چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

تجدید نظر کنید


تجدید نظر کنید
جریان های مذبذب مخالف خوان با اسلام و جمهوری اسلامی چرا دچار حیرت یا به تعبیر خود اسیر «استراگیجی» شده اند؟ پاسخ به این سؤال شاید از چند جهت حائز اهمیت باشد. یکی اینکه افراد یا گروه های سرخورده معمولا به خاطر سقوط فکری و سیاسی، استقلال و شخصیت خود را از دست می دهند و به سادگی در خدمت مجموعه های معارض بزرگ تر -از جمله در جبهه اصلی معارضه با اسلام و ایران و انقلاب اسلامی- درمی آیند.
دیگر آن که با آسیب شناسی وضع وخیم جریان مذکور می توان «عبرت» اندوخت و حتی المقدور از رفتن افراد و جریان های تازه پاتر در راه طی شده ممانعت کرد.
اینکه اعتبار چنان جریان هایی چرا ساقط می شود، به سرچشمه رفتار برمی گردد. وقتی عمل، از جوهره ایمان یعنی تسلیم شدن در برابر حق سرشار نشد، تباه می شود و نه فقط تباه می شود بلکه میل فرد یا سازمان برای انکار و کتمان حق باعث می شود به تدریج، حق بر او پوشیده شود و چرخه باطل و کاهنده ای در این میان شکل می گیرد که اشتباه نمایاندن و باور کردن همان خطا و سپس اشتباه فهمیدن و خود را فریفتن، جزو اجزا و مراحل آن می شود. خاشع نشدن در برابر حقیقت، به تدریج دوگانگی را در جان فرد یا گروه می دواند. واژه ها و ارزش ها «جابه جا» می شود و چون خارج از مدار حق و مخالف موج طبیعی هستی است، ابتر می ماند یا به مانع می خورد و فرد یا مجموعه مبتلا، چاره را در «تحریف» و «تلبیس» و واژگونه نمایی بیشتر می یابد تا مگر خود را توجیه کند اما بیشتر در باتلاق مغالطه گری فرو می رود. اگر خیال کند دیگران را می فریبد، در واقع با خود خدعه می کند. خیال می کند زیرک تر است و دیگران را مسخره می کند، در حالی که خود پس از مدتی اسباب استهزا وانگشت نما شدن می گردد. ادعا می کند می خواهد وضع را بهتر کند و به سامان و اصلاح رساند، اما تباه می کند و فساد می آورد. چرا؟ چون قلب و چشم و گوش -جایگاه عقل و عاطفه و حس- مهر خورده و تعطیل شده است. فرد خود را دانا و زیرک می پندارد اما ناظران بی طرف حکم بر سفاهت او می دهند. به تعبیر قرآنی، این یک «تجارت بی سود و پرضرر» است.
اگر فرد یا مجموعه ای در چنین فرآیندی شکست خورد و کاسه چه کنم چه کنم به دست گرفت، نباید کسی را ملامت کند که این، عین ورشکستگی به تقصیر است. و انسانی که با سرنوشت خویش قمار کرد و باخت، مستعد بسیاری از رفتارهای منحطی می شود که انسان معمولی و آزاد دارای غیرت و فطرت پاک از آن پرهیز دارد. بی دلیل نیست که برخی مدعیان دو آتشه «ملیت» و «خلق» و «توده» و «مبارزه با امپریالیسم» و «مبارزه برای حقوق بشر و آزادی و دموکراسی» امروز گردن آویز تبعیت از سازمان های اطلاعاتی، رسانه ای و فرهنگی جریان های استکباری و استعماری را در دنیا به گردن آویخته اند. آنها از مخالفت آزاد اندیشانه با اسلام و جمهوری اسلامی به اینجا نرسیدند که اگر حّر و آزاد اندیش و صاحب استقلال و وجدان انسانی و ملی بودند، تن به خدمت جنایتکارترین دشمنان آزادی و عدالت و حقوق بشر نمی دادند و اگر خود را فروختند، پیداست کمیت «حریت» در آنها لنگ بود.
اگر این روزها سایت ضدانقلابی ایران امروز- وابسته به مؤسسه ای به همین نام، ثبت شده در آمریکا- خطاب به اپوزیسیون هشدار می دهد که «بیش از این درباره برنامه هسته ای ایران لجاجت نکرده و به اعتبار خود لطمه نزنید و مثل گرایش های جنگ طلب آمریکایی و گاه سینه چاک تر از آنها، علیه برنامه اتمی صلح آمیز ایران جوسازی و جرزنی نکنید. مشکل آمریکا با ایران بر سر حقوق بشر یا سلاح هسته ای نیست و نباید در دام خبرهای جعلی که حتی خود آمریکا هم آن را رد می کند، افتاد»، آیا جز به این معناست که طیف گسترده اپوزیسیون خارج نشین (ضدانقلاب صریح اللهجه تر) و حزب بادی های مذبذب داخلی- مصداق نؤمن ببعض و نکفر ببعض- به خاطر لجاجت خویش در استخدام دشمنان بشریت و ناقضان دیرین حقوق ملت ایران و دیگر ملت های دنیا قرار گرفته اند؟ اینها که دیگر پس از بازداشت، ارائه نشده تا گفته شود اعترافات تحت شکنجه بود! سخنانی از سر درماندگی و احساس بی آبرویی و مورد استهزاء قرار گرفتن در عین ادعای روشنفکری و پیشاهنگی و تیزفهمی است.
مگر ادعا براین نبود که ارادت و قداست تمام! روشنفکر باید آزاد باشد. پس چه بلایی به سر اقلیتی کم شمار اما فریب خورده -یا مستعد- از دانشجویان آوردند که «نیما-ن» یکی از همان دانشجویان غیرمذهبی و همکار امروز برخی نشریات زنجیره ای پس از ۱۰ سال لب به اعتراض می گشاید و مقاله خود را به سایت ها می فرستد با این مضمون که «ما در شلوغ ترین برنامه ها درتهرانی که ۱۰ میلیون جمعیت و صدهزار دانشجو داشت، نتوانستیم جمعیتی بیش از سه هزار نفر که بعضاً هم غیردانشجو بودند، جمع کنیم... ما گرفتار توهم خودجنبش بینی بودیم و حرفه ای ها هم که ابتدا شریک توهم ما بودند، کاسبکارانه پشتمان را خالی کردند... این روزها نگرانم نکند عده ای باز دنبال سوار شدن بر گرده دانشجویان صادق اما ساده هستند... دکتر سروش برای ما پیغمبر روشنفکری بود و دور و بری هایش (بسیاری از روشنفکران دینی) تلاش می کردند ما را مرید او نشان دهند. ما هم بدمان نمی آمد و نمی دانستیم که روشنفکری و سیاست مدرن کجا و رابطه مراد و مریدی کجا! مسخره بود اما این اتفاق افتاد.»
چه اتفاقی افتاده که باعث شده حالا صدای تاریخ نگار و کاتب شخصی آقای خاتمی- بابک داد- هم بلند شود و خطاب به او نامه هشدار بنویسد؛ «برخی از دوستان مشارکتی که با بودجه فراوان در دولت شما تشکیل جبهه دادند... ممکن است بعد از ۸ سال فرصت سوزی و کم فروشی و کم کاری، و بعد از دو سال استراحت و مرخصی اجباری با شعارهای داغ تازه وارد عرصه شوند و بتوانند مردم را دوباره فقط کمی احساساتی کنند، اما این مردم دیگر خودشان را برای دومین بار فدای این دوستان مظلوم و طفلکی نمی کنند. مردم هنوز دچار آلزایمر و فراموشی نشده اند»؟ عمق سقوط تا کجاست که حسین درخشان همکار دیروز نشریات زنجیره ای (عصر آزادگان و حیات نو و دانستنی ها) هم، امروز از خارج کشور همین طیف اپوزیسیون نما را هجو می کند و می نویسد: «دلم می خواهد شورای نگهبان صلاحیت تمام این آقایان و خانم های «اصلاح طلب» را تأیید کند. چون تقریباً شک ندارم که شاید به جز یکی دو نفرشان، آن هم از سه چهارتا از شهرهای بزرگ ایران، هیچ کدام به مجلس راه پیدا نخواهند کرد. چون پروژه اینها (همان «توسعه سیاسی» و «مدرنیزاسیون») اصولا هم در عمل و هم در نظر در ایران شکست خورده است. هدف نهایی طراحان پروژه توسعه سیاسی و مدرنیزاسیون (امثال همین دکتر بشیریه که معلم اصلی حجاریان و دیگر تئوریسین های اصلاح طلبان بوده است) این بود که آرام آرام ایران را تبدیل کنند به یک جامعه سرمایه داری شدیداً نابرابر و شدیداً پرتنش (تنش های قومی، نژادی، جنسیتی، حرفه ای و...) که با یک تلنگر خارجی از هم می پاشد. نمی گویم که تمام عاملان و طراحان این پروژه آگاهانه به دنبال نابود کردن انقلاب ایران بوده اند، ولی بدون اینکه آگاه باشند، از طریق پذیرفتن غیرانتقادی تئوری های مدرنیزاسیون و جامعه مدنی و امثال آن، تبدیل شده بودند به اسب های تروای آمریکا و اروپا. رمز این همه توجه و حمایت معنوی و حتی مالی اروپا و آمریکا هم از اصلاح طلبان تنها به همین دلیل بود، نه اینکه مثلاً عاشق چشم و ابروی من و شما باشند و دلشان برای ما بسوزد.
خود من هم یکی از این کسان بودم که همینجوری بدون فکر و مطالعه و واقعاً از روی ناآشنایی با فلسفه، پشت این کلمات دهان پرکن خوشگل و مامانی دنبال این پروژه مدرنیزاسیون و پیامبرانش راه افتاده بودم. اگر کمی زودتر متوجه شده بودم که کل این پروژه مدرنیزاسیون در واقع شکل بزک کرده پروژه غارت منابع و زورگویی و چاپیدن مردم غیر سفیدپوست دنیا (یا همان استعمار یا کولونیالیزم) است، تغییراتی را که در این یکی دو سال در طرز فکرم می بینید، خیلی زودتر اتفاق افتاده بود. مردم عادی ایران خیلی زودتر در انتخابات دوم شورای شهر فهمیدند که آقایان و خانم های اصلاح طلب و کارگزاران و امثالشان چکاره هستند و برای همین همه را یکی یکی از قدرت بیرون انداختند و من شک ندارم که اگر شورای نگهبان اصلاح طلبان را در دوره قبل قلع و قمع صلاحیتی نکرده بود، نتیجه اش زیاد فرقی با چیزی که در نهایت اتفاق افتاد نمی کرد. اصلاح طلبان رأی مردم را به خاتمی بد فهمیدند و آن را به حساب برنامه توسعه سیاسی خودشان ریختند.»
بی دلیل نیست سخنگوی «حزب باد» که پیش از این اعلام کرده بود «حزب ما لیبرال- دموکرات است» و «اسلام نظام سیاسی و حقوقی و اقتصادی ندارد»، اکنون در جمع گروهی از سمپات های حزب در رشت، چارچوب های منطقی سیاست ورزی را کنار می گذارد و در اظهاراتی کاملاً ضد تشکلی و ضد حزبی می گوید «مطلقاً در انتخابات مجلس هشتم نمی توان براساس ایجاد موج سیاسی به موفقیت رسید. حتی کاندیداتوری آقای خاتمی هم موج ایجاد نمی کند و اینکه لیست مشترکی با امضای خاتمی، هاشمی و کروبی هم منتشر شود باز هم موفق نخواهیم شد و موج درست نمی شود... انتخابات مجلس جای بازسازی احزاب نیست، باید سراغ شخصیت هایی برویم که خودشان رأی دارند. در کادرهای سیاسی دنبال کاندیدا نباشید که این طوری ۱۰ درصد آراء را هم به دست نمی آورید.»
این سقوط اعتبار اجتماعی و تبدیل شدن به حزب باد، ثمره رفتن در بیراهه است. اینکه تیر بیفکنی و هر جا اصابت کرد، دورش دایره بیندازی و بگویی زنده با خودمان، زدیم به هدف! دیگر حتی خنده هم بر لب کسی نمی نشاند. گذشت دوم خرداد و ماجراهای پیش و پس از آن که آورندگان رأی مردم- نظیر آقای هاشمی یا خاتمی- را مصادره به مطلوب نمودند و اسب سوءاستفاده را زین کردند، همچنان که اپوزیسیون شناخته شده، بخت خود را در دوره اول انتخابات شوراها محک زد و انگشت نمای خاص و عام شد. زخم نفاق، جایی سرباز می کند و دمل چرکین آن، تعفن خویش را بیرون می ریزد. هیچ انسانی -جز بیماردلان- از تعفن به ابتهاج درنمی آید. مدعیان فراست و درایت در مجموعه مخالف خوان ها، چاره ای جز عبرت و اعتبار و «تجدیدنظر» در تجدیدنظر طلبی خویش ندارند. حرمت نقد و انتقاد به جای خود محفوظ، اما لجاجت، فرصت طلبی، اباحیگری، رقابت ناسالم و قدرت زدگی را نمی توان آزاداندیشی و روشنفکری و پیشگامی نام نهاد.
محمد ایمانی
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید