شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

اسلام و نو شدن


اسلام و نو شدن
توجه اسلام به عصر زرین در گذشته، به معنای تلاش برای وارونه کردن مسیر تحولات به منظور بازسازی کامل عصر نبوی نبوده است . نوگرایی آن نیز به معنای وا نهادن الگوها و آرمان‏های کهن و حرکت در فضاهای مبهم و نامعین با چراغ خاموش نیست . توسعه‏ی انسانی و پیش‏رفت جوامع بشری منحصر و محدود به الگوی مدرنیته‏ی غربی نیست .
یکی از پیش‏فرض‏های مسلم و مورد اجماع نظریه‏پردازان مدرنیته، تقابل ارزش‏گذاری شده‏ی «سنت‏» و «مدرنیته‏» است . این فرض، حاوی مدعای اثبات‏نشده‏ی دیگری نیز درباره‏ی باورها و تعلقات دینی هست; بدین معنا که آنها را بی‏هیچ تمیز و استثنایی از مهم‏ترین اجزا و هم‏بسته‏های سنت می‏شمارد و در نتیجه دین به معنای اعم را هم‏سنخ و هم‏تراز سنت و در تقابل و چالش با هر نوع توسعه، پیش‏رفت، و نوگرایی قرار می‏دهد .
این شبهه بیش از هر چیز از تعمیم غیرقابل توجیه یک مصداق و یک وضعیت‏یا یک موقعیت، به تمامی ادیان و وضعیت‏های مختلف ناشی شده است; در عین حال مؤیداتی را نیز در خود ادیان یافته است . تقدس و اعتباری که نوعا ادیان برای عصر ظهور و دوره‏ی زندگی بنیان‏گذار خویش قائل هستند، اهتمام و جدیتی که در تبعیت و انطباق با آن سیره‏ی عملی و آن تجربه‏ی مقدس به کار می‏برند، و هم‏چنین غلبه و نفوذ روحی و ذهنی مؤمنان سلف، که حافظان و ناقلان اصلی آن گوهر مقدس به نسل‏های بعد از خود بوده‏اند، و نیز ارزش و اهمیت تفاسیر و تعلیمات ایشان، که به پشتوانه‏ی سنت نیز مستظهر گردیده است، بیش از پیش بر این گمان صحه می‏گذارد که کشش و رغبت ادیان بیش‏تر به سوی گذشته است تا آینده .
در این جا به مواردی از این نکات خدشه‏برانگیز اشاره خواهیم داشت:
۱) فرض وجود عصر طلایی، به مثابه‏ی یک الگوی مقدس در گذشته، لزوما به محافظه‏کاری، رکود و قناعت‏به وضع موجود منجر نمی‏شود; بلکه با دمیدن در روح آرمان‏خواهی پیروان، انگیزه‏های ایشان را برای تغییر وضع موجود تقویت می‏کند، و البته از این حیث در مسیری متفاوت با قافله‏ی نوگرایانی قرار می‏گیرند که ظاهرا به هیچ الگو و آرمان‏شهر از پیش‏تعریف‏شده‏ای برای آینده‏ی خویش سر نمی‏سپارند و تمکین نمی‏کنند;
۲) عصر طلایی در گذشته‏ی ادیان، حکم صورت مثالی و نمونه‏ی آرمانی را برای دین‏دارانی دارد که می‏خواهند با الهام از آن و استخراج اصول اساسی و ارکان و عناصر اصلی، نمونه‏های عینی و روزآمدشده‏ی آن را متناسب با امکانات و مقتضیات جدید، از نو بنا کنند . لازمه‏ی برداشتی غیر از این، مخالفت ادیان با هر گونه بسط و گسترش جغرافیایی و در نوردیدن مرزهای قومی - نژادی اولیه بوده است; در حالی که چنین امتناعی لااقل در ادیان جهانی و تبلیغی وجود نداشته است . به علاوه، این گمان با تجربه‏ی تمدن‏سازی ادیان مغایرت دارد; در حالی که در عقبه‏ی بزرگ‏ترین تمدن‏های بشری، حضور لااقل یک دین بزرگ قابل بازشناسی است . تعقیب ایده‏ها و آرمان‏های بلند بشری که با گذشت قرون، هنوز مجال و امکان تحقق کامل نیافته‏اند و هم‏چنان بشر در حسرت آنها به سر می‏برد معنای سنت‏گرایی و کهنه‏پرستی ندارد; بلکه اصرار بر تکرار مدل‏ها، روش‏ها و راه‏ها و عمل‏کردهای ناموفق و نامقبول گذشته است که شایسته‏ی چنین اتفاقی می‏باشد;
۳) هم‏چنان که زیستن در «این‏جا» و «اکنون‏» به شکل مطلق ممکن نیست، و همان‏طور که نمی‏توان از یک «آینده‏ی ناب‏» دم زد، توقف یا بازگشت کامل به گذشته‏ی مقدس نیز برای هیچ نحله‏ی سنت‏گرایی میسر نیست;
۴) با وجود آن که برخی ادیان و مشخصا اسلام، به یک برهه‏ی تاریخی بسیار مقدس، به مثابه‏ی یک الگو و یک نمونه‏ی آرمانی اعتقاد و نظر دارند، و با این‏که تلاش می‏کنند تا از آن سیره‏ی کهن و از آن تجربیات نیکو و سنن صالح و مؤمنان سلف در ساختن آینده‏ی خویش بهره ببرند، درعین‏حال، نویدها و مواعید بسیاری نیز درباره‏ی برتر و متکامل‏تر بودن آینده‏ی مؤمنان خلف در مقایسه با گذشتگان مطرح می‏سازند; چندان که گویی یک مرام آرمانی هستند و عصر زرین را برای آینده‏ی پیروان خویش پیش‏بینی می‏کنند;
۵) اگر از سر تامل و دقت ملاحظه شود، می‏بینیم که اکثر ایده‏های غیردینی نوسازی و پیش‏رفت، چیزی جز بازگویی آرمان‏های کهن در قالب‏های جدید نیستند، که امروز با پیشی جستن بر دیگر الگوهای رقیب، خود را تنها آینده‏ی محتوم بشر می‏دانند، و دیگر منادیان سعادت و نیک‏بختی را به کهنگی و ارتجاع متهم می‏سازد . این ایده‏ها در طرح اساسی‏ترین آرمان‏های خویش، کمابیش مدیون گذشته‏ی بشرند و می‏توان به وضوح رد هر یک از مطالبات آنها را تا گذشته‏های بسیار دور دنبال کرد .
حقیقت آن است که مدرنیته، برخلاف عنوانش، یک جریان محبوس و متوقف در حال است که برخلاف آرمان‏گرایان دینی و غیردینی، حاضر به هزینه کردن حلوای نقد برای شهد گوارای پسین، یا کشت امروز پدران برای برداشت فردای فرزندان نیست .
بنابراین مدرنیته و سنت، بیش از آن‏که دو حقیقت مطلق باشند، دو برهه‏ی تاریخی، دو آموزه‏ی کلامی، و دو مفهوم اعتباری و به شدت نسبی هستند که نمی‏توان مصادیق اصیلی برای آنها برشمرد، یا حکم پایداری برایشان صادر کرد; ضمن این‏که هیچ‏گاه این دو مفهوم کاملا از هم بیگانه و تهی نبوده‏اند; در بستر زمان، به شدت سیال و به یکدیگر تبدیل‏پذیرند .
توفیق و امتیاز مسلمانان بر پیروان دیگر ادیان شاید در این نکته باشد که برای ساختن مدینه‏ی فاضله‏ی خویش، علاوه بر آموزه‏ها و راهنمایی‏های نظری، از یک مدل مثالی و تجربه‏ی عملی در مدینهٔ‏النبی نیز برخوردارند . پس اهمیت گذشته نزد مسلمانان، هیچ‏گاه به معنای تلاش برای وارونه کردن مسیر تحولات به منظور بازسازی طابق‏النعل بالنعل عصر نبوی نبوده است . هم‏چنین نوگرایی و نوجویی آن نیز به معنای وانهادن الگوها و آرمان‏های کهن و حرکت در فضاهای مبهم و نامعین با چراغ خاموش نیست .
با ملاحظه‏ی نشانه‏ها و تاکیدهای فراوان در آموزه‏های اسلامی، چنین به نظر می‏رسد که این دین درصدد برقراری نوعی پیوند، تعادل، و تعاضد میان گذشته، حال، و آینده‏ی تاریخی پیروان خویش است و در یک رفت و برگشت دائمی میان سه برهه‏ی زمانی به سر می‏برد . در ادامه برخی از این موارد را از نظر می‏گذرانیم .
بنابراین در بحث از نسبت اسلام و مدرنیته، به منزله‏ی یکی از عوامل یا آثار عرفی شدن، این نتایج قابل حصول است:
۱) توسعه‏ی انسانی و پیش‏رفت جوامع بشری، منحصر در یک مسیر و محدود به یک الگو نیست; از این رو نمی‏توان مدرنیته‏ی غربی را با تمام قدرت، نفوذ و توفیقات نسبی آن در بعضی از ابعاد، تنها انتخاب بشری از این باب دانست;
۲) با این‏که از «ازدواج مسیحیت‏» و «مدرنیته‏» در غرب، مولودی به نام «عرفی شدن‏» پدید آمده است، درعین‏حال نمی‏توان انتظار داشت که لزوما از مواجهه و قرابت هر سنت دینی دیگر با امر توسعه و تجدد، چنین پدیده‏ای ظاهر شود . نطفه‏های عرفی شدن را بیش از دین بما هو دین و تجدد به معنای اعم، باید در مسیحیت‏به مثابه‏ی یک دین خاص و در مدرنیته به منزله‏ی یک تجربه‏ی غربی جست‏وجو کرد;
۳) تمامی ادیان و مرام‏های آرمانی به میزانی گذشته‏گرا هستند; درعین‏حال ظرفیت‏ها و الزاماتی برای حضور در آینده دارند . این ظرفیت و الزام در اسلام، بر حسب بسیاری از شواهد و قرائن، به مراتب بیش از سایر ادیان تاریخی است . رسالت‏بشری و جهانی آن و ضرورت ماندگاری‏اش باعث‏شده است تا ظرفیت‏ها و مستلزمات تغییرپذیری و نوگرایی، در عین حفظ ثبات و پایداری، در این آیین به کمال خویش برسد;
۴) نتیجه این‏که تجدد، فی‏نفسه نه عامل عرفی شدن و نه پی‏آمد التزامی آن است; ازاین‏رو نمی‏تواند خطری برای اسلام محسوب شود . اما این تهدید از سوی مدرنیته‏ی غربی به دلیل تلقی متفاوتش از دنیا، انسان، و عقل و نیز جهت‏گیری‏های خاصش در قبال ماوراءالطبیعه، خداوند، و وحی به طور جدی وجود دارد .
▪ اشاره
موضوع مقاله‏ی حاضر یکی از مباحث مهم و مطرح در دنیای معاصر اسلامی است که به دلیل رشد اسلام‏گرایی در جهان، حتی مورد توجه متفکران غربی نیز قرار گرفته است . بحث‏حاضر در واقع پاسخ به این پرسش است که ظرفیت‏های درونی اسلام برای همگامی با تحولات نوشونده‏ی جوامع بشری چگونه است؟ چنان‏که می‏دانیم، پیش‏تر در برابر این پرسش، دو اندیشه‏ی متضاد شکل گرفته بود . از یک سو نظریه‏پردازان لائیک چپ و راست‏بر این گمان بوده‏اند که اسلام یک حقیقت تاریخی است که قابلیت انطباق با شرایط نوین را ندارد، و از دیگر سو روشن‏فکران دینی با اعتقاد به همگامی اسلام با تحولات مدرن، درصدد تاویل و بازسازی مفاهیم دینی برای تطبیق با مؤلفه‏های مدرنیته برآمده‏اند . اما اندیشمندان اسلامی همواره به نقد هر دو دیدگاه پرداخته‏اند و نظرگاه اسلامی را به مثابه‏ی راه سومی تصویر کرده‏اند . ظهور انقلاب اسلامی نه‏تنها به تقویت این نگاه سوم انجامید، بلکه عملا جوانه‏های حضور آن را در عرصه‏ی اجتماعی و بین‏المللی فراهم ساخت .
تحلیل آقای شجاعی زند در این مقاله و سایر نوشته‏های ایشان را در مجموع باید تلاشی برای تبیین همین نظریه‏ی سوم قلمداد کرد . مهم‏ترین ارکان این نظریه را در پنج اصل زیر می‏توان تنسیق کرد:
۱) عطف توجه اسلام به عصر نبوی تنها تاکیدی بر اصول و ارزش‏های وحیانی آن دوره است و به بافت اجتماعی و اقتصادی یا هنجارهای اخلاقی و حقوقی آن دوره‏ی تاریخی مربوط نمی‏شود . بنابراین گذشته‏گرایی در اندیشه‏ی اسلامی به معنای ارتجاع و التزام به وضعیت زمانی خاص نیست;
۲) آینده‏نگری و طرح مدینه‏ی فاضله یکی از مقومات دیدگاه اسلامی است . بنابراین نارضایتی از وضعیت موجود و اقدام برای تحقق آینده‏ی مطلوب، تلاش برای پیش‏رفت و تحقق توسعه‏ی انسانی و اجتماعی در راستای آرمان‏های اسلامی را یکی از وظائف شرعی مسلمانان قرار می‏دهد;
۳) تحول و پیش‏رفت‏یکی از ضرورت‏های تاریخ و طبیعت‏بشری است . ازاین‏رو ایستایی و بازگشت‏به گذشته مختوم به شکست است و تنها راه پایایی و پویایی، اقدام برای طراحی و اجرای الگوهای نوین پیش‏رفت و تحول علمی و اجتماعی است;
۴) برخلاف انگاره‏ی طرفداران مدرنیته، پیش‏رفت و توسعه‏ی انسانی، تنها یک الگوی مشخص و معین ندارد بلکه متناسب با آرمان‏ها و ارزش‏های پذیرفته شده می‏توان به الگوها و مدل‏های متناسب دست‏یافت;
۵) الگوی مطلوب توسعه از دیدگاه اسلام با آنچه در تاریخ جدید غرب و بر پایه‏ی ایدئولوژی‏های مادی شکل گرفته است، تفاوتی آشکار و محسوس دارد . ازاین‏رو ضمن بهره‏گیری از تجربیات و دستاوردهای عام بشری به هیچ روی نمی‏توان الگوها و انگاره‏های توسعه‏ی غربی را برای بازسازی و اصلاح جامعه‏ی اسلامی اقتباس کرد .
البته این نگاه سوم در درون خود قرائت‏ها و تحلیل‏های مختلفی دارد که هنوز هم در میان صاحب‏نظران مورد بحث و گفت‏وگو است . مطالب این مقاله برخی از مبانی نظری این نظریه را روشن ساخته است اما آنچه بیش‏تر بدان نیازمندیم، تبیین عناصر و الگوهای عینی و عملی این نظریه است . تا زمانی که این مبانی به مدل‏های مشخص و کاربردی تبدیل نشود، خطر غلبه‏ی دو دیدگاه نخست‏بر نخبگان و کارگزاران اجرایی نظام وجود دارد و جریان «عرفی شدن‏» و حتی نظریه‏ی «عرفی‏گرایی‏» می‏تواند در جامعه‏ی علمی ما نفوذ کند .
علیرضا شجاعی زند
منبع : پرسجو


همچنین مشاهده کنید