پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


گنجینه هایی در حال فراموشی


گنجینه هایی در حال فراموشی
بچه که بودم هر وقت کار خوبی می کردم بهم می گفتند پیرشی. همیشه این سوال را از خودم می پرسیدم مگر پیری چیه که همیشه این دعا رو در حقم می کنند. بعدا که بزرگتر شدم بیشتر معنی این جمله رو فهمیدم.
پیری دورانیه که اگر به خوبی سپری بشه می تونه یک دوره قشنگی از زندگی باشه اما امان از اون روزی که... وقتی دست بچه های کوچیکو تو دست پدر بزرگاشون می بینیم لذت می بریم و دوست داریم دوباره کوچک می شدیم و یک بار دیگر این موضوع را تجربه می کردیم اما متاسفانه عصر تکنولوژی این ارتباطات رو کمرنگ تر کرده و زندگی ها رو به سمت بی توجهی به هم خصوصا سالمندان سوق داده.
اول اکتبر روز جهانی سالمند است. اینکه توی سال یک روز به نام آنها اختصاص داده شده ظاهرا خیلی زیباست توی این روز شاید توجهات زیادی به آنها بشه اما پس بقیه سال چی؟
متاسفانه بسیاری از سالمندان مورد بی مهری خانواده و جامعه قرار می گیرند و این بی توجهی به توانایی ها و احساسات باعث شده که بسیاری از آنها سرخورده شده و دوران کسل کننده و بی روحی را سپری کنند.
دنیای ماشینی سبب شده ما کسانی را که سال ها عمر و زندگی شان را صرف پیشرفت و تعالی ما کرده اند فراموش کنیم و با توجیهاتی مانند اینکه آنها ما را نمی فهمند یا مشغله مان زیاد است، آنها را مورد بی مهری قرار دهیم. نمونه های زیادی در کشور ما و در کل دنیا وجود دارند که پدر و مادر جوان دوران گذشته اکنون که به سن پیری رسیده اند در حالی که در دوران کودکی و جوانی حامی ما بوده اند، امروز مانند موجوداتی مزاحم به آنها نگریسته می شود و به سوی خانه های سالمندان راهی می شوند. صدق این گفته را می توان در خانه های سالمندان به وفور یافت.
البته قرار نیست وجود خانه سالمندان زیر سوال برده شود، چرا که بسیاری از افراد بی خانمانی وجود دارند که دست روزگار آنها را به این خانه ها کشانده مطمئنا این مراکز مکان مناسبی برای این افراد است. اما دراین میان افرادی، رامی بینم که متاسفانه پدر و مادر خود را با دلایلی که قانع کننده نیست به این مکان ها فرستاده و آنها را از حضور در جمع گرم خانواده محبت فرزندان، نوه و نتیجه بی بهره می کنند این را باید بدانیم که کارشناسان معتقدند که حضور سالمند در بدترین خانواده بهتر از زندگی در سرای سالمندان است.
● آسایشگاه خیریه کهریزک
تعداد خانه سالمندان در ایران زیاد است و در حال افزایش. درجنوبی ترین نقطه شهر تهران نمونه آشنایی در آسایشگاه سالمندان وجود دارد که از کودکی نام آن را زیاد شنیده ایم. «آسایشگاه خیریه کهریزک» یکی از مراکز نگهداری سالمندان و البته معلولین. سالمندان زیادی در این مرکز نگهداری می شوند که دست روزگار ناخواسته آنها را به اینجا کشانده تا سال های پایانی عمر خود را در آن سپری کنند.
به مناسبت روز جهانی سالمند سری به این خانه زدیم تا پای درد دل بعضی از آنها نشسته و ناگفته های آنها را که شاید سال ها در دلشان مانده هر چند اندک با قلم قاصر خود به گوش همه برسانیم.
قدم به حیاط بزرگ و وسیعی می گذارم که در گوشه ای از آن تعدادی از پیرمردان آفتاب می گیرند کمی آن طرف تر حوض نسبتا بزرگی وجود دارد که در درون آن غازهایی با همهمه و سر و صدایی که ایجاد کرده اند سکوت سنگین اما معنادار آنجا را می شکنند. به طرف ساختمانی می روم که مربوط به خانم های سالمند است و بنفشه نام دارد. بنفشه ۱ و ۲ و... دراین ساختمان و اطراف آن زنان پیری نشسته اند که چین و چروک صورتشان نشان از تجربه و سختی های سال های عمر دارد. در نگاه تک تکشان حرف هایی است که اگر با گوش جان بشنوی متاثر می شوی و این سوال برایت پیش می آید که آیا سرنوشت من هم در آینده اینگونه است.
به سراغ یکی از آنها رفته تا باب گفت وگو را با او باز کنم. خانم مریم.ن سن خود را نمی داند اما حدودا ۷۰ ساله به نظر می رسد و چند ماهی است که به این مرکز آمده است.
او داستان زندگی خود را این گونه بیان می کند: با پسرعمویم ازدواج کردم اما متاسفانه بعد از چند سال شوهرم ازدواج مجدد کرد و تمام اموال و خانه زندگی اش را به زن دومش داد و من را بی حق کرد. در این مدت (مکثی می کند و اشک از چشمانش جاری می شود) تنها فرزندم از من نگهداری می کرد که متاسفانه چند سال پیش او به همراه همسرش تصادف کرد و فوت کرد و مرا تنها گذاشت. بعد از آن به خانه برادرم رفتم مدتی که گذشت زن برادرم گفت که اگر خواهرت اینجا باشد ما از اینجا می رویم بالا جبار به خانه خواهرم رفتم چند ماهی با آنها زندگی کردم اما پس از مدتی شوهرخواهرم هم گفت که باید از اینجا بروی و برادرم علی رغم میلم مرا به اینجا آورد. پیرزن در حالی که هنوز اشک می ریخت برای اینکه ناراحتی اش بیشتر مشخص نشود از من دور شد.
به سراغ فرد دیگری می روم. صدیقه خانم، ۸۰ ساله می گوید: دو فرزند دارم یک دختر و یک پسر. حدود سه سال است که در این مرکز هستم.
او از زندگی اش می گوید: پسرم ۲ ساله بود که شوهرم فوت کرد. فرزندانم را با سختی بزرگ کردم. دختر را شوهر دادم و پسرم را هم زن دادم و به سرانجام رساندم. پیش پسرم زندگی می کردم که بعد از مدتی زنش ناسازگاری کرد و گفت: مادرت باید از اینجا برود یا اینجا جای من است یا جای او. پسرم خواست که مرا به اینجا بیاورد به او گفتم: من زندگی ام، جوانی ام را وقف شما کردم و حال شما می خواهید مرا به سرای سالمندان ببرید؟
پسرم گفت: چاره ای ندارم. من هم به او گفتم پس از این به بعد نه تو به من مادر بگو و من هم دیگر تو را پسر خود نمی دانم و او هم مرا به اینجا آورد. دخترم به دیدنم می آید اما پسرم ۳ سال است که اینجا هستم ۲ بار بیشتر به اینجا نیامده.
از او می پرسم: آیا نوه هم داری؟ می گوید: ۳ نوه دارم اما خیلی وقت است که آنها را ندیده ام آنها اصلا به دیدنم نیامده اند.
او می گوید: اینجا را دوست دارم. به کتابخانه می روم، قرآن می خوانم و با هم سن و سال هایم صحبت می کنیم بالا خره روزگار می گذرانم. در حالی که نگاهش دنیایی از غم است از او خداحافظی می کنم.
در قسمت دیگر این مرکز سالنی وجود دارد که مربوط به آقایان است. مردانی که روزگاری برای خود کسی بوده اند، کار می کردند، سرپرستی خانواده ای را بر عهده داشتند، حال خود تحت سرپرستی قرار گرفته اند.
از دور پیرمرد تنومندی را می بینم. به طرفش می روم و از او می خواهم که با من گفت وگویی داشته باشد.
او خود را هوشنگ ۷۱ ساله معرفی می کند. حدود ۶ سال است که اینجا زندگی می کند. یک فرزند دارد که خارج از ایران است. همسرش حدود ۳۰ سال است که فوت کرده است.
هوشنگ از روزگارش می گوید: در ارتش کار می کردم بعد از مدتی خودم را بازخرید کردم و در بازار به کار لوازم التحریر مشغول شدم. تمام مال و اموالم را به نام پسرم کردم و او همه را فروخت و از ایران رفت. الا ن حدود ۲۲ سال است که او را ندیده ام و اگر او را ببینم شاید دیگر نشناسم. خلا صه بعد از مدتی رفقای بازاری ام مرا به اینجا آوردند و گفتند: تو که کسی را نداری به اینجا بیا و من هم از آن موقع اینجا زندگی می کنم.
دل پری دارد، چهره اش نشان می دهد که قبلا ابهتی برای خودش داشته و دست سرنوشت او را به اینجا کشانده است.
احساس بدی دارم دلم خیلی گرفته آنجا را ترک کردم در راه با خود فکر کردم که آینده ما چگونه خواهد بود آیا ما هم در دوران پیری و کهولت باید در گوشه ای از خانه سالمندان در انتظار دیدار خانواده هایمان باشیم و در حسرت زندگی در جمع خانواده بمانیم. این سوالی است که در آینده پاسخش را در می یابیم.
البته نباید به این موضوع فقط از دید منفی نگریست چرا که هستند بسیاری از فرزندانی که والدین پیرشان راحتی در شرایط سخت مانند بیماری و از کاری افتادگی شدید نگهداری می کنند. بدون این که خم به ابرو آورند و شکایتی داشته باشند.
مطمئنا چنین افرادی نیز سختی های زیادی متحمل می شوند اما معتقدند که این زحمات ذره ای از زحماتی که پدر و مادر در دوران طفولیت برای آنها کشیده جبران می کند چه رسد به تمام عمر.
● نگاه دین به پدران و مادران
سالمندی در مقوله دین نیز قابل بحث است بر خلا ف فرهنگ غربی ها که وجود سالمندان را در خانواده مزاحم می پندارند و سعی دارند آنها را از محیط خانه و روابط خانوادگی دور کنند و به خانه سالمندان بفرستند اسلا م به آنها ارج می نهد و برای آنان حرمت قائل است. پس علا وه بر جنبه انسانی ما از لحاظ دینی هم وظیفه داریم که اهمیت بیشتر به آنها بدهیم طبق گفته دین اسلا م باید به سالمندان احترام گذاشت و اگر پدر و مادر باشند وظیفه ما نسبت به آنها سنگین تر می شود.
خداوند در قرآن می فرماید: هر گاه یکی ازآن دو (پدر و مادر) یا هر دو به سن پیری رسیدند به آنها اف مگو و آنها راطرد مکن و ... و بگو پروردگارا همانگونه که مرا در خردسالی تربیت کردند تو نیز بر آنها رحمت آور.
در پایان باید یادآور شد کشورما کشور جوانی است و با توجه به تعریف سالمندی که حدود ۶۵ سالگی است و هر کشوری که بیش از ۷ درصد کل جمعیت آن سالمند باشد کشور سالمند به حساب می آید بنابراین ما نیز باید از الا ن به فکر آینده باشیم.
چرا که تا حدود ۱۰ سال آینده جمعیت سالمند کشور افزایش می یابد و این مهمترین مسئله در سال های آتی کشور است. مسوولا ن باید به نیازهای سالمندان چه از لحاظ اجتماعی، اقتصادی و بهداشتی و چه از لحاظ روانی توجه بیشتری کنند چرا که سالمندی از کارافتادگی نیست بلکه با یک برنامه جامع و کامل می توان آنها را به سمتی سوق داد که سال های پایانی عمر خود را به بهترین نحو بگذرانند و بیماری های روحی و جسمی کمتر بر آنها مستولی شود.
این مهم بر آورده نمی شود مگر با برنامه ریزی بلند مدت و فرهنگ سازی.
نویسنده : نیره رضایی
منبع : روزنامه مردم سالاری