پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


هیولا خودِ ماییم!


هیولا خودِ ماییم!
«قبل از اعزام، با بچه های دیگر كه خیلی هایشان را نمی شناختم، در یك سالن ورزشی نشسته بودیم. خانواده هایمان روی سكوها بودند. همه با هم پچ پچ می كردند. انگار نه انگار كه قرار است اتفاقی بیفتد. ناگهان سوت فرمانده از بلندگوی سالن به صدا درآمد. انگار تازه فهمیده بودیم كه قرار است چه كار كنیم. همهمه ای به پا شده بود. مادرها و همسران وبچه ها گریه می كردند و صدای فریادشان گوشها را آزار می داد. به این فكر افتاده بودم كه ممكن است دیگر خانواده ام را نبینم. ۵دقیقه وقت خداحافظی داشتیم. اصلا نفهمیدم چطور از همه خداحافظی كردم. مطمئنام بقیه بچه ها هم مثل من بودند.» و آهنگ «اعزام» از همین ۵ دقیقه می گوید. ۵ دقیقه ای كه بعدش حضور در اردوگاه نظامی است و پس از آن، پرواز به قلب آتش و جنگ.
ساندرز و رفقایش در عراق بود كه مفهوم جنگ را فهمیدند.
به همین دلیل هم بود كه هر چه پول داشتند روی هم گذاشتند تا آلبومی علیه جنگ افروزی بوش بسازند و به گوش مردم برسانند.
خواننده های ثروتمندی در دنیا هستند كه ساعت ۱۲ ظهر از خواب بیدار می شوند و صبحانه مفصلی میل می كنند و آب پرتقالی پشت بندش می زنند. بعد سوار اتومبیل آخرین مدلشان می شوند تا به استودیو بروند و یك آهنگ ضدجنگ را با كلی اتود زدن و فیلترگذاری آماده كنند. اما بچه های گروه «Fourth Quartet» بر خلاف همه خواننده های ثروتمند و بر خلاف همه مشاهیر، پس از انجام عملیات نظامی و كشیك دادن، و در زمان استراحت ۵ ساعته شان در خوابگاهی كه به «سگدانی» شبیه بود، آهنگهایشان را اجرا و ضبط می كردند. آنها یك كیبورد یاماها ۰۱X و دو بلندگوی استریو و یك كامپیوتر مجهز به نرم افزارهای تنظیم آهنگ و یك میكروفن داشتند و استودیویی كه عایق صوتی نداشت.
پس اگر در پس زمینه آهنگها، صدای شلیك و انفجار و دستورات نظامی شنیده می شود، افكتهای استودیویی نیست، كه خود حقیقت است؛ حقیقت جنگ. استودیوهای آمریكایی كه همواره در وبسایتهایشان بخشی به نام پشتیبانی سربازان دارند، در پاسخ به تماسهای تلفنی پی درپی فیل ساندرز، از غیرممكن بودن ارسال ادوات ضبط آهنگ به بغداد می گفتند. اما ساندرز از پا ننشست و به كمك دوستش در نیویورك موفق شد ابتدایی ترین وسایل نواختن و ضبط موسیقی را به دست بیاورد و كار ساختن آهنگهای آلبومش را آغاز كند. او ۴ سال قبل وارد ارتش ایالات متحده شده بود، اما تا رسیدن به بغداد هیچ كار جدی ای در حوزه موسیقی انجام نداده بود. تصمیم یك سرباز برای رپ خواندن، خودش موضوع جالبی است.
اما جالبتر از آن، خواندن یك سرباز در قلب منطقه جنگی است. ساندرز قصد داشت تعداد بیشتری از سربازان آمریكایی حاضر در بغداد را وارد پروسه تولید این آلبوم رپ- هِیپهاپ كند، اما آنها جسارت انجام این كار را نداشتند. ضمن این كه ترجیح می دادند مواقع بیكاری را بخوابند یا خیابانها را با اسلحه های بردوش گز كنند. كمپ عقاب در شهرك صدر نزدیكی بغداد، محل اقامت نیل و دوستانش بود.
سربازان نام كمپ را عوض كرده بودند و به آن «كمپ پرنده كثیف» می گفتند. پرنده هایی كه از آرامش اقیانوس آرام پركشیده بود و به خاورمیانه آمده بود تا مثلا جلوی جنایات دیكتاتور بزرگ قرن را بگیرد، اما شاهد ریخته شدن خونهای بیگناه فراوانی شده بود. همین احساسات متناقض كه از یك سو آزادی عراق را وعده می داد و از سوی دیگر، باعث افزایش انفجارها و كشتار مردم و آمریكا شده بود، باعث شد نیل بزرگ- ساندرز اكنون به این نام معروف شده است- به موسیقی رو بیاورد. به وسیله ای رو بیاورد كه می تواند فراتر از هر بیانیه، نامه یا خطابه ای، میان مردم رسوخ كند و تبعات حضور در یك جنگ ظاهرا پایان ناپذیر را برای همه عیان كند.
حالا برای او، راحتترین كار دنیا، سرودن اشعار و ساختن آهنگهای رپ است. اما در فضای خفقان آور جنگی، خواندن هر شعر، همراه بود با حس كردن دقیق و جزء به جزء حوادث: «وقتی با پدر و مادر و همسرم صحبت می كردم، نمی توانستم به آنها بگویم كه ممكن است همین فردا كشته شوم. نفسم بند می آمد.» او آهنگ «تنگی نفس» را با این حس نوشت و ساخت: «دائما فكر می كردم كه قرار است بلایی سرم بیاید. همه فكر می كنند جنگ هم مثل بازی فوتبال است. چند نفر جلو ایستاده اند. چند نفر دفاع می كنند و یك گلر هم در دروازه است. نه، اصلا این طوری نیست. وقتی درگیری به وجود می آید، نمی فهمی چه اتفاقی می افتد. یك لحظه متوجه می شوی مغز دوستت متلاشی شده است یا دست خودت آن طرف افتاده است و خون و خاك قاتی شده اند.» در آلبوم «زنده از عراق» به خوبی می توان تغییر و دگرگونی یك شهروند معمولی به یك فرد نظامی را حس كرد: «عراقیها تلاش می كنند از شر ما راحت شوند. نه به این دلیل كه از ما بدشان می آید. به خاطر این كه یونیفرم به تن ماست.»
دولتمردان و سیاسیون، مشغول مناظره درباره درستی یا نادرستی ادامه جنگ اند، اما مسأله سربازان آمریكایی حاضر در عراق، مرگ و زندگی است و همه چشمانشان را بر روی این حقیقت بسته اند یا حداقل به روی خودشان نمی آورند. در آهنگ «وصیتنامه یك سرباز» ساندرز با خشم و اضطراب فراوانی شنونده را به درون ذهن كسی می برد كه تصمیم گرفته یك سرباز باشد و حالا احساس می كند كه هر لحظه ممكن است با زندگی وداع كند.
شاید این آلبوم، آلبوم راحت و سرراستی برای گوش كردنهای پیاپی نباشد و یقینا در جهت ایده های تجاری و فروش بالاتر ساخته نشده، اما تأثیراتش را گذاشته است. سربازانی كه حضور در عراق را تجربه كرده ا ند، با شنیدن این آلبوم، مو برتنشان سیخ می شود. این آلبوم، واقعیتهای جنگ را فراتر از آنچه شاعران ظاهرا اجتماعی و ضدجنگ بلغور می كنند، جلوی چشم شنونده می آورد.
ساندرز در آهنگ «زنده از عراق» ، از قمار و شرطبندی روی زندگی صحبت می كند و از اینكه پس از به جان خریدن این همه خطر، هیچ پاداشی در كار نیست. «یك سرباز انتظار دارد كه مردم، موقعیت اش را درك كنند. تمام كسانی كه می گویند مگر این سربازهای آمریكایی در عراق چه كار می كنند، باید ساكت شوند.» اینجاست كه او به جنگ طلبی تاریخی آمریكاییها اشاره می كند: «مگر آمریكا ۲۰۰ سال پیش چگونه ساخته شد؟ با جنگ. ما همه چیز را با جنگ و خونریزی به دست آوردیم. ما مثل هیولای خونخواریم.»
مجید رئوفی
* این مطلب برگرفته ازشماره این هفته مجله همشهری جوان است.
منبع : روزنامه همشهری