پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


کانت و آزادی


روسو روزی گفته بود: «آنچه خشم ما را برمی انگیزد ماهیت چیزها نیست، بدخواهی است.» این گفته احتمالاً در مورد اكثر افراد بشر صدق می كند. اما در سده هجدهم بعضی از آلمانی ها بودند كه این حكم آشكارا در موردشان صادق نبود. آنان نه صرفاً از بدخواهی اشخاص، بلكه از ماهیت چیزها به خشم می آمدند. یكی از ایشان ایمانوئل كانت بود. كانت از رمانتیسم بیزار بود. از افراط و وهم پردازی _ یا به اصطلاح خودش Schwaermerei [= شور و شیفتگی] - به هر شكل و از مبالغه و عرفان و ابهام و آشفتگی به هر صورت، تنفر داشت. مانند هامان و هردر كه هر دو را می شناخت، در محیط متقدسان بار آمده بود. هامان را عارفی رقت انگیز و پریشان اندیش می دانست و نوشته های هردر را به جهت كلی گویی های بی حساب بدون شاهد و دلیل و امواج پهناور خیال پردازی هایی كه، به نظر وی، توهین به عقل بود، دوست نمی داشت. كانت ستاینده و دوستدار علوم بود. ذهنی دقیق و به غایت روشن داشت، نوشته هایش غامض ولی به ندرت نادقیق بود. خود، دانشمندی برجسته (در كیهان شناسی) بود، به اصول علمی شاید عمیق تر از هر اصل دیگری اعتقاد می ورزید و وظیفه خویش را در زندگی شرح و بیان منطق علمی و روش علمی می دانست. از هر آنچه به هر لحاظ آمیخته به غلیان شور و شعف یا آشفته فكری بود نفرت داشت. منطق و دقت و صلابت را دوست می داشت. كسانی را كه به این صفات اشكال وارد می كردند، سست مغز و كاهل می شمرد. می گفت منطق و دقت و صلابت رای ورزش های دشوار ذهن آدمی اند و آنان كه این ورزش ها را بیش از حد دشوار می بینند، عادت به اشكال تراشی هایی از نوع دیگر دارند. در بسیاری از این گفته ها بدون شك حق با او بود. ولی اگر وی را به هر لحاظ پدر رمانتیسم می دانیم، نه در مقام یكی از منتقدان علوم و نه البته یكی از دانشمندان، بلكه مشخصاً به جهت فلسفه اخلاق اوست. كانت عملاً مست ایده آزادی انسان بود. تربیت او در محیط متقدسان به قسمی دلمشغولی شدید به حیات باطنی و اخلاقی آدمی انجامیده بود، نه به خلوت دل و راز و نیازهای پرشور با خویشتن مانند هامان و دیگران. یكی از قضایایی كه وی به آن اعتقاد راسخ داشت این بود كه هر انسانی، از حیث انسان بودن، از طرفی آگاه به تمایلات و خواسته ها و اشتیاق هایی است كه از بیرون او را به سوی خود می كشند و بخشی از سرشت عاطفی یا حسی یا تجربی وی ا ند و از طرف دیگر آگاهی دارد از مفهوم تكلیف و تعهد به انجام آنچه بحق و درست است كه غالباً با لذت خواهی و گرایش ها تعارض پیدا می كند. شاید او می بایست این كلام معروف شافتس بری را شاهد بیاورد كه در اعتراض به این نظر كه آدمی محكوم و مقید به عوامل بیرونی است، در اوایل سده هجدهم گفته بود انسان «ببری محكم زنجیر شده» یا «میمونی تادیب شده با تازیانه» نیست _ یعنی ببری كه زنجیر او ترس از مجازات است، یا میمونی تحت تاثیر شلاق پاداش خواهی یا ترس از كیفر. انسان آزاد است، از آزادی جبلی و فطری بهره می برد و این آزادی، به عقیده شافتس بری، این امتیاز را به ما می دهد كه خود و از آن خویش باشیم. این كلام البته در شافتس بری سخنی فرعی و اتفاقی بود و چندان ربطی به بقیه فلسفه او نداشت. اما در كانت به اصلی محوری و مشغله ای دائمی بدل شد. به اعتقاد وی، آدمی تنها به این دلیل آدمی است كه انتخاب می كند. تفاوت انسان با بقیه طبیعت _ اعم از جماد و نبات و حیوان _ در این است كه چیزهای دیگر محكوم به قانون علیت اند و دقیقاً از نوعی چارچوب از پیش تعیین شده علت و معلول تبعیت می كنند، اما انسان آزاد است كه آنچه را می خواهد برگزیند. این خواست یا اراده همان چیزی است كه آدمیان را از اشیای دیگر در طبیعت ممتاز می كند. اراده است كه آدمیان را قادر می سازد خیر یا شر، حق یا ناحق را انتخاب كنند. هیچ شایستگی یا امتیازی به انتخاب آنچه بحق و درست است تعلق نمی گیرد مگر امكان انتخاب ناحق و نادرست نیز وجود داشته باشد. مخلوقاتی كه به حكم هرگونه علت موجبه تا ابد محكوم به انتخاب چیزی باشند كه خوب و راست و زیبا است، نمی توانند مدعی هیچ گونه امتیازی به دلیل این كار شوند، زیرا نتیجه هر قدر هم شریف و والا باشد عمل خود به خود صورت گرفته است. بنابراین، كانت چنین می ا نگاشت كه كل مفهوم شایستگی اخلاقی، كل مفهوم استحقاق اخلاقی، كل مفهوم نتیجه شده از این امر واقع كه ما ستایش یا نكوهش می كنیم و بر این عقیده ایم كه باید آدمیان را چون این گونه یا آن گونه عمل كرده اند تحسین یا تقبیح كرد، همه بر این پیش فرض استوار است كه انسان قادر است آزادانه انتخاب كند. به این جهت، یكی از چیزهایی كه او _ لااقل در سیاست _ از آن به شدت نفرت داشت پدرمآبی بود. دو سد یا مانع عمده همه عمر فكر كانت را مشغول می كرد: یكی مانع انسانی و دیگری مانع ناشی از چیزها. با مانع انسانی به حد كافی آشنایی داریم. در مقاله ای كوتاه زیر عنوان «پاسخی به این پرسش كه روشنگری چیست؟»، كانت مقرر می دارد كه روشنگری چیزی نیست مگر توانایی انسان ها كه خود [راه] زندگی خویش را تعیین كنند و افسار خود را از كف دیگران رها سازند و به بلوغ یا پختگی برسند و خود معین دارند كه، خوب یا بد، چه كنند، بی آنكه زیاد به مراجع، به انواع و اقسام معلمان، به دولت، به والدین، به دایه ها، به سنت و به هیچ قسم ارزش های مستقری متكی گردند كه بعد بار مسئولیت اخلاقی مستقیماً بر دوش آنها نهاده شود. هر كس مسئول اعمال خویش است. اگر كسی از مسئولیت شانه خالی كند، یا اگر هنوز به حدی از بلوغ نرسیده باشد كه آن را به فعل درآورد، به همان میزان وحشی است نه متمدن _ یا هنوز كودك است. تمدن یعنی بلوغ و بلوغ یعنی تعیین سرنوشت خویش _ یعنی اینكه مقصد و سرنوشت كسی را ملاحظات عقلی تعیین كنند، نه اینكه فلان چیز _ و به ویژه فلان شخص _ كه عنانش به دستمان نیست ما را به این سو و آن سو بكشاند. كانت می گوید (و در اینجا اندیشه او متوجه فردریك كبیر [پادشاه پروس] است، هر چند برای یك استاد دانشگاه در كونیگسبرگ تصریح به این امر مسلما ً دور از احتیاط بود) «حكومتی پدرمآبانه» مبتنی بر خیراندیشی فرمانروایی كه با اتباع خویش «مانند كودكان رشدنیافته رفتار كند... بزرگ ترین استبدادی است كه بتوان تصور كرد» و «هر گونه آزادی را نابود می كند.» و در جای دیگر می نویسد: «انسانی كه وابسته به دیگری باشد، به هیچ روی از آن پس انسان نیست، مقام خویش را از دست داده و چیزی نیست به جز مایملك انسانی دیگر.» بنابراین، كانت در فلسفه اخلاق به ویژه علیه هرگونه سلطه یك انسان بر دیگری تعصب می ورزد. او به واقع پدر این اندیشه است كه استثمار یا بهره كشی، شر و آفت است. تصور نمی كنم تا پیش از اواخر قرن هجدهم، به ویژه تا قبل از كانت، بتوانید چیز زیادی در این باره پیدا كنید كه بهره كشی، شر و بلا است. پرسشی كه مطرح می شود در واقع این است كه چرا باید استفاده كسی از دیگری برای مقاصد خویش به جای مقاصد خود او، كاری چنین وحشتناك تلقی شود؟ شاید رذیلت هایی بدتر وجود داشته باشند؟ شاید بی رحمی و سنگدلی بدتر باشد؛ شاید، بر طبق اعتقاد در عصر روشنگری، نادانی یا تنبلی یا چیزهایی از آن قبیل بدتر باشند. اما نه در نظر كانت. هرگونه استفاده از دیگران به جهت مقاصدی كه از ایشان نیست و از خود شخص است، به نظر كانت نوعی خفت و خواری است كه كسی بر دیگری تحمیل كند، نوعی ناقص و علیل كردن هولناك دیگران است، نوعی سلب آن چیزی از ایشان است _ یعنی آزادی تعیین سرنوشت _ كه مایه امتیاز آنان به عنوان انسان است. به این جهت است كه كانت چنین موعظه ای پرشور می كند بر ضد بهره كشی و خوارداشت و انسانیت زدایی و هر چیزی كه بعدها ابزار كار همه نویسندگان لیبرال و سوسیالیست در قرن نوزدهم و بیستم شد _ یعنی كل مفهوم استخفاف و شی انگاری و زندگی ماشینی و بیگانگی انسان ها با یكدیگر و با هدف های صحیح خود، و استفاده از آدمیان همچون اشیا یا مانند مواد خام برای تحمیل اراده بر آنان، و عموماً انسان ها را به چشم موجوداتی نگریستن كه بتوان به آنها زور گفت یا برخلاف خواستشان سرنوشتشان را تعیین كرد یا آموزششان داد. زشت و دیوسیرانه دانستن این امور، و این كه اخلاقاً این بدترین رفتار ممكن یك انسان با انسانی دیگر است، همه از تبلیغات شورانگیز كانت سرچشمه می گیرد. البته اینها را در آثار نویسندگان پیش از كانت، به ویژه نویسندگان مسیحی، نیز می توان یافت؛ ولی او بود كه این موضوع را به عرصه امور این جهانی یا سكولار آورد و به سكه رایج اروپا تبدیل كرد. این اندیشه ای به واقع محوری است. چرا كانت چنین احساسی داشت؟ زیرا تصور می كرد ارزش، چیزی است كه خود آدمیان آن را تولید می كنند. فكر اصلی این است كه اگر انسان ها در اعمالشان به چیزی خارج از خودشان و خارج از كنترلشان وابسته باشند، و به عبارت دیگر، منشاء رفتارشان نه در درونشان بلكه در چیز دیگری باشد، دیگر نمی توان آنان را مسئول دانست؛ و اگر مسئول نباشند، موجوداتی كاملاً اخلاقی نخواهند بود؛ و اگر موجوداتی اخلاقی نباشند، فرق هایی كه می گذاریم بین حق و ناحق، آزاد و ناآزاد، تكلیف و لذت توهماتی بیش نیستند _ و كانت حاضر به مواجهه با این امر نبود و آن را انكار می كرد.یكی از داده های اصلی و اساسی آگاهی انسان _ یا لااقل همان قدر اصلی و اساسی مانند دیدن میزها و صندلی ها و درخت ها و اشیا در ظرف مكان، یا نوعی ادراك حسی سایر اشیا در طبیعت _ به عقیده او این بود كه ما می دانیم بعضی كارها را می توانیم بكنیم یا از آنها سرباز بزنیم. این یكی از داده های بنیادی است. و اگر چنین است، پس ارزش ها- یعنی هدف ها یا غایاتی كه آدمیان برای رسیدن به آنها تلاش می كنند- ممكن نیست بیرون از ما، خواه در طبیعت و خواه در خداوند، باشند، زیرا اگر خارج از ما بودند، و اگر شدت و ضعف آنها تعیین كننده اعمال ما بود، برده آنها می شدیم- البته نوعی بردگی فوق العاده والا، ولی به هر حال بردگی. بنابراین، برده وار نبودن و آزاد بودن به معنای آزادانه متعهد شدن به ارزش های اخلاقی است. می توانید به فلان ارزش متعهد بشوید یا نشوید؛ ولی آزادی در همین تعهد است نه در جایگاه عقلی یا غیرعقلی خود ارزش؛ در این واقعیت است كه به آن ارزش متعهد می شوید یا نمی شوید، می توانید اما ضروری نیست متعهد شوید. آنچه بدان متعهد می شوید مسئله ای دیگر است كه ممكن است به وسایل عقلی آشكارشدنی باشد؛ اما فقط تعهد است كه آن را به ارزش تبدیل می كند. به عبارت دیگر، این كه بگوییم كاری خوب یا بد است یا حق یا ناحق، در واقع مساوی است با گفتن اینكه برای انسان ها بعضی كار های تعهد آور وجود دارد- یعنی آنچه بعدها رفتار Engage یا متعهد یا رفتار مخالف بی تفاوتی نامیده شد. كانت هم مقصودش همین است وقتی كه می گوید انسان غایت فی نفسه است. چه چیز دیگری ممكن است غایت باشد؟ آدمیان گزینشگر اعمالند. وقتی كسی را فدا می كنید، باید او را فدای چیزی بالاتر از خودش كنید. اما هیچ چیزبالاتر از آن چیزی نیست كه باید بالاترین ارزش اخلاقی شمرده شود. منتها اینكه چیزی را ارزش عالی بخوانیم به معنای این است كه بگوییم كسی حاضر است به خاطر آن زنده بماند یا بمیرد، زیرا اگر كسی نباشد كه به خاطر آن زنده بماند یا بمیرد، دیگر «آنی» به معنای یكی از ارزش های اخلاقی وجود نخواهد داشت. آنچه ارزش را ارزش می كند، انتخابی است كه انسان ها می كنند، نه صفتی ذاتی در خود آن بیرون از ما (یا لااقل در مورد تكلیف و هدف های بالاتر و فراتر از خواست ها و گرایش ها چنین است). ارزش ها ستارگانی در آسمان اخلاق نیستند؛ درونی اند؛ چیز هایی هستند كه انسان ها آزادانه تصمیم می گیرند به خاطر آنها زندگی كنند، بجنگند، بمیرند. این بنیاد موعظه كانت است. او استدلال های فراوان در این زمینه نمی كند؛ مطلب را صرفاً به عنوان حقیقتی بدیهی بیان می كند در قالب انواع مختلف گزاره ها كه هر یك كمابیش تكرار دیگری است. ولی، به عقیده كانت، بسی شوم تر و نامبارك تر از ایجاد مانع در راه آدمیان، از برده كردن انسان ها، از ارعاب و فریفتن آنان، از آسیب رساندنشان به یكدیگر، كابوس موجبیت [علی]، یعنی بردگی در دست طبیعت است. حاصل سخن او این است كه اگر آنچه بی گمان درباره طبیعت بی جان صدق می كند، یعنی قانون علیت، در مورد همه جنبه های زندگی آدمی نیز صادق بود، آنگاه واقعاً هیچ گونه اخلاق وجود نمی داشت، زیرا در آن صورت آدمیان یكسره در قید عوامل خارجی قرار می گرفتند و گرچه ممكن بود خود را فریب دهند و خیال كنند كه آزادند، اما به واقع وجوب علیت بر آنان حكومت می كرد. به عبارت دیگر، در نظر كانت، موجبیت علی، به خصوص موجبیت مكانیكی، با هرگونه آزادی و هرگونه اخلاق منافات دارد و، از این رو باید كذب باشد. غرض او از موجبیت علی، هر نوع علیت عوامل خارجی است، اعم از عوامل مادی- یعنی فیزیكی یا شیمیایی- كه در قرن هجدهم از آنها سخن می رفت، با شور و هیجاناتی كه برای انسان مقاومت ناپذیر تلقی شوند. اگر بگویید فلان شور و هیجان قوی تر از من بود، دست خودم نبود، تسلیم شدم، فشار به من آمد، ناتوان بودم، بر من غلبه كرد، در واقع اعتراف می كنید به نوعی بیچارگی و بردگی. در نزد كانت، هرگز لازم نیست چنین باشد. مسئله آزادی اراده یا اختیار یكی از چیستان های دیرینه و از اختراعات رواقیان است و از آن زمان تاكنون مخیله و ذهن انسان را آزار داده است. كانت آن را نوعی تنگنای كابوس وار می دانست. راه حل رسمی ای كه به وی ارائه شد این بود كه گرچه انتخاب ما البته همان است كه هست (و كسی منكر نیست كه از میان چیز ها یكی را انتخاب می كنیم)، ولی چیز هایی كه باید از میانشان دست به گزینش بزنیم و خود این كه احتمالاً چنین انتخابی می كنیم، تعیین شده یا موجب به وجوب علّی است. به عبارت دیگر، وقتی شقوق مختلفی وجود دارند، گرچه البته ممكن است دست به این كار بزنیم یا آن كار، اما خود اینكه در وضعی قرار گرفته ایم كه اینها تنها شقوق اند و، از آن بالاتر، این كه تعیین شده كه اراده یا خواست ما در این جهت باشد، همه به این معنا است كه آنچه را اراده می كنیم انجام می دهیم، ولی اراده ما آزادی نیست. كانت این راه حل را ترفند حقارت بار و بی ارزشی خواند كه گمان نمی رود كسی را بفریبد. بنابراین، او همه گریزراه های ممكن را بست- یعنی همه راه های رسمی ای كه فیلسوفان دیگر از ترس این تنگنا ارائه داده بودند. این مشكل البته برای كانت مشكلی بخصوص حاد بود، ولی از آن زمان تاكنون نیز براندیشه- و در واقع تا حدی بركردار- اروپائیان چیره بوده است. این مشكل نه تنها مشغله فكری دائمی فیلسوفان و مورخان در سده نوزدهم بود، بلكه هنوز در این قرن هم هست. مشكلی است كه امروز با حدتی خاص به صورت های گوناگون بروز كرده است، مثلاً به شكل استدلال های مورخان در برابر یكدیگر درباره نقش نسبی افراد در تاریخ و نقش تاریخی نیروهای غیرفردی عظیم اجتماعی یا اقتصادی یا روانی. همین مشكل به صورت انواع مختلف نظریه های سیاسی پدید آمده است. یك طرف كسانی اند كه عقیده دارند انسان ها محكوم به وضع و موقع خاصشان در فلان ساختار مانند ساختار طبقاتی اند، و در طرف دیگر آنان كه معتقدند چنین موجبیتی وجود ندارد، یا به هر حال تماماً تعیین كننده نیست. همین مشكل در علم حقوق نیز ظهور می كند به شكل اختلاف نظر میان كسانی كه تصور می كنند بزهكاری نوعی بیماری است و باید به راه های پزشكی درمان شود زیرا چیزی نیست كه بزهكار در قبال آن مسئول باشد و آنان كه معتقدند بزهكار می تواند انتخاب كند كه دست به چه كاری بزند و بنابراین، درمان وی با استفاده از معالجات پزشكی اهانت به كرامت انسانی فطری اوست. كانت نیز مسلماً بر این نظر بود و به مكافات یا كیفر اعتقاد داشت (كه امروزه عقیده ای واپسگرایانه انگاشته می شود و شاید واقعاً هم چنین باشد)، زیرا به تصور او، هر انسانی ترجیح می دهد به زندان برود تا به بیمارستان، و اگر كسی دست به كاری بزند و نكوهش شود (ولو نكوهش شدید یا حتی مجازات) چون می توانست از آن كار خودداری كند، فرض بر این قرار می گیرد كه او انسانی است برخوردار از قدرت انتخاب (هرچند در این انتخاب راه بد را برگزیده است) نه این كه موجودی است اسیر نیروهایی خارج از كنترل خویش، مانند ضمیر ناخودآگاه یا محیط یا رفتار گذشته والدین یا هزار عامل دیگری از قبیل نادانی یا بیماری جسمی كه توان عمل به هر شیوه دیگری را از او سلب كرده است. كانت معتقد بود كه شق اخیر اهانتی عمیق تر به آن شخص است زیرا در این صورت با او همچون حیوان یا شی رفتار می شود نه مانند انسان. كانت در این نكته احساس پرشور دارد و من می خواهم مزه كامل آرای او را به شما بچشانم. مثلاً در نظر او، سخاوت یكی از صفات رذیله است، زیرا در نهایت نوعی منت گذاری و بنده نوازی و ارباب منشی است. مآلاً بخشش از «دارا» به «ندار» است. اگر عدل بر دنیا حكمفرمایی می كرد، نیازی به سخاوت نبود. ترحم، به نظر كانت، صفتی نفرت انگیز است. می گوید ترجیح می دهم مرا نادیده بگیرند، به من توهین كنند، با من بدرفتاری كنند تا این كه مورد ترحم قرار بگیرم، زیرا لازمه ترحم نوعی برتری مترحم به شخص مورد ترحم است و كانت مطلقاً منكر این برتری است. آدمیان همگی برابرند و همه می توانند راه و سرنوشت خویش را تعیین كنند و اگر كسی به دیگری ترحم كند، او را به مرتبه حیوان یا شی یا به هر حال به مرتبه چیزی قابل ترحم و رقت انگیز تنزل داده است و این به نظر كانت هولناك ترین توهین به كرامت آدمی و اخلاق انسانی است.
آیزایا برلین - ترجمه دكتر عزت الله فولادوند
منبع : روزنامه شرق