جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


ظهور جمهوری شعر ایران


ظهور جمهوری شعر ایران
حمیدرضا شکارسری متولد ۱۳۴۵ و در تهران است؛ وی در دو حوزه شعر و نقد فعال است و تاکنون در این دو حوزه آثاری چند از وی منتشر شده که می توان به: باز جمعه ای گذشت ۱۳۷۵ ، از تمام روشنایی ها [ ۱۳۸۳ ]، چراغانی بی دلیل ۱۳۸۵ حماسه کلمات نقد و بررسی از سکوت به حرف ۱۳۸۲ اشاره کرد. شعر آئینی در آثار شکارسری هم به شکل مستقیم و اشاره به معصومین(ع) اتفاق می افتد که می توان این ظهور را در شعری که برای حضرت فاطمه(س) سروده است شاهد بود هم در انطباق زندگی امروزی با اعتقادات دینی آئینی وی که شاهد مثالش شعرهایی است که به عنوان نمونه شعرهای وی در این گفت وگو آمده است.
‌ ● چکیده نظرات حمیدرضا شکارسری
▪ شعر «لیلهٔ القدر» از شاخص ترین شعرهای مذهبی دوران ماست. تنها بعد از انقلاب با «گنجشک و جبرئیل» ما یادمان افتاد که چنین اثری وجود دارد.
ـ از دو زاویه می توانیم با ترکیب «شعر آئینی» روبه رو شویم . یکی شعرهایی که به طور مستقیم به موضوع می پردازند و طبیعی است که اشارات مستقیم داشته باشند. اما نوع دوم شعر ها، شعرهایی هستند که مبلغ اندیشه های پاک هستند که زیر مجموعه اندیشه های دینی هستند که از این منظر، شعر سهراب سپهری شعری آئینی محسوب می شود.
بعد از انقلاب، ما یک اتفاق مهم داریم و آن، ایجاد «جمهوری شعر ایران» است. در این جمهوری چه اتفاقی می افتد این اتفاق که آن مردمی که با حضور در صحنه توانستند یکی از بزرگ ترین انقلاب های قرن را ایجاد کنند گفتند چرا در تمام صحنه ها حضور نداشته باشیم پس در آن مقطع ما یک حضور همه گیر را شاهدیم در عرصه شعر مان، که مرا به یاد دوران سبک هندی می اندازد.
▪ چون شما در حوزه نقد شعر معاصر بیشتر فعالید از شعر معاصر آئینی شروع می کنم و اگر بخواهم گریزی بزنم به شعر کهن، در میانه بحث به آن می پردازیم. به نظر شما شعر جدید آئینی ایران، پیش از انقلاب ۵۷ با چه چهره هایی آغاز می شود
ـ اگر بخواهیم شروع شعر آئینی را در شعر معاصر به عنوان یک جریان در نظر بگیریم تا پیش از انقلاب، با هیچ کس شروع نمی شود؛ یعنی ماجریانی به نام شعر آئینی ـ به شکل منسجم و شکل گرفته ـ نداریم که مدعی شویم کسی آن را آغاز کرده. من معتقدم که از دهه های ظهور نیما به بعد ما اصولاً شعر آئینی مان را در حاشیه شعر معاصر داریم و نه در متن آن؛ و تازه بیشتر شاهد این نوع شعر در قوالب کلاسیکیم حال آنکه از سال های پیش از انقلاب، از دهه های ۲۰ و ۳۰ به بعد، شعر کلاسیک ما یا قوالب کلاسیک ما بیشتر در حاشیه شعر ایران به سر می برد و نه در متن آن؛ اما می توان به تک چهره هایی اشاره کرد و تک شعرهایی که اتفاقاً از نمونه های شاخص شعر معاصر محسوب می شوند که اگرچه جریان نبودند اما تک شعرهای درخشانی بودند مثلاً فرض بفرمایید از موسوی گرمارودی یا از طاهره صفارزاده یا از اسماعیل نوری علاء که اینها از چهره های شاخص شعر آئینی در عرصه شعر جدی و مدرن ما هستند چنان که خیلی از منتقدان و پژوهشگرانی که به ملاحظاتی نمی خواهند از شعر آئینی و شاعران آئینی ذکری به عمل آورند، نتوانستند این چهره ها را ندیده بگیرند. به این ترتیب باید عرض کنم که من یک جریان مشخص در شعر آئینی پیش از انقلاب سراغ ندارم یعنی در شعر جدی روزگارمان سراغ ندارم؛ اما در حیطه شعر جدی روزگار که قابل بررسی و اعتناست می توان به آثاری از تک چهره هایی که نام بردم رجوع کرد.
▪ شعرهای نیما در این عرصه چه جایگاهی دارند
ـ نه! مطلقاً نه! مگر این که بخواهیم بحث را جور دیگری پیش ببریم. ببینید برای نخستین سؤال این انتظار را داشتم که شما بپرسید حالا می خواهیم از « ب » بسم الله شروع کنیم و ببینیم شعر آئینی چیست اما شما از کمی جلوتر شروع کردید. لذا حدس می زدم که اینجا ها دچار دردسر شویم. ببینید! از دو زاویه می توانیم با این ترکیب روبه رو شویم با ترکیب «شعر آئینی»؛ یکی شعرهایی که به طور مستقیم به موضوع می پردازند و طبیعی است که اشارات مستقیم داشته باشند به حوادث، به شخصیت ها، به تاریخ؛ و ما هیچ مشکلی برای نامگذاری این گونه شعرها و انتساب آنها به شعر آئینی نداریم. اما نوع دوم شعرها، از زاویه دوم که نگاه کنیم شعرهایی هستند که بهره مند است از مختصاتی به نام مختصات دینی، مختصات آئینی. خب! این تعریف خیلی گسترده است؛ یعنی همه شعرهایی که مُبَلغ اندیشه های پاک باشند که زیرمجموعه اندیشه های دینی قرار گیرند، به یک ترتیبی شعر آئینی محسوب می شوند. از این منظر، مثلاً شعر سهراب سپهری شعری آئینی محسوب می شود. بستگی دارد که ما از چه زاویه ای به موضوع نگاه می کنیم.
ـوقتی به سراغ نام نیما می روم شعرهای کلاسیکی را مدنظر دارم که در مدح ائمه(ع) گفته است...
پس مطلقاً من نمی خواهم از وی یادی به عمل بیاورم یعنی نمی خواهم از نیما با اشعار کلاسیک اش یاد کنم...
▪ از «شهریار» چطور
ـ من یک جور پوشیده و مکتوم خدمت تان عرض کردم که شعر کلاسیک ما در سال های پیش از انقلاب، در حاشیه شعر معاصر ایران بوده و این در حاشیه بودن همه اش هم به دلیل بی انصافی پژوهشگران و منتقدان ما نبوده که به عمد خواسته باشند شعر کلاسیک ما را به حاشیه ببرند، نه! ما یک دوره فترتی داریم در شعر کلاسیک که از سبک بازگشت به بعد شروع می شود و تا مقطع پیروزی انقلاب ادامه پیدا می کند؛ یعنی من فکر می کنم که تا این مقطع یک حرکت عمده در شعر کلاسیک مان نداریم. شعر مشروطه یک حرکت و جنبشی به شعرکلاسیک ما داد که می توانست زمینه ساز ظهور یک شعر کلاسیک قدرتمند باشد؛ اما این اتفاق نیفتاد؛ و به دلایل مختلف با ظهور نیما و نوآوری هایی که در دهه های اولیه قرن حاضر اتفاق افتاد، به طور کامل شعر کلاسیک ما از آن تکاملی که انتظار داشتیم با شعر مشروطه در آن اتفاق بیفتد، محروم ماند؛ و لذا هرچقدر که ما بخواهیم با اغماض برخورد کنیم با آن شعر، حتی شعر شاعران بزرگی مانند رهی، مثل شهریار نمی توانیم آن را به عنوان شعر پویای آن دهه ها محسوب کنیم و در این بحثی که به آن مشغولیم از آنها یاد کنیم به عنوان آثار تأثیرگذار بر شعر نسل بعد...
▪ یعنی کلاً شعر کلاسیک آن دوره را تأثیرگذار نمی دانید یا در حوزه شعر آئینی تأثیرگذار نمی دانید
ـ اصلاً کلاً تأثیرگذار نیست. اگر فرض کنیم که یک سری از کارهای کلاسیک نادرپور، نصرت رحمانی وخیلی خیلی معدود از هوشنگ ابتهاج را کنار بگذاریم که واقعاً تک شعرهای موفقی هستند آثار کلاسیک در مقایسه با آنچه که در آن روزگار شعر جدی تلقی می شده یا می شود، فاقد قدرت تأثیرگذاری بر شعر بعدی است یعنی بر «شعر آینده».
▪ اما ابتهاج را با غزلش می شناسیم...
ـ ولی این غزل در کجای شعر ما دنباله رو دارد یا بر کدام جریان شعری به طور مستقیم تأثیرگذار بوده است شما تنها می توانید نقش تاریخ ادبیاتی برای آن قائل شوید و بگویید اگر ابتهاج نبود اگر نصرت رحمانی نبود اگر این چهره ها نبودند ما قطعاً نمی توانستیم قیصر امین پور را پس از انقلاب داشته باشیم یعنی آنها حلقه های واسطی هستند که کمک می کنند شعر کلاسیک به حیات خودش ادامه بدهد و برسد به قیصر امین پور؛ برسد به شعر کلاسیک بعد از انقلاب که حیات مجدد شعرکلاسیک ایران است اما این که شعر آنان را به عنوان پیشنهادات برجسته در تاریخ شعر ایران محسوب کنیم یک مقدار جای بحث دارد.
▪ این مدعای خیلی بزرگی می تواند باشد که شما قیصر امین پور را بالاتر از شهریار، نصرت رحمانی ۱۳۳۳ و ابتهاج تمام این سال ها محسوب می کنید...
ـ اصلاً تردید ندارم در این قضیه! در شعر وقتی می توانیم از کسی ذکری به عمل آوریم که در این منحنی شعری شکست ایجاد کرده باشد یعنی یک نقطه عطف محسوب شود بگوییم بعد از او یا بعد از آنها ـ یعنی یک جریان ـ شعر نو یا شعر کلاسیک ما یک روال دیگر را انتخاب کرد. نه! این اتفاق در آثار کلاسیک سرایان پیش از انقلاب آنقدر کند است که به عنوان نقطه عطف از آن نمی توان ذکر به عمل آورد. از این منظری که من نگاه می کنم تأکید می کنم از این منظر شاعران کلاسیک سرای مشروطه را مهم تر می دانم از چهره هایی که شما فرمودید. ببینید!
چرا گفتم از این منظر، به خاطر این که از این منظر لازم نیست که شاعر مشروطه لزوماً شعرش قوی تر از شهریار یا ابتهاج باشد لازم نیست قوی تر از نصرت رحمانی باشد اما اتفاق ایجاد می کند یعنی می گوییم که یک نقطه عطف محسوب می شود در تاریخ شعر ما. این اتفاق در شعر کلاسیک بعد از انقلاب می افتد یعنی این که یک تغییر روال دارد شعر کلاسیک ما؛ آن «فخامت» ممزوج با شعر که به نظر می رسد در شعر کلاسیک ما یک میراث جاودانی است در شعر شاعران پس از انقلاب مانند امین پور جای خودش را ناگهان به یک زبان دیگر می دهد؛ به یک زبان صمیمی به یک زبان نرم و نزدیک به زبان گفتار اما در همان چارچوب ارکان افاعیلی؛ بعضی ها به اشتباه از این تحول تحت عنوان «سقوط» یاد می کنند مانند همان نظری که تذکره نویسان می گفتند «سقوط زبان در سبک هندی» حال آن که در این شعر و آن شعر، سقوطی دیده نمی شود...
▪ نرمی زبان، هم در کار شهریار هست هم در کار نصرت هست...
ـ هر وقت که این اتفاق در شعر این دو می افتد شاهد بهتر شدن شعر نیستیم در کار نصرت به «نثر منظوم» می رسیم و در شعر شهریار به طنز، هزل، فکاهه. یعنی وقتی این دو «فخامت زبان» را می خواهند نادیده بگیرند نتیجه دلخواهی حاصل نمی شود...
▪ یعنی وقتی شهریار می گوید: «بیا از زیر عینک سربه زیری های هم بینیم‎/ جوانی های هم دیدیم و پیری های هم بینیم» به فکاهه نزدیک شده !
ـ اصلاً این زبان و این ذهنیت جای عینک نیست. من یاد هواپیما و مرغ های آتشین بال شعر مشروطه می افتم. اگر شعر مشروطه موفق نشد و فقط یک «اتفاق» بود به همین دلیل است. اگر شما کل این غزل را بخوانید می بینید که کلمه «عینک» در میان دیگر کلمات، خیلی غریب می افتد. به هر حال برگردیم سر بحث اصلی خودمان که شعر آئینی است...
▪ بله! شاید این طور بهتر باشد گرچه با بخش اعظم نظرات شما در این باب موافقت ندارم اما یک بحث طولانی را می طلبد...
ـ ما معمولاً یک مقداری با هم مخالفت داریم! فقط می خواستم به این نتیجه برسم نه تنها شعر آئینی که کل شعر کلاسیک ما در آن سال ها در برابر قدرت نمایی شعر نوی ما، قدری مجبور به عقب نشینی و حاشیه نشینی هست نه این که بی انصافی منتقدان باعث این پدیده شده باشد. واقعاً این طور بوده...
▪ از منظر مردم هم این طور بوده
ـ این منظر، به نظر من منظر مهمی نیست...
▪ منظر مردم، منظر مهمی نیست !
ـ نه! اصلاً منظر مهمی نیست! وقتی شما دارید شعر و شعریت اثر را نگاه می کنید دیگر به اقبال عامه اش نباید توجه کنید. به این که چقدر ماندگار است...
▪ فاکتور ماندگار را هم باید حذف کنیم !
ـ نه! نه! این که در ذهن و زبان مردم چقدر ماندگار است منظورم است؛ یعنی از این منظور که استاد معظم فرموده بودند که ملاک شعر خوب این است که چقدر توانایی «حفظ شدن» را دارد! ملاک شعر امروز قدری بی رحمانه تر است...
این ملاک هایی که شما می فرمایید متعلق به دوران فیلسوفان کتبی است که به نظر می رسد ۴۰ سال قبل به پایان رسیده است...
▪ الان چه می گویند !
ـ الآن در عصر فعلی فیلسوفان شفاهی، به دلیل گسترش تکنولوژی سمعی- بصری دیگر اهمیت «کتابت» به قدر گذشته نیست و آنچه می شنویم یا می بینیم بیشتر در حافظه جمعی می ماند و دیگر آن «انحصار کتابت» که تعیین کننده ارزش های تحول در «زبان» و «ادبیات» بود از میان رفته است...
پس اجازه بدهید که بچه من هم که خرده استعدادی و سر سوزن ذوقی دارد آن را به شکل شفاهی و در جمع مردم بخواند و ماندگار شود!
▪ اگر موفق شد ما می گوییم که یک آرتور رمبوی جدید است!
ـ ان شاءالله که این اتفاق بیفتد!
▪ حالا از این حوزه که بیاییم بیرون- به دلیل این که اختلاف نظر شدیدی وجود دارد - بعد از انقلاب در حوزه شعر آئینی چه اتفاقی می افتد
ـ بعد از انقلاب، ما یک اتفاق مهم داریم و آن، ایجاد «جمهوری شعر ایران» است. در این «جمهوری» چه اتفاقی می افتد این اتفاق که آن مردمی که با حضور در صحنه توانستند یکی از بزرگ ترین انقلاب های قرن را ایجاد کنند گفتند چرا در تمام صحنه ها حضور نداشته باشیم یکی از قابل انتظار ترین صحنه ها ادبیات بود بخصوص که ادبیات طی صد ها سال در عمیق ترین لایه های زندگی و فرهنگ مردم نفوذ کرده بود. پس در آن مقطع مقطع پیروزی انقلاب را عرض می کنم- ما یک حضور همه گیر را شاهدیم در عرصه شعرمان، که مرا به یاد دوران سبک هندی می اندازد که شما می بینید شاطر عباس صبوحی و قصاب کاشانی و ... ظهور می کنند انگار از کوچه و بازار مردم به خودشان اجازه داده اند که به این عرصه و این بارگاه ملکوتی وارد شوند. در مقطع پیروزی انقلاب هم این اتفاق می افتد یعنی شما با موجی از شاعران روبه رو هستید که در سال های قبل، اصلاً نامی از آنان در عرصه شعر این مملکت نبوده. شعر از انحصار جلسات روشنفکری خارج می شود؛ و عوامل دیگری هم به این قضیه کمک می کند؛ این که شاعران سردمدار شعر ایران در آن سال ها اگر چه در ابتدا طالب انقلاب بودند اما پیروزی انقلاب- به دلیل وجه دینی- آئینی اش- به آن نتیجه ای که آنها می خواستند نرسید و در نتیجه- تا مدتی لااقل- ساکت شدند؛ خب! این زمینه و عرصه خالی باعث شد که آن حضور عمومی در زمینه شعر به نتیجه برسد و چون این شاعران بی نام و کم نام، آبشخور مطالعاتی شان شعر کلاسیک بود زمینه فعالیت شان هم شعر کلاسیک شد؛ و از سوی دیگر، این شاعران دیدند که بنا به موقعیت شعر باید بر عامه مردم تأثیر بگذارند؛ اصولاً در همه تحولات اجتماعی شعر نقش رسانه ای می یابد و شاعران متوجه شدند برای آن که بتوانند بر عامه تأثیر بگذارند شعر نو سلاح چندان مناسبی نیست پس رجعت مجددی داشتند به قوالب کلاسیک؛ و از طرف دیگر، ماهیت انقلاب ما «بازگشت به ریشه ها» بود و با این که اساس هر انقلابی تحول است این انقلاب تحول خود را در لگام زدن بر آن مدرنیسم افسارگسیخته ای دید که در سال های پیش از انقلاب داشت همه عرصه های فرهنگ و اندیشه ما را اشغال می کرد و از مظاهر آن شعر بود؛ انگار شعر نو محملی شده بود غالباً عرض می کنم برای افکار روشنفکری لائیک. این تفکر باعث می شود که حتی چند سالی پس از انقلاب، نوسرایان شعر انقلاب همچنان در کلاسیک سرایی هم فعال باشند...
▪ تا حدود سال ۶۴...
ـ بله! اما از طرف دیگر شاعران انقلاب درک کردند که این شعر کلاسیک دیگر نمی تواند به شکل گذشته خود ادامه یابد و نیاز به تحول دارد؛ و آن تحول نزدیک شدن شعر کلاسیک به نظام طبیعی زبان گفتار است؛ یعنی همان توصیه نیما؛ لذا اگر فرض کنیم که این حرکت با نهضت مشروطه آغاز شد خیلی خیلی کند شد در شعر کلاسیک پیش از انقلاب، یک دفعه در شعر انقلاب، در شعر آئینی انقلاب روند صعودی پیدا کرد این روند نزدیک شدن به زبان نرم و صمیمی و شد یکی از خصوصیات شعر کلاسیک انقلاب؛ بعد «روایت» چنان با ارکان افاعیلی هماهنگ شد که آدم احساس نمی کرد که دارد مطالب موزون می خواند.
▪ این حرکت نرم شدن زبان در آثار کلاسیک متعلق به سال ۵۷ نیست این حرکت از دفتر مجله جوانان در سال ۵۳ شروع شد و در شعر شاعران جوان آن موقع مثل سید حسن حسینی و نصرالله مردانی خودش را نشان داد؛ انقلاب تنها باعث گسترش این حرکت شد...
ـ ادبیات که نمی تواند محصول یک حرکت ناگهانی باشد؛ هر حرکتی ریشه در حرکت های قبلی دارد اما شما وقتی متوجه یک حرکت می شوید که بسامد حضور آن بالا باشد. این نرمی زبان با تمامی آن عواملی که عرض کردم ترکیب می شود و با توجه به ماهیت دینی- آئینی انقلاب، میل می کند به نوع اول شعر آئینی که به آن اشاره کردم یعنی چهره های اتفاقات و رویدادهای تاریخی- آئینی که به صورت تلمیحات مختلف وارد شعر و همه گیری و نفوذ در میان عامه مردم چنان که در این سال ها اتفاق افتاد، برخوردار نبوده باشد.
▪ در شعر نوی آئینی انقلاب سید حسن حسینی و قیصر امین پور چهره های مشهوری هستند. در شعر کلاسیک آئینی عصر انقلاب به چه اسامی ای می توانید اشاره کنید
ـ خب! این ها اسامی مشهوری هستند که به طور معمول در هر مصاحبه ای تکرار می شوند بی شک سیدحسن حسینی و قیصر امین پور در این عرصه هم نام آورند.
وحید امیری در دو بیتی و رباعی، سهیل محمودی در غزل، سلمان هراتی در شعر کلاسیک کمتر و در شعر سپید بیشتر. چهره هایی با همین درجه از شهرت که دیگر همگان با نام های آنان آشنایی دارند.
▪ شعر «فرید» در این میان چه جایگاهی دارد
ـ «فرید» یک حرکت روبه «هیأت» دارد. ما کل شاعران این حوزه را شاعران کلاسیک سرای مذهبی و به دو گروه عمده می توانیم تقسیم کنیم آنهایی که برای «هیأت»ها شعر می گویند یا شاعرانی که به درد «هیأت» ها می خورد و آنهایی که شعرشان لزوماً به درد «هیأت»ها نمی خورد؛ هر کدام از این دو گروه شعر ها می توانند در هم مداخل هایی داشته باشند یعنی این یکی لزوماً نمی تواند شعری در آن حوزه نباشد و بالعکس؛ اما قائل به تقسیم بندی کلی به این شکل هستم. هر چه از سال ۵۷ فاصله می گیریم این دسته بندی بیشتر خودش را نشان می دهد؛ یعنی اگر در ابتدا به شعر هیأتی بیشتر نزدیکیم هرچه که فاصله می گیریم از پیروزی انقلاب به سویه دوم نزدیک تر می شویم و شاعران هیأتی سرا از شاعران غیر هیأتی سرا متمایز تر می شوند. امروزه وقتی من شعر «کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود» قادر طهماسبی «فرید» را می خوانم دیگر نمی توانم آن شیفتگی دهه شصت را نسبت به آن داشته باشم. یک بار هم با هم بحث کرده بودیم در موردی مشابه یعنی «یاران چه غریبانه، رفتند از این خانه» غزلی که در دوره خودش کارکرد خودش را داشته اما در زمان محبوس شده و قدرت عبور از آن را نیافته است...
▪ بعضی از آثار از جمله همین اثر بیگی حبیب آبادی دارای این خصوصیت اند که وقتی از زمان خود جدا می شوند می توانند با فرامتن های دیگری جفت و جور شوند و در واقع از زمان عبور کنند و به نسل بعد منتقل شوند...
ـ همانطور که گفتید بعضی از آثار! که در مورد این یک اثر با شما موافق نیستم اما می توانم اشاره کنم به شعری از «محمدی نیکو» که می گوید: «ای که پیچید شبی در دل این کوچه صدایت‎/ یک جهان پنجره بیدار شد از بانگ رهایت» شما می بینید آن انسجام و آن رفتار با زبانی که در این شعر دیده می شود دیگر خودش را در دهه شصت محدود نمی کند؛ یعنی این شعر حاصل تصویر هایی نیست که بنابه مختصات زمانی و مکانی ارزش اش تعیین شود. بی گمان قرار گرفتن در محدوده شعر آئینی از منظر یک مخاطب دارای علائق دینی یک امتیاز است اما این امتیاز هنگامی می تواند به امتیاز مضاعفی بدل شود که همچون بسیاری از آثار آئینی کلاسیک ما قدرت عبور از زمان خود و انتقال به نسل بعدی را داشته باشد.
● دو شعراز حمیدرضا شکارسری
▪ شام غریبان
«آقا ببخشید!
اینجا به اندازه کافی شلوغ هست
دیگر جا نداریم
امشب سینه زن و زنجیر زن زیاد داریم
غذا کم می آوریم
کوچه بالایی هم یک تکیه هست
ببخشید آقا!
خوش آمدید!»
خون می چکد جلوی در تکیه
خون راه می کشد تا تکیه بعدی
«چه راحت رفت!
بنده خدا انگار آشنا هم بود!
عریان
با آن بدن چاک چاک
با آن گلوی بریده
کجا دیده بودمش
چرا یادم نمی آید
کاش راهش داده بودم!»
سفره ها پهن می شود
شام غریبان تمام...
▪ جامانده
تصادفاً سردر آورده ام اینجا
و دنده یک هم زیاد به نظر می رسد
پس با این که چراغ سبز سبز است
ترمز می کنم
که عجله نداشتم
این زنجیر ها اما
زیاد تر از آنند که رها شوم
پس گیر می کنم به سبکترینشان
که بر دوشم سنگین است
پس پشت سر هم جا می مانم از انتهای صف
و گاهی دم را فراموش می کنم
پس به دهان پدرم نگاه می کنم
که به دنبالم سینه می زند
و مادرم را آن سوتر نمی یابم
با سیل گریه رفته است...
«آهای دیوونه! وسط خیابون خوابت برده یا اصلاً مردی بزن بغل اقلاً!
ناگهان سر در می آورم که دیوانه نبوده ام
و تصادفاً سر در نیاورده ام پشت آن دسته
که ساعت ها سال هاست رفته
و حالا احتمالاً شامشان را خورده اند.
زنجیرهایشان را هم آویخته اند.
و مرا گرسنه و بی زنجیر جاگذاشته اند در این ۲۰۶
در خالی نیمه شب این خیابان بارانی...
یزدان سلحشور
منبع : روزنامه ایران