شنبه, ۲۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 11 May, 2024
مجله ویستا

ناسیونالیسم ایرانی سرشار از الفت و مهربانی


ناسیونالیسم ایرانی سرشار از الفت و مهربانی
ناسیونالیسم ایرانی سرشار از الفت و مهربانی است و هدفی جز بازسازی موجودیت خویش (به نحوی كه برادری و خویشاوندی را با همهٔ قومیت‌های پیرامونی حفظ كند) ندارد. و همچنین تدافعی و حفظ كنندهٔ این موجودیت است و هرگز قصد تهاجم به دیگران از جمله به قومیت‌های عزیز ایرانی، خصوصاً قومیت‌های پیرامونی كشور به ذهن ناسیونالیست های ملت مهر و ایمان خطور نمی‌كند.
اهمیت این بحث به نوع دفاع قومیت‌های پیرامونی از هویت و خواستهٔ خویش باز می‌گردد. به عبارت دیگر قصد این‌ است كه اثبات نماید روش دفاع گروه‌های حزبی وابسته به قومیت‌های پیرامونی در برابر قومیت مركزی از هویت و منافع قومی نباید مشابه روش دفاع ایرلندی‌ها در برابر دولت انگلیس، یا سیاه پوستان و سرخ‌پوستان در برابر دولت آمریكا، یا فلسطینیان در برابر اسرائیل باشد. زیرا دولت و قومیت مركزی این كشورها نسبت به قومیت‌های پیرامونی و اقلیت‌های خویش حالت تهاجمی و تحقیر كننده داشته و پیوسته به آزار و اذیت آنان پرداخته‌اند. اما در ایران قضیه به نحو دیگری است.
ایرانیان هرگز نسبت به قومیت‌های پیرامونی كشور حالت تهاجمی و تحقیر كننده نداشته و پیوسته خواهان الفت و عاطفه با آنان بوده‌اند. چنانچه در ایام مشروطیت و پس از آن، ناسیونالیسم ایرانی پس از قرن‌ها كه از زیر سلطهٔ مهاجمان گوناگون به تدریج با تكیه بر قدرت پارلمانی هویت خویش را احیا می‌كرد، مبنای ملیت را خویشاوند خواندن همهٔ قومیت‌های پیرامونی با قومیت مركزی قرار داد، برای مثال ترك‌ها را ترك زبان یا عرب‌ها را عرب زبان خواند، تا بدین وسیله نشان دهد كه قومیت های پیرامونی همگی از خویشاوندان و عزیزان قومیت مركزی هستند. با این توصیف چگونه ممكن است قومی، قوم دیگر را خویشاوند و عزیز خود بخواند اما در عین حال قصد تحقیر و آزار آنان را داشته باشد؟! به عبارت دیگر بسیار مسخره و طنزآلود است كه فردی یا ملتی، افراد یا اقوام دیگری را خودی و خویشاوند بخواند، سپس به تحقیر آن‌ها بپردازد، زیرا با این كار هویت و چیستی خویش را به سخریه و آزار گرفته است. دربارهٔ این ویژگی كه ملت ایران خصوصاً قومیت مركزی فقط می‌كوشد تا هویت خویش را بازسازی نماید، و به عبارت دیگر هدفی جز دفاع از هویت و موجودیت خود در برابر تهاجمات و حوادث گوناگون تاریخی ندارد.
دكتر پیروز مجتهدزاده مطلبی از قول پیتر تایلور زیر عنوان «ناسیونالیسم نیروی بازسازنده» آورده، می‌نویسد:
{پیتر تایلور ایران را بهترین نمونهٔ این نقش‌آفرینی ناسیونالیزم معرفی می‌كند. تلاش ایرانیان برای بازسازی هویت و ملیت ایرانی خود در دوران خلافت عباسی.... در دوران صفوی و در مقابل خطر چیرگی عثمانی، و از اواخر دوران قاجاریه و اوایل دوران پهلوی برای تجدید حیات فرهنگی نمونه دوام نقش‌آفرینی این نیرو در یك ملت است. چنان كه همین نیرو، در پی انقلاب اسلامی ایران، كوشیده است تا رویه‌های رنگ باخته جنبهٔ دینی از هویت ایرانی را بازسازی كند و غرور استقلال خواهی ملی را تجدید نماید}.
از مطالب فوق روشن است كه هویت و ملیت ایرانی صرفاً جنبهٔ تدافعی داشته و در برابر خطرات درونی و بیرونی كوشیده است تا این هویت و ملیت را حفظ و بازسازی نماید. اما این بازسازی و دفاع از هویت ملی چگونه صورت می‌گیرد، در این باره نیز دكتر پیروز مجتهدزاده مطلبی از قول «ژوزف مازینی» آورده، می‌نویسد:
{ژوزف مازینی (Joseph Mazzini) كه به عنوان پدر ایدئولوژی ناسیونالیستی نوین شناخته می‌شود، تأكید دارد كه هر ملت برخوردار از مشروعیت تاریخی، در حالی كه سرزمینی را كه به گونهٔ طبیعی توسط مرزها مشخص شده است، و «سرنوشت برایش منحصر ساخته است» آبادان می‌سازد، باید نخست، نه تنها كاملاً مستقل شود، بلكه باید منفرد گردد و شخصیت جمعی خود را به نهایت یكپارچگی رساند. تنها در این شرایط است كه آن ملت آماده، و موظف است به عضویت كامل خانواده ملت‌ها كه بر اصل برابری و متقابل بودن كامل روابط ساخته شده است، درآید}.
این گروه‌های بعثی ـ وهابی می‌كوشند كه به كودكان و جوانان و مردم عرب بیاموزند كه هر جا میان فردی عجم از یكسو و فردی عرب از سوی دیگر اختلاف و درگیری وجود داشت، بدون هیچ شك و تردیدی باید از فرد عرب جانبداری كنند. تا بدین وسیله در ذهن و مخیلهٔ هموطنان عزیز عرب تزریق شود كه شما همیشه باید مردم فارس‌زبان (اعم از بختیاری‌ها، لرها، شوشتری‌ها، دزفولی‌ها، بهبهانی‌ها، رامهرمزی‌ها، هندیجانی‌ها، اصفهانی‌ها و غیره) را دشمن خویش بدانید و در هر صورت در برابر آنها بیایستید. حتی اگر بدانید فرد عرب شخصی ظالم و فرد عجم نیز مظلوم است، باز هم باید طرف عرب را بگیرند. آنها از بازی فوتبال هم نمی‌گذرند و به جوانان خویش می‌آموزند كه اگر در بازی فوتبال میان تیم ملی ایران و تیم ملی یكی از كشورهای عربی، ایرانیان پیروز میدان شدند، اعتراض و ناراحتی و خشم خود را آشكارا نشان دهند. و اگر تیم كشور عربی بازی را برد، شادی و شعف خویش را علنی با راه انداختن كارنوال شادی به نمایش درآورند. یعنی به فارس‌زبان‌ها بفهمانند كه اعراب خوزستان با مردم كشورهای عرب یك ملت را تشكیل می‌دهند، اما با فارس‌‌ها نه تنها یك ملت را بوجود نمی‌آورند، بلكه مخالف و مقابل آنها قرار دارند. گروه‌های بعثی ـ وهابی به بهانهٔ اُفت تحصیلی می‌خواهند كه كودكان و نونهالان هموطنان عرب از كودكی، تحصیلات خویش را به زبان عربی بیاموزند، تا بدین وسیله تنها رابط فرهنگی- ملی باقیمانده میان این هموطنان و قومیت مركزی گسسته شود. گروه‌های بعثی ـ وهابی از ابتدای پیروزی انقلاب برای جلوگیری از روند تعمیق و ژرفا بخشی روابط قومیت‌ها دست به ترورها و جنایات بزرگی زدند، چنانچه در انفجار قطار كیلومتر ۴۰ اهواز- خرمشهر، بسیاری از زن‌ها و بچه‌ها و پیرمردها در آن سوخته و جزغاله شدند. آنها دست به دست صدام حسین جنگ خونین ۸ ساله را بر مردم ایران تحمیل نمودند به این امید كه هموطنان عرب با آنان همراهی نمایند اما به جز عده‌ای اندك، بیشتراعراب از آنها پیروی نكردند. لیكن امروز بر اثر فشار فقر و بیكاری، تعداد قابل توجهی از مردم فریب گروه‌های مختلف بعثی ـ وهابی(اعم از داخل نظام و خارج نظام) را خورده و در مواضع و عملكرد خویش به گونه‌ای عمل می‌كنند كه مغایر با مصلحت كلی ایران است. اینكه گفته می‌شود فریب خورده اند، نه به خاطر اینست كه در بخش قابل توجهی از هموطنان عرب فقر و بیكاری وجود ندارد، بی‌تردید قسمت بزرگی از این هموطنان دچار فقر و بیكاری هستند، اما متأسفانه برخی از آنان باور كرده‌اند كه این امر به خاطر اختلافات قومیتی و نادیده انگاشتن آنها توسط قومیت مركزی و مسئولان كشور است. در حالیكه در كنار گوش آنها و در شهرهایی مثل اهواز، آبادان، خرمشهر، ماهشهر، هندیجان و شوش و همچنین در شهرهای دیگر استان خوزستان و در استان‌های دیگر لشكر فقیران و بیكاران عجم از (لر، بختیاری، شوشتری، دزفولی، بهبهانی، یزدی، ترك، اصفهانی، شیرازی، كرد و غیره) بسیار است. و بزرگی آنها به قدری چشمگیر است كه اگر فریب نخورده باشند امكان نادیده گرفتن این واقعیت بزرگ وجود ندارد. و متأسفانه آن دسته كه فریب قوم‌گرایان را خورده‌اند علاوه بر فشار فقر و بیكاری و مشكلات دیگر دچار نوعی خودخواهی و بی‌انصافی شده‌اند وگرنه چگونه ممكن است در مقابل خویش فقر بزرگ همشهریان عجم خویش را ببینند اما آنرا نادیده بیانگارند؟!! حقیقت اینست كه مشكل اساسی همان نادیده گرفتن فقر همشهریان عجم است و همان بی‌انصافی و بی‌عدالتی و خودخواهی است كه قضایا را هرچه سر آنها بیاید می‌گویند كه بوی دشمنی می‌دهد و می‌گویند كار مردم عجم است لذا اگر حق و امتیازی باشد فقط برای خود می‌خواهند. این گروه‌های حزبی نام شهر «اهواز» را كه با «هـ» هَوَز است، با «ح» جیمی به شكل «الاحواز» می‌نویسند، در حالیكه هیچ مدرك و سندی برای آن ندارند و مدارك تاریخی اثبات می‌كند كه نام اهواز و خوزستان از نام قوم «هوز» یا «خوز» گرفته شده است كه قدیمیترین ساكنان این منطقه بوده‌اند و بر اساس مدارك و اسناد معتبر روشن است كه قوم هوز یا خوز، همان لر است كه اكنون به نام بختیاری (لر بزرگ) و همچنین لرهای دیگر (لر كوچك) شناخته می‌شوند. البته ما قبول داریم كه اعراب از دیرباز در این منطقه بوده‌اند، اما دیرتر از آنها قوم خوز بوده كه در این نقطه سكونت داشته است. این موارد وموردهای دیگر نشانگر این مهم است كه گروه‌های بعثی ـ وهابی مدعی دفاع از حقوق قومیت‌ها، راه خویش را از طریق «ناسیونالیسم جدا كننده» دنبال می‌كنند. دربارهٔ این ناسیونالیسم دكتر پیروز مجتهد‌زاده می‌نویسد: {بهترین نمونه از نقش‌آفرینی ناسیونالیسم به عنوان نیروی جدا كننده ملت‌ها از هم و قرار دادن هر یك در واحد سیاسی كوچك‌تر، فروپاشی امپراتوری‌های بزرگ قرن نوزدهم، همانند امپراتوری‌های اتریش، مجارستان، عثمانی و روسیه و ایجاد شماری از ملت‌های كوچك و نوین بود. در دوران كنونی، بهترین نمونه این نقش‌آفرینی را باید در فرو پاشیدن اتحاد شوروی پیشین، یوگسلاوی پیشین و چكسلواكی پیشین در سرآغاز دههٔ ۱۹۹۰ و ایجاد شماری از ملت‌های كوچكتر نوین جستجو كرد}.
البته امپراتوری‌های نامبرده در فوق همگی عمر كوتاهی داشتند، و بر اثر تحمیل و سلطه به وجود آمدند. اما ایران كه بیش از ۲۵ قرن تاریخ دارد و در گذشته حوزهٔ آن بسیار بزرگتر از حدود امروزی جغرافیای ایران بود، نمی‌تواند مشمول «ناسیونالیسم نیروی جدا كننده» باشد، زیرا اولاً: اكثر قومیت‌های پیرامونی بر اثر سلطهٔ قومیت مركزی برآن اقوام بوجود نیامده‌اند، بلكه به عكس آنها بودند كه روزگاری بر ایران سلطه داشتند و در ایران به عنوان مهمانان كشور باقی ماندند.
گرچه بیشتر آنان ایرانی الاصل‌هایی بوده كه فقط زبانشان تغییر كرده است. اما در میان آنان افرادی وجود دارد كه فریب هم زبانان (نه هم قومان) خویش در خارج كشور را خورده و كینه و دشمنی آنان را به نام دفاع از قومیت‌های پیرامونی ایرانی بروز می دهند.
ثانیاً: قومیت مركزی ایران چه از جنبهٔ قومیتی- كه قومیت‌های پیرامونی را دارای نژاد اصیل ایرانی خوانده (كه فقط زبانشان تغییر كرده است) و در نتیجه آنان را خویشاوند خویش خوانده‌اند. و چه از جنبهٔ مذهبی كه اكثریت شیعه و سنی وحتی مسیحی،یهودی وزرتوشتی را برادر خویش دانسته، دست دوستی و برادری را به سوی همهٔ قومیت‌های ایرانی جهت یكپارچگی، وحدت و تفرد ملی دراز كرده تا بدین وسیله راه تكامل و پیشرفت و سعادت را كه توسط یكپارچگی بوجود می‌آید طی نماید. بنابراین «ناسیونالیسم نیروی جداكنندهٔ» گروه‌های بعثی ـ وهابی بسیار خائنانه و خطرناك است. و باید همهٔ هموطنان عرب در برابر این نیروی خطرناك و گمراه كننده ایستاده و با آن مقابله نمایند. و همچنین همهٔ هموطنان عجم نیز باید هوشیارانه در برابر كجروی و انحراف این گروه‌های بعثی ـ وهابی ایستاده به مبارزهٔ سیاسی، فرهنگی، تبلیغاتی و انتخاباتی برخیزند.از بحث فوق می‌توان نتیجه گرفت كه:
۱) گروه‌های بعثی ـ وهابی به ظاهر مدافع قومیت‌ها برای كشور خطرناك هستند و باید با آنها مقابله شود.
۲) فراموش نشود برای حفظ وحدت ملت ایران،مفهوم وحدت کفایت نمی کند،باید به مفهوم تفرد(به قول ژوزف مازینی)که مفهومی فراتروامیقتر ازوحدت است دست یابیم،بنابراین تکیه برآموزش زبان قومی(برای همه قومیت ها)ازدوران کودکی،ومواردی ازاین قبیل که نتیجه آن انقطاع ملی ـ فرهنگی ایرانیان از یکدیگر است خطرناک می باشند.
۳) ضرورت تفرد ملی از یک سوولزوم توجه جدی به نیاز های قومی ازسوی دیگر تاکید می نماید که روند دیالکتیکی تکامل ملی به مرحله ای برسد که این دوعنصر به صورت توامان ملاحظه گردند.بنابراین دولت،کارشناسان مذهبی(همه مذاهب وادیان ایرانی)وروشن فکران واساتید دانشگاه وفعالان سیاسی لازم است طرحی نو براساس نیازهای ملت ایران راموردتحقیق وبررسی قرار داده وفرصت محدودکنونی رامغتنم به شمار آورند.
خوزستان كه استان ششم ایران است از یک سو ریشه‌ای پیوندی تنگاتنگ با كلمهٔ اهواز و شوش دارد. از سوی دیگر باید پیوندی را كه میان كلمهٔ شوش و سوز وجود دارد، در نظر آورد كه خوزستان را «سوزیان» نیز می‌گفتند. خوزستان به معنی قوم خوز= هوز است كه در زبان پهلوی Hujistan و در سریانی Huzaye بوده است. نام پیشین خوزستان «سوزیانا» بوده كه مطابق شكل كتیبه‌های داریوش، اووجه یا خووج نام داشته است. خوزستان به معنی سرزمین خوزی‌ها یا هوزی‌هاست كه شهر اهواز كنونی نیز از آنها، نام گرفته است. «خوز» یا «هوز» نام قوم ساكن در آن منطقه بوده است، پس خوزستان یعنی سرزمین قوم خوز.
با نگاهی به تاریخ این منطقه درمی‌یابیم كه فرهنگ و تمدن عیلام (كه در سال ۶۴۵ م به وسیلهٔ پادشاه آشور از بین رفت) سال‌ها بر‌ آنجا حكم‌فرما بوده و شهر شوش پایتخت عیلام قدیم بوده است، به همین مناسبت عیلام را «سوزیان» یا «شوشان» هم خوانده‌اند. اما «اهواز» جمع كلمهٔ «هوز= خوز» است، در آغاز، این تسمیه فقط به یك قبیله ساكن این ناحیه اطلاق می‌شد و ایرانیان تحت نام «سوزیان» آن را به عنوان ایالتی برای تعیین ناحیه قدیم «عیلام» به كار می‌بردند. در تاریخ اشكانیان عیلام مساوی خوزستان آمده است و در عهد قدیم، عیلام به مملكتی كه از ولایت خوزستان، لرستان، پشتكوه، و كوه‌های بختیاری تشكیل می‌شد، (كه البته ساكنان آن بیشتر همان مردم غیور بختیاری و لر بوده‌اند) اطلاق می‌شد. شوش و اهواز از شهرهای مهم این مملكت بوده است. در پاره‌ای از تاریخ‌ها، اهواز را همان خوزستان آورده‌اند. برای نمونه اصطخری می‌نویسد: «اهواز ناحیه‌ای است بین بصره و فارس، او را خوزستان گویند شكر و انگور و میوه‌های دیگر در آنجا بسیار باشد.... از توابع آن عسكر مكرم و تستر (= شوشتر) است و از قصبه‌های خوزستان دورق (دوراق) است كه قباد پسر داراب آنرا ساخته و نیز هندیجان از دیگر قصبه‌های خوزستان است».
یكی از مهم‌ترین كتاب‌های جغرافیا در قرن چهارم، دربارهٔ حدود خوزستان می‌نویسد: «حد خوزستان سوی پارس و سپاهان و حدود جبال و واسط بر یك حد مستقیم است چهارسو ولیكن حد جنوبی از عبادان تا روستای واسط مخروط می‌شود... و كورهٔ اهواز آن را هرمزشهر گویند و دیگر نواحی خوزستان به اهواز بازخوانند. و زمین خوزستان به هامون است، بزرگتر رودی در خوزستان رود شوشتر است و ملك شاپور در این رود سدی كرده است كه آن را شاذروان خوانند شاپور این شاذروان بفرمود تا آب بالاگیرد و به زمین شهر برآید. آبهای خوزستان از اهواز و دورق و شوشتر و هرچه در این حدود خیزد همه به حصن مهدی جمله شود و از آنجا رودی عظیم گردد و به دریا افتد. و در خوزستان دریا نیست مگر اندك مایه از دریای پارس كه از ماهی رویان تا نزدیك سلیمانان برابر عبادان باشد». كتاب مسالك و ممالك حدود شهرها و قصبه‌ها و ویژگی‌های آنها را آن گونه كه در قرن چهارم بوده، شرح داده و آورده است: «دیگر نواحی خوزستان به اهواز بازخوانند». در واقع ریشهٔ هر دو كلمهٔ خوزستان و اهواز یكی است، آن هم چنان كه پیشتر یاد شد، با شوش و سوز ارتباط دارد. یكی دیگر از كتابهای معتبر در قرن چهارم (حدود العالم من المشرق الی المغرب) می‌نویسد: «همه آبادانی جهان، پنجاه و یك ناحیت است. پنج ناحیت از وی اندر جنوب است... و چهل و پنج ناحیت اندر سوی شمال است، اندر چهار یك آبادان، و آن ناحیت چین است و تبت و هندوستان و سند و خراسان و ... و خوزستان». سپس ناحیت خوزستان را شرح می‌دهد: «در خوزستان ناحیتی است، مشرق وی پارس و حدود سپاهان. جنوب وی دریاست و بعضی از حد عراق و مغرب وی بعضی از حدود عراق است و سواد بغداد واسط. شمال وی شهرهای ناحیت جبال است و شهرهای آن عبارتند از:
۱) از مهدی ]در مهدی[،
۲) باسیان ]باسبان[،
۳) دیرا،
۴) اَسك،
۵) جُـبَیْ،
۶) سوق الاریعا،
۷) اهواز،
۸) ازم،
۹) رامهر،
۱۰) عسكر مكرم،
۱۱) مَسرُقان،
۱۲) رام اورمز،
۱۳) بازار سمبیل،
۱۴) ایذه (تستر= شوشتری)،
۱۵) وندو شاور،
۱۶) شوش،
۱۷) منوف،
۱۸ ) بصُّـنی (بصونه)،
۱۹) طیب،
۲۰) قرقوب(۹).
از یادكردهای تاریخی و جغرافیایی در می‌یابیم كه در زمان گذشته، نُه آبادی میان بصره و فارس را اهواز می‌خواندند و نام قدیم اهواز به عنوان یكی از شهرهای خوزستان، «هرمز دادشیر» بوده، كه پس از آن به «سوق الاهواز» و در دورهٔ ناصرالدین شاه قاجار به «ناصری» موسوم شده است.
دربارهٔ تاریخچهٔ این شهر باید گفت كه اردشیر اول ساسانی شهر قدیم «تازیانا» را از نو بنا نهاد و آن را «هرمز اردشیر» نام گذاشت. در عصر ساسانیان این شهر علاوه بر نام مذكور به نام‌های «رام شهر» و «شهررام» نامیده می‌شد، در زمان اردشیر این شهر رونق بسزایی داشت و به جای شوش، پایتخت «سوزیانا» یا خوزستان شد. پس از تصرف این شهر به دست مسلمانان، عرب آن را اهواز یا سوق الاهواز نام دادند؛ یعنی بازار یا سرزمین خوزی‌ها. آنگونه كه گذشت هوزی‌ها یا خوزی‌ها در آغاز نام یك قبیلهٔ جنگجو بود كه در این ناحیه سكونت داشت. ( درست به همان سان كه این خصوصیت جنگجویی و دلاوری در لرها و بختیاری‌ها وجود دارد، چنانچه سیاست، هوشیاری و وطن دوستی وجود آنان را مالامال كرده است). در دوران امویان و عباسیان نیز این شهر اعتبار و رونق زیادی داشت، تا زمان فتنهٔ صاحب الزنج یعنی اواخر قرن سوم هـ ق. كه رو به انحطاط گذاشت.
داریوش هخامنشی بارها در كتیبه‌های خود از خوزستان نام برده است. برای نمونه در كتیبهٔ بیستون آمده است: «پس از اینكه من گئومات مغ را كشتم، آترین نامی پسر «اوپدرم» در خوزستان بر من یاغی شد و به مردم چنین گفت: من پادشاه خوزستانم، پس از آن اهالی خوزستان از من برگشته به طرف آترین رفتند و او در خوزستان شاه شد» و در جای دیگری آمده است كه دوباره آنجا را بدست آورد . بنا به نوشتهٔ هرودوت در زمان داریوش در خوزستان، نفت (قیر) استخراج می‌شد همچنین وقتی كه وی ایالت‌های ایران را در زمان هخامنشیان نام می‌برد، خوزستان به اضافهٔ شوش را ایالت هشتم می‌داند كه در اوقاتی از سال محل اقامت دربار بوده و به دولت مركزی مالیات می‌داده است. همچنین در زمان داریوش بود كه روابط مستقیم دریایی بین ممالك دریای مغرب با پارس و خوزستان برقرار شد. داریوش در بند ششم كتیبهٔ بیستون خوزستان را به عنوان مملكت تابع خود نام می‌برد و در كتیبهٔ تخت جمشید (بند ۲) باز خوزستان را مملكتی می‌داند كه به یاری اهورا مزدا از آن وی است. در دورهٔ جانشینان اسكندر، خوزستان مدت‌ها مقر آنها بوده و كشمكش‌هایی در آنجا صورت گرفته است.
دولت پارت در زمان مهرداد اول (حدود ۱۷۴- ۱۳۶ ق.م) ماد و پارس و خوزستان را به تصرف خود درآورد. مهرداد اول پس از تسخیر ماد بزرگ (عراق عجم) متوجه خوزستان، مملكت همجوار ماد شد. اسم این مملكت را نویسندگان این زمان «الی ما ایس» و نام اهالی آن را «الی میان» نوشته اند. معلوم است كه لفظ اول از عیلام و لفظ دوم از عیلامیان است كه داریوش اول آن را در كتیبه‌های بیستون و نقش رستم و تخت جمشید «خووج» و نویسندگان عهد قدیم مانند «دیودور» و ... آن را شهر شوش (= سوز) نوشته‌اند. در نوشته‌های ژوستی به روشنی دیده می‌شود كه خوزستان در این زمان پادشاهی داشته است. زیرا او می‌نویسد كه مهرداد با پادشاه «الی میان» جنگ كرد و او را شكست داد و این مملكت را به دولت خود افزود (كتاب ۴۱ بند ۶). اما این كه این پادشاه دست نشاندهٔ سلوكی‌ها بوده یا استقلال داشته، در روایت ژوستی صراحتی نیست. چیزی كه محقق است، این است كه مهرداد پس از غلبه بر خوزستان یك نفر را از دودمان اشكانی، مرسوم به «كامناسكیر» در اینجا پادشاه كرده و سكه های این شخص از ۸۱- ۸۲ ق.م به دست آمده است. در دورهٔ ساسانیان شاپور اول و شاپور دوم، برای استفاده در توسعهٔ كشاورزی و صنعت، اسرای رومی را به خوزستان كوچانیدند. همچنین در این دوره در زمان یزدگرد مسیحیت تا خوزستان هم كشیده شد، به طوری كه یك بار كشیشی به نام «هاشو» در شهر هرمز اردشیر‌(اهواز) خوزستان آتشكده‌ای را كه در مجاورت كلیسا بود مفهوم كرد و باز ترسایی دیگر به آتشكده‌ای رفت و آتش آنجا را خاموش كرد و آنجا را عبادتگاه ترسایان نمود و به عبادت ایستاد كه باعث خشم یزدگرد نسبت به ترسایان شد. در دورهٔ صفاریان، كار یعقوب لیث به آنجا رسید كه پارس و كرمان و خوزستان و خراسان و بهری از عراق را بگرفت. آنچه كه از شواهد تاریخی بر می‌آید، قسمت عمدهٔ جنگ‌های اسكندر مقدونی و همچنین اعراب در سرزمین خوزستان رخ داده و بزرگترین لطمه به عمران این منطقه وارد شده است. تاخت و تازهای مكرر و اردوكشی‌های متعدد موجب خرابی سدها، بایر ماندن اراضی و متواری شدن سكنه آن گردیده است و بر اثر آن سرزمینی كه هندوستان ایران محسوب می‌شد به دشت خشك و شوره‌زاری تبدیل شده است.
۱) گروهی ایزدورخاراكسی، جغرافیانویس معروف یونان را (قرن اول میلادی) از خاركس (محلی در خوزستان) می‌دانند.
۲) ابن مقفع (متولد ۱۰۶ه.) نیز از مردم خوزستان بود.
۳) ابو یعقوب بن عیسی الناقل ملقب به الناعس از مترجمان ایرانی در قرن سوم نیز از مردم خوزستان بود كه به ترجمه كتاب‌های طب اشتغال داشت.
۴) خاندان نوبخت: نخستین فرد این خاندان كه در تاریخ تمدن اسلامی مقامی بزرگ دارد و دیگران، از مردم اهواز بودند. نوبخت خود را از نژاد گیو پسر گودرز می‌دانست، وی در علم نجوم و احكام آن استاد بود، و نیز تا وقتی كه به خدمت منصور درآمد، بر آیین زرتشتی بود و پس از آن به اسلام گرایید....
۵) علی اهوازی: علی‌بن مهزیار اهوازی دورقی شیعی مكنی به ابوالحسن، وی فقیه و مفسر بوده، درسال ۲۲۹ هـ ق درقید حیات بوده است. از كتاب‌های او می‌توان الانبیاء، الزهد، المكاسب و الملاحم را نام برد.
{این بزرگان همه از لر و بختیاری بوده‌اند، در حالیكه امروز مردم بختیاری و لر به اهواز كه از نام آنها گرفته شده توجه چندانی ندارند. بختیاری‌ها (لر بزرگ) و لرهای دیگر باید در همهٔ امور سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و انتخابات به فكر اهواز و خوزستان كه از نام آنها یعنی هوزی یا خوزی گرفته شده است باشند، و شهرهای حاشیه‌ای را بر مركز دیرینه و باستانی خویش ترجیح ندهند. لذا باید در انتخابات از شهرهای دیگر به اهواز آمده و در كنار هموطنان عزیز عرب (كه آنها نیز از دیرباز در این منطقه بوده‌اند)، سرنوشت این شهر باستانی لرها و بختیاری‌ها را تعیین كنند}.
اگر اخبار و تحلیل‌های سال ۸۴ دربارهٔ وقایع ترورها و انفجارات خوزستان بویژه اهواز را ملاحظه كنیم بیشتر از دو جهت این پدیده را مورد بحث قرار داده‌اند. جهت اول نقش كشورهایی چون انگلستان در ترورها و انفجارات رخ داده و دوم دامنهٔ آسیب‌ها و زیان‌های جانی و مالی. اما به جز اندكی، اكثریت اخبارها و تحلیل‌ها از جریان داخلی كه مظلومانه جوانان عرب ایرانی را به دام تروریسم افكند، تا آنجا كه علاوه بر باد دادن جان ده‌ها نفر و معلولیت عده زیادی از مردم، و همچنین بر باد رفتن اموال خصوصی و امكانات بیت المال، زندگی خویش را در عنفوان جوانی از دست دادند و خانه و كاشانه و بستگان خویش را به رنگ سیاه ماتم نشاندند، سخنی به میان نیامده است. البته برخی از تحلیل‌ها تلاش كردند كه سیاست‌های دولت را عامل اصلی بوجود آمدن جریان «تروریسم» بدانند. این امر تا اندازه‌ای پذیرفته است. اگر دولت برخی از مشكلات اقتصادی و خواسته‌های منطقه‌ای را توجه می نمود، امروز آن هموطنان عرب در كنار هموطنان عجم خویش زندگی عادی و شاید شیرینی بوجود می‌آوردند. اما به نظر این نویسندگان، پیدایش تروریسم بیش از هر چیز به فعالیت نخبگان و گروه‌های فرهنگی و حزبی‌ای باز می‌گردد كه با كوشش خویش باورهایی سرشار از دروغ و سوءظن را در بخش‌هایی از مردم ایجاد نمودند. این باورهای سرشار از دروغ و سوءظن- كه به ظاهر برای دفاع از حقوق قومیت عرب به خورد مردم داده شده - در عده ای از جوانان به اوج رسیده و تأثیرات شگرفی بوجود آورد، و آنها را به انجام اعمال تروریستی ترغیب نمود. شرایط خاص بین المللی از قبیل حضور انگلستان در عراق همراه با وعده‌ها و تطمیع‌های شیطانی‌اش، و چهره شدن تروریست‌هایی چون «بن‌لادن» انعكاس این باورهای دروغ و همچنین سوءظن را در ذهن جوانان مورد بحث چند برابر كرده، از آنها ابزاری كارآمد برای اهداف تروریستی ساخته است. بنابراین ابتدا در ذیل با توجه به محوری بودن باورهای دروغ و سوءظن كوشش می‌شود كه به چهار مورد از اقدامات سوءظن آفرین اشاره شود، سپس به ابعاد روانی و اجتماعی آن خواهیم پرداخت.نخستین مورد به ماه ها پیش از انتخابات دومین دورهٔ شورای شهر باز می گردد. یكی از نویسندگان نشریات محلی، مقالاتی در هفته نامهٔ اهواز نگاشت كه بر لزوم مشاركت و همراهی روشنفكران عجم و عرب در حمایت از حقوق قومی در چارچوبهٔ ملی تأكید داشت.
اما فردی با نام خانم میعاد سعیدی كه تا به امروز (یعنی حدود ۵ سال است که) آنرا نیافته ایم و احتمالاً نامی مستعار باشد، در پاسخ آن نویسنده در همان نشریه به شمارهٔ ۸۴ شنبه ششم مرداد ۱۳۸۰ نوشت:
{آیا قوم عرب مگر قبل از توصیه و پیشنهاد جنابعالی نسبت به همكاری و به كارگیری روشنفكران عجم اقدام نكردند؟ چه نتیجه‌ای حاصل نمودند؟ و دیگر بعد از این به كارگیری چه عذری باقی می‌ماند كه آزموده‌ها را آزمودنی دیگر قرار دهند چرا كه خیلی از روشنفكران به زعم شما حقوق قومی را فقط در عالم رویا و حالت تئوریك قبول دارند و نه در عینیت و واقعیت}. این پاسخ در شرایطی كار شد كه دولت خاتمی امكانات فراوانی در اختیار فعالان قومی، از قبیل امکان تشکیل حزب و انتصاب شخصیت‌های مدافع مطالبات قومی به پست‌های مهم، و اجازهٔ تبلیغ و انتشار عقاید از طریق نشریات قومی و مانند آن صورت گرفته بود. حتی امكان چاپ و درج این مطلب كه عرب‌ها دیگر نمی‌توانند به عجم‌ها در فعالیت خویش اعتماد كنند (مانند مطلب فوق) برای آنها وجود داشت. آنان اینقدر به حمایت‌های (به قول خودشان) دولت عجم امیدوار بودند كه چند ماه بعد به راحتی در انتخابات شورای شهرهای مختلط و عرب نشین استان خوزستان لیست دادند و كاملاً به موفقیت نایل شدند. حتی كاملاً در شهر اهواز قدرت شورا و شهرداری را به دست گرفتند. آنها پس از چاپ این مطلب و مطالب مشابه در نشریات گوناگون، از حمایت و پشتیبانی جبههٔ مشاركت، حزب كارگزاران سازندگی و غیره كه اكثر آنها را فعالان سیاسی و روشنفكران عجم تشكیل می‌داد، برخوردار شدند. با این حال همچنان بر آن عقیده كه روشنفكران و فعالان عجم فقط در رویا و ذهنیت تئوریك حقوق قومی را قبول دارند پای فشرده و پیوسته به اقدامات خویش در راستای افزایش سوءظن مبادرت نمودند.
اقداماتی كه در روزنامهٔ همسایه‌ها تداوم داشت. و البته بخاطر همین افزایش سوءظن و بدبینی و حق دادن به سوءظن مردم نسبت به دولت و قومیت مركزی تعطیل شد. اما واقعاً چه هنگام پیش از پیدایش دولت خاتمی اجازهٔ فعالیت برای دفاع از مطالبات قومیت‌ها صادر شد و چه زمانی در چارچوبهٔ نظام حكومتی كشور روشنفكرانی در قومیت مركزی پیدا شدند كه خواهان توجه به مطالبات قومیت‌های پیرامونی شدند؟ بی‌تردید منظور نویسنده‌ای كه مورد خطاب خانم میعاد سعیدی بود، روشنفكران و فعالان سیاسی ماركسیست نبود كه مسلحانه علیه دولت جمهوری اسلامی مبارزه می‌كردند. زیرا نویسندهٔ مورد خطاب فردی از موافقان نظام به شمار می‌آید. وانگهی در انتخابات شوراها و سپس در انتخابات مجلس هفتم ثابت شد كه منظور از روشنفكران و فعالان عجم همین افراد و گروه‌هایی بودند كه در چارچوبهٔ جمهوری اسلامی امكان فعالیت گروه ها و جریانات قومی را فراهم كردند، با این حال اینچنین ناجوانمردانه و بسیار زشت فاصله گرفتن از روشنفكران و فعالان عجم مورد توصیه قرار گرفت، و به آن نیز عمل شد. زیرا قوم عرب قبلاً روشنفكران و فعالان عجم را آزموده و معلوم شده است كه آنها نمی‌خواهند مطالبات و حقوق قومیت‌های پیرامونی را برآورده سازند و به مردم عرب وعده‌های دروغ داده‌اند!!؟ و آنها را فریب می‌دهند!!؟ و هیچ كاری برای آنها نمی‌كنند!!؟ بنابراین فقط فعالان عرب هستند كه می‌توانند این مطالبات را كسب كنند و البته آنها هستند كه راست می‌گویند!!؟ در واقع هدف اصلی این دسته از مطالب چیزی نیست جز اینكه بگویند به عجم‌ها اعتماد نكنید زیرا آنها دشمن شما هستند. و هرگز خواهان سعادت و خوشبختی شما نیستند اما آنچه جای حیرت است اینکه چگونه هموطنان عرب با همهٔ فرهنگ و شعورشان این همه دروغ و فریب را از سوی حامیان دروغگوی خویش باور کرده و برخی نیز همچنان باور می کنند؟!
مورد دوم به نامهٔ حجت الاسلام سید محمد ابطحی باز می‌گردد. همه اطلاع دارند كه توزیع این نامه در میان هموطنان عرب باعث تحریك و شورش عدهٔ قابل توجهی از آنان شد. در نامهٔ مزبور آمده است كه سید محمد علی ابطحی به عنوان مشاور رئیس جمهور سابق به نهادها و ارگانهایی دستور داده كه جهت تغییر بافت جمعیت و جابجایی اعراب اهواز به مناطق دیگر اقداماتی انجام دهند. این دستور در سال ۷۷ صادر شده بود. اما عجیب اینست كه چگونه پس از ۷ سال (و اكنون ۸ سال) هیچ گونه اقدامی صورت نگرفته بود، با این حال بسیاری از مردم آنرا باور كردند. این امر نشان می‌دهد كه در سالهایی كه قوم‌گرایان سررشتهٔ بسیاری از امور را در دست داشتند تا آنجا که توانستند به تبلیغ سوءظن نسبت به قومیت مركزی ایران یا به قول آنها «عجم‌ها» دامن زدند. در واقع هدف از انتشار این نامهٔ جعلی نیز افزودن هرچه بیشتر به میزان سوءظن جامعه بود. به عبارت دیگر از یکسو عامل پذیرش نامه سوءظن بود و از سوی دیگر هدف اصلی آن نیز افزایش سوءظن و بدگمانی بود. این افزایش سوءظن و بدگمانی پی‌آمدهای بدی داشت و منجر به درگیری و شورش و پس از اندكی تأمل و تحمل از سوی مسئولان، موجب سركوب این شورش توسط دولت شد. و بدیهی است كه در این میان عده‌ای نیز كشته و زخمی شدند. زیرا خشم و برخورد خشن از ناحیهٔ شورشیان به گونه‌ای بود كه نیروی انتظامی چاره‌ای جز سركوب این شورش نداشت. خشونت به گونه‌ای بود كه ساعت به ساعت و روز به روز افزایش می‌یافت. در برخی مناطق اهواز شورشی‌ها به پاسگاه‌ها حمله كردند و مرتب توسط سنگ و شیشه و غیره این پاسگاه‌ها را هدف قرار می‌دادند. برخی نیز به سوی پاسگاه‌ها تیراندازی می‌كردند. با این حال دستور فرماندهان نیروی انتظامی خودداری و صبر بود. تا اینكه شورش به اوج خود رسید و چاره ای جز جلوگیری از آن نبود. این وضعیت، پس از سركوب باعث افزایش سوءظن شد و البته روزنامهٔ همسایه‌ها با سرمقاله‌های خویش بر این سوءظن می‌افزود. و محافل خصوصی در جلسات خویش بیداد می‌كردند.
مورد سوم نیز كه از اوایل یا اواسط سال ۸۳ شروع شده بود و تا پایان فصل نخست سال ۸۴ ادامه داشت، ماجرای «شبكهٔ سیدها» بود. این ماجرا بدین شكل بود كه جریانی به نام سیدها با پرداخت بهره و سودهای كلان به مبالغی كه به عنوان سرمایهٔ مضاربه ای در اختیار آنها قرار می‌گرفت، توانستند از یكسو سرمایهٔ بسیار بزرگی بالغ بر میلیاردها تومان جمع‌آوری كنند و از سوی دیگر وضع زندگی بسیاری از افراد كه اندك سرمایهٔ آنها تبدیل به سودهای كلان شده بود تغییر اساسی نماید و بدین وسیله سطح امید به زندگی را در آنان بالا ببرد. این امر باعث هجوم بسیاری از مردم از عرب و عجم برای سپردن سرمایهٔ خویش به سیدها شد. سیدها كه خود عرب بودند بیشترین مشتریان خویش را نیز در میان عرب‌ها داشتند. آنها پس از ۱۰ یا ۱۵ روز و گاه ۲۰ روز تمامی سرمایه به اضافهٔ سود آن كه تقریباً به یک برابر و نیم یا دو برابر می‌رسید را به صاحب سرمایه باز می‌گرداندند. چنین امری نشان از تحرك سیاسی خاصی داشت. زیرا از منظر اقتصادی در فرصتی به این كمی امكان كسب سودی بیش از ده تا بیست درصد وجود نداشت، لذا بازگرداندن پول همراه با پنجاه الی صددرصد سود بسیار حیرت‌انگیز می‌نمود. بنابراین روشن بود كه هدف اقتصادی از این فعالیت در میان نبوده است. آنها قصد داشتند با بزرگ شدن ابعاد قضیه و به وحشت افتادن بانک‌ها و بازار سرمایهٔ خصوصی و مانند آن، و با نگران شدن مسئولین، شبكهٔ سیدها جمع‌آوری و معدوم شود. یعنی در واقع به گونه‌ای عمل كردند كه شك برانگیز بود و می‌توانست زمینه‌ساز حوادث خطرناك باشد. به عبارت دیگر اگر به ناگهانی میلیاردها تومان پول مردم را بر می‌داشتند و می‌گریختند، می‌توانست آثار خطرناكی در پی داشته باشد، لذا دولت و بخش قضایی پس از شورش مربوط به نامهٔ ابطحی، نگران از شورش دیگر دست به كار مقابله و دستگیری شبكهٔ موسوم به «سیدها» شد.
البته گرچه دستگاه قضایی با این كار مانع آن حادثهٔ بزرگ شد. اما بسیار دیر عمل نمود. زیرا اگر زودتر عمل می‌كرد و جلوی این شیطنت را می‌گرفت، اكنون این باور به وجود نمی آمد كه مردم منطقه خصوصاً عرب‌ها بگویند زمین‌های ما را گرفتند، جوانان ما تا حدود بیست درصد جمعیت (یعنی بیش از نیمی از جوانان) بیكار هستند، حالا كه داشتیم به نون و نوایی می‌رسیدیم و زندگی‌مان با شبكه سیدها بهتر می‌شد، دولت عجم دست به كار شده جلوی نون خوردن ما را گرفته است. این هدفی بود كه جریان قوم‌گرا با راه انداختن شبكهٔ سیدها و با فریب دادن این سیدها دنبال می‌كرد، و گرچه دولت و دستگاه قضایی با دستگیری آنان توانست از اینكه میلیاردها تومان سرمایهٔ مردم به هدر برود، جلوگیری كند، اما چون نتوانست فوراً در حل مشكل بیكاری و درآمد مردم چارهٔ اساسی نماید، و جایگزین مناسبی برای درآمد ناشی از سرمایه گذاری در شبکهٔ سیدها پیدا کند، این حسرت به دل مردم باقی ماند كه از زندگی مرفه محروم شده‌اند. و از منظر آنان محرومیت بوجود آمده توسط دولت و قوهٔ قضاییه صورت تحقق یافت. البته بازنگرداندن كامل سرمایهٔ مردم نیز مضاف بر علت شد. و سوءظن ها و بدگمانی ها را چند برابر کرد.
مورد چهارم نیز كه توسط قوم‌گرایان انجام شد و گامی دیگر در راستای افزایش سوءظن و بدگمانی به شمار آمد، پخش CD فیلم مستند «خطابه ای بر خاكزدگان» است. در فیلم مزبور به حاشیهٔ شهر اهواز پرداخته شده و زندگی مردم فقیر و حاشیه‌نشین عرب را به نمایش درآورد. در آنجا مصاحبه‌كنندگان از مصاحبه شوندگان به زبان عربی می‌پرسیدند كه چرا اینقدر بدبخت و بیچاره هستید؟ مصاحبه شوندگان با آموزش قبلی پاسخ می‌دادند كه این بدبختی‌ها به خاطر «عرب» بودن ما است!!!؟ اگر عرب نبودیم این همه بدبختی و بیچارگی را تحمل نمی‌كردیم. و تمام فیلم در راستای اثبات این موضوع دور می‌زد كه بدبختی این مردم علت قومی و نژادی دارد. البته در ابتدای فیلم در مصاحبه با یك فرد بختیاری فقیر كه در آشغال‌ها به دنبال روزی خود می‌گشت با عنوان «مسجد سلیمانی» مصاحبه كرد و بدبختی‌های وی را نیز كه در كنار چند فرد عرب در پی آشغال بودند به مدت ۲ الی ۳ دقیقه به تصویر كشید. منظور كارگردان فیلم از «مسجدسلیمانی» این بود كه فرد مزبور بومی منطقه نیست اما عرب‌های حاشیه نشین- كه البته بسیاری از آنها ساكن «بوستان»، «سوسنگرد»، «هویزه»، «خرمشهر»، «شادگان» و غیره بودند- بومی شهر اهواز به شمار می‌آیند. بنابراین قصد داشتند كه القاء كنند بومیان و ساكنان اصلی اهواز (یعنی عرب‌ها) مردم فقیر و بیچاره‌ای هستند. به عبارت روشنتر هرچه خیر و خوشی در اهواز وجود دارد مخصوص «عجم‌» ها است و به طور اتفاقی یك فرد بیچارهٔ «مسجد سلیمانی» پیدا می‌شود كه مجبور به گشتن در آشغال‌ها می‌شود. و هرچه شر و بدبختی است به «عرب‌ها» تعلق دارد. فیلم مستند مزبور كه حدود ۲۰ دقیقه بود هدف دیگری نیز دنبال می‌كرد و آن نادیده انگاشتن حاشیه نشینان عجم از لر، بختیاری، دزفولی، شوشتری، بهبهانی وترك و غیره است كه بخش بزرگی از حاشیه نشینان اهواز را شامل می‌شوند. و هدف دیگر این بود كه ثروتمندان و متمولان عرب و همچنین طبقهٔ دارای زندگی متوسط آنها را كه در مجموع جمعیت بزرگی را تشكیل می‌دهند نادیده بیانگارند. چرا كه اگر فقر و بیچارگی حاشیه نشینان عجم و همچنین ثروت متمولان عرب در کنار ثروت متمولان عجم یا زندگی متوسط برخی از عرب‌ها را در كنار زندگی متوسط برخی از عجم‌ها به نمایش در می‌آوردند معلوم می‌شد كه مشكل اصلی وجود اختلافات طبقاتی و پدیده‌ای به نام «مركز- حاشیه» یا «مركز- پیرامون» است. و ربطی به دعوا و اختلافات قومیتی ندارد. اما با كمال تأسف كارگردانان فیلم مستند خطابه ای بر خاكزدگان هدفی جز دامن زدن به اختلافات قومیتی از طریق القاء دروغ، آگراندیسمان، سانسور و آسمان، ریسمان بافتن ندارد. تا با افزایش سوءظن به اهداف خویش برسند. یعنی از یكسو سرمایهٔ اجتماعی قومیت مركزی را در نزد هموطنان عرب از بین ببرند. و از سوی دیگر با رشد بدگمانی و سوءظن خصوصاً جوانان خویش را آماده عملیات نظامی و تروریستی كنند.قومیت‌های پیرامونی برای ماندن در كنار قومیت اصلی و مركزی نیاز به احساس تعلق و همچنین «اعتماد» دارند. پدیدهٔ اعتماد در مباحث جامعه‌شناسی محور «سرمایهٔ اجتماعی» به شمار می‌آید. به عبارت دیگر مردم نسبت به فرد یا گروه یا جامعه‌ای اگر اعتماد داشته باشند، خواهند كوشید تا هرگونه امكانات خویش از قبیل جان، مال و همكاری‌های دیگر را در راستای سیاست‌های آن فرد یا گروه یا جامعه در طبق اخلاص گذاشته از بذل هیچ امکانی فروگذار نكنند. چنانچه در جنگ تحمیلی اعراب مسلمان هموطن در كنار هموطنان عجم خویش و در برابر همزبانان عراقی به مبارزه و دفاع از میهن پرداختند. و جان و مال و هستی خویش را در این راه فدا كردند. اما امروز شرایط به گونهٔ دیگری است، و حال و هوای دیگری دارد. البته نمی‌توان تردید نمود كه بی تدبیری و ضعف كار مسئولان امر در وضعیت عدم اعتماد و فرسایش سرمایهٔ اجتماعی بسیار مؤثر است. ولی مهمتر از همه، اقدامات نخبگان و گروه‌های حزبی قومی است. زیرا پروژه یا پروسهٔ عدم اعتماد و فرسایش سرمایهٔ اجتماعی انواع و مراحلی دارد. یك نوع از آن صرفاً فقدان اعتماد است. یعنی جامعه نسبت به آن فرد، یا جامعه اعتماد ندارد. لذا در اهداف خویش از آنها انتظاری نداشته و به طور متقابل هیچگونه كمكی نیز به آنها نمی نماید. اما نوع بدتر و خطرناك‌تر همانا فقدان اعتماد همراه با بدگمانی و سوءظن است. یعنی قومیت پیرامونی نه اینكه اعتماد سابق را ندارد، بلكه تصور نماید قومیت مركزی با آنها خصومت و دشمنی نیز دارد، یعنی از هر راهی می‌كوشد كه مانع خوشبختی و سعادت این قوم شود. اما نكتهٔ مهمتر كشف استراتژی جریانات قوم‌گرا می‌باشد. اگر جریانی صرفاً بر عدم اعتماد تكیه كند، می‌توان نتیجه گرفت هدف نهایی آنها حداكثر ایجاد فدرالیسم و خودمختاری است. اما اگر مبنای مبارزه آنها ایجاد سوءظن و بدگمانی باشد روشن است كه هدف نهایی «تجزیهٔ» كشور است. زیرا دو گروه دشمن در كنار یكدیگر نمی‌توانند زندگی كنند و بی‌تردید باید جدا باشند. البته برای همه روشن است كه در ایران خصوصاً در منطقهٔ حساس و استراتژیك خوزستان امكان اجرای فدرالیسم و خودمختاری وجود ندارد. اما نكته اینجاست كه بسیاری گروه‌های قوم‌گرا با انتشار سوءظن و بدگمانی- كه این كار را در محافل خصوصی بیشتر انجام می‌دهند- در پی فدرالیسم و خودمختاری نیستند، و هدفی جز تجزیه طلبی ندارند. بنابراین واقعیت امر اینست که با از بین بردن سرمایه اجتماعی قومیت مرکزی و ایجاد دشمنی، گرچه ممکن است در مراحلی رفتار مسالمت آمیز و همسویی نشان دهند، اما هدف نهایی آنها تجزیه طلبی است.
در اینجا به بحث اصلی خویش، یعنی كشف علت اصلی پدیدهٔ «تروریسم» در خوزستان می‌رسیم. به عبارتی علل دیگر از جمله فعالیت انگلستان و عوامل داخلی كشورهای خارجی و همچنین تطمیع و فریب و استفاده از پدیده‌های دیگر همگی جنبهٔ فرعی و زمینه‌ساز دارند اما علت اساسی و اصلی در تحولات دگرگونه ساز و شگرف همانا پدیده های روانی است كه بر اثر عامل روانی «سوءظن» شكل گرفته و موجب پدیدار شدن موجودی به نام «تروریست خوزستانی» شده است. در این باره توجه خوانندگان را به اظهارات «بهمن كشاورز» وكیل معروف، در زمینهٔ «روانشناسی جرایم كیفری» و نقش «سوءظن» در پیدایش این جرایم جلب می‌نماییم.
اما پیش از آن لازم به توضیح است كه جرایم كیفری در سه بخش:
۱) جرایم علیه جان‌ها و نوامیس
۲) جرایم علیه اموال و مالكیت
۳) جرایم علیه امنیت طبقه‌بندی شده‌اند كه عملیات تروریستی عمدتاً هر سه نوع جرم را در بر می‌گیرند. زیرا بر اثر اعمال تروریستی جان عده ای گرفته شده یا زخمی و معلول می‌شوند و بر اثر انفجارات اموال و املاك خصوصی و دولتی از بین می‌رود. و بالاخره اینكه این اقدامات جرایمی علیه امنیت اجتماعی و امنیت ملی به شمار می‌آیند. این بحث تحت عنوان «بی‌اعتمادی و جرم» در شماره ششم شهریور ۱۳۷۱ در مجله «جامعهٔ سالم» درج شده است. وی در این باره می‌نویسد: {جرم را هر فعل یا ترك فعلی كه برای آن در قانون مجازاتی مقرر شده باشد تعریف می‌كنیم. عدم اعتماد یا سوءظن حالتی ذهنی است كه بدگمانی‌های خفیف و متداول تا حالات مَرَضی و شدید این پدیده را در برمی‌گیرد. در اینجا برآنیم كه رابطه‌ی این دو پدیده را- در حدی كه در خور مقال باشد- بررسی كنیم... اصل را باید بر خوبی، شرافت، نیكخواهی و نیك اندیشی همهٔ انسان‌ها قرار داد. بنابراین هر رفتاری كه این اصل را- جز در موارد استثنایی- مخدوش كند، باید «رفتار ضد اجتماعی» تلقی شود. به عبارت دیگر اگر به مفهوم وسیع جرم یعنی هر رفتار ضداجتماعی اعم از این كه برای آن قانوناً مجازاتی تعیین شده یا نشده باشد توجه كنیم، نفس «عدم اعتماد» و «بدگمانی» را باید جُرم بدانیم. اما اگر معنی اخص جُرم- به شرحی كه در آغاز مقاله گفتیم- مدنظر باشد «عدم اعتماد» را باید برحسب مورد- «عامل»، «علت»، «شرط» یا «انگیزه» تحقق جُرم تلقی كنیم.... هرگاه بدگمانی از حد یك كج خُلقی ساده فراتر رود و به صورت یك عامل مسلط بر ذهن و فكر درآید كه فرد از مقابله از آن و دفع آثارش عاجز باشد باید آن را یك واكنش «مَرَضی» یا بیمارگونه دانست. این حالت مرضی ممكن است به صورت «واكنش‌های عصبی» یا «نوروز» باشد. و یا به حد «واكنش‌های روانی» یا پسیكوز برسد. اولاً: واكنش‌های عصبی كه فروید آنها را زاییده جدال بین بخش‌های سازنده شخصیت، (نهاد، خود و فراخود) می‌داند شخصیت فرد مبتلا به از بین نمی‌رود و تماس او با عالم خارج قطع نمی‌شود و خود به وجود حالت غیر عادی در خویش آگاه است. لكن قادر به كنترل این حالت مرضی نیست. «بدگمانی مرضی» را در برخی از واكنش‌های ترس (فوبی) می‌توان دید. در این موارد تأثیر بدگمانی در ارتكاب جرم تقریباً در حدی است كه در مورد «بدگمانی غیرمرضی» گفته شد. ثانیاً: در واكنش‌های روانی (یا جنون) چنان كه از اسمش پیداست اختلال كامل سازمان شخصیت و جدایی كامل از واقعیت بروز می‌كند. بیمار دچار ترس و اضطراب بسیار شدیدی می‌شود كه باعث بروز افكار و تصورات واهی در خصوص گزند و آسیب از ناحیهٔ دیگران می‌گردد و بیمار را وادار می‌كند كه در مقابل این حملات خیالی به دفاع برخیزد.... «بدگمانی» و «عدم اعتماد» از علامات مشخص برخی از انواع جنون است.... توهمات بیمار كه همیشه با خطاهای سمعی و بصری همراه است باعث می‌شود كه رفتار بیمار در اطراف این توهمات و خطاها متمركز شده و در نتیجه قضاوت وی مختل می‌گردد و به اعمال پیش‌بینی نشده و نامعلوم و حتی خطرناك دست بزند. بیماری‌ای كه «بدگمانی« و «عدم اعتماد» نشانهٔ اصلی و برجستهٔ آن است واكنش «پارانویا» است. بیمار مبتلا به پارانویا «اوهام مرضی» دارد اما شخصیت او زایل نشده است. این بیماران جرم و جنایات وحشتناكی مرتكب می‌شوند.... بیمار شنیده ها و دیده‌های خود و از جمله اعمال دیگران را به شكلی هذیان‌آمیز تعبیر می‌كنند.... و تأسف‌بار است، كه بسیاری از بیماران مبتلا به «پارانویا» از بیماری خود آگاه نیستند و اطرافیان آنها هم حركات و رفتار غیرعادی ایشان را صرفاً ناشی از كج خلقی و بدخویی می‌پندارند و لاجرم كسی در صدد درمان آنها بر نمی‌آید}. از مطالب فوق روشن است كه برخی از افراد از لحاظ روانی استعداد فراوانی برای تحت تأثیر سوءظن و بدگمانی‌های خطرناک قرار گرفتن دارند، لذا وقتی یك جامعه یا قومیتی بر اثر تبلیغات فراوان از جانب گروه‌های قومی دچار بدگمانی و سوءظن شوند، در این صورت افرادی كه استعداد بیشتری برای تحت تأثیر قرار گرفتن دارند، روان آنها از سوءظن و بدگمانی آسیب دیده و از آنها موجوداتی بوجود می‌آورد كه تعابیر وهم‌انگیز از قضایا دارند و تحلیل‌های خطرناك و غیرواقعی از اختلافات و شكاف‌های قومیتی ارائه می‌دهند. و پس از آن، در صورتیكه به دام خائنان داخلی و عوامل خارجی بیافتند (و گاه یا به صورت خود به خود) دست به جنایات بزرگی می‌زنند كه ثمرهٔ آن برای همه تأسف‌ برانگیز است. و البته هیچ دولتی هم در چنین شرایطی به خود اجازه نمی‌دهد كه در برابر این جنایات امتیاز دهد. در واقع نه تنها از این جنایات امتیازی نصیب قومیت‌های پیرامونی نمی‌شود، بلكه ضرر و زیان هم می‌كنند. بنابراین از یكسو از دست دادن جوانانی كه تحت تأثیر سوءظن‌ها تروریست شده‌اند نصیب قوم می‌گردد، و از سوی دیگر هیچگونه امتیازی به قوم تعلق نگرفته و ضررهای قابل توجهی نیز می‌بینند. چنانكه دولت احمدی‌نژاد كه با رفتن خویش به استانها پروژه‌ها و طرح‌هایی را برای كمك به مردم منطقه ارائه می‌داد، و قرار بود كه در زمستان سال گذشته كابینهٔ دولت را به خوزستان بیاورد، پس از بمب‌گذاری‌ها و جنایات متعدد- كه در آن هموطنان عرب و عجم از بین رفتند- از رفتن به خوزستان امتناع نمود. در حالیكه وی گاه به گاه به علل مختلفی به خوزستان می‌آید، و در آخرین بار در گفتگو با سیمای خوزستان وعده داد كه در چند ماه آینده (حدود زمستان سال جاری) كابینه را به خوزستان بیاورد. به عبارت دیگر دولت در انتظار تصمیم مردم خوزستان در انتخابات شوراها است، تا نحوهٔ كمك و پشتیبانی خود را نسبت به مردم خوزستان اعمال نماید. و بی‌تردید رأی مردم به قوم‌گرایان نمی‌تواند برای آنها جز زیان بیشتر فراهم كند. پس این مردم نباید تحت تأثیر احساسات قرار گیرند و لازم است که بیش از گذشته با فكر و عقل خویش بیاندیشند، و دل را از كینه و دشمنی و توهم خالی كنند و راهی را بروند كه نتیجهٔ آن برای همگان خیر و بركت باشد. به امید آنروز وبه امید موضع گیری صریح هموطنان عرب در برابر قوم گرایان در انتخابات و نشان دادن این معنا که به ایران و اسلام بیش از هرچیز دیگر تعلق دارند. و اجازه نخواهند داد که دیگر بازیچه و ملعبه دست کسانی قرار گیرند که خود در رفاه و تنعم به سر برده اما جوانان مردم را فریب داده و آنها را به دام خشونت و تروریسم می کشانند.
جهانگیر محمودی