر از ابزار جنگی سربازان است.
پوتین قمقمه، کمربند، ماسک، پلاک و کلاهخود. کلاهخودها قصه های عجیبی دارند اگر بر سر باشند یعنی جنگ است اگر بر زمین افتاده باشند یعنی صاحبش مجروح شده است، اگر سوراخ سوراخ و پاره باشند یعنی صاحبش شهید شده است. اگر کلاهخودهای کمرنگ و پررنگ بر خاک ریخته باشند یعنی عملیات جنگی انجام شده است و اگر پشت یک محفظه شیشه یی باشند یعنی جنگ تمام شده است. سربازهای عراقی دیده می شوند. آنها در حال کفتر پراندن هستند. سرباز ایرانی ۱۹ساله یی که جنگ را ندیده می گوید؛ «مسوول مان همه چیز را از جنگ برای ما توضیح داده است.» سرباز از قمقمه شهیدی حرف می زند که در محفظه شیشه یی بنای یادبود است و مسوول شان گفته که هنوز بعد از ۱۹ سال در آن آب وجود دارد و اجازه نداده آنها داخل قمقمه را ببینند. سرباز اهل خرمشهر است.
از وضع شهر راضی نیست؛ «آب لوله کشی شهر شور است و مردم باید آب دبه بخرند. آب دبه یی ۲۵۰ تومان است که کفاف یک روز خانواده های عیالوار را نمی دهد. اوضاع کار برای جوان ها اصلاً خوب نیست. ما هم که اینجا نگهبانی می دهیم وضع خوبی نداریم باید به سرباز مرزی بیشتر از این برسند. نه آب داریم نه غذای درست و حسابی. دیروز به پنج نفر از ما غذا نرسید. روزی یک قالب یخ در این گرما برای ۱۲ نفر بدون پنکه خیلی سخت است. هوا خیلی گرم است. آنقدر که اگر با زبان لبت را تر کنی چند ثانیه طول نمی کشد باد گرمی که می وزد آن را تبخیر می کند. بعد از اتاقکی که سنگر سربازان ایرانی است یک خاکریز و یک کانال آب است که گفته می شود عراق در این کانال آبی که در خاکش است زمان جنگ برق می گذاشته و الان پر از مین است. بعد از کانال دوباره یک خاکریز است. گرمایی که هوا دارد همان گرمایی است که ۲۴ سال پیش سربازان ایرانی در این شرایط جنگیدند تا خاک ایران را پس بگیرند.
● نان آوران خسته
اینجا منطقه پل نو خارج از خرمشهر و معروف به زمین شهری است. خانه ها اتاقک و یک شکل هستند و متعلق به زنان سرپرست خانوار تحت پوشش بهزیستی. مردم اینجا فقیرند. کوچک و بزرگ و پیر و جوان از قبل مادری که هر چند ماه یک جیره ۴۰ هزار تومانی می گیرد و سقف بالای سری دارد زندگی می کنند. در هر خانه زن سرپرست خانواری با دختر و داماد و نوه و پسر و عروس و نوه ها و دخترها و پسرهای مجردش زندگی می کنند و اکثراً همه بیکارند. یکی از ساکنین زن جوانی است که دختربچه یی را در بغل دارد، می گوید؛ «من و شوهرم با مادرشوهرم که سرپرست خانوار است زندگی می کنیم.زمان جنگ رفتیم بروجرد و الان پنج سال است اینجا هستیم یعنی مادرشوهرم اینجا را گرفت و ما هم با او زندگی می کنیم. شوهرم بیکار است و خرجی ما فقط از مستمری مادرشوهرم است. آب اینجا افتضاح است و دائم قطع می شود. تمام آبی که در دبه جمع می کنیم گل است.» دختر بیست و چندساله دیگری می گوید؛ «قبل از جنگ ما زمین داشتیم. درخت نخل داشتیم. وضع زندگی مان خوب بود.
بعد از جنگ برای پاکسازی مین تمام زمین های ما را سوزاندند. پدرم چند سال پیش فوت شد. مادرم سرپرست خانوار است و من و برادرم با او زندگی می کنیم. من قبلاً کار می کردم اما مادرم فلج شده و الان باید از او نگهداری کنم. برادرم هم بیکار است. امکانات این منطقه بسیار کم است. اگر برق شهر یک ساعت برود اینجا شش ساعت می رود. تا چند روز پیش لامپ روشنایی در کوچه ها نداشتیم و اینجا شب ها تاریک تاریک بود.»
● نمکزاری پر از قبر
برای خیلی ها قبرستان ترسناک است بعضی قبرستان ها حتی وقتی آفتاب هم وسط آسمان باشد ترسناکند مثل اینجا. بخش قدیمی قبرستان خرمشهر. زمین سفید است، قبرها شکسته و فرو رفته اند. هر قدمی که می گذاری انگار چند سانت پایین می روی. تمام سطح زمین را نمک پوشانده و با بارانی که دیروز آمده اینجا را به باتلاقی نمکی تبدیل کرده است.
بوی بدی در فضا پیچیده است. اولین چیزی که به ذهن آدم می رسد این است که سنگ قبرها شکسته، خاک روی آنها نشست کرده و بوی... درست چسبیده به این بخش متروکه که قبرهای سال های ۵۰ تا ۵۹ در آن قرار دارد بخش دیگری است که می شود به آنها قبر گفت. کف زمین سیمانی است و قبرها سنگ دارند، مربوط به دهه ۶۰ و ۷۰ و ۸۰. اما قسمت دیگری از قبرستان که در اطراف آن طاقی های آجری کار شده است و در آن کار عمرانی صورت می گیرد مزار شهدا است. محوطه وسیعی که کف آن سیمانی است، نه سنگ قبری هست و نه پرچمی و نه عکس و... فقط بعضی از قسمت ها که نشان می دهد قبر شهیدی اینجا است با ماژیک روی آن اسمی نوشته شده است.
شهدای اینجا خرمشهری یا غیرخرمشهری اند. درون فضایی که با ماژیک مستطیلی ساخته شده است نوشته تولد؛ ۵۰، شهادت ۵۹، یا دیگری تولد؛ ۴۲، شهادت؛ ۶۶. گلزار شهدای خرمشهر سال ها است که حرف و حدیث دارد. مدت ها توسط ستاد معین بازسازی می شد و به گفته شهردار خرمشهر چون کیفیت کار مناسب نبوده است اختلافات پیش آمد که هنوز هم ادامه دارد. اخیراً اتمام پروژه به بنیاد شهید واگذار شده است که روند کاری خوبی داشته است و اگر به این شکل ادامه یابد و منابع مالی آن هم تامین شود به زودی تمام می شود. یکی از کارگران ساختمانی که چهار سال است آنجا مشغول به کار است، می گوید؛ «بعد از ۱۷ سال تازه یک سال است که کار بازسازی گلزار شهدا جدی شده است.»
اما غسالخانه قبرستان حکایت دیگری دارد. یک غسالخانه با یک سنگ غسل و یک سنگ کفن برای مرد و زن. غسالخانه نه چندان تمیزی که هنوز سفیدک های کافور روی موزائیک های آن دیده می شود. در اینجا دو غسال زن و دو غسال مرد کار می کنند. یک غسال زن که به زحمت فارسی صحبت می کند، می گوید؛ «هشت سال است اینجا استخدام شده ام. قبل از آن هم کمک می کردم. هر کس فوتی زن داشت دنبالم می فرستادند می آمدم و می شستم، این کار ثواب دارد. یتیم دارم، الان ۱۳۰ هزار تومان از اینجا حقوق می گیرم. از پنج صبح تا شش بعدازظهر هم کار می کنم. اگر هم کسی بخواهد زودتر متوفی اش را برای بردن به شهرستان بشویم می آیند در خانه ام صدا می کنند.»
دیوارها و سنگ های غسل و کفن کاشی آبی هستند و به تازگی در قسمت بالای دیوارها بال های سفیدرنگی نقاشی شده اند که لابد پر کشیدن روح به عالم معنوی را یادآوری می کنند. غسالخانه یک برانکارد چوبی برای مرده شسته شده و تمیز و یک برانکارد برزنتی برای مرده قبل از شست وشو دارد. اما سردخانه شش یخچال دارد. غسال جلوی دهانش را می گیرد و می گوید؛ «پنج روز است دختری در یخچال است.
صاحب ندارد و هنوز خاک نشده است. سردخانه بی شباهت به انباری نیست. از فرقان و جارو تا یخچال های شماره قرمزدار در آن قرار دارد. سردخانه تهویه یی ندارد و پنجره های باز آن بوی وحشتناکی به بیرون متصاعد می کنند. در اتاق بغلی ۱۰، ۱۵ کارگر ساختمانی می خوابند.» انگار در این شهر نمی توان از کیفیت صحبت کرد فقط باید گفت همین که سرپناهی باشد بس است. مقاومت اول، مقاومت دوم و مقاومت سوم... تا به بن بست سازش نرسیده باید آنها را پیدا کند. نمی داند در مقاومت دوم بود که صدها تن از مردم جان دادند.
یا در مقاومت سوم بود که هزاران. هیچ نشانی از آنها بر سر هیچ کوچه یی نیست. برای رهگذر که به شهری با تاریخ سر جنگ و اشغال پیاپی وارد می شود از زمانی که حاج یوسف پدر شیخ جابرخان - رئیس عشیره کعب- در سال ۱۲۲۷ ق آن را ایجاد کرد، هیچ نشانی از روزهایی که کوچه به کوچه شهر با وجود مقاومت مردم به اشغال درآمد و خیابان به خیابان با دلیری سربازان آزاد شد نیست. بهتر است دوباره راه را از اول شروع کند، از بلوار شهدا وارد مقاومت اول شود و...
شیوا زرآبادی
منبع : روزنامه اعتماد