یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا


حیات کنشگر


حیات کنشگر
«نقاشی برای من تنها شیوه یی است برای فراموش کردن زندگی» این جمله از ژرژ روئو (Roault-iret-jeorge)، نقاش فرانسوی یادآور جمله یی مشهور از نیچه است که اگر هنر نبود زندگی، آدمی را خفه می کرد. بنابراین هنر با خود نوعی فراموشی به همراه می آورد که به ما امکان می دهد چیزهایی را فراموش کنیم، البته منظور از فراموشی، آن حالت نسیان ناشی از وضعیت فیزیولوژیک نیست، بلکه فراموشی توام با فراروندگی و استعلا است که اهمیت پیدا می کند.
به تعبیر نیچه، فراموشی و فراموشکاری برخلاف باور عده یی نه بی عملی و انفعال است، بلکه پدیده یی است کاملاً فعال.
بدین صورت که نیرویی است مثبت تا هنگام کار و فعالیت آنچه را در زندگی ملال آور است به کناری بگذاریم و برای کارهای مهم تر و تصمیمات اساسی جا باز کنیم.
نیچه نقش فراموشکاری را ممانعت از ورود عناصر نامطلوب به داخل روان انسانی در نظر می گیرد که البته به نیروهای موثر و مفید اجازه ورود می دهد و می گوید آن کس که آن دستگاه فراموشی را ندارد مانند کسی است که دچار بدگواری و سوء هاضمه شده است زیرا «انسان جانوری است که نیاز به فراموشی دارد.»
نکته مهم تری که نیچه در رساله «در باب حقیقت و دروغ در معنای فرا اخلاقی» یادآوری می کند آن است که تنها در سایه فراموشی است... که انسان خود را به عنوان فاعل شناسنده (سوژه) و از آن بالاتر به عنوان فاعل خلاق و هنرمند فراموش می کند.»
به این ترتیب هنر صرفاً امری تاریخی نیست یعنی محصور زمان و مکان نیست، به عبارت دیگر هنر صرفاً حالت انعکاسی ندارد که مثلاً نقاش از طبیعت نقاشی کند، یعنی تنها طبیعت بیرون را در تابلوی خود بازتاب دهد، بلکه مساله ذهن هنرمند در آفرینش یک اثر هنری نیز در کار است، به این ترتیب که هنرمند جهانی را دوباره خلق می کند و این خلق دوباره جهان است که در اثر هنری اهمیتی بسزا می یابد و البته این آن چیزی است که یونانیان قدیم از آن تحت عنوان می مسیس (Mimesis) یاد می کنند، یعنی هنر صرفاً تقلید جهان نیست بلکه نوعی آفرینش دوباره جهان است که این عمل می تواند بی نهایت بار توسط هنرمند تکرار شود و البته تمایز هنرمند با دیگران، آن جنبه آفرینندگی و خلاقیت هنرمند است که در دیگران یافت نمی شود و این البته عکس نظر افلاطون است.
از نظر افلاطون «اثر هنری تقلید چیزی موجود در دنیای ما است که این چیز خود تقلیدی از ایده یی است که در جهانی دیگر جای دارد. پس از نظر افلاطون اثر هنری دو بار از حقیقت دور شده است و از دیگر ساخته های آدمی که یک بار از ایده یا حقیقت خود دور مانده اند بی ارزش تر است.»
اما مساله جالب تری که ژرژ روئو طرح می کند این است که «نقاشی خودش یک شیوه زیستن است» این جمله ژرژ روئو در واقع فراتر از بررسی های هنری است و به زندگی ارتباط پیدا می کند. حال مقصود از اینکه گفته می شود «نقاشی خودش یک شیوه زیستن است چه می تواند باشد؟»
در اینکه به هر حال با اندیشه های نیچه در این باره سر و کار خواهیم داشت تردیدی نیست اما در عین حال به نظر می رسد که یادآور جمله مشهور نیچه نیز است، آنجا که می گوید «مسیحیت خود کیفیتی از نوع و سبک خاصی از زندگی است.» اما به خصوص جمله ژرژ روئو شبیه سخنان نیچه در دانش شاد است آنجا که می گوید «ما باید هنرمندانی شویم که نه آثار هنری بلکه زندگی خود را می آفرینند، ما باید هنر به روی صحنه بردن خود را فرا گیریم. ما باید به شاعر زندگی خود تبدیل شویم.» اما چگونه می توان به شاعر زندگی خود تبدیل شد؟ با خلق دوباره و دوباره خود،اکنون می بایستی میان دو ساحت زیبایی شناسی و ساحت اخلاقی تمایزی اساسی قائل شویم.
در واقع ساحت زیبایی شناسی از نظر نیچه، ساحت انبوه امکان ها است یعنی آشوب و بی نظمی در آن غالب است. فرد (دقیقاً به مفهوم نیچه یی آن) می تواند اشکال متنوعی از امکان ها را برای خلق خود و به صحنه بردن خود به کار گیرد، در صورتی که در ساحت اخلاقی ضرورت حاکم است، به این معنا که فرم یا شکل معینی یا آرمانی به عنوان سرپوشی بر روی آشوب و بی نظمی قرار می گیرد تا ضرورتی برای فرم معینی از زیستن ایجاد شود.
هرگاه از اولین کتاب مهم نیچه یعنی «زایش تراژدی» که یکسر درباره هنر است مدد گیریم ساحت اخلاقی همان ساحت آپولونی است، زیرا آپولون نماینده حد و حدود و مرز است و به عبارتی همه چیز در آن ساحت روشن و مشخص است و به تعبیری «در آن هر چیزی سر جای خود قرار دارد» در صورتی که در تقابل با آن دیونزوس بی پایان است بدون مرز و شکل، دیونزوس همه چیز را در می نوردد و به ویژه هر آشوب و امکانی را به رسمیت می شناسد و البته برای آن حدی معین نمی کند و مکانیت آن را رد می کند و آن را از جنس و ذات موسیقی در نظر می گیرد. شیلر در مورد شاعران می گوید که آنان قبل از آفریدن شعر هیچ تصویر منظم و مشخصی در ذهن شان وجود نداشته، فقط حالتی موسیقایی احساس می کرده اند، یعنی حالتی بی مکان و در جریان و خروشان.
این چنین است که نیچه برای موسیقی به عنوان هنر دیونزوسی بیشترین احترام را قائل است و در تقابل با آن که هنر تجسمی که هنری آپولونی است و البته احترامی برای آن قائل نمی شود. اما پیامد مهم توجه به ساحت زیبایی شناسی ارزش زدایی از همه چیز است. ارزش زدایی یا همان نهیلیسم توام با آمدن به سطح و گرایش به فرم صورت می گیرد. به عبارت دیگر ارزش زدایی (نهیلیسم) به ناگزیر به امری زیبایی شناسانه منجر می شود و گرایش به سطح و فرم در هر حال تنها در ساحت زیبایی شناسی قابل درک و توجیه است.
نیچه در فراسوی نیک و بد، سپاس خویش را از بوسکوویچ اعلام می دارد کسی که «به ما یاد داد باور به جوهر، ماده، رسوب زمینی و ذره یی اتمی را فراموش کنیم و البته این بزرگ ترین پیروزی برای حس است که تاکنون نصیب بشر شده». اما لازمه فراموش کردن جوهر آن است که به سطوح عشق ورزیم و نه ژرفا و البته به عنوان هنرمند اکنون می آموزیم که خوب فراموش کنیم و در ندانستن خبره باشیم یاد می گیریم که «به رویه، پوسته، صور، طنین ها، واژه ها... المپ ظواهر عشق ورزیم.»
اما کماکان این سوال مطرح است که چگونه؟ شاید با فاصله گرفتن از خود یا به تعبیر نیچه در کتاب غروب بت ها با شور فاصله گرفتن که این همه بر آن تاکید می کند. به عبارت دیگر با فاصله گرفتن از زندگی مان، در واقع با نگاهی دیگر و دوباره برای خلق یک جهان دیگر و شخصیت متفاوت. در واقع فاصله به ما آن آزادی خلاق را اعطا می کند تا برای خود شخصیتی متفاوت بیافرینیم، شخصیتی که در قبال همه چیز، به گونه یی آزاد، شاد، مواج و رقصان است که دنیای هجوآمیز کودکانه و آرامش بخشی را خلق می کند و البته این چنین جهشی در ابتدا چیزی نیست جز دگرگونی در خود تا نه تنها جهان را بلکه خود را به پدیداری زیبایی شناسانه بدل کنیم.
بدین سان است که هنرمند این بار زندگی خود را به عنوان اثری هنری خلق می کند، در اینجا شاهد نوعی تغییر در اندیشه نیچه از سال های اولیه اش به این طرف هستیم.
به این ترتیب که مثلاً از شوپنهاور عمیق که نیچه به او به عنوان آموزگار خویش در ابتدای جوانی اش علاقه مند بود، به سمت نوعی از نویسندگان «شاد»، «بازیگر» و بی اندازه «تصنعی همچون اسکاروایلد می رویم آن نویسندگان بازیگری که همه چیزشان را به پای زندگی می ریختند و منجمله و به خصوص نبوغ شان را.
به این ترتیب همه چیز در ستایش از زندگی و پذیرش آن به عنوان غایت خلاصه می شود. اما این به آن معنا نیست که زندگی زیبا یا اخلاقی است، بالعکس به بیانی دیگر هنر باید زندگی را زیبا و پذیرفتنی نشان بدهد، دقیقاً به این دلیل که زندگی زیبا نیست، تاکیدی که نیچه می کند بر اینکه هنر باید تحریک یا آرمانی کردن زندگی باشد دال بر این موضوع است که حقیقت زندگی غیرقابل قبول و غیرقابل تصدیق است. به این قطعه عجیب از نیچه توجه کنیم... «...اینجا سخن از تقابل یک دنیای واقعی و یک دنیای ظاهری نیست... تنها یک دنیا وجود دارد و آن هم دروغین، بی رحم، متناقض، افسونگر و بی معنا است. دنیای واقعی چنین دنیایی است... ما نیازمند دروغ هستیم تا بر این حقیقت چیره شویم... زندگی باید در ما اعتماد بدمد و بدین سان وظیفه یی که بر ما تحمیل می شود سنگین است.
برای انجام آن انسان باید دروغگویی بالفطره باشد و بالاتر از همه یک هنرمند... هنر و تنها هنر، این است آن وسیله اصلی که زندگی را بر ما ممکن می سازد. آن فریبنده بزرگ زندگی، آن محرک بزرگ زندگی.» ابرانسان، آن آفریننده بزرگ، این آن اهمیتی است که نیچه به کنشگر اصلی زندگی یعنی «آن فرد هنرمند» می دهد. فرد به معنی اینکه کنش زیبایی شناسی اساساً کنشی است فردی و هنرمند به معنی آفرینندگی و خلق بی انتها و تمام نشدنی خود.
نادر شهریوری(صدقی)
ژرژ روئو
منبع : روزنامه اعتماد