جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

بازسازی سیاست


بازسازی سیاست
انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده، که مدتی به یکی از مهم ترین مسائل بین المللی تبدیل گردید، سرانجام با پیروزی باراک اوباما به پایان رسید. میزان توجه جامعه جهانی به این انتخابات بی تردید به دلیل تأثیری است که اقدامات واشنگتن بر سیاست های سایر کشورها در سراسر جهان دارد، به طوری که تمام کشورهای جهان به نوعی درگیر این وضعیت هستند.
سیاست مداران درباره نتیجه این انتخابات و مسیری که رییس جمهور جدید ایالات متحده باید بپیماید، تحلیل های گوناگونی بیان داشته اند که مقاله حاضر یکی از این موارد می باشد. «ریچارد هالبروک»، معاون وزیر امور خارجه در دوران ریاست جمهوری کارتر که خود از جمله دموکرات های آمریکاست به بیان دیدگاه های خود پرداخته است. این مقاله که اندکی پیش از برگزاری انتخابات نگاشته شده، ضمن دفاع از مواضع باراک اوباما و نقد دیدگاه های نومحافظه کارانه مک کین به بیان بایسه های سیاست های خارجی آمریکا در عصر پسابوش پرداخته است. بخش نخست این مطلب را با هم می خوانیم.
رییس جمهور جدید وارث رهبری ملتی است که هنوز هم یک ملت قدرتمند در جهان به شمار می رود؛ یک ملت ثروتمند با تعهد مستمر به پویایی خود، ملتی که می تواند و باید دوباره الهام بخش بسیج و رهبری جهان باشد. در عین حال رییس جمهور جدید در مقایسه با هر یک از رؤسای جمهور قبلی از جنگ جهانی دوم به این سو، وارث یک رشته مسائل بسیار دشوار بین المللی است.
در چنین شرایطی چالش اصلی وی بعد از یک دوره انحراف، انکار و اشتباهات فاحش، به هیچ وجه چیزی کمتر از ایجاد مجدد یک منطق برای هدف و توان ملی نخواهد بود. او باید صورتبندی مجددی به سیاست های موجود در خصوص یک رشته چالش های گسترده داخلی و بین المللی داده و باید روابط کاری سازنده، مفید، و البته جدیدی را با دوستان و متحدان آمریکا ایجاد نماید. او باید این اقتصاد ضعیف را از نو احیا کند، بودجه غوطه ور در مرکب قرمز را نجات دهد، با رشد خطر اشاعه سلاح های هسته ای برخورد کند، وابستگی به واردات انرژی را کاهش دهد و به مسئله واقعاً حیاتی تغییر شرایط آب و هوایی توجه کند، و در حالی که فشار زیادی به القاعده بویژه در پاکستان وارد می سازد و البته دو جنگ را به طور همزمان کنترل و هدایت می کند، وضعیت دفاع از کشور در برابر تروریست های جهانی را بهبود بخشد.
برای پیشرفت در این دستور کار هولناک و تشویش آور، رییس جمهور جدید باید بوروکراسی وسیع و دست و پا گیر فدرال - که همواره در برابر تغییرات مقاومت می کند و بسیاری اوقات سبب اختلال در روند کار می شود - را کنترل نماید. او همچنین باید روابط میان قوای مقننه و مجریه را بعد از سال ها برخوردهای سیاسی کورکورانه تغییر دهد. در همه این موارد حمایت کنگره برای موفقیت ضروری است. رییس جمهور جدید باید حمایت بخش خصوصی، دانشگاه ها، سازمان های غیر رسمی و شهروندان را به طور کامل پشت سر خود داشته باشد.
ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا، استثنایی تر از هر شغل دیگری است و اکنون به هدف امیدها و آرزوها - و در عین حال، نگرانی ها، خطرات و ناامیدی های - مردم سراسر جهان تبدیل شده است. این انتظار که رییس جمهور بتواند همه مشکلات را حل و فصل نماید، به نحو روشنی غیر واقعی است. و البته چنین انتظاراتی، واقعیاتی هستند که رییس جمهور باید با آنها مواجه شود. یک رییس جمهور موفق باید اهداف قابل دسترس را تشخیص داده و پیش از سایر کشورها آن را نظم و ترتیب دهد و سپس آنها را از طریق مهارت های رهبری که بوسیله فشارهای غیر قابل تصور آزمایش می شوند، بدست آورد. این فشارها تا زمانی که کسی این پست را در اختیار نداشته باشد قابل درک نیستند. با این اوصاف، یک رییس جمهوری منفعل و واکنش پذیر نمی تواند موفق باشد و به قول و تعهداتش عمل کند، یا به اعلامیه استقلال که گفت: «احترام معقول به افکار بشر» توجه نماید.
گرچه همه مواردی که رییس جمهور جدید وارث آن می شود نیازمند تغییر نیست اما مسائل عمده نیازمند آزمون و بررسی مجدد است. در بسیاری از موارد، سیاست ها، رویه ها، نیروها و طرفداران جدیدی مورد نیاز است.
اما یک سیاست امنیت ملی جامع، فراتر از یک مجموعه متشکل از مناصب و جایگاه ها برای افراد است. یک نگاه منطقی برای نقش آمریکا در جهان باید مبتنی بر منافع ملی پایدار و ارزش های آن، و نیز ارزیابی واقعی از اولویت ها و امکانات آن باشد. حتی کشورهای قدرتمند نیز نمی توانند هر حادثه و مسئله ای را مطابق با اولویت های خود شکل دهند. از این رو اگر صرفاً یک عبارت مانند "سیاست تحدید نفوذ" بتواند سیاست خارجی آمریکا را تعریف کند، قطعاً بسیاری از مسائل و بازیگران جهان خارج از دایره این عبارت خواهند بود. هنوز نیاز به تعریفی جامع از مفهوم منافع ملی ایالات متحده آمریکا وجود دارد. (تمرکز دوره بوش بر جنگ علیه تروریسم، به طور همزمان هم محدود و هم وسیع بوده است.)
برای بازگرداندن آمریکا به نقش و جایگاه مناسب خود در جهان، دو حوزه بسیار ضعیف باید مورد بازسازی و مرمت قرار گیرد: اقتصاد داخلی و اعتبار آمریکا در جهان.
گرچه معمولاً اقتصاد به عنوان یک مسئله داخلی تلقی شده، اما احیاء آن برای امنیت طولانی مدت کشور مهم تر از بدون رقیب ساختن توان نظامی آمریکا است. این امر نیازمند چیزی بیش از یک تغییر ادواری است. برای بهبود اقتصاد در طولانی مدت، یک سیاست ملی جدید در خصوص انرژی و تغییر شرایط آب و هوایی ضروری است. بازگرداندن اعتبار و احترام ارزش های آمریکایی و رهبری آن نیز یک موضوع اساسی است - نه به این دلیل که مناسب است مورد احترام واقع شود بلکه به این علت که احترام، یک پیش شرط برای رهبری مشروع و نفوذ پایدار به شمار می رود.
رییس جمهور جدید به منظور تقویت توانایی های خود برای برخورد با مسائل استراتژیک فوری از جمله پنج کشور همسایه ای که در مرکز قوس تهدیدات قرار دارند و به طور مستقیم منافع ملی آمریکا را تهدید می کنند (یعنی ترکیه، عراق، ایران، افغانستان و پاکستان) باید هر چه سریع تر بر این دو موضوع تاکید کند. شماری از اقدامات به موقع که تماماً در حیطه اختیارات او قرار دارند می تواند اثرات فوری را ایجاد نماید. قاطع ترین این اقدامات، اعلام رسمی ممنوعیت شکنجه و بستن زندان های گوانتانامو در کوبا است که اکنون ۲۶۰ زندانی در آن به سر می برند.
از آنجا که دولت بوش توجه خود را تنها معطوف به تنبیه کسانی کرده است که در آخرین حلقه از رشته زنجیر فرماندهی قرار دارند، لذا آسیب این اقدام به چهره آمریکا بسیار وسیع بوده و حتی اکنون هم ادامه دارد؛ این اقدام هدیه ای است که به دشمنان آمریکا داده شده است.
جهت گیری های رییس جمهور، روشن ساخته که دولت کنونی آمریکا مدارا یا چشم پوشی از شکنجه را - که برای جداساختن دولت جدید از میراث پرهزینه آن ضروری است - نمی پذیرد. همان گونه که مدافعان دولت بوش گفته اند، گوانتانامو یک مسئله دشوار است. مسائل زیادی در زندگی وجود دارند که دشوار هستند. گوانتانامو به هیچ وجه نباید مایه دردسر رییس جمهور جدید شود. مهم نیست این مسئله چقدر دشوار است، بلکه مهم مطلوب، پسندیده و ضروری بودن این مسئله است.
● یک فاکتور جدید
تاریخ تغییر ناپذیر نیست، اما الگویی وجود دارد که می رود تا به قانونی تاریخی تبدیل شود. در طول تاریخ افت و خیز کشورهای بزرگ در درجه نخست متأثر از توان اقتصادی آنان بوده است. روم، امپراتوری چین، و نیز، فرانسه، هلند، پرتغال، انگلستان و... امپراتوری هایی بودند که سقوط بین المللی آنان در پی سقوط اقتصادی شان صورت گرفت. از اواخر قرن نوزدهم تاکنون برای ظهور ایالات متحده آمریکا چیزی مهم تر از یک رشد اقتصادی منحصر به فرد نبوده است. این رشد عمدتاً بوسیله نفت داخلی ارزان قیمت سرعت گرفت.
ایالات متحده همواره بر افت اقتصادی ادواری و حتی رکودهای بزرگ خود غلبه کرده است. از این رو برای آمریکایی ها، که به طور طبیعی خوش بین هستند، منطقی است که فرض کنند مشکلات اقتصادی کنونی یک رکود و کسادی اقتصادی دیگر، همانند موارد پیشین است. اما فاکتور جدیدی جدا از آنچه که آمریکا قبلاً با آن مواجه بوده، ظهور کرده است. با چهار برابر شدن قیمت نفت، اکنون آمریکایی ها شاهد بزرگ ترین انتقال ثروت و پول - یا کمک کننده به - از یک دسته از کشورها به کشورهای دیگر هستند. سیاستمداران و رسانه ها به نحو قابل درکی توجه خود را بر روی فشارهای داخلی که از افزایش قیمت نفت ناشی شده معطوف کرده اند. اما الزامات ژئوپولیتیکی این انتقال ثروت، که تاکنون مورد بی توجهی قرار گرفته باید مورد توجه رییس جمهور بعدی قرار گیرد.
به عبارت ذیل که توسط «دانیل یرگین» کارشناس نفت مطرح شده توجه کنید. وی گفت: مصرف آمریکا بیش از ۲۰ میلیون بشکه نفت در روز است که حدود ۱۲ میلیون بشکه از آن وارداتی است. با توجه به قیمت نفت در نیمه اول سال ۲۰۰۸، این امر بدان معنی است که ایالات متحده هر روز حدود ۳/۱ میلیارد دلار به کشورهای تولید کننده نفت منتقل می کند، یعنی ۴۷۵ میلیارد دلار در سال. (با توجه به قیمت های اخیر نفت که به ۱۴۰ دلار در هر بشکه رسید، این مقدار بسیار فراتر از رقم فوق است.)
مصرف کنندگان عمده دیگر از جمله چین، اتحادیه اروپا، هند و ژاپن مقدار بیشتری از این ثروت و پول خود را به کشورهای تولید کننده منتقل می کنند که در روز چیزی حدود ۲/۲ میلیارد دلار می شود. این آمارها همواره در حال افزایش هستند.
این ثروت که اکنون در کشورهای تولید کننده انباشته شده نه تنها موجب افزایش توان اقتصادی بلکه سبب قدرت سیاسی بیشتر خواهد شد. برخی از این کشورهای تولید کننده دستور کارهای سیاسی متفاوتی از آمریکا، اروپا و ژاپن دارند. دسته بندی کشورهای غنی نفتی با اهداف مخالف با ایالات متحده و متحدان اروپایی اش، مرسوم و فراگیر خواهد شد و با بی پروایی عمل خواهند کرد. پول زیاد برای تأمین مالی بازیگران خطرناک که در پی نابودی اسرائیل یا رویارویی با ایالات متحده در سراسر جهان هستند، در دسترس آنان خواهد بود. نمونه و مثال بارزی در این خصوص وجود دارد؛ گرچه به نظر نمی رسد که غرب از این تجربه چیزی نیاموزد. عربستان سعودی گرچه برای مدت طولانی برای تقویت بازار نفت جهان تلاش و قمیت نفت را در درون یک رشته قابل قبولی حفظ کرده است، اما همزمان اجازه می دهد که میلیاردها دلار برای ساخت مدارس تندروها و تأمین بودجه سازمان های تروریستی از جمله القاعده صرف شود. از این گونه رفتارهای دوگانه و پیچیده در آینده بسیار وجود خواهند داشت. آیا کسی در این مورد تردید دارد که اقدامات کنونی روسیه، ایران و ونزوئلا در صحنه بین المللی از توان اقتصادی آنان ناشی می شود که با ذخایر پترودلارهای آنان همراه شده است؟
در همین حال، مشکل تغییر شرایط جوی به سطحی رسیده است که از دیدگاه برخی از دانشمندان، زمین را تهدید می کند. بسیاری بر این باورند که تنها یک دهه دیگر برای جلوگیری از این فاجعه زمان باقی است. حتی اگرچه «ال گور» معاون رییس جمهور پیشین و نامزد انتخابات ریاست جمهوری دوره قبل آمریکا این هشدار را داد، اما دولت بوش هفت سال و نیم فرصت بی نظیر را از دست داد و از توجه به این موضوع به شکل ناراحت کننده ای امتناع کرد. توجه ناچیزی در خصوص این مسئله در دولت بوش یا متحدان آن در کنگره وجود داشت. آنها تقریباً مخالف هر چیز دیگری جز اقدامات زیست محیطی داوطلبانه بودند - تا اینکه قیمت نفت در هر بشکه ۴۰ دلار افزایش یافت.
تنها در اواخر سال ۲۰۰۷، تحت فشارهای عظیم سیاسی بود که دولت بوش بالاخره برای اولین بار طی ۳۲ سال گذشته با افزاش ظرفیت سوخت استاندارد موافقت کرد (گور برنده جایزه صلح نوبل شد). سپس در نشست سال ۲۰۰۸ جی - هشت، جرج دابلیو بوش با عبارات مبهم و اساساً بی معنی موضوع «آرمانی» کاهش توزیع و انتشار کربن را پذیرفت.
در طول زمان، اقدامات زیست محیطی قوی، همراه با سرمایه گذاری بر روی تکنولوژی جدید بدون تردید تأثیرگذار خواهد بود. اما اگر قیمت نفت و گاز از سطح کنونی خود پایین تر بیاید، مصرف مجدداً بالا خواهد رفت. به عبارت دیگر، اگر قیمت نفت در سطح بالای خود باقی بماند، مصرف ممکن است پایین بیاید اما ایالات متحده و متحدان آن همچنان به اتلاف پترودلارها ادامه خواهند داد. در غیاب یک سیاست مؤثر در قبال انرژی و تغییر شرایط آب و هوایی، این سیاره به سبب تداوم گرم شدن زمین، آسیب خواهد دید.
خشکسالی و قحطی در برخی از مناطق فقرنشین زمین افزایش خواهد یافت، قیمت غذا افزایش می یابد و مردم، نواحی ای را که چندان مزروعی نباشد ترک خواهند کرد. یخچال های طبیعی به سرعت در حال ذوب شدن هستند، سطح آب اقیانوس ها افزایش خواهد یافت، و گیاهان و حیوانات بیشتری تلف خواهند شد. عدم توجه دولت بوش به این مسائل بسیار حیرت آور است. این امر تکان دهنده تر از اقدام دولت بوش در عراق و افغانستان است.
دو نامزد اصلی ریاست جمهوری، سناتور "باراک اوباما" و سناتور "جان مک کین"، هر دو گفته اند که بحث تغییر شرایط آب و هوایی را جدی خواهند گرفت. اما یک بررسی از مواضع آنها تفاوت های مهمی را نشان داده است. اوباما طرحی بسیار جامعی با هدفی بلندپروازانه برای کاهش صدور و انتشار انرژی، یک بازار مبتنی بر مکانیسمی که از حمایت گسترده اقتصاددانان در هر دو جناح چپ و راست برخوردار است و اصولاً سرمایه گذاری بزرگ تری بیش از طرح مک کین در تکنولوژی که برای دسترسی به این اهداف کمک می کند، در دست دارد.
تأکیدات مک کین بر حذف محدودیت های زیست محیطی برای حفاری ساحلی و داخلی است. این یک راه حل طولانی مدت جدی برای هر چیزی است. حتی اگر حوزه های جدید مهمی نیز کشف می شدند، آنها هیچ تأثیری در تأمین انرژی برای دست کم یک دهه نداشتند و هیچ کاری در خصوص تغییر شرایط آب و هوایی یا زیست محیطی انجام نمی دادند.
تدوین یک سیاست مؤثر در زمینه انرژی و تغییر شرایط آب و هوایی نیازمند یک اجماع ملی در خصوص اهمیت شرایط است و یک طرح عملی مستلزم توافقات و ایثار سهم هر فرد است. این ایثار و قربانی کردن به طور معمول با جنگ مرتبط است - البته بدون تحلیل و تضعیف رشد اقتصادی. به عنوان یک حکایت عبرت آموز، بیان مجدد عزم راسخ اما تلاش ناموفق کارتر برای تجدید قوای این کشور در نخستین سخنرانی تلویزیونی در آوریل ۱۹۷۷ حائز اهمیت است. وی گفت که طرح استقلال انرژی وی «معادل اخلاقی جنگ» است.
مباحثات ملی واقعی برای مدت ۳۰ سال به تعویق انداخته شد. یکی از نخستین اقدامات رونالد ریگان به عنوان رییس جمهور برداشتن پانل های خورشیدی از روی سقف کاخ سفید بود که در دوره کارتر نصب شده بودند. این دو چالش یعنی وابستگی به انرژی و تغییر شرایط آب و هوایی فرصتی را برای یک پیشرفت میان دو کشور بسیار مهم جهان امروز که اتفاقاً دو آلوده کننده بزرگ جهان هستند، ارائه داده است. آمریکا و چین با هم تقریباً ۵۰ درصد از برون ریزی کربن جهان را انجام می دهند. در سال گذشته چین به عنوان بزرگ ترین آلوده کننده حتی از آمریکا هم پیشی گرفت. بر اساس گزارش مؤسسه زیست محیطی هلند، در سال ۲۰۰۷، دو سوم از گازهای گلخانه ای جهان از سوی چین بوده و تخمین زده می شود چین اکنون ۱۴ درصد بیشتر از آمریکا گازهای گرم کننده هوا منتشر می کند. با این وجود، همان گونه که برخی از چینی ها متذکر شده اند، چین هنوز در این حوزه به آمریکا نزدیک نشده است. آمریکا ۴/۱۹ تن و چین ۱/۵ تن دی اکسید کربن را در هر سال تولید می کنند. نه تنها آمریکا بلکه سایر کشورها از جمله روسیه با ۸/۱۱ تن و کشورهای اروپای غربی با ۶/۸ تن در تولید این گاز مشارکت دارند؛ هند فقط ۸/۱ تن از این گاز را تولید می کند.
تلاش برای ایجاد یک توافق بین المللی در خصوص تغییر شرایط آب و هوایی برای جایگزین کردن آن با پروتکل کیوتو که در سال ۲۰۱۲ زمان آن به پایان می رسد، اکنون سرعت بیشتری به خود گرفته است. یک توافق جدید قرار است در پایان سال ۲۰۰۹ در کپنهاک تکمیل و آماده امضا شود. برخی از اعضای کنگره هشدار داده اند که بدون ایفای نقش چین و آمریکا در این مذاکرات، احتمال تصدیق و تأیید سنا برای توافق کپنهاک در سال آینده، نسبت به آنچه در قبال پروتکل کیوتو در سال ۱۹۹۰ صورت گرفت، وجود ندارد - به جز آن که دست کم برزیل، چین، هند و اندونزی موافقت کنند که انتشار دی اکسید کربن را کاهش دهند. و بدون چین و آمریکا ارزش این پیمان گرچه واقعی، اما اندک خواهد بود.
به نظر می رسد مشکل لاینحلی در این میان وجود دارد: ظهور اقتصادهای بزرگ، با هر گونه توافقی که دربردارنده محدودیت های معنی داری در خصوص انتشار کربن باشد، هماهنگ نخواهد بود. سنای آمریکا نیز توافقی که شامل آنها نشود را تأیید نخواهد کرد. با این وجود، رویکرد دیگری وجود دارد که بدون رها کردن روند کپنهاک باید مورد توجه قرار گیرد: توافقات چندجانبه متشکل از دیدگاه های مختلف کشورها بر روی بخش های مشخصی از مشکلات بزرگ. در چنین مجموعه توافقاتی، فرصت بزرگ تری برای همکاری واقعی چین و آمریکا وجود دارد. به ویژه این که دو کشور می توانند به توافقات دو جانبه ای برای پروژه های مشترک در زمینه حفظ انرژی و تکنولوژی مناسب برای تغییرات شرایط جوی دست یابند.
هدف سودمند دوجانبه می تواند یک افزایش در بازده انرژی و کاهش در توزیع یا انتشار کربن در هر دو کشور باشد. (ژاپن عمده ترین مصرف کننده انرژی جهان - و یک متحد اجتناب ناپذیر آمریکا - می تواند در این ترتیبات شرکت کند. این در حالی است که ژاپن توافقات تعامل تکنولوژیکی با چین دارد.)
از کربن گرفته تا ذغال پاک و انرژی خورشیدی و بادی، پتانسیل های عظیمی برای انجام پروژه های مشترک و همکاری های تکنولوژیک وجود دارد. اما چارچوب نهادینه شده ای برای تشویق چین و آمریکا در دست نیست. در سفر اخیرم به چین، امکان توافقات دوجانبه با مقامات ارشد چینی که تمایل خود را برای تحقق این ایده به طور غیر رسمی و ازطریق کانال های غیر دولتی نشان داده بودند، را ایجاد کردم.
آنها نگران این موضوع بودند که هرگونه طرح انرژی که غرب پیشنهاد می دهد تنها وسیله دیگری برای کند کردن رشد اقتصادی چین است. درست یا غلط، این دیدگاه مشابه دیدگاه های هند و سایر بازیگران عمده نوظهور می باشد و باید مورد توجه قرار گیرد.
شاید این روزنه، اندکی باز شده باشد. «وانگ کیشان» معاون قدرتمند نخست وزیر و مسئول امور تجاری و مالی، اخیراً به طور علنی خواستار تحقیق مشترک آزمایشگاه ها برای دستیابی به انرژی قابل بازیافت و تکنولوژی های کاهش دهنده آلودگی شد. وی در ۱۶ ژوئن در فایننشیال تایمز نوشت: همکاری فوری میان دو کشور در انرژی و مسائل زیست محیطی، چین را قادر می سازد تا پاسخ بهتری به مسائل انرژی و زیست محیطی بدهد و فرصت های تجاری فوق العاده و سود قابل ملاحظه ای را برای سرمایه گذاران آمریکایی فراهم سازد. با دقت در عبارات این مقام ارشد چینی روشن می شود که این یک پیام دور از انتظار و خوشایند است که رییس جمهور جدید هرگز نباید آن را نادیده بگیرد. پیگیری قوی نه تنها باید بر روی یکی از مشکلات مهم جهان متمرکز باشد بلکه باید درهای جدیدی را برای همکاری در روابط بسیار مهم جهان باز کند.
● موافقت ها و مخالفت ها
با توجه به نارضایتی مردم آمریکا از شرایط کنونی این کشور، دشوار است که اوباما یا مک کین چندان به دنبال تأکید بر اعمال تغییرات باشند. هر دو گفته اند که آنها بر روی افغانستان - یک موفقیت سریع بوش که به علت سوء محاسبه و سوء مدیریت و اشتباه به نحو قابل ملاحظه ای وخیم تر شده است - تمرکز خواهند کرد. هر دو نامزد ریاست جمهوری آمریکا قول داده اند که روابط آمریکا را با متحدان ناتو تقویت کنند. هر دو نامزد ریاست جمهوری البته به زبان های مختلف، نگرانی خود را از اقدام اخیر روسیه در گرجستان ابراز کرده اند (مک کین به شیوه ای مواجهه جویانه خواستار اخراج روسیه از جی - هشت شد. چیزی که او می داند این است که شش عضو دیگر جی - هشت با این ایده موافق نیستند و این نظر بدی برای خودش بود).
هر دو نامزد ریاست جمهوری متعهد به ایجاد نیروهای مسلح و حفظ و مراقبت بهتر از رنجدیدگان در افغانستان و عراق شدند. هر دو متعهد به حمایت و دفاع از اسرائیل نیز شده اند (گرچه هر دو گفته اند که تأسیسات زندان گوانتانامو را برخواهند چید و شکنجه را متوقف می کنند اما یک اختلاف فاحش در رأی جدید سنا ظهور کرده است: اوباما حمایت و مک کین مخالفت خود را با یکی از مقتضیات مهم قانونی جهت حفظ سازمان سیا با همان استانداردها برای بازپرسی به عنوان ارتش، ابراز کرده اند).
اختلافاتی میان اوباما و مک کین وجود دارند که به درستی بر ملا شده و بیانگر آراء و نظرات مهمی در ارزش ها و شیوه های این دو مرد و همچنین بیانگر نگرش های عمیقاً متفاوت آنها به دیپلماسی و نگرش متفاوت آنها نسبت به آمریکا می باشند. طرح های سیاسی اوباما - اعم از تغییر شرایط آب و هوایی، انرژی، آفریقا، کوبا، ایران و... - پیشرفته هستند. تأکید او بر نیاز به دیپلماسی به عنوان بهترین راه افزایش قدرت و نفوذ آمریکا است. در تجارت، گرچه مک کین، اوباما را به عنوان یک نوحمایت گرا از محصولات داخلی متهم کرده، اما در حقیقت دلایل اوباما بهبود توافقات تجاری و استفاده از عناصری مانند استانداردهای زیست محیطی است، اصلاحاتی که حمایت بیشتر داخلی را سبب می شوند. در مقام مقایسه، طرح های مشخص مک کین نه تنها جدید بلکه مبتکرانه هم نمی باشند.
برای مثال، «اتحادیه دموکراسی ها» شبیه بسط و توسعه یک سازمان مشابه یعنی جامعه دموکراسی ها است که توسط " مادلین آلبرایت " وزیر امور خارجه وقت آمریکا ایجاده شده و هنوز نیز وجود دارد، اما تقریباً توسط دولت کنونی نادیده گرفته شده است. گرچه مک کین گفت که اتحادیه وی جانشین سازمان ملل نخواهد شد اما به طور تلویحی مطرح ساخت که این اتحادیه هنگامی که سازمان ملل دست به کاری نزند، به اقدام جمعی مبادرت خواهد کرد. او سال گذشته گفت: این اتحادیه دموکراسی ها، برای جلوگیری از آسیب ها و رنجش های افراد در نقاطی مانند دارفور که سازمان ملل در اقدام خود ناکام ماند دست به اقدام خواهد زد و فشار مشترکی را به دیکتاتوری های برمه و یا زیمبابوه با موافقت یا حتی بدون موافقت روسیه یا چین وارد خواهد ساخت.
مک کین این اقدام را درست ترین نوع واقعگرایی نامید. جدا از آنچه که مک کین در خصوص اتحادیه مورد نظر خود گفت، و جدا از جامعه دموکراسی های مادلین آلبرایت، اتحادیه مذکور از سوی هر انسانی به عنوان یک تلاش جهت ایجاد رقیبی برای سازمان ملل تلقی خواهد شد. در گفتگوهایی که من به تازگی با مقامات عالی رتبه بسیاری از دموکراسی های پیشرو در جهان داشتم، آنها تأکید کرده اند که حتی متحدان نزدیک آمریکا از یک سازمان جدید با چنین دستور کاری حمایت نخواهند کرد.
سازمان ملل طی هشت سال گذشته تحلیل رفته و فاقد بودجه کافی بود؛ که این امر آن را ضعیف و در برابر مواضع ضد آمریکایی بسیار آسیب پذیر ساخته است. مطمئناً سازمان ملل یک نهاد ناقص و معیوب است، اما نقش مهمی در سیاست خارجی آمریکا بازی می کند و اگر به درستی مورد استفاده قرار گیرد می تواند منافع ملی آمریکا را پیش برد و نقش بسیار موثری را در حفاظت از صلح در نواحی مشکل سازی مانند سودان بازی کند. با این وجود، سازمان ملل می تواند قوی تر از بزرگ ترین حامی و پشتیبان خود (که یکی از اعضای پدید آورنده آن است) یعنی ایالات متحده آمریکا باشد. اوباما می تواند این سازمان را به گونه ای که منافع آمریکا را تأمین کند، اصلاح نموده و این کار را با درخواست از کنگره مبنی بر پرداخت بدهی های معوقه که در دوره بوش به بیش از یک میلیارد دلار رسیده، آغاز کند (مشابه این بدهی در آخرین سال زمامداری کلینتون نیز وجود داشت).
ایجاد یک سازمان جدید، به جای تلاش های احیاگرانه جهت اصلاح سازمان ملل علیه بسیاری از اهدافی که مک کین از آن حمایت کرد عمل خواهد نمود. مک کین در سخنرانی خود که در تاریخ ۲۷ می در دانشگاه دنور در خصوص اشاعه سلاح های هسته ای ایراد کرد اظهار داشت: اگر مذاکرات مجدد بتواند بر عیبی که مانع از اجرای به موقع آن شد غلبه کند او مخالف طولانی مدت خود با معاهده منع گسترش جامع هسته ای را مورد بررسی و ملاحظه مجدد قرار خواهد داد. اوباما در مقابل، با سردی از این پیمان مهم پشتیبانی کرد. به همین ترتیب، اوباما از هدف نابودی همه سلاح های هسته ای نیز حمایت نمود. این موضوع در مقاله ای که توسط "جرج شولتز" وزیر امور خارجه اسبق، "ویلیام پری" وزیر دفاع اسبق، "هنری کیسینجر" وزیر امور خارجه اسبق و "سام نون" سناتور آمریکا نوشته شد، مورد توجه قرار گرفت. اما مک کین به نحوی کنایه آمیز از انجام آن امتناع ورزید.
نگاهی به این موضوع و سایر اختلافات، روشن می سازد که به رأی دهندگان آمریکایی دو دیدگاه مختلف از نقش آمریکا در جهان و دو نگرش متفاوت نسبت به دیپلماسی پیشنهاد شده است. در بیشتر مسائل - به استثنای موضع تغییر شرایط آب و هوایی - مک کین یا حمایت کرده یا این که مواضع سخت تری نسبت به دولت بوش اتخاذ کرده است (برای مثال او تردید عمیق خود را درباره توافق نسبی دولت بوش در اواخر ژوئن در خصوص توقف توسعه سلاح های هسته ای کره شمالی بیان داشته است). گرچه مک کین تلاش می کند خود را به عنوان یک واقعگرا یا یک واقعگرای آرمانگرا معرفی کند اما با نگاهی گسترده به مواضع وی، غیر ممکن است که برخی شباهت های قابل ملاحظه میان او و گروه موسوم به نومحافظه کاران را نادیده گرفت (بسیاری از آنها حمایت علنی خود را از نامزدی وی اعلام نموده اند).
● عراق و ایران
البته هیچ اختلافی میان اوباما و مک کین به اندازه اختلاف آنها بر سر ایران و عراق نیست. سیاستی که در قبال این دو کشور مطرح است بیش از سیاستی که در مورد سایر مسائل وجود دارد، تلقی و برداشت رییس جمهور جدید را شکل خواهد داد. تا حدودی، این انتخابات یک رفراندوم در مورد عراق به شمار می رود. وقتی مک کین می گوید که آمریکا در عراق هست تا پیروز شود، منظور او این است که مهم نیست هزینه و مدت جنگ چقدر طول بکشد. هیچ مسئله دیگری وی را از نظر عاطفی درگیر نکرده است و احساسات وی نیز از روی محاسبات سیاسی وی بوجود نیامده بلکه متأثر از اعتقاد شخصی اوست. او معتقد است که کاهش اخیر نرخ تلفات عراقی ها و آمریکایی ها ثابت کرده که آمریکا در این جنگ برنده شده است.
با این وجود، وی نگفت که پیشرفت زیاد در این شرایط، به عقب نشینی قابل ملاحظه نیروها در سال ۲۰۰۹ پس از افزایش نیرو که اعلام شده بود، منجر خواهد شد یا نه. او به طور مکرر این موضوع را روشن ساخته که آماده است این نیروها را برای مدت نامعلومی در عراق نگه دارد، اما هرگز به خطرات و هزینه هایی که همراه با این حضور مطرح می باشد، اشاره ای نکرده است.
از سوی دیگر، اوباما معتقداست پیروزی نظامی آن گونه که توسط بوش و مک کین بیان شده، اساساً امکان پذیر نیست، این قضاوتی است که توسط فرماندهان آمریکایی در عراق مطرح شده است. او هزینه های نامحدود ادامه جنگی که نباید هرگز آغاز می شد را غیر قابل قبول می داند. اوباما به این نتیجه رسید که برای منافع کلی آمریکا آغاز عقب نشینی تدریجی نیروهای رزمی زمینی آمریکا ضروری است، اما همزمان بر حرکت «دقیق و محتاطانه» نیز تأکید می کند. او پیش بینی کرد که این امر (خروج نیروهای آمریکایی) سیاستمداران عراقی را در جهت رسیدن به ثبات جامع مورد نیاز ایالات متحده، تحت فشار زیادی قرار خواهد داد.
اوباما با تأکید بر دیپلماسی به عنوان مؤلفه ضروری قدرت آمریکا، همچنین خواستار تلاش همه جانبه سیاسی و دیپلماتیک منطقه ای همه همسایگان عراق برای ایجاد ثبات در این کشور نیز شده است.
مک کین، اوباما را متهم ساخته است که مواضع مخالف و طرح وی برای خروج از عراق (که او و حامیانش اغلب از آن به عنوان «عقب نشینی شتابزده» یاد می کنند)، دشمنان را تشویق و آمریکا را ضعیف می سازد. اما او هیچ استراتژی برای خروج و هیچ تعریف روشنی از پیروزی قابل دسترس و هیچ طرحی برای تشویق آشتی مجدد سیاسی در عراق ارائه نداده است. به علت خطرات مرتبط با پایان جنگ، سیاست وی چیزی بیش از یک درخواست برای تداوم جنگ نیست. این هدف منفی برای قرار دادن بیشتر آمریکایی ها در معرض خطر، چندان عقلانی به نظر نمی رسد.
برخی از مخالفان مک کین، برداشت های نادرستی از مواضع وی کرده اند. وی هرگز نگفت که آمریکا باید برای مدت ۱۰۰ سال در عراق بجنگد. اما آنچه که وی گفت تقریباً غیر واقعگرایانه و به نحو بارزی بیانگر نظرات وی بوده است. با نگاه به مدل کره جنوبی که ۲۸ هزار و پانصد نیروی آمریکایی برای مدت ۵۵ سال بعد از توافق آتش بس در آنجا حضور دارند، مک کین گفت که وی آماده است تا نیروهای آمریکایی را برای مدت طولانی حتی یکصد سال در عراق نگه دارد. چنین تعهدی، حتی در شرایط صلح آمیز، در فضای خشونت بار و بیگانه هراس خاورمیانه غیرضروری است. مک کین سال گذشته در صفحات فارن افرز نوشت پیامدهای آن طی سال های آینده برای شهروندان ما ملموس خواهد شد. این امر ممکن است درست باشد اما نه به شیوه ای که او در نظر دارد.
اوباما هسته استدلالات مک کین را بر هم زده است. اوباما در این صفحات (فارن افرز) نوشت که: «باتلاق عراق تمرکز بر روی سایر مسائل منطقه را بسیار دشوار و بسیاری از این مشکلات را به نحو قابل ملاحظه ای خطرناک ساخته است.» بر خلاف مک کین، که حتی قبل از آغاز جنگ از آن استقبال می کرد، اوباما نیز تأکید کرد: از آغاز مخالف جنگ بود.
البته او به خاطر تمایلش برای آغاز هر چه سریع تر عقب نشینی معروف و شناخته شده است. اما از آنجا که وی مشکلات عقب نشینی را تشخیص داده، لذا تاکید کرده که باید در هر قدم از این روند بسیار محتاطانه کرد.
اوباما گفته است که وی انعطاف لازم را در قبال این که آیا نیروهایی از آمریکا در عراق باقی بمانند یا این که از یک جدول زمانبندی واقعی دنباله روی کنند، دارد.
وی نوشت: اگر دولت عراق به معیارهای سیاسی، اقتصادی و امنیتی که به آن متعهد شده برسد، در این صورت جابجایی نیروها می تواند به طور موقت به حالت تعلیق درآید. اما در پایان وی اذعان کرد که تنها رهبران عراقی می توانند صلح و ثبات واقعی را در این کشور ایجاد نمایند.
وی افزود: بهترین شانسی که ما می توانیم بر اساس آن عراق را ترک کنیم فشار به گروه های درگیر (شیعه و سنی) برای یافتن راه حل سیاسی با دوام و پایدار است. و تنها مؤثرترین راه برای اعمال این فشار، زمانبندی عقب نشینی نیروهای آمریکایی است.
اختلاف میان دولت عراق و دولت بوش بر روی «توافق وضعیت نیروها» این موضوع را برجسته می سازد. وقتی نخست وزیر عراق روی یک جدول زمانبندی جهت عقب نشینی نیروهای آمریکایی تاکید می کند (پیشنهاد سه تا پنج سال) چرا دولت کنونی آمریکا و مک کین مخالفت می کنند؟ بوش قبلاً گفته بود، آمریکا زمانی عراق را ترک می کند که دیگر مورد پذیرش نباشد. اما مخالفت کنونی وی با یک تقاضای معقول از سوی یک دولت دارای حاکمیت، ظاهراً این اتهام که آمریکا به دنبال حضور دائمی در عراق است را تأیید می کند.
به عبارت دیگر، اوباما این توافق را یک فرصت عالی برای آغاز زمانبندی جهت خروج نیروهای رزمی آمریکا می داند. در ماه جولای، گزارش ها اعلام کردند که دولت آمریکا ممکن است یک تا سه تیپ رزمی خود را بعد از خروج نیروهای اضافی، از این کشور خارج کند. اگر این موضوع صحت داشته باشد هر دو نامزد ریاست جمهوری می توانند ادعا کنند که درست گفته اند. اوباما می تواند ادعا کند که این همان چیزی بود که وی همواره گفته است و مک کین نیز می تواند بگوید که این امر حمایت وی از اعزام نیرو را توجیه می کند.
در قلب چالش ژئواستراتژیک آمریکا، پنج کشور با مرزهای مرتبط با هم قرار دارند: ترکیه متحد ناتوی آمریکا، ایران، عراق، افغانستان و پاکستان. در این قوس بحران، گسیختگی و عدم انسجام، از سال ۲۰۰۳ روی سیاست خارجی آمریکا اثر گذاشته است. این پنج کشور در دوایر منطقه ای متفاوتی در وزارت امور خارجه آمریکا تقسیم و مطالعه می شوند.
سیاست های حمایتی، جانبدارانه و متفاوت واشنگتن از دموکراسی در این کشورهای همسایه - برای مثال از یکسو به اسرائیل و فلسطین جهت برگزاری انتخابات سال ۲۰۰۶ با نتایج مصیبت بار آن (برای ایالات متحده) فشار وارد می سازد، در حالی که از ارتقاء و تشویق دموکراسی در مصر عقب نشینی می کند - انسان را گیج و مبهوت می سازد. هماهنگی و یکپارچگی سیاسی کمی در قبال افغانستان و پاکستان وجود دارد گرچه دو کشور مذکور اکنون یک صحنه جنگ با ظاهری جداگانه را ایجاد کرده اند. هیچ مفهوم مستقلی جدا از عبارت «جنگ جهانی علیه تروریسم» - که متناسب با نیازهای کوتاه مدت دولت کنونی آمریکا تعریف شده - استراتژی آمریکا را هدایت نکرده؛ روابط با این پنج کشور نیز وخیم تر شده است.
اتخاذ هرگونه سیاست جدی نیازمند تعامل با این کشورها در این منطقه، همچنین مستلزم ایجاد تعامل میان اسرائیل و فلسطین، لبنان، سوریه و عربستان سعودی است. اما این موضوع متأسفانه با واقعیت ناخوشایندی در مرکز این منطقه یعنی ایران مواجه است. هر دو یعنی هم اوباما و هم مک کین موافق این موضوع هستند که جلوگیری از ایران هسته ای باید اولویت اصلی آنان باشد؛ هر دو بر اعمال تحریم های شدید تأکید می کنند؛ هیچ یک خواستار کنار گذاشتن گزینه تهدید به استفاده از قوه قهریه از روی میز نیستند؛ اما از این منظر، تأکیدات و زبان آنها به نحو قابل ملاحظه ای با هم تفاوت دارد.
اوباما کراراً گفته است به ارتباط مستقیم با ایران در هر سطحی که او فکر می کند سازنده می باشد، نه تنها در خصوص مسائل هسته ای بلکه در خصوص افغانستان، عراق و... متمایل است. مک کین نه تنها با این مذاکرات مستقیم مخالف است بلکه گفته تنها چیزی که بدتر از جنگ با ایران می باشد، یک ایران هسته ای است. این اختلاف برجسته میان اوباما از یک سو و جرج دابلیو بوش و مک کین از سوی دیگر، بیانگر تفاوتی مهم در نگرش، فلسفه و ارزش های دو کاندیدا است. گرچه مک کین و مشاورانش گاهی به دنبال راهی جهت فاصله گرفتن از بوش بوده اند اما مواضع وی در قبال ایران (و همچنین عراق) شدیدتر از دولت بوش است. این دیدگاه واقعی مک کین است که گاهی تند و با زبان شوخی بیان می کند. همراه با انتقادات وی از رفتار دولت بوش با کره شمالی و در خواست وی برای خروج روسیه از جی - هشت، موضع او بیانگر یک نفرت عمیق و غیر منطقی از دشمنانش است. و شاید این نظر و رفتار وی از این نگرانی ناشی شود که چنین گفتگویی به عنوان یک ضعف تلقی گردد.
این موضوع همچنین بیانگر یک تردید ذاتی نسبت به «دیپلماسی» به عنوان سلاح خط مقدم در زرادخانه امنیت ملی آمریکا است. گرچه بوش و مک کین به اوباما به عنوان یک فرد ضعیف تاخته اند، اما موضع اوباما در حقیقت به موضع سنتی هرکسی که دیپلماسی یا سیاست خارجی را مطالعه یا تجربه کرده باشد، نزدیک است. حتی جمهوریخواهان طرفدار مک کین مانند "جیمز بیکر"، "رابرت گیتس" (قبل از آن که وزیر دفاع شود)، "هنری کیسینجر" و "برنت اشکوکرافت"، با موضع مک کین در قبال ایران و روسیه موافق نیستند. البته هیچ اطمینانی در این خصوص که مذاکرات جدی با مرکز واقعی قدرت در ایران صورت گیرد وجود ندارد. بنابراین مهم آن است که پیش از آغاز روند دیپلماتیک، نظرات و آراء روشنی در این رابطه داشت که اگر مذاکرات رد شد یا هیچ پیشرفتی نداشت چه باید کرد؟
مذاکرات باید از کانال های خصوصی و با اعتماد بالا صورت گیرد تا اطمینان حاصل شود که آیا پایه و اساسی برای تداوم این روند وجود دارد یا خیر. ارتباطات سطح پایین کنونی از طریق سفارت های ایران و آمریکا در بغداد، گرچه تاکنون سازنده نبوده و با محدودیت همراه بوده، اما می تواند اجازه بررسی مقدماتی و اولیه با کم ترین خطر توافق را بدهد. علاوه بر آن، چندین مسیر خصوصی دیگری نیز وجود دارند که می توانند مفید و سازنده باشند. مدلی که به ذهن می رسد و جای تعجبی هم ندارد همان است که "ریچارد نیکسون" و کیسینجر مشاور امنیت ملی وی از آن برای گشودن راه مذاکره با چین در سال ۱۹۷۱ بعد از ۲۲ سال قطع رابطه استفاده کردند.
تصمیم نیکسون برای مذاکره با یکی از سرکوبگرترین رژیم های جهان، در اوج جنون انقلاب فرهنگی، زمانی صورت گرفت که رفتار پکن با مردم خود مسلماً بسیار نامناسب بود. چین همچنین از مبارزه چریک ها علیه نیروهای آمریکا در جنوب آسیا حمایت می کرد. با این وجود، نیکسون و کیسینجر با "مائو زدونگ" مذاکره کرده و جهان را تغییر دادند (شیوه ای که نباید تکرار شود، تقلید از اقدام ریگان در سال ۱۹۸۷ در بحبوحه ماجرای ایران - کنترا بود که طی آن ریگان به طور پنهانی "رابرت مک فارلین" مشاور امنیت ملی خود را با یک کیک شکلاتی که با یخی به شکل کلید تزئین شده بود، به تهران اعزام کرد).
آیا تلاش برای مذاکره با ایران نتیجه بخش خواهد بود؟ آیا این اقدام فعالیت های ضد اسرائیلی علنی دولت ایران، که تهدید اساسی علیه دولت یهودی تحمیل می کند، را کاهش خواهد داد؟ آیا این مذاکره برنامه هسته ای ایران را متوقف خواهد کرد؟ آیا به اندازه کافی زمینه های مشترک برای وارد کردن ایران در یک پروژه منطقه ای جهت ایجاد ثبات در عراق و افغانستان وجود دارد؟ به هیچ یک از این پرسش ها نمی توان از قبل پاسخ داد اما اکثر کارشناسان بر این باورند که منافع کافی وجود دارد که بررسی این گزینه ها را با ارزش می سازد، درست همان گونه که اوباما (و سایر نامزدهای حزب دموکرات) پیشنهاد کرده اند.
گفت و گو همراه با تهدید به تحریم های بیشتر و باقی ماندن گزینه استفاده از قوه قهریه روی میز، رویکرد هویچ و چماق، امنیت ملی آمریکا و اسرائیل را تهدید نمی کند بلکه این امر مواضع واشنگتن را در نقاط دیگر جهان بویژه در کشورهای مسلمان بدون توجه به پیامدهای آن تقویت می کند.
اگر ایران فرصت مذاکره معنی دار با واشنگتن را رد کند در آن صورت انزوای خود را افزایش داده و خود را تحت فشار بیشتر بین المللی قرار می دهد. این در حالی است که بی تردید جایگاه آمریکا تقویت خواهد شد. البته این روند که آغاز شد نیازمند تعدیلاتی همراه با این مسیر است. دیپلماسی مانند جاز است: یک بداهه نوازی با تم های مختلف. چنین رویکردی نسبت به ایران همراه با کاهش واحدهای آمریکایی در عراق، مزایای مهم دیگری نیز در بر خواهد داشت. این اقدام ارزش بازگشت آمریکا به نقش خود به عنوان یک حافظ صلح فعال بین اسرائیل و فلسطین را افزایش خواهد داد. همانند بسیاری از مسائل دیگر، دولت بوش طی این هشت سال توجهی به این موضوع نکرد، و تنها در سال ۲۰۰۷ با برگزاری کنفرانس آناپولیس توسط "کاندولیزا رایس" وزیر امور خارجه در این موضوع شرکت نمود. این تلاش به چیزی بیشتر از یک توافق ضعیف قبل از پایان دوره زمامداری بوش منجر نخواهد شد. رییس جمهور جدید باید شخصاً در این قضیه وارد شود همان گونه که رؤسای جمهور گذشته آمریکا مانند نیکسون و بیل کلینتون نیز این کار را کردند.
● جنگی دیگر
گرچه مک کین و اوباما نسبت به اهمیت «جنگ دیگر» - که در افغانستان در جریان است - توافق دارند اما این به تنهایی کافی نیست. سیاست کنونی آمریکا در افغانستان شکست خورده است. رأی دهندگان آمریکایی باید در این خصوص که نامزدهای ریاست جمهوری چه کاری انجام خواهند داد جزئیات بیشتری را بشنوند.
سئوالی که از مک کین پرسیده می شود این است که اگر جنگ عراق ادامه یابد منابع مورد نیاز بیشتر از کجا تأمین خواهد شد؟ اوباما به دست کم ۱۰ هزار نیروی بیشتر متعهد است.
از زمان پیروزی نیروهای ائتلاف تحت رهبری آمریکا که موفق به خارج ساختن طالبان از شهرهای افغانستان شدند، طرح اساسی آمریکا و جدول زمانبندی در افغانستان به سبب حوادث پیش بینی نشده و سیاست های نابجا، معکوس گردید. سال گذشته این مصیبت تنها از طریق اعزام نیروی اضافی توسط انگلیس، کانادا، فرانسه و آمریکا به طور موقت به تعویق افتاد. اکنون مسیر درست، افزایش نیروهای ناتو نیست گرچه نیروهای بیشتر برای بخش های شرقی و جنوبی این کشور مورد نیاز است. طالبان نمی تواند در افغانستان پیروز شود. تاکتیک های تروریستی و خاطرات «سال های سیاه» آنان بسیاری از افغان ها را نسبت به آنها منزجر کرده است. اما این بدان معنا نیست که به طور کامل شکست خورده باشند، بلکه به سبب زنده ماندن و ایجاد خشونت های پی در پی، طالبان به اهداف مهمی دست یافته است.
دولت مرکزی در رویارویی با چالش هایی که طالبان به وجود آورده (جلوگیری از موفقیت دولت مرکزی، ایجاد محدودیت و مشکل برای شمار زیادی از نیروهای ناتو، جمع کردن گروه های جهادی از سراسر دنیا برای جنگ در یک جبهه بی ربط و عجیب و غریب) نشان داده که نمی تواند به آسانی مسیر خود را طی کند. در ضمن، جامعه بین المللی، مجموعه ای گسترده و نامتوازن از سازمان های غیردولتی، آژانس های بین المللی و سازمان های دو جانبه، تاکنون اقدامات مثبت زیادی انجام داده اند، اما عجیب این که گاهی با ایجاد یک وابستگی بیش از حد به خارجی ها برای انجام خدماتی که کابل قادر به انجام آنها نیست، اهداف خود را تحلیل می برند.
اوضاع در افغانستان بسیار ناامید کننده است. اما از آنجا که جنگ وارد سال هشتم خود شده است، آمریکا باید حقیقت را بگوید: این جنگ زمان زیادی طول خواهد کشید - طولانی تر از طولانی ترین جنگ آمریکا در تاریخ یعنی ۱۴ سال جنگ با ویتنام. با توجه به چهار مشکل عمده، حصول موفقیت نیازمند سیاست های جدیدی است. نواحی قبیله نشین پاکستان، مالکان مواد مخدر که بر سیستم افغانستان حاکم هستند، پلیس ملی و عدم صلاحیت و فساد موجود در دولت افغانستان، همه بیانگر چالش های دشوار و بزرگی هستند؛ اما دشوارتر از همه پناهگاه های شورشیان در نواحی قبیله ای غرب پاکستان است. آینده افغانستان تنها با اقدامات ضد شورشی تأمین و محافظت نخواهد شد. این امر همچنین نیازمند توافقات منطقه ای است که به همسایگان افغانستان فرصت نظارت و کنترل بر این توافقات را بدهد. این توافقات باید ایران، چین، روسیه و هند را در بر گیرد، اما مهم ترین همسایه این کشور البته پاکستان است که ثبات یا عدم ثبات آینده افغانستان در گرو سیاست ها و اقدامات آن است. اتخاذ سیاستی مناسب در قبال پاکستان برای دولت آینده کاملاً حیاتی و بسیار دشوار خواهد بود. ادامه وخامت اوضاع در نواحی قبیله ای، تهدیدی جدی را نه تنها به افغانستان بلکه به دموکراسی سکولار جدید پاکستان تحمیل می کند و این امر رییس جمهور بعدی را با یک چالش فوق العاده مواجه می سازد. همان گونه که مقاله اخیر روزنامه نیویورک تایمز بیان می دارد: «این موضع به نحو فوق العاده ای روشن است که دولت بوش در حالی از قدرت کناره گیری می کند که القاعده به نحو موفقیت آمیزی دوباره پایگاه های خود را از افغانستان به نواحی قبیله نشین پاکستان منتقل کرده است، و در واقع توانایی خود را برای حمله از این منطقه از نو احیا و پیام خود را به شبه نظامیان سراسر دنیا مخابره نموده است.
● دستور کار اضافی
تمرکز بر روی برخی مسائل عمده به این معنا نیست که سایر مسائل نادیده گرفته شود. مسائلی که برای مدت طولانی فراموش شده اند اغلب در رأس دستور کار سیاسی ظهور خواهند کرد. سومالی، بوسنی، کامبوج، دارفور، میانمار، تبت و زیمبابوه نمونه هایی از این دست هستند. بنابراین حتی هنگامی که یک دولت جدید شروع به برخورد با این قوس بحران کند باید توجه مناسبی را هم به مسائلی که می توانند به آسانی آن را به کام خود فرو برند، معطوف سازد، نظیر کاری که روآندا در دوران کلینتون درسال ۱۹۹۴ انجام داد که توجه رییس جمهور به بوسنی متمرکز بود.
سودان یک نمونه خوب در این خصوص است. علاوه بر آن که بحران دارفور عمیق تر شده است و زمانی هم به عنوان یک موفقیت دولت بوش تلقی می شد، اما اکنون شرایط در خطر سقوط قرار دارد. این امکان وجود دارد که شرط کلیدی آن (انتخابات ملی) نادیده گرفته شود یا بطور کلی رد شود. در سال ۲۰۱۰ این احتمال وجود دارد که سودان دوباره درگیر یک نبرد عمده میان شمال - جنوب با خطر طولانی دخالت همسایگان آن شود. جلوگیری از تحقق چنین سناریویی تلاش های شدیدی تحت رهبری آمریکا و اتحادیه آفریقا را می طلبد و مشارکت و حمایت فعالانه چین را هم نیاز دارد.
روابط آمریکا با جهان اسلام نیازمند توجهی ویژه است. تلاش های انجام شده برای تشویق مسلمانان میانه رو به برخورد با تندروها، تاکنون جواب نداده است. یک رویکرد سازنده و جدید به دیپلماسی عمومی باید توسعه یابد. در این میان یک مشکل عجیب وجود دارد که بوسیله «دستور کار دموکراسی» طی شش سال گذشته تحمیل شده است. دفاع نامناسب و ناشیانه دولت بوش از حقوق بشر اساسی یکی از مهم ترین مفاهیم مقدس این کشور را فاسد کرده است. بوش رؤیای دموکراسی را به وسیله مرتبط کردن آن با توسل به قدرت نظامی آمریکا، وسیله آزار و اذیت قرار داده است. فشار وارد ساختن به سایر کشورها برای پذیرش جنبه های ظاهری یک سیستم پیچیده و ظریف حکومت، مسیری نیست که ارزش ها و امنیت ملی آمریکا را ارتقاء دهد. اما این هدف درست است و نباید متوقف شود. دولت بعدی آمریکا در حالی که از توسعه شکل دموکراتیک حکومت، همراه با تحول یک فرهنگ سیاسی تکثرگرا، حکومت قانون، و بهبود شرایط مادی بویژه از طریق ایجاد شغل، حمایت می کند باید تمرکز زیادی روی حقوق و نیازهای اساسی بشر نیز داشته باشد.
اگر پیشرفتی در این حوزه ها صورت گرفت، دموکراسی در پی آن خواهد آمد؛ به طوری که این کشورها با حمایت آمریکا برای خودشان تصمیم خواهند گرفت. این درسی است که از شیلی، اندونزی، فیلیپین، کره جنوبی، تایوان و چندین دموکراسی جوان در آفریقا بدست آمده است.
در آفریقا بود که بوش بزرگ ترین موفقیت خود را بدست آورد - برنامه ضد ایدز وی یکی از سیاست های دو حزبی طی هشت سال گذشته بوده است. ایالات متحده از سال ۲۰۰۳ بیش از ۱۳ میلیارد دلار برای این برنامه صرف کرده است. این برنامه تاکنون زندگی بیش از یک میلیون نفر را حفظ کرده و سایر کشورها را برای انجام چنین برنامه ای تشویق نموده است. اما سیاست آفریقایی دولت بوش در ابعاد اقتصادی، استراتژیک و زیست محیطی به نحو قابل توجهی نقص داشته است. دولت آمریکا در استقرار ابزارها و شیوه های کشورداری به منظور از توان انداختن چرخه درگیری ها و خشونت در آفریقا شکست خورده است. این سیاست در کشورهایی مانند سودان، جمهوری کنگو، زیمبابوه و شاخ آفریقا ناکام مانده است.
دنیا نیازمند یک استراتژی برای پایان بخشیدن به منازعات آفریقا است و این استراتژی باید شامل یک رویکرد سیاسی برای حل منازعات باشد. دولت بعدی آمریکا باید به این بحران ها توجه کند و حمایت متحدان خود و اتحادیه آفریقا را در این مسیر بسیج نماید.
دولت بوش در بحران بعد از انتخاب کنیا نقش مفیدی را ایفا نمود (اوباما هم این کار را انجام داد و مصاحبه ای نیز با رسانه های کنیا و صدای آمریکا داشت)، اما در هیچ جای دیگر این قاره، دولت آمریکا نفوذ چندانی ندارد. سازمان ملل یک بازیگر کلیدی است اما ایالات متحده باید هدایت تلاش ها را جهت اخذ منابع بیشتر برای نیروهای حافظ صلح سازمان ملل در آفریقا برعهده بگیرد.
در آمریکای لاتین، ایالات متحده باید تردید گسترده نسبت به رهبری آمریکا را رفع نماید - اما نه بوسیله تعهدات نامعقول برای حذف فقر و نابرابری یا متوقف کردن قاچاق مواد مخدر و جرائم شایع.
بزرگ ترین کمکی که رییس جمهور جدید برای محقق ساختن عدم یکپارچگی طولانی مدت و قرارداد اجتماعی در آمریکای لاتین می تواند انجام دهد، احیا مجدد قرارداد اجتماعی در داخل است. اصلاح وضعیت مهاجرت و سیاست هایی برای کاهش تنش اقتصادی، از ارائه بهداشت عمومی گرفته تا ایجاد سرمایه گذاری عمده در بخش های آموزش و صنعت، مسیر مطمئنی را برای احیای مجدد حمایت عمومی از آمریکا - که اکنون به شکل همگرایی دوفاکتو با آمریکای لاتین است - خواه از طریق سرمایه گذاری، تجارت یا فرهنگ فراهم می سازد.
برای پیشبرد منافع آمریکا، این کشور نیازمند روابطی متفاوت با مکزیک و روابطی استراتژیک با برزیل است - در خصوص مکزیک، تجارت شکوفا در امتداد یک مرز ۲۰۰۰ مایلی، شبکه های جمعیتی وسیع و آسیب پذیری مشترک به خاطر وجود سندیکاهای جرائم سازمان یافته جاری، نیازمند توجه مداوم رییس جمهور است؛ همان گونه که بوش قول انجام آن را داده بود اما قادر به انجام آن نبود.
در برزیل - نهمین قدرت اقتصادی جهان، بزرگ ترین تولید کننده اتانول و غذا در جهان، یک غول نفتی پدیدار شده، یک قدرت هسته ای بالقوه و یک ساطع کننده بزرگ گاز گلخانه ای - رییس جمهور جدید، می تواند یک شریک را برای پیشبرد ابتکار عمل های کلیدی جهان، کمک به تعریف شکل نهادهای چند جانبه، و اقدام به عنوان یک متحد دیپلماتیک در مواجهه با چالش های منطقه ای شدید، پیدا کند.
● رهبری یک جهان چند قطبی
آمریکا یک غول ناتوان نیست که به گوشه تاریخ پرت شده باشد، و آمریکا هنوز قدرتمندترین کشور روی زمین است و با توجه به محدودیت های مسلم و قطعی، هنوز می تواند به سرنوشت خود شکل داده و نقش رهبری را در جهان چند قطبی بازی کند. آمریکا هنوز هم می تواند زمام امور را برای مقابله با مشکلات بسیار شدید جهان بدست گیرد (آن گونه که بوش این کار را تنها در یک مورد یعنی ایدز انجام داد).
مسائل زیادی وجود دارند که منتظر رسیدگی هستند. ایالات متحده هنوز بزرگ است. آمریکا مستحق رهبری شایسته مردمش است، رهبری که غرور کشور و حساسیت هدف را حفظ خواهد کرد. این وظیفه باید از داخل کشور آغاز شود اما دنیا منتظر و شاهد خواهد ماند.
● یکبار در قدرت...
این یک حقیقت مسلم تاریخی است که آنچه نامزدهای ریاست جمهوری درباره سیاست خارجی می گویند همواره یک راهنمای واقعی برای آنچه که آنها بعد از انتخاب شدن انجام خواهند داد، نیست. نکات تاریخی در این خصوص از میان هزاران نمونه وجود دارند که به شرح ذیل است: قول "فرانکلین روزولت" در سال ۱۹۴۰ مبنی بر عدم اعزام فرزندان شما به جنگ های خارجی، اظهارات "لیندون جانسون" در سال ۱۹۶۴ که وی نیروی زمینی به ویتنام اعزام نخواهد کرد. قول و تعهد "رونالد ریگان" مبنی بر ارتقاء روابط آمریکا با تایوان تا وضعیت «رسمی»، تعهدات سال ۱۹۹۲ کلینتون برای اتخاذ مواضع قوی در خصوص بوسنی و ایستادگی در برابر«چین خونریز»، تعهد بوش در سال ۲۰۰۰ مبنی بر دنبال کردن یک سیاست خارجی «بسیار معمولی» که هرگز آمریکا را درگیر ملت سازی نخواهد کرد. اگر نامزدی چنین موضعی اتخاذ کند تا به کاخ سفید راه یابد، تصمیم او اشتباه است. ماندن در چنین جایگاهی صراحتاً غیرمسئولانه است.
منافع ملی باید بر اظهاراتی که طی مبارزات تبلیغاتی گفته می شود اولویت داشته باشد. با این وجود، مهم نیست که معکوس شدن مواضع مبارزات تبلیغاتی تا چه اندازه برای هر سیاستمداری دردناک است و به طور مسلم توسط مخالفان وی بدون توجه به شرایط استفاده خواهد شد. (یک تجربه به یادماندنی در این رابطه دخالت من در تعهدات مبارزه انتخاباتی سال ۱۹۷۶ کارتر مبنی بر عقب نشینی کامل نیروهای زمینی از کره جنوبی بود، تعهد و التزامی که وی اندکی بعد از انتخابات به طور علنی اعلام داشت. من خلاف آن دلیل آوردم. اما به عنوان معاون وزیر امور خارجه در امور آسیا و اقیانوس آرام، من باید به طور علنی از آن حمایت می کردم و تحت راهنمایی "سایروس ونس" وزیر امور خارجه و "هارولد براون" وزیر دفاع برای معکوس کردن این تعهد هر چه سریع تر اقدام کردیم. که در نهایت بعد از دو سال دشواری در تابستان سال ۱۹۷۹ انجام شد.)
سرنوشت نهایی آنها هر چه باشد، مواضع مبارزات تبلیغاتی راهنمای کلیدی اولویت ها و تفکرات هر یک از نامزدها است. از این رو بررسی دقیق آنها ارزشمند خواهد بود.
نویسنده: ریچارد - هالبروک
مترجم: کیانوش - کیاکجوری
منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از مجله فارز افرز، سپتامبر و اکتبر ۲۰۰۸
منبع : باشگاه اندیشه