جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


خوانش شعری از زنده یاد «نجمه زارع»


خوانش شعری از زنده یاد «نجمه زارع»
چند هفته پیش خبری سراسیمه از قم به تهران آمد كه نجمه زارع از دنیا رفته است. اولش باورمان نمی شد و فكر می كردیم كه شوخی بی مزه ای بیشتر نباید باشد و با خودمان می گفتیم «مگر می شود؟ نجمه زارع فقط بیست و سه سال دارد!». نجمه زارع از شاعران جوان و نوجوی قم بود كه چند سالی می شد به طور جدی پا به عرصه غزل گذاشته بود و در كنگره ها و جشنواره ها حضور پررنگ داشت. اولین بار نام او را پنج- شش سال پیش شنیدم؛ در پای شعری كه به راحتی نمی شد از آن گذشت. بعد از آن اگرچه او را ندیدم اما شعرهایش كه به دستم می رسید و به این كه نام تازه ای به فهرست شاعران موفق زن در زمینه غزل اضافه شده، اطمینان بیشتری پیدا می كردم. شعرهایی مثل «غم كه می آید، در و دیوار شاعر می شود...»، «بی تو اندیشیده ام كمتر به خیلی چیزها...»، «یك سرنوشت سه حرفی، خالی ست در كنج جدول...»، «قلبم چه تند می زند امروز... تیك تیك...»، «خود را اگرچه سخت نگه داری از گناه...» و ... .
و حالا آن طور كه شنیده ایم مجموعه شعر او «عشق، قابیل است» در دست چاپ است.
نمی خواهم به رسم همیشه، مثل باقی دوستان، حالا كه شاعری از كنارمان رفته است، از او یك بت بسازم و او را نابغه شعر معاصر معرفی كنم. نه! ما در بین شاعران زن، كسانی را داشته و داریم كه در غزل، موفق، چشمگیر و تاثیرگذار ظاهر شده و می شوند؛ شاعرانی مثل كبری موسوی قهفرخی، مریم تاج الدینی، محبوبه ابراهیمی، و... . اما نكته این جاست كه او با شاعران مذكور، از لحاظ سنی چند سالی فاصله داشت. او در بیست سالگی شروع به شكفتن كرده بود و در این چند سال نیز آثار قابل اعتنایی در غزل جوان پدید آورده بود و جوایزی چون مقام اول كنگره شعر دفاع مقدس را نیز در كارنامه داشت.
نجمه زارع بیست و سه ساله نیز از كنارمان رفت و ناگهان، شد آنچه پذیرفتنش ناشدنی بود! ما مگر چه می توانستیم بكنیم جز اینكه چشم باز كنیم و در عین ناباوری صندلی خالی او را ببینیم كه روزهاست پرنمی شود. حالا نجمه زارع تا آخر دنیا بیست و سه ساله خواهد ماند. ( این اتفاق ناگوار را به همسر شاعر او، عباس محمدی تسلیت می گوییم!)
این متن یك بازخوانی از سه شعر به هم پیوسته سروده نجمه زارع است، شعری كه زبان روان و تقریبا بی نقصی دارد و صمیمی و دلنشین است. زارع در این شعر نیز قافیه ها را هنرمندانه به طبیعی ترین شكل ممكن به كارگرفته است. به همه اینها باید تاثیرگذاری حسی و عاطفی این شعر را نیز اشاره كرد، چیزی كه در خیلی جاها نجمه زارع از عهده آن به خوبی برآمده است. زمانی كه این شعر را برای بازخوانی انتخاب می كردم، می دانستم كه او شعرهای خوب دیگری هم دارد كه چه بسا بی نقص تر از این شعر كه مربوط به چهار- پنج سال پیش است هستند. اما این شعر را به خاطر پیوند ارگانیك و توانایی شاعرش در خلق سه اپیزود به هم پیوسته و نیز به خاطر این كه علاقمندان به شعر آن را كمتر شنیده اند، ترجیح دادم.
نكته آخر این كه در این بازخوانی كه به یاد نجمه زارع چاپ می شود، سعی كرده ام تعارفی در بین نباشد و تنها اصول و معیارهای ادبی را مدنظر قرار دهم. چه بسا این بازخوانی در شرایطی دیگر و در جایی دیگر، بسیار پیشتر از این چاپ می شد.
اپیزود اول
در مصرع اول شاعر از «پچ پچ» ی صحبت می كند كه مزاحم خواب او شده است: پچ پچ غم! این در نوع خودش تعبیر تازه ای می تواند باشد؛ غمی كه در گوش تو مدام چیزی را زمزمه می كند. در مصرع دوم به نوعی شاهد استفاده از مردمگرایی هستیم. شاعر با توسل به اصطلاحی رایج(به هم خوردن اعصاب) در بین عامه مردم، موجبات پیوند قوی تر شعر با مخاطب را فراهم می آورد. در بیت دوم ناگهان حرف های شاعر، شكل خطابی به خود می گیرد و با مخاطبی كه دقیقا مشخص نشده كیست و احتمالا «سكوت» ی است كه در حال پچ پچ است شروع به صحبت می كند. در این بیت باز هم با وامی از فرهنگ مكالمات عامیانه «هیس هیس» وارد شعر می شود اگرچه به نظر می رسد «سكوت» و «دل» ارتباط محكمی با هم ندارند و رشته ای نیست كه آن دو را به هم مرتبط كند. ما در پیشینه فرهنگی و ادبی، با «سكوت در دل» آشنایی نداریم تا در این جا با به هم خوردن سكوت در دل ارتباط برقرار كنیم در حالی كه مثلا از «سكوت بر لب» چنین سابقه ای در ذهن داریم. در ادامه، بی مقدمه از پچ پچی كه بی خبر آمده و سكوتی كه به هم خورده به بیتی می رسیم كه پیوند محكمی با مصاریع قبل و حال و هوای آن ندارد. در دو مصرع قبل با «لحظه» سر و كار داریم و در «اكنون» شاعر به سرمی بریم اما در این بیت سخن از چیزی می رود كه وقوف به آن مستلزم زمانی بلندتر و توجهی عمیق تر است و تنها در یك دوره زمانی است كه چنین آگاهی ای حاصل می شود. در حالی كه ما در دو بیت قبل در اكنون هستیم و با مسائلی به همین مقیاس گذرا سروكار داریم. و هنوز هم مخاطبی كه با او صحبت می شود بیشتر از بیت قبل برایمان روشن نشده است.
بیت چهارم، بیتی خلاق است. غم سنگینی كه وزن را در غزل( كه از مهمترین فاكتورهای وجودی آن است) به هم می ریزد. خواننده به طور غیرمستقیم از این به هم ریختگی به شاعر به هم ریخته می رسد. «غزل ناب» در این بیت، تركیبی تكراری و نخ نماست و استفاده متفاوتی نیز از آن نشده است. در این بیت مخاطب درد دل های شاعر مشخص می شود : یك «تو» ی عاشقانه. در حالی كه این «تو» نمی تواند مخاطب بیت دوم باشد.در بیت آخر شاهد كشفی تازه هستیم. شاعر می خواهد چشم و در واقع نگاه اثیری و بی انتهای «تو» را بسراید و وزن ها كه مكانیكی و محدودند نمی توانند جوابگو باشند. و در مصرع آخر دوباره به ابتدای شعر برمی گردیم و مصرع اول تكرار می شود و این چنین متوجه همه آن چیزهایی می شویم كه اعصاب شاعر را به هم ریخته و خواب را از چشمان او گرفته است.
اپیزود دوم
اپیزود دوم شروع محكمی دارد. مصرع اول به دلیل اشاره به «دو ساعت» ی كه خواننده از اپیزود قبل با آن آشناست می تواند با شعر پیشین پیوند برقرار كند. به نوعی در این جا هم شاهد مردمگرایی هستیم. ضمن این كه مصرع دوم به خوبی مصرع اول را جواب می دهد و كامل می كند. زبان در این بیت سلامت كامل و طبیعی ترین شكل ممكن را داراست. قافیه ها نیز به نرمی در جای خود نشسته اند و حضور خود را به رخ نمی كشند در حالی كه تاثیر خود را می گذارند.
در بیت دوم درست مانند اپیزود اول، شاعر كسی را مورد خطاب قرار می دهد و البته این بار مشخص می شود كه او كیست: نسیم! این بیت ارتباطی با مصرع قبل و به خصوص بعد خود ندارد و حضور آن در این شعر عاشقانه موجه به نظرنمی رسد. بیت سوم بیت ساده اما خوبی است و زمینه را برای بیت بعد فراهم می كند گرچه مشخص نیست كه «همین» جز پركردن وزن چه نقشی دارد؟بیت چهارم نیز بیت موفقی است و با یادآوری اولین دیدار و نقل اولین حرف های ساده، بیت قبل را ادامه می دهد. زبان، همچنان روان و صمیمی است و نشانی از تصنع در آن دیده نمی شود.در بیت آخر دو «و» هست كه اولی به شكل طبیعی و دومی به اجبار با فتحه خوانده می شود. این اتفاق آن هم درست در بیت آخر موجب نقص است. ضمن این كه زبان در مصرع اول تحت تاثیر وزن عروضی به هم ریخته است. و به تبعیت از اپیزود اول در این جا نیز شاهد تكرار مصراع آغازین هستیم بدون آن كه ربطی به «دو ساعت» اپیزود اول داشته باشد. پس به دنبال یافتن نقش آن در این شعر متوجه می شویم كه این «دو ساعت» ، دو ساعتی دیگر است: دو ساعت اولین آشنایی! و این چنین مطلع شعر نیز تحت تاثیر این برداشت، معنایی دوباره می یابد و به این نتیجه می رسیم كه در این اپیزود، فلاش بكی به قبل از اپیزود اول داشته ایم.اپیزود سوم
اپیزود پایانی نیز شروع خوبی دارد. زبان، روان و صمیمی است و از عاطفه هرچند نامرئی تر بهره گرفته شده است.
بیت دوم، احساس و عاطفه را به طور پررنگ تری وارد شعر می كند. خاطره ها زبان باز كرده اند و از او می گویند... حسی كه برای همه ما آشناست و ممكن است آن را تجربه كرده باشیم. «زبان گشوده به تكرار» را نیز باید اتفاقی تازه در زبان معمولی شعر دانست.
بیت سوم ضعیف تر از مصراع های قبل است. «این» در این بیت حشو است و «نیاورده ست» از آن جا كه به «پستچی» برمی گردد و حال آن كه فاعل آن «او» ست،فعل مناسبی به نظر نمی رسد. احتمالا «نامه ننوشتن» یا «نامه ندادن» شكل درست تر آن خواهد بود كه به خاطر قافیه و ردیف تبدل به «نیاورده ست» شده است. این بیت نیز در سیبل عناصر شعری، عاطفه را نشانه رفته است.
در بیت چهارم نیز با زبانی آشنا و صمیمی مواجهیم در حالی كه مصرع اول، ادامه دهنده مصرع قبل است. شاعر نمی تواند به همین راحتی بپذیرد كه «او» دیگر نمی آید و نامه اش را پاره كند.
«تمام می شود این قصه» این جمله هم می تواند خبری باشد و هم می تواند شكل سوالی داشته باشد. درهرصورت در ادامه، مجدداً «تو» مورد خطاب قرار می گیرد و از او خواسته می شود حرفی بزند، هرچه كه باشد! در مصرع آخر، بار دیگر مردمگرایی به كارگرفته می شود و چه به استفاده موفق و متناسبی هم! و این چنین با افزودن چاشنی طنز ( كه در واقع می تواند نشانی از بی تفاوتی «تو» باشد) به فضای غم انگیز و عاشقانه شاعر، شعر از لحاظ حسی و عاطفی با تاثیرگذاری دوچندان پایان می گیرد.
(۱)
صدای پچ پچ غم، خواب من به هم خورده ست
دو ساعت است كه اعصاب من به هم خورده ست
صدای پچ پچ غم... هیس هیس، ساكت باش
سكوت در دل بی تاب من به هم خورده ست
تو قاب عكس مرا دیده ای، نمی دانی
نشاط چهره ی در قاب من به هم خورده ست؟
غم تو را نسرودم وگرنه می دیدی
كه وزن در غزل ناب من به هم خورده ست
*
هجای چشم تو را وزن ها نمی فهمند
دو ساعت است كه اعصاب من به هم خورده ست
(۲)
دو ساعتی كه به اندازه ی دو سال گذشت
تمام عمر من انگار در خیال گذشت
ببند پنجره ها را كه كوچه، ناامن است
نسیم آمد و نشنید و بی خیال گذشت
درست روی همین صندلی تو را دیدم
نگاه خیره ی تو، لحظه ای كه لال گذشت
«چه ساعتی ست؟ ببخشید...» ساده بود اما
چه ها كه از دل تو با همین سوال گذشت
گذشت و رفت و سیگار می كشم تنها
دو ساعتی كه به اندازه ی دو سال گذشت
(۳)
تمام عمر من انگار در غم و درد است
مرا غروب تو صد سال پیرتر كرده ست
تمام خاطره ها پیش روی چشم منند
زبان گشوده به تكرار: او چه نامرد است
بیا و پاره كن این نامه را نمی بینی؟
دو سال می شود او نامه ای نیاورده ست
... همیشه گفته ام اما نمی شود انگار
دل تو سخت مرا پایبند خود كرده ست
تمام می شود این قصه، آه حرف بزن
فقط نپرس كه لیلی زن است یا مرد است؟

عباس تربن
منبع : روزنامه همشهری