یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

کودکی بوعلی ‌سینا، کنکاش دانستنی‌هاست


کودکی بوعلی ‌سینا، کنکاش دانستنی‌هاست
حکیم ابوعلی سینا، دانشمند پرآوازه ایرانی جزء معدود افرادی است که در فنون متعددی چون طب، نجوم، منطق، علم‌النفس، موسیقی و غیره دارای تبحر بالائی بود آنچنان که به القاب والائی چون حجه‌الحق، شرف‌الملک، امام‌الحکما، رئیس‌العقلا و شیخ‌الرئیس خوانده می‌شد که مهمترین آن همان شیخ‌الرئیس است؛ به معنای کسی که در علم و سیاست دارای مقام والاست. بوعلی، در عمر پربرکت خود کتب و رسالات بسیاری را به رشته تحریر درآورد که تعداد آن بالغ بر ۲۳۸ عدد است و این همه مدیون هوش، استعداد و علاقه وی در کسب علم بوده، آنچنان که خود در خاطراتش چنین می‌نویسد:
(معلمانم به من می‌گفتند: ما هرچه می‌دانستیم به تو آموختیم، اکنون تو به اندازه ما می‌دانی پس بهتر است برای یادگیری بیشتر شخصاً به کتاب‌های بزرگان فن مراجعه کنی. من نیز چنین کردم و در تمام این مدت روز تا شب نمی‌آسودم و شب تا صبح به خواب نمی‌رفتم و جزء به آموختن علوم به چیز دیگری فکر نمی‌کردم تا اینکه در همه علوم مستحکم شدم. بر آنچه امکان انسانی باشد واقف گردیدم و هنوز بی‌کم و کاست همه را به خاطر دارم...).
عبدالله، پدر ابن‌سینا که تخلص سینا را از جد خود اقتباس کرده بود در روزگار نوح پسر سامانی به کار دیوانی در روستای خرمشین از توابع بخارا روزگار می‌گذرانید. عبدالله در روز جشن (میوه‌بندان) به دعوت دوستش احمد به روستای افشنه می‌رود و دل در گرو ستاره نوجوان، خواهر چهارده ساله احمد می‌بندد، که بافنده فرش‌هائی بود که به‌دلیل داشتن دو گره بسیار محکم بوده و به فرش‌های (بی‌بی بافت) شهرت داشتند. عبدالله با خلوص نیت وضو ساخته و به استخاره از خدا کمک می‌خواهد، قال انما رسول ربک لاهب لک غلاما زکیا (آیه ۱۹ سوره مریم)
روح‌القدوس در پاسخ مریم گفت: من فرستاده خدای توأم، آمده‌ام و به امر او تو را فرزندی بخشم بسیار پاکیزه و پاک‌سیرت.
حاصل این ازدواج حسین و محمود می‌شوند که اولی چون اختر تابناکی در عالم علم چنان نورافشانی کرد، که نور ستاره گونه محمود در قیاس با آن از چشم‌ها پنهان ماند.
اولین استاد و معلم بوعلی، همانا پدرش بود که خود از بزرگان علوم نجومی و قرآن‌شناسی و تاریخ به‌شمار می‌رفت. بعد از وی ابوالعلا شاعر معروف و نابینای عرب (که خود قرآن را به چهارده طریق تلاوت می‌کرد) علم ترتیل و تجوید را به حسین آموخت. ابولعلا عقاید خاصی داشت از سی سالگی هرگز لب به اغذیه حیوانی نزد. رفتار شاعرمآبانه وی سبب شد تا پدر، حسین کوچک را به‌دست استاد (محمود سیاح) بسپارد تا علوم اعداد جبر مقابله (آرثما طیقی) را بیاموزد. اما وی حسین را بسیار باهوش دید خود را موظف دید تا علاوه بر حساب جبر و مقابله وی را به یک پیشوای طریقت انسانی تبدیل کند، وی به حسین گفت که: (هرگز نباید به کسی حسد بورزی و در خوردن غذا افراط کنی چرا که سبب طغیان غریزه حیوانی می‌شود. و نباید دنبال مال دنیا باشی که مال چون وزنه‌ای است بر بال پرنده) حرف‌های استاد چنان بر حسین مؤثر افتاد که پس از مراجعت از درس از خوردن غذا امساک می‌کرد و ستاره چون چنین دید شکایت به پدر برد؛ عبدالله، که نمی‌خواست فرزندش مورد تلفیق افکار عرفانی واقع شود پسر را به‌دست اسماعیل زاهد سپرد و همو بود که سودای طب را در وی برانگیخت بدان‌گونه که سال‌ها بعد جهان، ابوعلی سینا را به‌عنوان طبیبی حاذق به یاد سپرد. در همان ایام فردی پرآوازه به‌نام عبدالله ناتلی به بخارا آمد و وقتی حسین بدو سپرده شد تا منطق و هندسه بیاموزد، چنان آموخت که ناتلی خود را ناتوان دید و نزد پدر رفت و گفت: ”مبادا روزی حسین را به‌جزء کسب علم به کرای دیگر وا داری). بوعلی علاوه بر علوم مذکور نجوم، موسیقی، زمین‌شناسی، گیاه‌شناسی، علم‌النفس (روانشناسی) را نیز به خوبی آموخت و در هجده سالگی در حوزه علمی بخارا چیزی از علوم وجود نداشت که وی فرانگرفته باشد اما پس از آنکه وقایع زندگی او را به کشورهای دیگری کشاند پی برد که دانستی‌ها بسیار وسیع‌تر از آن است که می‌اندیشیده و دریافت که علم بسیار نامحدود است چنان که در سال‌های آخر عمر این شعر را سرود:
اندر دل من هزار خورشید بتافت آخر به کمال ذره‌ای راه
نیافت بعد از مرگ پدر دوران آرامش حسین نیز به‌سر رسید چرا که با حمله سلطان محمود غزنوی که دشمنی سخت با شیعیان داشت، بوعلی به گرگان و از آنجا به ری و سپس به همدان نقل مکان کرد و در آنجا به مقام ریاست شمس‌الدوله رسید اما پس از مرگ وی بوعلی، وزارت پسرش سما‌الدوله را نپذیرفت و به زندان افتاد در این مدت ۴ ماه رسالات و کتب زیادی نوشت. پس از آزادی نیز به مدت ۲ سال از انظار دوری جست و آنچه از کتب نیمه تمامی که داشت به همراهی مرید و شاگردش ابوعبید جوزجانی به اتمام رسانید. سال‌ها بعد درباره وضع نابسامان خود چنین گفت: (هنگامی که بزرگ شدم شهری نیست که در آن سکنی گزینم، چون قیمت من بالا رفت بدون خریدار ماندم!)
همدان دیگر محل مناسبی نبود ضمن آنکه چند سالی بود که هوای رفتن به اصفهان به‌سر علی زده بود پس در یک فرصت مناسب با لباس مبدل صوفیان به اتفاق برادر و ابوعبید جوزجانی به اصفهان نزد علاءالدوله رفت و مابقی عمرش را با مکنت و تشریفاتی که در خودش بود زیست. درباره مرگ بوعلی دو روایت موجود است: یکی آنکه اواخر عمر علاءالدوله بر آن خشم گزید و او را غل و زنجیر کرد و به زندان انداخت تا از دنیا رفت. دوم، وی دچار بیماری قولنج شد و از آنجا که کیفیت زندگی را به کمیت آن ترجیح می‌داد در مداوای خود کوتاهی کرد و در سفری که به همراه علاءالدوله به همدان رفته بود بیماری‌اش عود کرد و چون به همدان رسید قوتش را از دست داد پس از معالجه خود دست کشید و گفت: ”آن مدبری که تدبیر بدن من می‌نمود از تدبیر دست برداشت“ پس غسل کرد، توبه نمود، آنچه داشت به فقر بخشید، غلامان را آزاد نمود و هر سه روز یک ختم قرآن از حفظ تلاوت نمود. گویند در حال احتضار با خود می‌گفت: آنکه مردیم و آنچه که با خود بردیم این است که دانستیم و هیچ ندانستیم.
حکیم ابوعلی سینا در روز اول جمعه ماه مبارک رمضان سال ۴۲۷ هجری به جوار رحمت الهی پیوست. وی را در همدان به خاک سپردند و سنگ قبری بر مزارش گذاشتند که تاریخ تولد و وفات شیخ‌الرئیس به حساب ابجد روی آن نوشته شده بود.
حجت‌الحق ابوعلی سینا در شبح آمدم از عدم به وجود
در شصا کرد کسب کل علوم در تکز گفت این جهان بدرود

منیره سیدتفرشی‌ها
منبع : سایر منابع