شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا


حرف حساب استاد چیست


حرف حساب استاد چیست
قبل از اجرای این عملیات تروریستی، برای تلطیف روحیه خوانندگان محترم هم که شده، اجازه بدهید لطیفه یی تعریف کنم؛ اما قبل از آن، این اصل بدیهی را یادآور شوم که لطیفه ها صرفاً زاییده تخیل خلاق جماعتی خوش قریحه است و تشابه اسم ها و موقعیت ها در آنها کاملاً تصادفی است؛ مردی به دکان طوطی فروشی رفت و دست روی یکی از طوطی ها گذاشت و گفت «این چند؟» فروشنده گفت؛ «۱۰ میلیون» و وقتی قیافه استفهامی خریدار را دید، توضیح داد که «این طوطی غزلیات حافظ را حفظ است و بلد است فال بگیرد و...» خریدار سری به حیرت تکان داد و به قفسی دیگر اشاره کرد. فروشنده گفت «بیست میلیون، برای اینکه علاوه بر حافظ، دیوان شمس را هم بلد است و ضمناً مثل انسرینگ عمل می کند و جواب تلفن می دهد و...» دوباره مرد چشمی گشاد کرد و سری تکان داد و به دنبال طوطی ارزان تر، به پس و پشت مغازه سرک کشید و در آن گوشه و کنار طوطی تور و مو ریخته یی دید که کنج قفس کز کرده بود و با حالت زار و نزار و بی اعتنا به دنیا و مافیها دارد چرت می زند. پرسید «این چند؟» گفت «چهل میلیون.» گفت «لابد علاوه بر حافظ و مولوی و انسرینگ، سعدی و جامی هم بلد است و به رغم این ظاهر غیرجذاب، باطنی حیرت انگیز و مملو از هنر و معرفت دارد؟» فروشنده جواب داد «اتفاقاً هیچ از این هنرها ندارد. حتی جواب سلام هم نمی دهد؛ اما هر چه هست آن دوتای قبلی «استاد» صدایش می زنند و مدام تکریمش می کنند و هفته یی یک بار، بامناسبت و بی مناسبت، برایش بزرگداشت می گیرند و لوح و سکه و یادنامه به نامش می زنند...»
□□□
استاد بیضایی مرد بزرگی است و تردیدی هم ندارم و بر منکرش هم لعنت می فرستم. راستش را بخواهید موقع انجام این عمل انتحاری بیشتر از سایر عملیات، دست و دلم می لرزد و مدام پیش خودم می گویم نکند جناب استاد مرا هم از زمره فلان فلان شده هایی برشمرند که دو سه دهه است به انحای مختلف جلوی فیلمسازی حضرت ایشان را گرفته اند و حتی در عوامل پشت صحنه و جلوی صحنه هم نفوذ کرده اند و چوب لای چرخ تولید و پخش گذاشته اند تا به خیال خام خود بتوانند صفحات زرینی به نام های شاید وقتی و باشو و مسافران و سگ کشی و... را از کتاب تاریخ سینمای ایران حذف کنند و پنهان سازند. نه، به خدا من جزء اینها - ضمیرم را اصلاح کنم، من جزء آنها - نیستم و هیچ ربط و نسبتی، خدا را شکر، با آنها ندارم. من، عامی از همه جا بریده و رمیده یی هستم که تشبه به بزرگ ترین تروریست زنده دنیا کرده ام و می خواهم شجاعانه و بی هیچ نفاق و ریایی، خودم و استاد و ۹ نفر دیگر را طی این چند روز جشنواره به هوا بفرستم. همین. لذا صریحاً و اکیداً حسابم را از دشمنان استاد، خاصه آنها که مانع و رادع می گذارند و نقشه می کشند و توطئه می کنند و حساب شده سنگ جلوی پای فیلمساز می اندازند، جدا می کنم و از عموم و خصوص شان تبری می جویم... اما آیا واقعاً چنین گروهی وجود دارند؟ آیا من و استاد، هر دو، به نوعی پارانویا گرفتار نیامده ایم؟ چرا نباید بگذارند که استاد فیلم بسازد؟ چرا باید عامل نفوذی بفرستند تا خرابکاری کند؟ استاد جای چه کسی را تنگ کرده و منافع چه دسته و گروهی را به خطر انداخته؟ آنها که بعد از تماشای باشو و شاید وقتی و... از سینما بیرون می آیند، دچار چه تحولی می شوند که ممکن است خطرناک باشد و کار و بار گروه و دسته یی را مختل کند؟ در مورد مثلاً مخملباف می فهمم که چرا دوست و دشمنش جلوی فیلمسازی اش را می گیرند و صلاح را در بیکاری او می بینند، اما در مورد استاد نمی فهمم. یعنی هر چه می کنم دودوتا چهارتای عقلی جواب نمی دهد. البته یک اتفاق سوءتفاهم برانگیز به اسم مدیریت سینمای کشور هست که اصولاً علاقه یی به تولید فیلم و سینما ندارد و به هر طریق ممکن سعی در جلوگیری بی خطر و مطمئن دارد و به جز در مورد سه چهارتا ده نمکی موجود در سینما، اصولاً نمی گذارد -فعلم را اصلاح کنم، نمی خواهد، بلکه صلاح نمی بیند- کسی فیلم بسازد، یا اگر ساخت نمایش بدهد. اما آیا واقعاً نباید بیضایی فیلم بسازد؟ مگر حرف حساب بیضایی چیست که گروهی خاص و گنگی قدرتمند را ممکن است عصبانی کند؟ در شاید وقتی دیگر دوتا خواهر که به واسطه جبر زمانه از هم دور افتاده اند، به شکلی کاملاً تصادفی، یعنی از خلال برآمدن رگ غیرت داریوش فرهنگ، یکدیگر را پیدا می کنند و به خوبی و خوشی دور هم می نشینند و یاد گذشته و مادر درمانده و مام وطن گرفتار می کنند و... این حرف که ما خواهران و برادران از هم جدا افتاده ایم و باید که همدیگر را بیابیم تا تاریخ نصف و نیمه را از همان جا که قطع شده بود دوباره برای هم روایت کنیم، حرف مهمی است، اما آنقدر بدیهی و تکراری و فراگیر است که هیچ صاحب قدرتی را - حتی همان ها که از شنیدن تاریخ اعصاب شان خط خطی می شود و از کوره در می روند- به فکر چاره نمی اندازد تا صدای هنرمند را در گلو خفه کند. حتی در تماشاچی ها هم هیچ ایجاد شور و حال و خلجان و احساس نمی کند که فکر کنیم ممکن است از سینما که دربیایند کار دست خودشان بدهند و اسباب زحمت بشوند. نهایت از بازی اغراق آمیز و تصنعی و هیستریک سوسن تسلیمی عصبانی می شوند که لیوان آب سردی مشکل را حل می کند...
اولین عملیات تروریستی من، متاسفانه، نصفه و نیمه ماند مثل باقی کارهای مملکت. فردا نوبت خانم میلانی است، اما مجبورم قبلش این ترور را به فرجام برسانم تا بعد سر فرصت به ایشان بپردازم. قرار بر ترور دنباله دار نداشتم، اما کرگدن، بن لادن آماتور است و باید این چیزهایش را تحمل کرد تا دستش پر شود، حرفه یی شود.
سیدعلی میرفتاح
منبع : روزنامه اعتماد