سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا


رویارویی با جوانی، چالش تاریخ


رویارویی با جوانی، چالش تاریخ
جوان درهر جامعه‌ای همیشه نقطهٔ تمرکز و توجه می‌باشد و بیشترین مباحث از جمله بحث‌های فرهنگی را به خود اختصاص داده است. در جوامعی که جوانان فاقد هدف و برنامه هستند چه اتفاق‌هایی رخ می‌هد و اصولاً چرا بعضی جوانان دردوره‌هایی خاص نامی جاودانه پیدا می‌کنندو گروهها و جنبشهایی را تشکیل می‌هند که نظیرشان تا سالیان سال پیدا نمی‌شود. منشأ تضاد بین نسل‌ها کجاست و نقش رسانه‌ها، سیاست و غیره در شکل‌گیری و جهت دادن به شخصیت و اعمال جوانان چیست. مقاله زیر پاسخی است به پرسشهایی که ذهن محققان و پژوهشگران را به خود مشغول داشته است.
تا سال ۱۹۶۰ عموماً چنین تصور می‌شد که گسیختگی جوامع صنعتی پیشرفته، از مرزبندیهای نژادی (نظیر ایالات متحده) و یا طبقات اجتماعی (مانند اروپا) ریشه می‌گیرد . همچنین می‌پنداشتند که بحران‌های اجتماعی لزوماً از این دو سطح روی می‌دهند.
اما دههٔ ۱۹۶۰ نشان داد که تضادهای اجتماعی می‌تواند از رویارویی نسلها نیز ناشی شود. در طول این دوره ، جوانان در یک جنبش جمعی یا مجموعه‌ای از جنبشهای جمعی، نخست در ایالات متحده و سپس در اروپا، خود را به عنوان نیروهایی تاریخی به دیگران قبولاندند.
این جنبشها، در تمایز طلبی‌هایی که به وسیله جوانان مطرح می‌شد، شورش علیه قدرت‌ سیاسی و نظمی که توسط بزرگسالان سازمان یافته بود، ریشه داشت. جوان غربی دردهه ۶۰ که تا اندازه‌ای از محیط علمی دانشگاه منزوی و در هر حال از بازار کار به دور مانده بود، ناگهان یک برنامه کار تازه برای جامعه ارائه کرد.
در ایالات متحده، فرانسه و ایتالیا، به طور یکسان بحران جوانان در صحنه اجتماع، شکل یک ماجراجویی فرهنگی را به خود گرفت. به موازات رشد بی‌پروایی‌ها، جنبش، قلمرو تجربه جوانان را با تبدیل شدن به چالشی با نظم مستقر و اعتراضی اساسی علیه ارزشهای اولیه آن، گسترش داد. جوانی وقتی که در رواج دادن این چالش موفق شد،‌واقعاً به عنوان یک پدیده جدید تاریخی نمودار گشت.
در دهه ۱۹۷۰ ،‌این جنبش به تدریج نیروی خود را از دست داد. جوانان مانند قبل دیگر چیز زیادی برای گفتن نداشتند. و این زمانی بود که زنان، جنبش تازه‌ای به نام Feminist movement «جنبش تساوی طلبی زنان» را سازمان می‌دادند که به لحاظ اجتماعی کاملاً متمایز بود و بازیگران آن، با جنبش جوانان نقش مرتبطی نداشتند (هر چند چهره‌های مبارز زنان تساوی طلب، غالباً جوان بودند)، در طول این دوره، جوانان به حمله خود علیه بسیاری از مسایل سیاسی و اجتماعی ادامه دادند اما فعالیت آنها نمی‌توانست در کل به عنوان مسایل ویژه نسل حاضر مورد توجه قرار گیرد.
حتی اگر جوانان مسئله بیکاری خود را عنوان کنند،‌اشتباه است که بگوییم پیوستن آنها به نظام تولید، امروزه بسیار دشوار است و یا تضاد میان نسلها همچنان حاد و بحرانی باقی می‌ماند. آیا این به معنای آن است که نسل دهه ۱۹۸۰ ، بدون آنکه به نظم موجود آسیبی برسد جایگاه مسالمت آمیز خود را خود را پیدا خواهد کرد؟
و نهادهای شکل یافته بدون هیچ بحثی، پذیرفته خواهد شد؟ و نهادهای شکل یافته بدون هیچ بحثی، پذیرفته خواهد شد؟ هر نسلی، مجموعه جدیدی از مسایل را به منظور طرح خویش در آینده ایجاد می‌کند. بنابراین، می‌توان انتظار داشت که جوانان در دهه ۱۹۸۰ قادر نباشند، مبارزه‌جوتر از نسلهای پیشین باقی بمانند. هر چند غیرمحتمل است اما می‌توان فرض کرد که جوانان یکبار دیگر نقش اجتماعی جنبش ویژه جوانان را بر عهده گیرند. با این وجود، بسیاری از پژوهشگران می‌گویند که از سال ۱۹۶۰ تاکنون چیزی تغییر نکرده است. غالباً‌ الگوهای گذشته در حال یا آینده مطرح می‌شوند.
در حقیقت، شکاف بین جوانان و بزرگسالان، دقیقاً متأثر از جنبش دهه ۱۹۶۰، هر روز کمتر می‌شود. فرهنگ جدیدی که توسط جوانان در طول آن دوره تبلیغ می‌شد، اینک جزئی از زندگی هر نسلی قرار گرفته است. آزادی جنسی،‌حق بیان، و شکلهای گوناگون زندگی خصوصی و سیاسی که عمیقاً بهم گره خورده‌اند، اینکه به صورت ارزشهای جهانی درآمده‌اند.
● کاهش تضاد بین نسلها
جوانی،‌نتیجه برخورد نیروهای مخالف است: وقتی دو جریان نهادی سالمند و کودک رویاروی یکدیگر قرار می‌گیرند. در تعریف، سالمند نماینده نظمی مقرر با ارزشهایی کم و بیش مستقر است. او،‌کودک را طبق الگوی خودش، آگاهانه یا ناآگاهانه، شکل می‌دهد. نباید فراموش کرد جوانانی که نیروی محرک شورش دهه ۱۹۶۰ محسوب می‌شدند، بین سالهای ۱۹۴۵ و ۱۹۵۰ یعنی بعداز جنگ جهانی دوم، کودک بودند.
آن ایام، زمان خوش بینی و شادکامی بود. پیروزی متفقین دنیای سرشار از امید ایجاد کرده بود . کودکان این دوره از والدینی متولد شده بودند که جامعه و توانمندیهای انسان را باور کرده بودند. آنها به ظهور حتمی دنیایی بهتر معتقد بودند. آنها متقاعد شده بودند که گسترش دموکراسی و پیشرفت آموزشی و اقتصادی، بیماریهایی را که جوامع از آن رنج می‌برند، برطرف می‌کند و آنها امیدها و آرانهایشان را به کودکانشان منتقل می‌کنند. آنها همچنین معتقد بودند که «گروه همسان» (Peer group) بهترین مدرسه برای فراگیری روش زندگی در جامعه است. اعضاء‌جوان جنبشهای اعتراضی دهه ۱۹۶۰ ،‌در کودکی خود، به خوبی با این خوش بینی و اطمینان آمیخته شده بودند، اما واقعیت در جهت خواب و خیال آنها گام بر نمی‌داشت. بنابراین، دوره گریز از رویا، ارزیابی تازه و نهایتاً شورش در پیش بود.
پس از بحران دهه ۱۹۶۰ ، نسل جدید والدین، آنها، در خلال این رویدادها زیسته بودند، دردیدگاههای خود تغییری اساسی دادند. آنها دیگر، همان باور پیشین را به ماهیت انسان و پیشرفت اقتصادی ندارند. گروههای اجتماعی به خصوص گروه همسان که مواد مخدر تولید می‌کنند، بزهکار و یا تروریست هستند، بی‌اعتماند و اینکه درمی‌یابند، خوابهای رویایی آنها می‌تواند موجود غریبی باشد. این نسل جدید والدین که جوانان شورشی دهه ۱۹۶۰ بوده‌اند، اینک، نسبت به همهٔ‌تضادهای بالقوه ‌نسلها، هوشیار شده‌اند، که این می‌تواند از پرداخت بهای بسیاری جلوگیری کند.
بنابراین سعی می‌کنند که تا حد ممکن درباره فرزندانشان بدانند و در تماس با آنها باشند. و در عین حال از زیانهای کنترل بر آنها نیز،‌پرهیز نمایند. به نظر می‌رسد که والدین جدید، نسبت به انتقال ارزشهای ناملموس ، دانش و تجربه‌ای که فرزندانشان را قادر می‌سازد تا جایگاهی را در جامعه و در بین گروه همسان خود بیابند،‌ توجه بیشتری نشان می‌دهند.
شکل جدیدی از گفتگو بین والدین و فرزندان ایجاد شده است. آزمونهای مرسوم و تنبیه و تبعیض در آموزش و پرورش در حال از بین رفتن است. هدف، دیگر تلقین احکامی جزمی نیست، بلکه به جوانان کمک می‌شود تا بفهمند. برخوردهای آمرانه و مستبدانه‌ای نظری این است و جز این نیست دیگر از نظروالدین جوانان امروز، روش مطلوبی در تعلیم و تربیت محسوب نمی‌شود. هر چیزی را باید توضیح داد و دلیل و علت آن را بر شمرد.
این رابطه با رفع ابهامات،‌مباحثه مستمری را ایجاد کرده است، اینک والدین بشتر درگیر شده‌اند، در قبال فرزندانشان،‌احساس مسئولیت بیشتری می‌کنندو کمتر اجازه می‌دهند که آنها به سادگی تحت تأثیر محیط قرار گیرند. جوانانی که در دهه ۱۹۸۰ به این شکل، تربیت شده‌اند، به راحتی والدین خود را مورد مؤاخذه قرار نمی‌دهند. وقتی لحظه‌ای فرا می‌رسد که آنها احساس آزادی می‌کنندـ احساسی که منطقاً ایجاد می‌شود ـ به دنبال مسیر متفاوتی از آنچه که نسل پیشین رفته بود، خواهند رفت. در چنین رفتاری، آنها محاسبه می‌کنند که چه آموخته‌اند، یعنی اینکه هر کس و هر چیز باید دقیقاً ارزیابی و با میزان سنجیده شود.
علاوه بر این، جنبش تساوی طلبی زنان، قدرت مادران را برای تأثیرگذاری عاطفی و عقلانی بر فرزندانشان تقویت کرده است. مادران در روابط خود با فرزندان ، چنان احساس عاشقانه‌ای (eroticism) دارند که دویست سال قبل غیرقابل تصور، ناشایست و در حد زنای با محارم محسوب می‌شد. مادران به دنبال آن هستند که فرزندانشان به هر طریق ممکن، عواطف عمیق پیدا کنند و در همان حال آنها را به نحو آگاهانه‌ای راهنمایی می‌کنند، به طوری که وقتی به سن بلوغ می‌رسند، برای روبرو شدن با دنیای مشکلات آماده باشند.
● عقل گرایی جدید
کودکان امروز که دردهه ۱۹۸۰ جوانک و تازه بالغ خواهند بود در نخستین آشنایی خود با جامعه با مجموعه مسایل جدیدی مواجه می‌شوند که برای نسل گذشته تنها یک تحذیر بود: برای مثال، توسعه اقتصادی جهان، کمبود نسبی یا مطلق منابع، تغییر شکل قدرت سیاسی و اقتصادی،‌جمعیت و غیره.
جهانی که این کودکان در آن متولد شده‌اند نیز جهانی به هم وابسته‌تر از گذشته است. بنابراین به جا خواهد بود که بگویم آنها نخست به عنوان شهروند جهان و سپس شهروند کشور خود متولد شدند. آنچه را که جهانگردان دهه ۱۹۵۰ در بزرگسالی کشف کردند، کودکان، امروزه در مهد کودک‌ها فرا می‌گیرند. نسل گذشته، تمامی این پدیده‌ها را درمی‌یافت، اما شیوه‌ای که با آنها برخورد می‌کرد یا خیلی بدیع بود یا غیر معمول.
یک مثال نمونه، جمعیت هیپی‌هاست، که می‌کوشیدند بدون وسایل آسایش، زندگی کنند، پس مانده غذاها را بخورند و جامعه صنعتی را طرد کنند. «اقتصاد هیپی» که منابع مالی‌اش از خانواده یا دولت مشتق می‌شود و تمایل به تأمین خود ـ مصرفی دارد، در جامعه‌ای که در انزوا زندگی می‌کند، کارکردی بیش از این ندارد. بسیاری از الگوهای جدید که در زندگی دهه ۱۹۶۰ ارائه شدند، این اصل را در برداشت که بخشی از نظام صنعتی و تکنولوژی پیشرفته باید به گونه‌ای به پیشرفت و تولید ثروت ادامه دهند تا هیپی‌ها بتوانند روی پا خود بایستند.
تظاهر عبث و بی‌معنی اقتصاد غیر عملی این نوع راه‌حل‌ها، توسط پل پوت و خمرهای کمونیت در کامبوج دموکراتیک تجربه شد. نتیجه نهایی کوشش خمرها در استقرار اقتصادی کشاورزی و غیر شهرتی ـ که جنبه‌های ناچیزی از صنعتی شدن و شهرنشینی را در برداشت حقیقتاً وحشتناک بوده است. نوعی قتل عام (کشتار جمعی).
از سویی ایدئولوژیهای سنتی،‌به خصوص مارکسیسم انقلابی، به بقای خود ادامه می‌دهند. نمونه‌های ارائه شده توسط شوروی، چین، جمهوری سوسیالیستی ویتنام و حتی کشورهای اروپای شرقی،‌این نکته را غیر ممکن ساخته است که اروپایی‌ها باور کنند ایدئولوژی دیگری غیر از مارکسیسم می‌تواند رضایت و انتظارات آنها را از شادکامی و آزادیهای سیاسی و اجتماعی برآورده سازد.
بنابراین به نظر می‌رسد که ابعاد فرهنگی تمدن مارکسیستی به حدنهایی گسترش خود در اروپا رسیده است. این تمدنها همه جا را در نوردیده است به جز موانع غیر قابل نفوذی که با تجدید حیات اسلام از جبل الطارق تا اندونزی وجود دارد. به نظر می‌رسد مارکسیسم با پنهانکاری و تغییر شکل دادن می‌تواند، دنیا را فتح کند: برای مثال در پوشش سوسیالیسم اسلامی و یا در کشورهایی که از انسجام کمتری برخورداند. باید اذعان کرد که مذاهب سنتی غرب، چه کاتولیک چه پروتستان نیز کمتر نشانه‌ای از پویایی و سرزندگی از خود نشان می‌دهند. روند جدایی از دین ادامه می‌یابد.
بنابراین از نقطه نظر ایدئولوژیک نسل سالهای ۱۹۶۰ نسلی یتیم و سرخورده است. هر چند نسلهای سرخورده به دلتنگی و احساس غربت (نوستالژیک) دچار می‌شوند. کودکان امروز بدون تردید، از این سرخوردگی و احساس غربت، به والدین خود پناه می‌برند. آنها درک می‌کنندکه والدینشان، پناهگاه، مأمن و آرزویی برای تغییری بزرگ‌اند که آنها اعتقاد داشتند در وجود آنهاست، اما نتوانستند به آن برسند. آیا کودکان آنها این تجربه را به عنوان یک تناقض یا ناتوانی خواهند نگریست یا آن را میراث خویش تلقی خواهند کرد؟ شخص بیشتر از هر چیز دیگر به این نتیجه می‌رسد کودکانی که به هشدارهای والدین خویش،‌توجه کرده‌اند،‌افرادی خواهند بود که حتی در ۴۰ سالگی نیز احساساتی و تعصب آمیز عمل می‌کنند.
این حقیقتی است که در جهان معاصر ما، تهدید حیات، کاملاً بی‌سابقه است. بنابراین، از پیش معلوم است که نسل جوان، خودش را موضوعی اخلاقی یا سیاسی قرار خواهد داد. دیر یا زود، لازم خواهد شد که انتخابی کاملاً اساسی صورت گیرد. دلتنگی از والدین راه به طغیان تازه‌ای خواهد برد. همانطور که ما همیشه گفته‌ایم جوانی نتیجه نیروهای مخالفی است. کودک فرا گرفته است که هوشیار، عقل‌گرا و متکی به نفس باشد، سالمندآموخته است که امیدوار باشد ودلسرد شود. کدامیک از این دیدگاهها بالاخره پیروز خواهد شد.
به نظر می‌رسد که تعلیم وتربیت زمان حاضر ضرروتاً عقل‌گرایی جدیدی را تشویق می‌کند، رویکردی به قانونمند کردن جهانی که به نحو خطرناکی از هم گسیخته است. اما این دقیقاً به جدیت چالشی که جامعه با آن روبرو خواهد شد بستگی دارد. جامعه هنوز بر آرمانی مبتنی است که خواستار افزایش پایدار شادکامی‌هاست. جامعه، مهیای عقب‌نشینی نیست، والدین جوان امروز، تجربه‌ای از آنچه که می‌خواهد به دست نیاورده است، در دهه ۱۹۶۰ فقر غیرقابل تصور بود. اگر گاهی ضروری می‌شد که کمرها را تنگتر ببندند،‌این هرگز به معنای تنازع بقا نبود. این نسل، تجربه‌ای از همکاری جمعی برای ادامه حیات نداشته است،‌کودکانش در بهره‌مندی و شادکامی رشد کرده‌اند.
گر چه آنها از کمیابی و آنچه که به صورت جیره‌بندی بود باخبرند، اما واقعاً با آن آشنا نیستند.
اگر چنین وضعی روی دهد، ضربه بزرگتر خواهد بود زیرا آنها آمادگی ندارند. همانطور که در ایالات متحده، به هنگام کمبود چند روزه مواد سوختی مشاهده شد.
ده سال قبل، بیکاری در میان کارگران تحصیلکرده مسئله جدی واقع نبود، به خصوص که انتظارات مردم هم درحال رشد بود. با این حال، توقعات در سازگاری با موقعیتهای موجود کاهش می‌یافت. تقسیم اجتماعی کار نیز در حال تغییر شکل دادن بود. پیشتر، مجموعه معیارهایی از موضع پایین آوردن نرخ بیکاری از طریق کاهش تعداد یا ساعات کار،‌ایتخاذ شده بود. بیکاری تحصیلکرده‌ها به خصوص در کشورهایی که افزایش در نرخ رشد جمعیت و نام‌نویسی در مدارس را تجربه می‌کنند، جوانان را با مشکل روبرو خواهد کرد. این شرایط در جوامع آزاد نیز دشواریهایی را پدیدار خواهد ساخت، زیرا آنها مجبور خواهند بود با فشار افزایش کارگران تحصیلکرده مبارزه کنندـ که این تقاضایی برای سهیم شدن در قدرت است.
به هر حال، نسل جوانتر، عوامل دشوارتر ودر حال ظهوری را باید تحمل کند نظیر : ناشناختگی (anonymity) نظامهای بوروکراسی گسترده (vast) رشد غول آسای صنایع و یکنواختی کار. راه حل هایی که در حال حاضر پیشنهاد می‌شود، عدم تمرکز از طریق ایجاد کارخانه‌های کوچک و جلب مشارکت اجتماعی،‌تبلیغ خود ـ مدیریتی، افزایش مراکز فرهنگی یا امکان تحرک اجتماعی ،‌تبلیغ خود ـ مدیریتی،‌افزایش مراکز فرهنگی یا امکان تحرک اجتماعی است. با این حال،‌احیاء روح رقابتی که در دهه ۱۹۵۰ ـ ۱۹۶۰ وجود داشت،‌دشوار خواهد بود. با گسترش آموزش، رقابت برای تعدادی از شغلهای مطلوب موجود تاحد رسیدن به وضعیتی بحرانی، افزایش یافته است، از سوی دیگر روح همکاری جمعی که تمایل دارد تا قوانین بازی رقابت را به کناری نهد، پدیدار شده است.
این گرایش به پذیرش مسئولیت‌های جمعی،‌در زمانی که رقابت میان افراد شدیدتر می‌شود، رشد کرده است.
از این جهت، جنبش قدرتمند همکاریهای تجاری و ظهور گروههای فشار به تأثیرگذاری بر رسانه‌های گروهی منجر شده است. بنابراین نسل جدید باید بسیاری از نقشهای اجتماعی شدن (assocationism) را که توسط نسل پیش به دست آمد، فراموش نکند. این لزوماً بدان معنا نیست که ما شکل‌گیری گروههای متعدد مردم را خواستاریم. توسعه شکل اشاعه یافته‌ای از اجتماع گرایی، پیدایش جنبشهایی با اهدافی ویژه یا ظهور گروههای فشار برای القاء تظلمات، (airing particular grievance) بسیار محتمل است.
● رسانه‌ها
آن به هم پیوستگی که گفته شد،‌ویژگی دنیای امروز می‌باشد در حال ایجاد شکل متفاوتی از افکار عمومی جهانی است. البته می‌توان سئوال کرد که تعبیر «افکار عمومی» آیا برای توصیف این پدیده چدید،‌مناسب است؟ همانطور که این امر در مقیاس جهانی، بیشتر توسعه می‌یابد، نظام ارتباطات، مرجع اعتماد مردم قرار می‌گیرد.
هر روز، بخشهای مختلفی از مردم توسط رسانه‌ها متقاعد می‌شوند که حق به جانب آنهاست، و در فعالیتها و تظاهراتی که به نحو گسترده‌ای مردمی شده است،‌درگیر می‌شوند. در خواستها و اعتراضاتشان در راهروهای حکومت و در واقع به جامعه خودشان بیان می‌شود. اگر این درخواستها چنان که به نظر می‌رسد نیرومندباشند،‌هیچ قدرت سیاسی نمی‌تواند آنها را نادیده گیرد. رویدادها ،‌خواه زلزله ، بیماری همگانی یا یک بی‌عدالتی فردی باشد، در شکل اخبار در رسانه‌ها بزرگ می‌شوند و خواسته‌هایی که از آن برمی‌خیزد،‌غالباً ارضا کننده است. در نتیجه جبهه‌های ملی روز به روز اهمیت خود را از دست می‌دهند.
این وضع با مواردی از ایجاد راه‌بندان و سرقت از وسایلنقلیه، گروگان‌گیری و فعالیتهای تروریستی در کشورهایی که خود رادرگیر می‌یابند، نشان داده می‌شود. د راین راستا و با هدف فهماندن به دیگر کشورها، فشارها تا رسیدن به یک جامعه بین‌المللی ادامه می‌یابد. پیشتر، خواسته‌ها و اعتراضات به خدا، مرجع روحانی و پادشاه به عنوان نماینده خدا در زمین گفته می‌شد. امروزه تقاضاها نه فقط به یک شخص بلکه حتی به دولت یا نهادها نیز گفته می‌شود. در واقع این خواسته‌ها به منظور برانگیختن حسی اخلاقی و نتیجتاً‌ سیاسی برای وجدان بشری به عنوان یک کلیت،‌بیان می‌شوند، بنابراین حتی اگر در برخی موارد، جوامع مدرن، جامعه‌ای نسبت به «هم‌ناشناس» (anonymous) و وضع به صورتی است که فرد به عنوان فرد آینده نادیده انگاشته می‌شود، با این وجود این فرآیندی تثبیت شدنی نیست.
و از رسانه‌ها باید تشکر کرد که میدانی برای بیان مسایل،‌مصائب و احساساتی هستند که می‌توان آنها را درک کرد. اولین روزنامه‌ای را که به آن برمی‌خورید، بردارید. در آ“ چه می‌بینیم؟ تصویر مردی پیر، وسیله تخریب خانه‌ها، چشمان عمگین یک کودک، و آلونکی در حال فرو ریختن. در گذشته، هیچیک از اینها اهمیتی نداشت، آنها به سرعت فراموش می‌شدند.
امروزه، هر کدم ارزش و معنای خودش را دارد. ما درک می‌کنیم، همدلی نشانی می‌دهیم، داوری می‌کنیم وتبرئه می‌کنیم. آنچه که درباره مطبوعات گفتیم در مورد سینما، رادیو، تلویزیون وادبیات نیز در کل صادق است. هر وضعیت انسانی، در آینه‌ای بازتاب می‌یابد، بررسی می‌شود وبه صورت مسئله‌ای نمود پیدا می‌کند. برخ یاز این انعکاس رویدادها را «جامعه نمایشگر» مارشال مک لوهان آن را با تعبیر «دهکده جهانی» (global village) توصیف کرده است.
در سالهایی که در پیش است، این روند به نحو غیر قابل تصوری گسترش می‌یابد. کودکان امروز، در جهانی خواهند زیست که به انسان «چشمی بینا» (seeing eye) عطا می‌کند، که درک اشیاء را از هزار زاویه مختلف ممکن می‌سازد، این کودکان، ارزشهای خود را کشف می‌کنند، جستجو می‌کنند، درمی‌یابند، تشخیص می‌دهند، سرزنش می‌کنندو می‌بخشند. این چشم بینای بشر، چیزی شبیه «چشم بصیرت الهی» (my lhical eye of god) خواهد شد که هر چیز و هر کس را در حیات و مرک می‌بیند و داوری می‌کند. اگر ما در پیشگویی خود، صادق باشیم، این بدان معناست که نسل جدید به دنیایی قدم نهاده است که در آن هر چیز که حضور می‌یابد بر طبق معیارهای اخلاقی داوری می‌شود. اصول اخلاقی کهن، با ارزشهای دیگری که آهسته آهسته پدیدار خواهد شد، جایگزین می‌شود.
نسل جدید با تکاپویی که آغاز شده است «خیر و شر» را دوباره تعریف خواهد کرد.
● طبقه سیاسی جدید
به نظر می‌رسد که در آینده، سیاست نیز ضمن یک نقادی دقیق، لزوماً با تعابیری اخلاقی مطرح خواهد شد. این نکته، قابل درک است، زیرا سیاست، چنانچه معمولاً بیان می‌شود فعالیتی است که در آن، گروهی می‌کوشد خودش را جایگزین گروه مخالف دیگری نماید.
ایدئولوژی، بنابراین ـ در اصطلاحی اخلاقی،‌جهانی ـ داوری هدفی اجتماعی است. به هر حال ،‌در دنیایی که به هم پیوستگی آن به نحو فزاینده‌ای متأثر از ارتباطات و شرایطی که هر عمل فردی، بر کل جامعه تأثیر می‌‌گذارد، شدت می‌یابد.
ایدئولوژیها ـ از منظری بیرونی ـ به عنوان داوریها، عقلگ راییها و (iravesties) این اهداف ظاهر می‌شوند. این وضع را می‌توان با شرایطی حاکم بر اروپای قرن هیجدهم که توازن قدرت، توسعه روشنگری را ممکن می‌ساخت، مقایسه کرد. در طول آن دوره، نظم اروپایی از طریق دگرگونی مستمر «اتحادهای مصلحتی»(clalitions) تثبیت شد. سه قرن بعدتر، می‌توانیم درک کنیم که انقلاب فرانسه، چگونه این نظم را از هم گسیخت. آنچه که نهایتاً این روند تخریب به همراه داشت، جنگ جهانی دوم بود. روشنگری در موازنه قرن هیجدهم، عنصری فرهنگی بود. قرن پیش از آن، با تلاشهای مختلفی برای کسب برتری و جنگهای مذهبی نشاخته شده بود. در قرن هیجدهم، آن جنگها کلاً غیر عقلانی به حساب می‌آمد. سیاست، دیگر بحثی معاد شناسانه نبود و به موضوع اداره و دیپلماسی، بدل شد، فرهنگ از مجادله‌های خداشناسانه به موضوع تعقلی دیالکتیکی تغییر یافت. امروزه، تهدید جنگ هسته،ای، مسئله نظم و توازن جهانی شده است.
غیر از این، قدرتهای سیاسی دیگری مانند چین، اعراب یا کشورهای اسلامی، اروپای غربی و در رده‌های بعدی برزیل خود را در کنار دو ابرقدرت جهانی مطرح می‌کنند. اتحادها به طور مستمر دگرگون می‌شوند. در مقیاس بین‌المللی نیز، سازمانهای جدید نظیر ملل متحده، سازمان کشاورزی و خواربار و صلیب سرخ، دایر شده و یا می‌شوند.
مشاغل حرفه‌ای مانند فیزیکدانها، مهندسین، دکترها، جامعه شناسها و نظایر آن، کنگره‌های جهانی خود را سازمان می‌دهند و شبکه ارتباطات ویژه خود را ایجاد می‌کنند. به نظر می‌رسد که یک طبقه فرهنگی، اجرایی و اقتصادی جدید در حال به وجود آمدن است. شاید این امر نهایتاً به شکل‌گیری طبقه سیاسی جدید بیانجامد، نسل جدیدی از رهبران بین‌المللی که نسل قبل می‌خواست به آن دست یابد بون تردید، مسایل بوم شناسانه صرفاً می‌تواند موجودیت این طبقه مدیران را تقویت کند و آن را هر چه بیشر مستقل و قدرتمند سازد.
این طبقه اساساُ از تکنیسین‌ها و طراحانی ایجاد شده که وحدت آنها نه بر اثر ایدئولوژی بلکه نتیجه رهیافت عقلانی آنهاست. آنها مباهات می‌کنند که مدیریت، دیپلماسی و مناسبات تجاری موجود را نقادی کرده‌اند. برخلاف رهبران فرهمند و پیشوایان روحانی، این طبقه با حساسیت ویژه اخلاقی، امتناع از پنهان شدن در پشت جبهه‌های ایدئولوژیک یا محصور شدن در باوری خاص شناخته می‌شود و قاعدتاً همین تلقی باید قرن هیجدهم را هم به طرف پرسشها و جنگهای مذهبی کشانده باشد.
این جهانی است که کودکان نسل جدید، اینک در آن رشد می‌کنند. والدین آنها به این دیپلماسی و طبقه جدید، اعتقادی نداشتند. آنها با دسه گزینی.‌خود را با شرکتهای چند ملیتی و نظام سرمایه‌داری هماهنگ کرده بودند. با این وجود آنها همانطور که در می‌یابند که هر بحران جدید بین‌المللی،‌نهایتاً با مذاکره داوری و میانجیگری فیصله می‌یابد دیدگاههایشان نیز دگرگون می‌شود. عیناً همانگونه که توجه به خواست افکار عمومی جهانی.‌امری طبیعی است، نسل جدید درخواهد یافت که تصور یک برگزیده حقیقی با موقعیت مرجعیتی بین‌المللی نیز،‌به همان اندازه طبعی است. اینکه این برگزیده چگونه است، هنوز روشن نیست.
بخشی آن را باپارلمانها و دولتها موافق می‌دانند ، و بخشی دیگر آن را ممتاز می‌شمرند گروهی اقتصادی و گروهی دیگر، آن را فوق اقتصادی ارزیابی می‌کنند. به هر حال، به این برگزیده بیشتر به عنوان وجودی با حقانیت خویش توجه می‌شود که خود را ملزم می‌سازد پاسخگویی سازگار باشد. شباهت دیگری که با قرن هیجدهم وجود دارد،‌این است که در آن دوره مراجع سیاسی، لزوماً الهام بخش بودند و همین آنها را روشنگر و راهنمای آن قرن ساخت. قدرت سیاسی، نمی‌تواند موضوع هوسناک ایمانی پاک باشد. وقتی که چنین است، سیاست خودش را محاصره شرایط،‌تنگناها ، پرسشها و مجبور به مذاکره خواهد یافت.
● فرهنگ بازدارنده توتالیتاریسم
این قرآیند عقل‌گرایی، این بار سنگین مسئولیتی که هر چیز و هر کس را نهایتاً به نقد می‌کشد، بنا گزیر خرمن انقلابها را شعله ور خواهد ساخت. هر گروهی که ارزشهایی قطعی را برمی‌گزیند، بی‌هیچ تردیدی ، خود را تا دستیابی به نهایت آن درگیر خواهد ساخت. جوانانی که در این محیط رشد می‌کنند، از سنین کودکی فرا می‌گیرند که با اعمال خشونت، می‌توان مخاطبینی جهانی به دست آورد. تروریسم وگروگان‌گیری دو پدیده‌ای هستند که فراگیر می‌شوند.
پس آیا ما شاهد پیدایش فرهنگ شورشگری، برای نمونه در کشورهای آمریکای جنوبی و یا در ایتالیا خواهیم بود؟ این امر، دور از انتظار نیست، در واقع در جهان غرب چنین پدیده‌ای، به عنوان خرده فرهنگ یا شکلی از کجرفتاری باقی خواهد ماند. بنابراین مسئله واقعی این خواهد بودکه اگر نظم بین‌المللی با شکست مواجه شد، نسل حاضر در مقابله با این خلاء چه واکنشی نشان خواهد داد؟
رویکردهای عقلانی، به برخوردهای غیرعقلانی بدل خواهند شد و مردم به اعتبار خویش،‌کمتر توجه خواهند کرد. دعوت به آشوب و حرکتهای غیر معمول از جمله شرایطی است ک انتظار می‌رود ایجاد شود. ایا این به معنای آن است که ما شاهد شکل‌گیری جنبش اجتماعی گسترده‌ای خواهیم بود؟ پیشگویی، ممکن نیست، زیرا این دقیقاً همان بدعت تاریخی است که هان را تازه ونو می‌سازد.
با این حال،‌می‌توان انتظار داشت که فرآیند شکل‌گیری فرهنگی حاضر، به نحوی غیرعقلانی و متعصبانه در توسعه توتالیتاریسم (خودکامگی) نمودار شود. شکل‌گیری فرهنگی در اینجا در اصیل‌ترین معنی‌اش ، یعنی سیایس و فلسفی ، فهمیده می‌شود. این دقیقاً مرحله‌ای است که جنبشها خود را درنهایت القاء‌و اثرگذاری می‌یابند، و هرگز نباید فراموش کنیم که این امر در کشوری مدرن و متمدن یعنی آلمان که نازیسم نخست در آنا پدیدار شد، روی می‌دهد. رویدادی نظیر نازیسم در بافت فرهنگ سیاسی مردم انگلیسی زبان، بسیار کم، امکان وقوع داشت، با این وجود، پدیده‌ای از این دست،‌حاصل نسل خاصی نیست، بلکه کل جامعه یا هر نسلی می‌تواند موجود آن باشد. اگر که جوانان در نهادهای توتالیتاریست و جنبشهای سیاسی متعصب رشد می‌کنند،‌این به خاطر بقایای بسیاری است که از گذشته بر جای مانده است.
قابل پیشگویی است کهدر کشورهای در حال توسعه، گسترش الگوهای فرهنگی غرب، همچوندهه‌های قبل ادامه خواهد یافت. حتی مرحله و معیاری که دوره بلوغ و جوانی را تعریف می‌کند به نحو فزاینده‌ای از نمونه‌های غربی الگو خواهند گرفت.
تنها نمونه متفاوت توسط پل پوت در کامبوج دموکراتیک، جائی که قدرت تسلیم جوانان گردید، در پیش گرفته شد پس از آن، غیر محتمل به نظرمی‌رسد که چنان تجربه‌ای بار دیگر تکر رشود. نمونه اخیر انقلاب اسلامی ایران نشان داده است که حتی آنجا نیز تجدید حیات مذهبی با تلاشهایی در جهت ایجاد ترکیبی موفق از ارزشها ونهادهای غربی همراه بوده است. آنچه که در آنجا می‌گذرد در واقع، بازگشت به گذشته نیست، بلکه فرآیند طبیعی اصلاح طلبی اسلام است. جاهای دیگر،‌نظیر ژاپن، جمهوری کره و سنگاپور،‌تصویر خوبی از تشبه به الگوی غربی در آسیا را نشان می‌دهد. همانطور که می‌توان فرض کرد که در ده سال آینده چین در جهت اتخاذ برخی از روشهایی که پیشتر توسط ژاپن تجربه شده است،‌حرکت کند.
روشهایی که قاعدتاً در چارچوب ایدئولوژی مارکسیسم خواهد بود و از درون سنتهای تاریخی آنها برگرفته شده است. فرآیندهای ترکیب همیشه متضمن کشف دوباره سنت فردی ویژه‌ای است، تولد تازه و تجدید حیات خلاقیتی که بازیابی هویت شخص را ممکن می‌سازد. هر چند جوانان همیشه دروهله نخست با الگوهای بیگانههمدلی کرده‌اند، با این حال کاملاً آماده‌اند که برای بازیابی ارزشهای سنتی مبارزه کنند.
نویسنده : فرانچسکو آلبرونی ترجمه : بهروز گرانپایه
منبع : سایر منابع