سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


اسب تراوای سوسیالیسم


اسب تراوای سوسیالیسم
فهم چیستی عدالت اجتماعی، به لحاظ فلسفی و تاریخی می تواند راهگشای ذهن ما برای رسیدن به آن باشد. اما منظور از عدالت اجتماعی چیست؟ در پاسخ آنچه بیشتر به نظر میرسد، تصوری مبنی بر توزیع اجتماعی عادلانه امكانات و ثروت هاست، بدون آنكه توجه شود در چه شرایطی می توان مفهوم عدالت را متصف به صفت اجتماعی و یا با چه معیاری توزیع را می توان عادلانه تلقی كرد. برای فهم بهتر این بحث، طرح دیدگاه های انتقادی فریدریش فون هایك، كه بیش از ۱۰ سال، یكی از دلمشغولی های بزرگش، دستیابی به معنای آنچه عدالت اجتماعی خوانده می شود ولی به زعم وی در این كوشش به جایی نرسیده، ضروری است. در آخر ذكر این نكته ضروری است كه نقد هایك به عدالت اجتماعی، از منظر نقد به نگاه سوسیالیستی از عدالت است كه مقاله حاضر به آن می پردازد.
دیدگاه انتقادی هایك به مفهوم عدالت اجتماعی، حتی از عنوان فرعی «سراب عدالت اجتماعی» كه بر جلد دوم اثر مهم و مشهور ۳ جلدی خود - قانون، قانونگذاری و آزادی؛ قواعد و نظام -گذاشته هم هویدا است. او در این كتاب سراب عدالت اجتماعی را تهدیدی جدی برای بزرگترین دستاورد تمدن غربی، یعنی آزادی های فردی می داند و معتقد است كه عدالت اجتماعی «اسب تراوا» ی سوسیالیسم در جوامع آزاد است و همانند خود سوسیالیسم از نوعی فردگرایی كاذب، یا آنچه كه وی فرد صنع گرا می نامد، ناشی می شود.
عدالت اجتماعی علی رغم شباهت و قرابت آن با مفهوم قدیمی عدالت توزیعی، مفهومی كاملاً جدید است. عدم توجه به این مسأله ممكن است موجب بروز سوء تفاهم هایی شود. در واقع، آرمان عدالت اجتماعی به دنبال نهضت های دموكراتیك و مساوات طلبانه بسیاری در دوران جدید اروپا (قرن هفدهم و هیجدهم) به وجود آمد. این نهضت ها خواهان لغو امتیازهای سیاسی و اجتماعی دوران اشرافیت و برابری همه در مقابل قانون بودند. امكان مشاركت برابر حقوق همه افراد جامعه در زندگی سیاسی یكی از مضامین اصلی نهضت ها و انقلاب های دموكراتیك دوران جدید بود. تحقق كمابیش این آرمان ها، توأم با گسترش روابط بازار در جوامع اروپایی غربی، شكوفایی اقتصادی چشمگیری را بویژه طی قرن نوزدهم، به دنبال آورد. اما به وضوح پیدا بود كه همه آحاد و اقشار جامعه به یكسان نمی توانند از این فراوانی ثروت و رفاه بهره گیرند. در مواردی نابرابری های اقتصادی از گذشته بیشتر و رؤیای جاودانه دوران زرین گذشته در خواب های پریشان گروه هایی از مردم و نیز روشنفكران پدیدار شد. به طور كلی، دو نوع عكس العمل نسبت به این وضع به وجود آمد: ۱ - نگاه محافظه كارانه، كه تمامی ناهنجاری ها را ناشی از انقلاب ها و دگرگونی نظم پیشین قلمداد می كرد؛ ۲ - نگاه رادیكال و سوسیالیستی، كه انقلاب های دموكراتیك و آزادی خواهانه را ناقص و ناتمام تلقی می كرد و معتقد بود كه دموكراسی و آزادی سیاسی را باید با دموكراسی و آزادی اقتصادی (آزادی از فقر) تكمیل كرد. آرمان عدالت اجتماعی در چنین شرایطی پدید آمد. عدالت اجتماعی كه بعضاً آن را عدالت اقتصادی نیز می نامند، در حقیقت عبارت است از كنترل نظم اقتصادی و تنظیم ارادی توزیع ثروت به منظور فایق آمدن به نابرابری اقتصادی ناشی از نظم بازار. مفهوم عدالت اجتماعی براساس این تصور به وجود آمده است كه با شناخت كامل قوانین اقتصادی می توان آنها را به منظور تحقق اهداف اجتماعی معینی (توزیع عادلانه درآمد) به خدمت گرفت؛ غافل از اینكه چنین اقدامی به معنی تبدیل جامعه به سازمان، یا از میان برداشتن نظمی خودجوش است كه قوانین اقتصادی خود بیانگر عملكرد آن هستند. این به شاخ نشستن و بن بریدن در واقع منطق درونی هر نوع سیاست سوسیالیستی و آرمان گرایی مبنی بر عدالت اجتماعی است.
●مصادیق عدالت
هایك، عدالت را ویژگی ای مربوط به رفتار انسان می داند و می گوید: دقت در كلام ایجاب می كند كه صفت عادلانه و ناعادلانه را تنها بر رفتار انسان اطلاق كنیم. اگر این واژه ها در توصیف یك وضعیت به كار روند، فاقد معنا خواهد بود، مگر این كه شخص معینی مسئول برقراری این وضعیت شناخته شود. یك واقعه به خودی خود یا یك وضعیت كه كسی قادر به تغییر آن نیست، می تواند خوب یا بد توصیف شود، اما صفات عادلانه یا ناعادلانه را نمی توان در مورد آنها به كار برد. نوزادی كه معلول به دنیا می آید، كودكی كه دچار بیماری غیرقابل علاج می شود، انسانی كه نزدیك ترین كس خود را از دست می دهد. همگی واقعه ها و وضعیت های ناگوارند، اما ناعادلانه یا عادلانه نیستند؛ چرا كه هیچ كدام از تصمیم و رفتار شخص معینی ناشی نشده اند. اما اغلب اتفاق می افتد كه به دلیل گرایش انسان انگاری كه در تفكر و زبان ما وجود دارد، بسیاری از پدیده ها را، از طبیعت گرفته تا نهادهای اجتماعی، دارای فكر، اراده و مسئولیت تلقی می كنیم و درباره عادلانه یا ناعادلانه بودن كلیه وضعیت ها به قضاوت می نشینیم. مفهوم عدالت مستلزم این است كه فرد یا افرادی، عملی را باید یا نباید انجام دهند. این مفهوم ایجاب می كند كه از قبل، قواعدی وجود داشته باشد كه معرف مجموعه شرایطی است كه در آن، بعضی از انواع رفتار انسانی ممنوع یا الزامی اند. بنابراین، تعریف عدالت در چارچوب قواعد رفتاری عادلانه (صحیح) امكان پذیر است و بر رفتار مسئولانه (طبق قاعده یا خلاف قاعده) فرد یا افراد دلالت دارد.
در سطح اجتماعی، اعمال هماهنگ افرادی كه در یك سازمان با قصد و نیت قبلی و برای هدف معینی گرد هم آمده اند نیز می تواند عادلانه یا ناعادلانه باشد. اما نظم های اجتماعی خودجوش را كه تشكیل و عملكردشان به قصد و اراده افرا معینی بستگی ندارد، نمی توان متصف به عادلانه یا ناعادلانه بودن كرد. از این لحاظ، اعمال حكومت را می توان از جهت عدالت داوری كرد، اما در مورد خود جوامع انسانی، كه نظم های خودجوشی هستند، چنین اتصافی جایز نیست.
باید توجه شود كه هایك دو نوع نظم در روابط اجتماعی میان انسان ها قائل است. ۱ - نظمی كه محصول طرح و نقد آگاهانه انسان هاست كه با هدف یا هدف های معینی ایجاد می شود؛ وی نخستین نظم را نظم سازمانی می نامد. ۲- نظمی كه با رعایت قواعد رفتاری خاص و طی یك سیر تحول طولانی، خودبه خود به وجود می آید و طرح و قصد انسانی در آن نقشی نداشته و هدف یا هدف های معینی برای شكل گیری آن در نظر گرفته نشده است؛ او این نظم را نظم خودجوش می نامد.از این منظر هایك عدالت اجتماعی را سراب می داند، زیرا اگر جامعه را آن گونه كه وی معتقد است، مبتنی بر نظم خودجوش بدانیم، وضع موجود در آن را هر چند ناگوار و نامطلوب باشد، نمی توانیم عادلانه یا ناعادلانه بدانیم، زیرا این وضع محصول طرح و قصد آگاهانه شخص یا اشخاص معینی نیست. عدالت اجتماعی فرد را مخاطب قرار نمی دهد، بلكه جامعه را مسئول می شناسد. اما سوای خطای انسان انگاری كه جامعه را موجودی صاحب اراده، تصمیم و مسئولیت می داند، تنها در صورتی می توان جامعه را مسئول به حساب آورد كه از لحاظ ساختار و عملكرد، وضع یك سازمان را داشته باشد، نه یك نظم خودجوش. پس تنها زمانی می توان از عدالت اجتماعی سخن گفت كه جامعه به صورت یك سازمان تصور شود. مفهوم عدالت اجتماعی مستلزم تصور جامعه به صورت سازمان است؛ از این رو، هر اقدامی كه در جهت تحقق عدالت اجتماعی صورت می گیرد، عملاً به معنای گام برداشتن در جهت تبدیل جامعه به سازمان است. اما یك جامعه بزرگ را هیچ گاه نمی توان به سازمان تبدیل كرد و همچنان كه خواهیم دید،كوشش در این طریق نه تنها اساس هرگونه عدالتی را از بین می برد، بلكه سایر دستاوردهای مهم تمدن بشری را نیز در معرض نابودی قرار می دهد.
تعریف عدالت به این صورت كه هر كس باید پاداشی متناسب با شایستگی اش دریافت كند، مستلزم حل این مسأله است كه جامعه چگونه می تواند شایستگی افراد را تشخیص دهد. سوای این مشكل كه تشخیص شایستگی آحاد جامعه بزرگ امری فراتر از توانایی بشری است، باید گفت كه اساساً جامعه كه به معنای دقیق كلمه، متفاوت از دستگاه حكومتی است، نمی تواند در جهت تحقق هدف معینی اقدام كند. از این رو، دست یافتن به عدالت اجتماعی ایجاب می كند كه آحاد جامعه به گونه ای سازماندهی شوند كه بتوان آنچه را كه در جامعه تولید می شود به سهم خاص بین افراد یا گروه ها تقسیم كرد. به عبارت دیگر، جامعه باید به یك سازمان هدفمند تبدیل شود تا بتواند آرمان عدالت اجتماعی را تحقق بخشید. چیزی كه امروز عموماً به عنوان عدالت اجتماعی یا توزیعی تلقی می شود تنها در بطن نظم سازمان معنا دارد. ولی مفهوم عدالت اجتماعی هیچ گونه معنایی در سازگاری با نظمی كه آدام اسمیت جامعه بزرگ می نامد، ندارد.اصطلاح عدالت اجتماعی دقیقاً توصیف كننده وضعیتی است كه در آن حصول نتایج خاص برای افراد یا گروه های خاص مورد ملاحظه قرار می گیرد و این چیزی است كه در داخل نظم خودجوش غیرممكن است.
منطق نهایی چنین رفتاری به معنای به انقیاد درآوردن افراد و سلب آزادی هایشان است. از این رو هایك این سئوال اساسی را مطرح می كند كه آیا چنین تكلیف اخلاقی ای واقعاً وجود دارد كه انسان خود را مطیع قدرت كند تا با تنظیم فعالیت های اعضای جامعه، نوع معینی از توزیع را كه به روایتی عادلانه تلقی می شود، تحقق ببخشد؟ اغلب به سادگی تصور می شود كه عدالت اجتماعی ارزش اخلاقی جدیدی است كه باید به ارزش های اخلاقی پیشین افزوده شود و جای خود را در نظام قواعد اخلاقی پیدا كند. اما بیشتر اوقات از این مسأله غفلت می شود كه برای عملی ساختن آرمان عدالت اجتماعی، باید نظم جامعه را به طور كلی و بنیادی تغییر داد و در نتیجه، بسیاری از ارزش های دیگر را قربانی آن كرد.
●حكومت و عدالت
برقراری عدالت اجتماعی، مستلزم دخالت اقتدار مركزی (حكومت) است. برای برقراری برابری مادی و رفاهی بین افراد جامعه حكومت مجبور است رفتار نابرابری نسبت به افراد داشته باشد؛ چرا كه هر فردی دارای توانایی، استعداد، دانش، وضعیت طبیعی و اجتماعی متفاوتی است. بنابراین، ایجاد برابری مستلزم اتخاذ رفتاری نابرابر است. به عبارت دیگر، حكومت مجبور است به جای رفتار مبتنی بر قواعد عام و همه شمول (قانون) از دستورالعمل های خاص و موردی استفاده كند. در این صورت اساس حكومت قانون و هرگونه نظام حقوقی كه الزاماً مبتنی بر قواعد عام و همه شمول است، بر هم می ریزد و راه برای اقتدار نامحدود حكومت باز می شود. باید تأكید كرد كه عدالت توزیعی تنها در یك گروه كوچك مانند خانواده می تواند امكان پذیر باشد كه در آن رئیس خانواده با اطلاع كامل از وضعیت های خاص و نابرابری های موجود بین اعضای خانواده می تواند توزیع مناسبی را به گمان خود بین آنها انجام داد. اما دسترسی به چنین اطلاعاتی در مورد آحاد یك جامعه بزرگ برای حكومت یا هر اقتدار مركزی ای عملاً غیرممكن است. بنابراین، اقدام در جهت جاری ساختن عدالت توزیعی در یك جامعه بزرگ كوششی بی سرانجام است و تنها تغییراتی كه از آن عاید می شود، عبارت است از تبدیل جامعه به یك سازمان. به عبارت دیگر، عدالت توزیعی در جامعه امروزی در عمل منتهی به نوعی آرمانخواهی سوسیالیستی می شود. از این روست كه هایك عدالت اجتماعی را «اسب تراوا» ی سوسیالیسم می خواند. اما نتیجه دیگر كوشش برای تحقق عدالت اجتماعی محدودترشدن هر چه بیشتر حوزه اقتدار و اختیار فردی، به لحاظ گسترش اقتدار حكومتی و تبدیل جامعه به سازمان است.هر گام به پیش در جهت عملی ساختن عدالت اجتماعی، گامی به پس در زمینه آزادی های فردی است. اما زمانی كه آزادی فردی از بین می رود یا بسیار محدودتر می شود، استقلال، اختیار و مسئولیت فردی یعنی پایه و اساس هرگونه اصل اخلاقی از جمله عدالت نیز از جامعه رخت برمی بندد. هایك می گوید: عدالت اجتماعی موجب وابستگی افراد به قدرت می شود و این وابستگی باعث از بین رفتن آزادی تصمیم شخصی، یعنی آنچه هر اخلاقی ضرورتاً بر اساس آن نباشد، می شود.هایك معتقد است نیرومندترین چیزی كه قانون را تهدید می كند نه از جانب پوزیتیویسم حقوقی و نه از جانب دموكراسی اكثریتی، بلكه از جانب اندیشه های معاصر در زمینه عدالت توزیعی یا عدالت اجتماعی بوده است و هایك برخی از نیرومندترین و گزنده ترین انتقاداتش به اندیشه معاصر را متوجه آنها كرده است.
سیدحسین امامی●ویژگی های اصلی عدالت اجتماعی
ویژگی های اصلی مفهوم عدالت اجتماعی چیست و چرا هایك چنین سخت به آن حمله می برد؟ در چشم هایك مفهوم مدرن عدالت اجتماعی، صفت عدالت یا بی عدالتی را به تمامی الگوی زندگی اجتماعی، با همه سود و زیان هایش نسبت می دهد و نه به رفتار افراد تشكیل دهنده آن و این كار معنای اصلی و اصیل آزادی را، كه در آن مفهوم عدالت و بی عدالتی به درستی فقط به اعمال افراد نسبت داده می شود وارونه می كند. مفهوم عدالت را نمی توان در مورد الگوهای ناشناخته ای كه این اعمال شكل می دهند، به كار برد. بلكه فقط می توان آن را در چارچوب و بستری كه این اعمال در آن رخ می دهند به كار برد. به همین یك دلیل هم كه شده است هایك می گوید كه مفاهیم واجد الگو عدالتی را كه رابرت نازیك بسیار هوشمندانه در كتاب «آنارشی، دولت و یوتوپیا» مورد نقد قرار داده است، نمی تواند وجود داشته باشد.
نه تنها نسبت دادن عدالت و بی عدالتی به پیامدهای اجتماعی معكوس كردن استفاده درست از آن است، بلكه چنین مفهومی از عدالت امكان سازگاری آن را با حكومت قانون از میان می برد. هایك استدلال می كند كه حكومت قانون باید، در رفتار و معامله با شهروندان به صورت گمنام و برابر، نسبت به نابرابری های افراد از نظر موهبت های اولیه و ثروت های مادی اولیه علی السویه بماند. اگر حكومت قصد كند كه نوعی برابری در این زمینه ها پدید آورد. در واقع باید با افراد رفتاری متفاوت و نابرابر داشته باشد و بدین ترتیب نخواهد توانست از به بار آوردن بسیاری بیدادها و بی عدالتی های جدی پرهیز كند.
هایك در این نقدهای نیرومند خود به سود اهالی باز توزیعی معاصر، به شیوه ای مشابه كوشش های رابرترنازیك، ناسازگاری مفاهیم واجد الگو توزیع عادلانه را با آزادی نشان می دهد. اما هایك برخلاف نازیك، به جای تأكید بر حقوق بنیادین انسان ها، بر نظریه عدالت رویه ای اتكا می كند. نقد او با نقد نازیك این وجه اشتراك را دارد كه تمایز قرن بیستمی بین تولید و توزیع را رد می كند.
●عدالت و شناخت
آخرین و شاید مهم ترین و مجاب كننده ترین استدلال هایك علیه عدالت اجتماعی استدلالی شناخت شناسانه و مفهومی است. به زعم وی، حتی اگر بتوان اصول واضح و روشنی برای اصلاح توزیع بازاری معین كرد، باز هیچ مرجع حكومتی نمی تواند شناختی كافی و مطمئن برای اجرای آن اصول داشته باشد. این ضربه ای مهلك حتی به اصل به ظاهر بسیار جذاب جان راولز، یعنی اصل تفاوت است كه می گوید: فقط آن نابرابری هایی روا هستند كه به نفع بدحال ترین گروه در جامعه باشند.
استدلال هایك گذشته از جنبه شناخت شناسانه جنبه مفهومی هم دارد، زیرا او منكر آن است كه عدالت اجتماعی اصلاً معنای واضحی داشته باشد. این امر تا حدودی ناشی از آن است كه مفهوم عدالت اجتماعی معنای اصلی و اصیل عدالت را كه در آن عدالت فقط به اعمال افراد اطلاق می شود، وارونه می كند. اما ادعای مهم تر هایك این است كه اجرای سازنده مفهوم فعلی عدالت اجتماعی - انگاره های اخلاقی استحقاق، نیاز، شایستگی و غیره - هیچ ربط عقلانی یا سازگار با یكدیگر ندارد. ناتوانی از درك این نكته سبب می شود كه معتقدان واقعی به عدالت اجتماعی با یكدیگر برای ارتقای آرمانی همكاری كنند كه هیچ محتوای مورد توافقی ندارد.
از نظر وی دلیل اینكه چرا اكثر مردم هنوز به عدالت اجتماعی حتی پس از پی بردن به اینكه واقعاً نمی دانند معنای آن چیست؟اعتقاد راسخ دارند این است كه می پندارند چون تقریباً همه كس به آن معتقد است، پس حتماً چیزی در آن هست.
هایك می گوید: بزرگترین اثر نامطلوب عدالت اجتماعی در جامعه ما این است كه چون وسیله سرمایه گذاری بیشتر را از افراد می گیرد، نمی گذارند به كامیابی هایی كه در توانشان است دست یابند.
ظاهراً جان استوارت میل، اولین كسی بود كه اصطلاح عدالت اجتماعی را به معنای امروزی كلمه به كار برده و آن را با صراحت معادل مفهوم عدالت توزیعی قرار داده است. طبق نظر وی، عدالت اجتماعی یا توزیعی یعنی این كه جامعه باید رفتار یكسانی با تمام كسانی كه شایستگی یكسانی دارند، داشته باشد. او كه در كلیه تعاریف خود از عدالت، همواره رفتار فردی را در نظر دارد، در این یك مورد از رفتارها جامعه صحبت می كند.
علی رغم دلمشغولی هایك به آثار میل، او هرگز بر اصول اصلی لیبرالیسم میل صحه نگذاشته است. از این منظر عناصری كه هایك آنها را در گسست میل از لیبرالیسم كلاسیك تعیین كننده می داند به شرح زیر برمی شمارد : دوشقه كردن فاجعه بار قوانین تولید و قوانین توزیع، ابداع مفهوم نوین عدالت اجتماعی، صحه گذاشتن او بر ناسیونالیسم و سوسیالیسم و جذب كردن مفهوم رمانتیك فردگرایی در نظریه خود. هایك معتقد است این تاثیرات را میل از منابع اروپایی، خصوصاً پوزیتیویسم فرانسوی و رمانتیسم آلمانی گرفت و این تأثیرات همچنان از آن زمان در لیبرالیسم انگلیسی پابرجا مانده اند.
هایك به نقل از لاك می نویسد: «آنجا كه مالكیت وجود ندارد، عدالت نیز غایب است. این قضیه همان قدر صحیح و دقیق است كه تمامی برهان های اقلیدسی؛ زیرا اندیشه مالكیت ناظر به حق داشتن چیزی است و مفهوم بی عدالتی عبارت است از تجاوز به این حق. با توجه به اینكه از دیدگاه او، مالكیت شرط لازم برای عدالت است، می توان گفت كه در اندیشه وی مهمترین ارزش ها و نهادهای مؤسس جامعه مدرن - یعنی مبادله آزاد، مالكیت فردی (متكثر) و عدالت، مجموعه به هم پیوسته و منسجمی را تشكیل می دهند كه در آن آزادی فردی به عنوان والاترین ارزش اخلاقی و حكومت قانون به عنوان مهم ترین نهاد موجود نظم، نقش اساسی و محوری دارند.
نكته مهمی كه باید مورد تأكید قرار گیرد این است كه خلط آرمان عدالت اجتماعی با مفهوم قدیمی عدالت توزیعی، در عمل منجر به اتخاذ سیاست های ضد توسعه می شود. بدین معنا كه پیوندی ناگفته و شاید ناخواسته بین نیروهای محافظه كار، كه از هرگونه تحولی واهمه دارند و عدالت توزیعی را تضمینی برای حفظ وضع موجود تلقی می كنند و نیروهای چپ ترقیخواه كه خواهان توزیع ثروت و درآمد با آرمان سوسیالیستی عدالت اجتماعی هستند، به وجود می آید.
اتخاذ بدون تأمل آرمان عدالت اجتماعی در تفكر سوسیالیستی به عنوان یكی از آخرین دستاوردهای انسان در تمدن جدید، علاوه بر مشكلاتی كه ذكر شد، زیان جبران ناپذیر دیگری نیز به همراه می آورد و آن بی اعتبار كردن شأن و منزلت حق و قانون در جامعه است. البته این مسأله منحصر به جوامع توسعه نیافته نیست، اما شدت و حدت آن در این گونه جوامع بیشتر است. هایك می گوید: اخیراً یك مفهوم ایجابی و مثبت از عدالت، علاوه بر مفهوم سلبی آن، جای خود را در اعلامیه ها و اسناد حقوق ملی و بین المللی باز كرده است. مفهوم سلبی عدالت به صورت قواعد رفتار عادلانه تعریف می شود. اما مفهوم اینجا بی عدالتی به معنی مكلف كردن حكومت به ادای برخی حقوق خاص و معین برای افراد است ،كه اغلب به آنها حقوق اجتماعی و اقتصادی اطلاق می شود. این حقوق، مانند حق كار و مسكن و... در عمل به معنای طلبی است كه افراد از جامعه دارند. ادای این گونه حقوق و طلب ها مستلزم ترتیب دادن روابط اجتماعی به صورت سازمان است. اما می دانیم كه تبدیل جامعه به سازمان، بنیاد هرگونه قاعده رفتاری عام و همه شمول را از بین می برد؛ بنابراین مشاهده می شود كه حقوق اجتماعی و اقتصادی جدید به هیچ وجه با حقوق مدنی قدیمی سازگاری ندارد و قبول یك دسته از حقوق در حقیقت نفی دسته دیگر است.
هایك می گوید: معرفی آرمان های و آرزوها به صورت حق، نه تنها اسباب و لوازم افزایش ثروت را از جامعه دور می كند، بلكه واژه حق را بدون ارزش و فاقد محتوا می نماید. واژه ای كه حفظ معنای حقیقی و دقیق آن، برای برقراری یك جامعه آزاد، دارای كمال اهمیت است.
منابع و اقتباس از:
۱ - موسی غنی نژاد. درباره هایك، نشر نگاه معاصر. چاپ اول ۱۳۸۱
۲ - فون هایك. درنگر آزادی. عزت ا... فولادوند. لوح فكر. چاپ اول ۱۳۸۲
۳. جان گری. فلسفه سیاسی فون هایك. خشایار دیهیمی. طرح نو. چاپ اول ۱۳۷۹
۴ - فون هایك. قانون، قانونگذاری و آزادی. مهشید معیری و موسی غنی نژاد. طرح نو چاپ اول ۱۳۸۰
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید