جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

نخستین مصلح دینی


نخستین مصلح دینی
هیچ کسی حق ندارد هر که را دگراندیش می‌پندارد متهم به کفرورزی کرده و مورد شکنجه، تعقیب و نابودی قرار دهد. چرا که هرگز خدا و مسیح راضی نیستند کسی که دگراندیش است، یعنی باورهایش با باورهای ما و عموم مردم در مورد کتاب مقدس تفاوت دارد، سوزانده شود و سوزاندن انسان‌ها نه تنها دفاع از مکتب محسوب نمی‌شود، بلکه جنایتی آشکار است که باعث خشم خدا می‌گرددسباستین کاستلیو در سال ۱۵۱۵ میلادی در منطقه‌ای مرزی میان فرانسه، سوییس و ساوواین بدنیا آمد. زبان مادری‌اش ایتالیایی بود و در بیست سالگی به عنوان دانشجو وارد دانشگاه لیون شد و در آن‌جا علاوه بر ایتالیایی و فرانسه، در زبان‌های عبری، یونانی و لاتینی به مقام استاد کاملی دست یافت.
کاستلیو در ابتدای جوانی به هنر‌های بوطیقایی علاقه پیدا کرد، اما بعد از مدتی به امور روز متمایل شد. چرا که در آن برهه‌ی زمانی، بیشتر جوانان و اساتید به جای بحث در مورد قوانین رم باستان، افلاطون و ارسطو، به مسائل روز زمان خود متمایل شده و دوست داشتند بین باورهای مذهبی و عصر و زمانه‌ی خود هم‌دلی ایجاد نمایند. یعنی در واقع به عصری‌سازی دین بپردازند و دین را با نیازها و مقتضیات زمانه سازگار نمایند.
کاستلیو هم که به همین سمت کشیده شده بود، می‌خواست مکتبی را بنیان نهد که به نحوی «مداراگری» را ترویج نماید. لذا در بیست و پنج سالگی جنبش اصلاحات دینی را در فرانسه مطرح ساخت و اولین کسی بود که اندیشه نوزایی و احیاء فکر دینی را در اروپای مسیحی عنوان نمود.
کاستلیو به جهت مطرح نمودن چنین دیدگاهی و از ترس جان، ناچار به جلای وطن شد و در ژنو سکونت یافت. اما وضع آن‌جا هم به مراتب بدتر از فرانسه بود، چرا که ژان کالوّن با دیکتاتوری تمام عیاری به این بخش از اروپا حکم می‌راند و فرمان خود را بنام "دین" و "مذهب" توجیه می‌نمود. کاستلیو در ژنو به دلیل خوش‌کرداری به عنوان مدیر مدرسه ژنو انتخاب شد و در آن‌جا گوشه‌هایی از تورات و انجیل را با هدف تقویت حافظه کودکان ژنو به لاتین برگرداند. این کتاب کوچک از لحاظ ادبی و تربیتی با کتاب گفتگوهای آراسموس قابل مقایسه می‌باشد و بارها تجدید چاپ شده است.
کار بعدی کاستلیو، ترجمه کتاب مقدس به زبان لاتین و فرانسه بود. این اقدام او با مخالفت کالوّن، حاکم مذهبی و خودکامه مواجه شد. کالون مجوز چاپ و نشر کتاب مذکور را به کاستلیو نداد و آن‌ را نوعی بدعت‌گذاری دانست، حال آن که پیش از کاستلیو، یکی از اقوام کالون بنام وولگات، کتاب مقدس را به لاتین برگردانده و با پیش‌گفتار کالون منتشر نموده بود. و چون کالون نمی‌خواست دستی بالای دست او پیدا شود و بازارش کساد گردد، در پی آن بود که با زدن برچسب "بدعت‌گذاری" به وی، کاستلیو را تحت فشار قرار دهد تا ژنو را ترک کند.
کاستلیو پس از ترک ژنو، نتوانست در ممالک اطراف کاری مطابق شأن خود پیدا کند، چرا که ممالک اطراف ژنو، از لحاظ سیاسی به شدت به ژنو وابسته بودند و از ترس کالوّن جرأت نمی‌کردند او را به کار بگمارند. از این رو کاستلیو با همه بزرگی‌اش، مجبور شد برای سیر نمودن شکم خانواده پرجمعیت هشت نفری‌ خود، در چاپ‌خانه (اوپورین) به کار غلط‌گیری مشغول شود. او علاوه بر کار در چاپ‌خانه مجبور شده بود که بخشی دیگری از هزینه‌های خانواده را از راه گِل‌کاری و تدریس خانگی تأمین نماید و با دستان خود با گِل، خانه محقری در اطراف "بازل" بنا نمود.
مبارزات اصلی کاستلیو با قتل "سِروه" آغاز شد و قتل این آزاد‌اندیش فرانسوی تأثیر بسیار بدی بر روح و روان کاستلیو نهاد و موجب تحول و تهور فکری در او شد. سروه یکی از آزاداندیشانی بود که به خاطر اختلاف نظر در بعضی اعتقادات و باورها، از سوی کالوَن به کفرورزی محکوم و زنده در آتش سوزانده شد.
سباستین کاستلیو نتوانست در مورد این جنایت که در حق هم فکرش اِعمال شده بود ساکت بنشیند. لذا قلم به دست برد و مقالاتی را با نام مستعار "مارتینوس بلینوس" علیه این جنایت هولناک به رشته تحریر درآورد. مقالات او در حمایت از سروه و "آزاداندیشی" و "آزادباوری" و "مُداراگری" در کتاب "کافران" با موضوع جنایات کالون در حق سروه جمع آوری شد.
کاستلیو مردی دانشمند، نرم خو، و بیزار از جنگ و خشونت بود. به همین دلیل، از راه قلم مبارزه را آغاز کرد. او معتقد بود هر انسانی آزاد است که نظر و عقیده خود را مطرح نماید و هیچ‌کس حق ندارد کسی را به اتهام مطرح کردن عقیده و باورهایش به مرگ محکوم نماید. او در کتاب کافران خطاب به کالون می‌نویسد؛ «وای بر تو که به نام خدا و مسیح آدم می‌کشی. در کجای کتاب مقدس آمده است که انسان را به خاطر باور و عقایدش بکشی ؟ تو سروه و سروه‌ها را به اتهام کفر در آتش می‌سوزانی، حال آن‌که آنان همه مؤمن و خداپرست و معتقد به مسیح‌اند و اگر چنین نبودند چرا در میانه‌ی آتش، خدا و مسیح را صدا می‌زنند ؟»
کاستلیو معتقد بود؛ «هر انسانی حق دارد عقیده و باورهایش را مطرح سازد و اگر این باورها درست بودند که هیچ، اما اگر با عقیده غالب متفاوت بود یا دیگران آن‌را اشتباه دانستند، نمی‌توان با استناد به باورهای دیگر او را کافر انگاشت و باید از طریق مسالمت‌آمیز او را دعوت به گفتگو نموده و بدین‌وسیله او را از اشتباهی که ممکن است گرفتارش باشد رهانید و هیچ کسی حق ندارد هر که را دگراندیش می‌پندارد متهم به کفرورزی کرده و مورد شکنجه، تعقیب و نابودی قرار دهد. چرا که هرگز خدا و مسیح راضی نیستند کسی که دگراندیش است، یعنی باورهایش با باورهای ما و عموم مردم در مورد کتاب مقدس تفاوت دارد، سوزانده شود و سوزاندن انسان‌ها نه تنها دفاع از مکتب محسوب نمی‌شود، بلکه جنایتی آشکار است که باعث خشم خدا می‌گردد»
کاستلیو برگ برگِ کتاب مقدس را جستجو می‌نماید و درمی‌یابد که در کتاب مقدس از منکران خداوند و ضرورت به کیفر رساندن آنان سخن به میان آمده، اما این سؤال در ذهنش ایجاد می‌شود؛ «آن‌هایی که سوزانده می‌شوند، همه‌‌شان خدا و مسیح را قبول دارند، پس مشکل اصلی خدا و مسیح نمی‌باشد بلکه این کالون است که مشکل اصلی می‌باشد. کالونِ دیو سیرت، برای حفظ کرسی قدرت و نفوذ همه جانبه‌اش، هر اندیشه و تفکری را از بن نابود می‌کند و تنها برای حفظ موقعیت خودش از نام خدا و مسیح برای نابود کردن مخالفان و منتقدانش بهره می‌برد. این در حالی است که خدا به انسان‌ها جان داده و کسی حق ندارد به جای خدا نشسته و به بهانه‌های واهی جان ایشان را بستاند.»
کاستلیو، تنها راه نجات بشر از این همه تفتیش، شکنجه، زندانی شدن و اعدام را رواج مداراگری در بین ابنای بشر می‌داند. به نظر او جهانِ به این وسعت و بزرگی برای همه جهان‌بینی‌ها، عقاید، باورها و تفکرها جای کافی دارد. او در پیش‌گفتار کتاب کافران چنین می‌نویسد؛ «ای مسیح آیا وقتی در میانه میدان شهر به نام تو قصابی هولناکی را به راه می‌‌اندازند و دگراندیشان را به شعله‌های آتش می‌سپارند، حضور داری؟»
سباستین کاستلیو، این چنین با قلم خود در برابر استبدادگران که جز سرکوب، سانسور و زبان‌دوختن دگر‌اندیشان کاری از دستشان بر‌نمی‌آید، ایستادگی می‌کند. کاستیلو معتقد است؛ «باورها، عقاید و تجربه‌ها امری درونی هستند و نمی‌توان با اعمال فشار بر معتقدان به یک اندیشه، از علاقه‌ی ایشان به آن دیدگاه کاست. و اگر عقیده‌ای هزاران بار به نام خدا، مسیح و ملکوت تشبث یابد، هرگز صاحب این حق نیست که به جان آدمیان، این گوهره‌ی مقدس، دست درازی نماید.».
کاستلیو در ادامه کتاب کافران، پس از آن‌که به این پرسش‌ها می‌پردازد که «کفر یعنی چه ؟» و «چه کسی را بی‌آنکه عدالت را پایمال کنیم می‌توانیم کافر بدانیم ؟»، این سؤال بنیادین را مطرح می‌سازد که «آیا پی‌گرد و جزا دادن کافران به خاطر دگراندیشی آنان روا و مجاز است ؟». او در این بین اولا میان کافران و منکران تفاوت قایل می‌شود و از طرف دیگر مجازات کفار را وظیفه‌ی خدا می‌داند و معتقد است، کسانی را که امثال کالون‌ها کافرشان می‌دانند، کافر نیستند و ما دلیلی بر حقیقی بودن و اصالت ادعای کالون‌ها نداریم و عموما این‌گونه افراد مستبد و خود رای، افرادی هستند که به نام کفر درصدد تسویه حساب خود با مخالفانشان هستند.
او معتقد بود که در هر عصری، گروهی هستند که قربانیان نگون بختی را جستجو می‌کنند تا خشم و نفرت خود را بر سر آنان خالی نمایند و "کفر" در کنار "رنگ پوست" یا "نژاد" و "تبار" و .... یکی از همان بهانه‌هایی هستند که حاکمان بدان‌وسیله عطش خون‌خواری خود را فرومی‌نشانند و در این بین هرچند شعارها عوض می‌شوند، اما روش‌های کار یکسان است و اینان در این راه از تهمت، قتل، تبعید، حصر و زندانی کردن مخالفان و منتقدان خود بهره‌مند می‌شوند.
اما همان‌گونه که در همه جوامع استبدادی، قهر بر وجدان غالب می‌یابد، قهر کالوَن بر وجدان بیدار کاستلیو غلبه یافته و روزگار را برای این مؤسس مداراگری سیاه‌تر می‌سازد. جریان از این قرار است که در بازل، مردی به نام «ژان دو بروژ» که بازرگانی خارجی و ثروتمند بود، زندگی می‌کرد و از آبرو و جایگاه ویژه‌ای در نزد مردم بازل برخوردار بود، چرا که فردی نیکوکار بود و زمانی هم که درگذشت، بازلی‌ها برایش سنگ تمام گذاشته و جسدش را در کلیسای لئونارد به خاک سپردند. اما سال‌ها که از مرگِ دوبروژ گذشته بود، خبر رسید که این مرد نیکوکار، همان کافرکیشی است که توانسته بود از "قتل‌عام فلاندِر" بگریزد و کتاب شگفتی‌ها را، پیرامون آن واقعه دردناک بنویسد و منتشر سازد.
لذا دادگاهی تشکیل شد و جسد پوسیده او را از قبر بیرون کشیده و همراه با کتاب و دیگر نوشته‌هایش در وسط میدان بازل سوزاندند. کاستلیو که در زمان حیات دوبروژ با وی دوستی داشت، به دلیل ارتباط با این فرد متهم به کفر و الحاد گردید و دادگاه بازل دریافت که این کاستلیو همان کسی است که با نام مستعار "مارتینیوس بلینیوس"، کتاب کافران را در نقد عمل‌کرد و دیدگاه‌های کالوَن در جریان قتل سروه منتشر ساخته و جرایم او وقتی سنگین‌تر شد که راز ارتباطش "با برناردو اَکینو"، راهبی که به اتهام کفر از زادگاهش همراه فرزندانش تبعید شد و در راه کوهستان از سرما و ضعف جان سپرد، فاش گردید.
او که نگران جانش بود و می‌دانست که به زودی چون سروه در آتش افکنده خواهد شد، کم کم بیمار گشته و دچار ضعف شد و در نهایت زمانی که بیش از چهل و هشت سال نداشت، در بیست و نه دسامبر هزار و پانصد و شصت و سه در گذشت. یارانش بر این باورند که خداوند به وسیله مرگِ طبیعی، او را از مرگِ هولناک رهایی بخشید.
در پایان شایان ذکر است که در اروپا، کاستلیو یکی از گمنام‌ترین اصلاح‌طلبان دینی محسوب می‌شود و اروپائیان، به طور عام، لوتر و یارانش را سرآغازِ اصلاح‌طلبیِ دینی در این قاره می‌پندارند. حال آن که برای اولین بار، این کاستلیو بود که اندیشه اصلاح دینی را مطرح ساخت و برای نخستین بار، سخن از آزادی اندیشه و مداراگرایی را بر زبان جاری ساخت و سال‌های سال، هزینه‌یِ گزافِ زندگی‌یِ مخفی و محرمانه را برای خود برگزید و لوتر سال‌ها بعد، با توجه به آثار باقی مانده از کاستلیو بود که مکتب خود را بنیان نهاد.
پی‌نوشت :
برگرفته‌ از کتاب وجدان بیدار نوشته اشتفان تسوایگ
فاطمه اشرفی مهابادی
منبع : دو هفته نامه الکترونیک شرقیان