یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا


مطالعات دینی و سینما


مطالعات دینی و سینما
شااید به واقع تمامی فیلم ‌ها مصداق این دو رویکرد باشند؛ چرا که همگی حاوی «متون» چندگانه و متعاقبا معناهای چند گانه ‌اند که به حالتی تحمل پذیر و نه کاملا عقلانی و مستدل، درهم آمیخته ‌اند. هنگامی که تمامی وجوه معنایی درفیلم حاضرند، طبعا نیازی به تعیین وجه معنایی اساسی و غالب نخواهد بود.
بررسی فیلم از مجرای یک نقطه نظر پژوهشی و غالب دینی، اجماع و رضایت عمومی وسیعی را به خود معطوف داشته است. فیلم‌ ها، خودآگاه یا ناخودآگاه دربرگیرنده رمزها ونمادهای دینی بسیاری هستند و چه بسا منعکس‌ کننده‌ نگاهی جهان شمولند.
فیلم‌ها نمودی از یک آفرینش و بازتابش فرهنگ عامه هستند؛ فرهنگی که در فرآیند تبیین خود ، همان فیلم ‌ها را تولید کرده و پاس می دارد. آنها نیز این فرهنگ را بر بستر خلق اسطوره ‌ها، شمایل ‌ها و ارزش ‌ها که به سبکی آیینی تکریم شده و قوام یافته ‌اند، پشتیبانی می کنند. محققین دینی روش‌ ها و اسلوب‌ های گوناگونی را برای مطالعه فیلم به کار می برند، البته پژوهشگری فیلم خود نمایشگر حوزه‌ وسیعی از روش‌های تحلیل سینمایی است؛ روش‌هایی مثل: نشانه شناسی، تحلیل متنی (متن مدار) یا فرمالیستی، شیوه‌های روانکاوانه، نقد ایدئولوژیک یا سیاسی، نظریه ‌های مرتبط با واکنش غریزی خواننده، تحلیل های ژانرمدار و نظایر اینها.
با این حال که تنش بنیادی میان دو رهیافت اساسی مذکور درجهت مطالعه فیلم به عنوان نمودی از یک سنت دین عام و توده پسند وجود دارد. از یک سو، فرهنگ عامه فی ‌الواقع در قالب فرهنگی با اعتبار و ارزش یکسان نسبت به دیگر فرهنگ‌ ها پذیرفته می شود؛ فرهنگی که به وسیله‌ ابزاری مثل فیلم به بیان ارزش‌های خود می پردازد. حتی اگر چنین بپنداریم که فیلم ‌ها ساخته مستقیم دست انسان نبوده بلکه در بطن یک صناعت تکنولوژیک تولید شده ‌اند، باز باید اذعان کنیم که آنها برای مردم ساخته‌ شده و تا اندازه زیادی بیانگر اعتقادات و آرزو‌های آنان هستند. پس یک تحلیل نمونه ای از تاثیرات دینی چنین فیلم ‌هایی، در جستجوی شناخت اسطوره نگاری فیلم عامه است آن هم با هدف تبیین این امر که این فیلم عامه چگونه سهم خود را در تبلور دین در فرهنگ عامه خواهد جست و ارزش های بیان شده توسط همین اسطوره شناسی را (به گونه ‌ای تلویحی) ارج خواهد گذارد.
از سویی دیگر، رویکرد و روش تحلیلی مقابل، به عرضه و نمایش فرهنگ عامه در فیلم و جنبه‌‌های دین آن به دیده‌ تردید می نگرد. فیلم ‌ها در این رهیافت به مثابه یک شکل از گفتمان غالب تعریف می شوند. در نهایت صورت‌ های طبیعی و موجود ایدئولوژی‌ های طبقه‌ مدار، نژاد پرست و جنسیت‌گرا را پشتیبانی می کنند. در این حالت، فیلم عامه پسند به عنوان این گفتمان برتر، نمودی افشاگرانه خواهد یافت و در جهت نمایش چگونگی تاثیرات منفی‌ اش برجامعه شالوده شکنی خواهد شد. شکل‌‌گیری این روش، ماحصل رویکردهای آزادی خواهانه و فمینیستی به فرهنگ و دین است.
بی ‌شک، این سنخ شناسی (همانند تمام سنخ ‌شناسی‌های دیگر) یک ساده نگری افراطی را به بار خواهد آورد، به گونه ‌ای که از این پس، اندک تحلیل گر فیلمی حاضر خواهد شد تا به طور جدی از یکی از این دو مدل پیروی کند. بسیاری از آنان ارزش‌های برخی فیلم ‌ها را خواهند ستود، و برخی دیگر را به نقد خواهند کشید. با این حال، محققین دینی، همانند بسیاری دیگر، تمایل دارند تا هرآنچه یک فیلم «خوب» یا «بد» را بنا کند، بی اساس شمارند. اما به هر روی، فرضیات روش‌ شناسانه هر کس ممکن است ورای رویکردی نقادانه، ارزش‌های فرهگ عامه را بپذیرد (با این استدلال که فرهنگ عامه اعتباری یکسان با دیگر فرهنگ‌ها را داراست)، و یا آنکه باز هم به دور از هرگونه نگاه منتقدانه، همان ارزش ها را رد کند (با این توجیه که هیچ محصول خوب و مطلوبی در نظام هالیوودی به عنوان مثال تولید نخواهد شد.)
بسیاری از مخاطبین اما به سوی رویکرد دوم تمایل دارند؛ با این حال، باید اذعان کرد که محکوم کردن فیلم عام مردم پسند آن هم بدون تحلیل متنی آن، بسیار آسان خواهد بود، چه بسا در حین نقد یکسونگرانه این گونه فیلم‌ها، فرازهایی ستودنی نیز در آنها یافت می شود. بحث اینجاست که ایجاد یک تعادل میان این دو رویکرد، امکان پذیر است آن هم تا حدی که این گونه فیلم‌ ها خود، مصداق‌ های تعبیری اشکال دین وایدئولوژی را با هم، عرضه کنند؛ و نیازی نیست که ما هم درعرصه‌ رویارویی با آنها تعیین کنیم که کدام یک از وجوه معنایی و تفسیری غالب و بنیادین است؛ چرا که بسیاری از این سویه ‌های معنایی می توانند با هم و در یک آمیختگی نه کاملا عقلانی، و ناهمساز وجود داشته باشند.
نخست وضعیت آنهایی که فیلم های مردم پسند را می ستایند، بررسی می کنیم. در این رویکرد، مخاطب به دنبال قدرشناسی و تکریم ارزش‌های فیلم مردم پسند به عنوان بیانگری معتبر فرهنگی است. پژوهشگر و مخاطب فرهنگ عامه هیچ گاه نمی ‌تواند خود را بیرون از فرهنگی که به توصیف یا تشریح آن مشغول است، فرض کند؛ و لذا هیچ قله ‌ای از دانش یا ذائقه‌ برتری وجود ندارد که به واسطه‌ آن، مخاطب بتواند قضاوت‌ های ارزشی خود را در مورد فرهنگ، ترازبندی کند. به واقع، مخاطب در رویارویی با فرهنگ خود، هیچ راهی را جهت «طبقه ‌بندی» قضاوت ‌های ارزش گذارانه خود نخواهد دید؛ و از این روست که پژوهشگر (مشاهده کننده / شرکت کننده در فرهنگ)، دست کم به طور ضمنی، ارزش‌ های فرهنگی ‌اش را خواهد پذیرفت - مگر آنکه آگاهانه به رد و انکار آن مشغول شود.
محققین دینی، در خصوص تحلیل فیلم، برخی از کارکردهای فیلم در فرهنگ را پذیرفته ‌اند. این در حالی است که آنها به واقع، قدرت سینما را در نمایش یک تصویر منحصر به فرد دینی از جهان، تا حدودی تجربه‌ کرده ‌اند و از این روست که «دارول براینت» در جایی می نویسد: «برجستگی و اهمیت معنوی و عمیق فیلم، تنها محدود به درونمایه و محتوای کلی آن نمی شود؛ بلکه نکته اصلی، تجربه‌‌ ما از مشاهده‌ رویارویی با خود فیلم است - تجربه نظم و هارمونی که در تقابل با تجربیات روزمره ما از جهان بیرون قرار می گیرد.» «مایک برد» معتقد است که فیلم می تواند یک «خطابه بلیغ دینی» باشد، ‌یک تجلی از تقدس و معنویت در درون ما. این نقطه نظر، دیدگاه «پل تیلیش» در مورد فرهنگ را به ذهن متبادر می سازد که: فرهنگ به مثابه «گشایشی» نمادین به ماوراء و منعکس کننده آن، عمل می کند.
در دهه ۱۹۷۰ «کارل اسکرید» معتقد بود که فیلمسازان معاصر نه تنها مخاطبان ‌شان را وادار می کنند که پایه‌ ها و ساختارهای تباهی انسانی را مورد بررسی دقیق قرار دهند، بلکه عملا شکل ‌های بصری مختلفی از نمادهای تکوین و تجدید حیات را نیز به آنها ارائه می کنند. «جوزف مارتی» در جایی دیگر، مدعی است که: «سینما، انسان دینی را بر می انگیزاند و بیدار می کند.» چرا که سینما ما را وامی دارد تا به آنچه بی ‌واسطه نامحسوس است و آنچه که ورای نمود و استدلال است، عشق بورزیم و بدین طریق، حس راز و رمز و معما گونگی را به زندگی ما باز می گرداند. سینما، جهان غیبی و ناپیدا را به ما تلقین می کند..... و از این رو، ما را دوباره به تجلی شاعرانگی و دینی انسانیت پیوند می دهد. هر آنچه که به انسان منسوب است و هرنوع ارتباط با جهان و با طبیعت، چنانچه به گونه ‌ای هنرمندانه، به قالب سینما درآید، به یک شعر، یک افسانه، یک بازخوانی، یک بازنمایی درمعنا، کوتاه سخن آنکه هر دو ‌به یک آیین بدل می شود - یعنی چیزی شبیه به نخستین مرتبه گرویدن جمعی به دین.» با این حال، بسیاری از نظریه پردازان فیلم هنوز بر این باور خود تردیدی راه نمی دهند که فیلم توده پسند، از اساس و به لحاظ ماهوی، ایدئولوژیک و آرمان خواهانه است و اینکه تنها سینمای آوانگارد و پیشرو، دارای ارزش و اعتبار پایدار است. اما به واقع، این گونه بدنام کردن ‌فیلم ‌های عامه پسند، جز اعمال صورت دیگری از نخبه‌ گرایی، هیچ نیست؛ چرا که نخبگان فرهنگی، همواره در صدد نفی ذائقه «توده» برآمده ‌اند تا بتوانند ذائقه‌ های خود را تبیین کنند و از این طریق، تسلط و استیلای فرهنگی خود را به عنوان تنها تحلیلگران «مشروع» و درعین حال فرضی فرهنگ، حفظ و ایمن سازند.
از سوی دیگر، تحلیل اسطوره ‌شناختی فیلم چه بسا خطرات پذیرش غیر نقادانه‌ پیش فرض‌ها و انگاره‌های فیلم عامه پسند را در پیش گرفته است. بسیاری از تحلیلگران نیز از سویی، هر دو رویکرد غالب مزبور را به کار گرفته و به ایجاد یک تعادل میان آنها پرداخته اند. اما بر اساس چه اصولی می توان تعیین کرد که درچه هنگام، کدام رویکرد را باید به کار گرفت؟ چه معیاری در خود فیلم وجود دارد که می تواند به ما در انتخاب موضوع همسازی یا تخاصم نسبت به یک فیلم کمک کند؟ آیا چنین گزینش‌ ها وانتخاب ‌هایی، به تمامی برآمده از «ذائقه»‌ ما آن هم بر پایه خصوصیات منحصر به فرد جهان بینی ما نیست؟ و آیا این اصول برشمرده، اصلا می تواند یک تحلیلگر دینی فیلم را به سوی پاسخی برای این پرسش‌ ها راهنمایی کند؟ شاید انتخاب نگاه دیگری به مفهوم «اسطوره»، بتواند به حل این معما کمک کند. گر چه در نظر بسیاری از نظریه ‌پردازان، اسطوره‌ شناسی بر بستر آرمان خواهی ایدئولوژیک شناخته می شود، اما اسطوره می تواند تناقضات بنیادینی که هیچ میانجی ‌گری منطقی را برای حل بحران‌‌های موجود، به میان خود راه نمی دهند، در کنار یکدیگر قرار دهد. اسطوره‌ کفاره در نگاه مسیحی، انگاره‌ها و تلقینات ناهمساز «خدای دوستار انسان» را مجموع می کند. چگونه می شود که خدا، از تلقین و توجیه ارتکاب گناه بر حذر دارد، و از سویی، آن را ببخشاید؟ نمود اسطوره‌ مرگ پسر خدا به مثابه کفاره گناهان انسان، تلاش در جهت غلبه بر این تناقض و انگاره ناهمساز است، آن هم نه با روشی کاملا عقلانی و منطقی. چرا که هیچ کس نمی تواند به گونه ‌ای منطقی توضیح دهد که چگونه مرگ یکی، کفاره گناهان دیگری خواهد بود؟! اما تحلیل کامل آن را با هیچ اصول و مرامی نمی دهد؛ و از این روست که در تاریخ تفکر مسیحی، هیچ اصول عقیده و مرام «مقتدر» و توانایی جهت درک خودمدار کفاره وجود ندارد و دیدگاه‌ ها و نقطه نظرات، رقیبانه در برابرهم صف کشیده ‌اند. این امر، درخصوص تمامی اسطوره ‌های دینی مصداق دارد تا آنجا که علوم روایت شناسی جدید در الهیات، چنین هسته ‌‌های اسطوره‌ شناختی غیر عقلانی و دینی را برای ماهیت دین ضروری و لازم می داند.
پس داستان‌ ها با هر شکل روایی، ادعای برخورداری از یک تمامیت و شمول گرایی اسطوره‌ ای دارند که البته مغایرتی با تجربیات زندگی ما پیدا نمی کنند. با این حال، این امر فی نفسه دلالتی بر تقویت ساختار‌ها ی برتر قدرت ندارد؛ بلکه نمایشگر نیاز ما به صورت‌ های وهمی و خیالی اسطوره‌ است - صورت ‌ها و اشکالی که به هیچ روی، تابع بی ‌شائبگی و صراحت روایت نخواهند بود - تا بتوان بدین وسیله، زندگی را معنا کرد. پس اسطوره ها می توانند نمود یک کارکرد مثبت برای جوامع باشند، آن هم با ارائه یک ساختار معنادار تا بتوانیم بر مبنای آن زندگی کنیم، و امید هایی که بتوانیم به آنها دل ببندیم، و نیز ایده آل‌ها و انگاره ‌هایی که بتوانیم به آنها ایمان آوریم.
اسطوره، بخشی از وجوه ماهوی مسئله دار و اضطراب گونه خود را آشکار می ‌کند، گرچه غالبا در انتهای فیلم منکوب شده و در نطفه می ماند. با این حال، اسطوره در بسط پرسش‌ هایی از خود، رشد کرده و پرورش خواهد یافت تا تغییرات ارزشی جامعه را مجموع و به هم پیوسته بنمایاند. این امر، به بقا و حفظ جامعه کمک می کند (کاری که از اسطوره‌ ها به خوبی برمی آید) اما به شرط آنکه اسطوره‌ مجال بسط یابد و این فیلم است که آن گسترش و ارتقای را منعکس کرده و تقویت می کند.
با اذعان به اهمیت جایگاه فیلم به عنوان شکلی کامل از اسطوره، نباید لزوم نگرش به فیلم را به عنوان یک آرمان خواهی ایدئولوژیک نفی کرده و ازمیان برداریم. چون در واقعیت،‌ فیلم ‌ها نمودی از هر دوی اینها هستند؛ آنها در درون خود، در برگیرنده رسالت‌‌ها و پیام ‌های متناقض هستند - ساختارهای بنا شده و شکل گرفته را همزمان تقویت کرده و واژگون می‌سازند - و یا آنکه ارزش‌ های جامعه را حفظ کرده و تدام می بخشند حتی آن زمان که به نقد آنها می پردازند. از این رو، چه بسا متون و روایت‌ های چند گانه یک فیلم هم در نهایت اعتبار، به مثابه عوامل حفظ کننده و تداوم بخش ارزش‌ های جامعه نگریسته می شوند؛ تفکر مسیحی لوتری، هر فرد مسیحی را مصداق جمله‌ «به یکسان گناهکار» می داند. بر اساس این عقیده، مسیحیت یک مسیحی، توسط خدا توجیه شده است حتی اگر اوی مسیحی به هیئت یک گنهکار تجسم یافته و تا ابد گنهکار باشد؛ و از این رو، می توان او را به عنوان موضوع و وسیله رحمت خدا در برابر نقصان انسان قلمداد کرد. به شکلی مشابه، فیلم عامه پسند نیز به مثابه دریچه ‌هایی به سوی تعالی عمل می کند که حاوی پیام ‌ها و رسالت ‌هایی است - پیام‌ هایی که تماشای آنها بر بستر پژوهش دین ارزشمند و معتبر است - و به همان اندازه بینش‌ های نویی را فراروی ما قرار می دهد و یا دست کم بصیرت‌ های گذشته را اعتباری دوباره می بخشد؛ در این بین، فیلم زیرساخت‌‌های بنیادین طبقه، نژاد و جنسیت را نیز تقویت می کند؛ اما تنها ساختارهایی که قابلیت شالوده شکنی را بر روی خود داشته باشند. چه بسا فیلم در درون خود، هر دو کار را همزمان انجام می دهد؛ اما تنها ساختارهایی که قابلیت شالوده شکنی را برروی خود داشته‌ باشند. بنا بر این، دیگر مسئله تقسیم فیلم «خوب» در برابر فیلم «بد» یا «عامه پسند» در مقابل «آوانگارد» مطرح نمی شود بلکه فیلم می تواند حامل هر دو پیام باشد؛ و اگر چه برخی مخاطبین، به یکی از این دو شق، حساسیت بیشتری نشان می دهند، اما نمی توان هیچ یک از آن دو را به قیمت گزینش، از جایگاه خود تنزل داد.
این بدان معنا نیست که تمامی فیلم ‌ها در مرتبه ‌‌ای یکسان خلق می شوند. چه بسا ما برخی فیلم‌ها را دارای اعتبار و ارزش کمتریا بیشتر نسبت به فیلم‌ های دیگر می دانیم؛ اسطوره و ایدئولوژی توامان در فیلم حاضرند و هیچ کدام را نمی توان به منزله «معنای پایه و غالب» قلمداد کرد.
ترجمه: شراره گل محمدی
منبع : روزنامه رسالت