یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

فیلسوف و شعر


فیلسوف و شعر
در منطق سنتی آن گاه كه به بحث «صناعات پنج گانه» ( «كلیات خمس» در تعبیر منطقیان مسلمان و «ایساغوجی» در تعبیر یونانی آن) می رسیم، در می یابیم كه در این صناعات، بحث از «ماده» قضایای منطقی است، چنان كه در مباحث دیگر، بحث در «صورت» آنهاست. براساس تقسیم پنج گانه در صناعات، ماده قضایا می تواند از پنج چیز فراهم آمده باشد: «برهان» ، «خطابه» ، «جدل» ، «مغالطه» و شعر. در این میان، زمینه های اجتماعی، فرهنگی و فلسفی در تفكر یونان، برخی فیلسوفان این سرزمین را برآن داشته است تا بحث در باره «شعر» را جداگانه و در رساله یا بحثی مستقل سامان دهند. رساله «فن شعر» (= بوطیقا) ارسطو مهم ترین میراث فلسفی- ادبی یونان در این قلمرو است. نوشته حاضر، گزارش و تحلیلی است از این رساله.
۱- مقدمه
پیش از بیان محتوای رساله «فن شعر» (۱) اشاره به یك نكته لازم است و آن ارتباط اندیشه ارسطو با استادش، افلاطون، در این مساله مثال سایر مباحث فلسفی است. افلاطون در باب هنر و زیبایی، ساختار فلسفی منظمی پدید نیاورده است و آرای او در این باره در رساله های مختلف او پراكنده است. در عین حال در نزد افلاطون- براساس ایده مثل- هنر همان «محاكات» (تقلید) است و چون براساس اندیشه مثل، عالم محسوس، خود تقلیدی از جهان معقول مثل است و نیز چون كار هنرمند محصول تأثیر گرفتن از تخیلات جهان محسوس است، پس كار هنرمند در واقع، تقلید تقلید است و معلوم است كه در نظر افلاطون چنین آفرینشی تا چه اندازه بی مقدار است. اما حكمت ارسطویی اساساً براین مبنا بنا نهاده شده است كه اندیشه انسانی بتواند فارغ از زیستن در جهان معقولات صرف، با این دنیای محسوس، انسانی و این جهانی نیز رابطه برقرار كند.
می دانیم كه رساله «فن شعر» مربوط به اواخر عمر مؤلف است و به همین دلیل علی القاعده باید اختلافی اساسی با تعالیم افلاطون داشته باشد. گفته اند كه شاعران، نخستین قربانیان مدینه فاضله افلاطون بوده اند. او این گروه را به این دلیل كه با زندگی فلسفی و عقلانی نسبتی ندارند از مدینه خود طرد كرده است. اما میراث دار او، ارسطو، با نپذیرفتن آموزه اساسی حكمت افلاطونی (مثل) میان زیبایی و اخلاق، تمایز نهاد و این هر دو ارزش را دارای جایگاهی جدا در معرفت بشری دانست.
سخن دیگر در این پیش گفتار مربوط است به تأثیر رساله «فن شعر» در ادبیات و نظریه های مربوط به نقد ادبی. این رساله در ساخت هنر و شعر لااقل دو مشكل جدی و كهن را تا حدی رفع یا حل كرده است: یكی این كه شعر و هنر، تقلید و تصور محض از طبیعت نیست. ارسطو- هر چند در باب زیبایی نظریه مستقل و مضبوطی عرضه نكرد- اما روح تعلیم او- مخصوصاً در رساله «فن شعر» - نشان داد كه هنر و زیبایی را باید پدیده ای مستقل دانست كه در آن نه فایده مادی منظور است و نه حتی فایده اخلاقی.
مبنای ارسطو در تفسیر و تحلیل آثار هنرمندان و ادیبان، توجه به آثار بزرگان زمان خود بوده است؛ بنابر این، این نكته كه ارسطو به مسایل روزگار خود توجه داشته است، نكته ای است كه به قول استاد زرین كوب «برای منتقدان امروزین نیز ارزش فوق العاده ای دارد.(ص ۷۳)
۲- گزارش و تحلیل
نخستین بحث رساله« فن شعر »در باره« شعر و تقلید» است. ارسطو پس از بیان تقسیم سه گانه شعر به« حماسه»، «تراژدی »و« كمدی »معتقد می شود كه در تمام این هنرها چیزها را به وسیله ایقاع و لفظ و آهنگ تقلید می كنند.(ص۱۱۳). «انواع شعر» و «انواع تقلید» از مباحث دیگر است، اما پیش از آن یادآوری می كند كه نباید مانند برخی از روی عادت چنین حكم كرد كه میان نوع اشعار و اوزان آنها اتحادی وجود دارد. ارسطو می گوید این گروه از مردم مثلاً برخی سخن سرایان را مرثیه پرداز و برخی را حماسه سرا می دانند اما لفظ «شاعر» را بر همه اطلاق می كنند و آنها را نه از بابت موضوع و ماهیت كارشان، بلكه فقط از بابت وزنی كه در سخنان خویش به كار می برند شاعر می پندارند.
ارسطو انواع شعر را برحسب انواع تقلید طبقه بندی می كند. در نظر او تفاوت هنرها مربوط است به شیوه هایی كه هریك از آنها در تقلید دارند. این تفاوت ها را می توان برحسب تفاوت در انواع تقلید برسه دسته تقسیم كرد: تفاوت های مربوطه به وسایط تقلید، موضوع تقلید و شیوه تقلید.
«منشأ شعر» بحث دیگر این رساله است. ارسطو معتقد است پیدایش شعر دو سبب داشته است كه هر دو طبیعی است: یكی «تقلید» است كه در آدمی غریزی است و از دوران كودكی ظاهر می شود و انسان معارف اولیه خود را از این راه به دست می آورد. سبب دیگر عبارت است از «لذت مشاهده تصاویری كه شبیه اصل اند» . ارسطو در این باره می گوید: سبب دیگر این است كه دانش آموزی نیز خود لذتی دارد كه مخصوص حكما و فلاسفه نیست. از همین رو است كه مشاهده تصاویری كه شبیه اصل اند، موجب خوش آیندی می شود؛ زیرا ما از مشاهده این تصاویر به احوال اصل آن صورت ها معرفت پیدا می كنیم و آنچه را كه در آن صورت ها به آن دلالت هست در می یابیم.(ص ۱۸۱).
ارسطو پس از این با بیان نسبت میان تقلید و بحث «منشأ شعر» نكته ای شنیدنی می گوید: غریزه تقلید در نهاد ما طبیعی است. كسانی كه در تولید آهنگ و ایقاع از راه كلمات استعداد بیشتری داشتند، اندك اندك پیش رفتند و به بدیهه گویی پرداختند و از بدیهه گویی آنان بود كه شعر پدید آمد؛ آن گاه شعر بر وفق طبع و نهاد شاعران، گوناگون گشت؛ آنها كه طبع بلند داشتند، افعال بزرگ و اعمال بزرگان را تصویر كردند و آنان كه طبعی پست و فرومایه داشتند به توصیف اعمال دونان و فرومایگان پرداختند.(همان) ارسطو «هومر» را مثال می زند و دو اثر او «ایلیاد» و «ادیسه» را نمونه های آفرینشی متعالی برمی شمارد.
اینك می رسیم به بحث انواع سه گانه شعر. «كمدی» در نظر ارسطو، تقلید از اطوار و اخلاق زشت و شرم آوری است كه موجب ریش خند و استهزا می شود. مبدأ پیدایش كمدی به سبب آن كه چندان قدرتی نداشته است، بر ما پوشیده مانده است. اما حماسه، مشابهتی كه با تراژدی دارد در این است كه همواره وزن واحدی دارد و شیوه بیان آن نیز بر خلاف تراژدی، نقل و روایت است. همچنین از حیث طول مدت نیز میان این دو تفاوت هست؛ یعنی حماسه برخلاف تراژدی از لحاظ زمان، محدود نیست.
در بحث از تراژدی، ارسطو ابتدا آن را تعریف می كند و آن گاه اجزای آن را برمی شمارد. تراژدی در نظر او «تقلید است از كار و كرداری شگرف و تمام؛ دارای درازی و اندازه ای معین است و به وسیله كلامی به انواع زینت ها آراسته بیان می شود. این زینت ها نیز هریك برحسب اختلاف اجزا مختلفند. این تقلید به وسیله كردار اشخاص انجام می پذیرد، نه به وسیله نقل و روایت، تا شفقت و هراس را برانگیزد و سبب تزكیه نفس از این عواطف و انفعالات گردد» .(ص ۱۲۱)
در تراژدی شش جزء وجود دارد كه تراژدی از آنها تركیب می یابد: «افسانه مضمون» ، «سیرت» ، «گفتار» ، «اندیشه»، «منظر نمایش» و «آواز» . در این اجزاء مهم این است كه افعال، تركیب و درهم آمیخته شو ند؛ زیرا تراژدی تقلید مردمان نیست، بلكه تقلید كردار، زندگی، سعادت و شقاوت است و سعادت و شقاوت نیز هر دو از نتایج و آثار كردار هستند.
از میان این اجزای شش گانه، مبدأ و روح تراژدی، «افسانه و داستان» است، و «سیرت» در مرتبه دوم است. در مرحله سوم، «اندیشه» است و مراد از آن، قدرت در بازیافتن تعبیر و بیانی است كه مقتضی حال و مناسب مقام باشد. اما «سیرت» امری است كه شیوه رفتار و طریقه ای را نشان می دهد كه چون برای انسان مشكلی پیش می آید، آن طریقه را اختیار می كند و یا از آن طریقه اجتناب می كند. چهارمین مرحله «گفتار» است و مراد از آن تبیین و بیان فكر به وسیله الفاظ است.
پس از بیان و توضیح اجزای تژادی باید دید ترتیب وقایع در این اجزا چگونه باید باشد. این مطلب در واقع، مهم ترین بحث درباره تراژدی است. در این باره در رساله «فن شعر» چنین می خوانیم: «برای آنكه در این باب قاعده ای كلی به دست داده باشیم، می گوییم حد كافی در این مورد آن اندازه از مدت است كه طی آن یك سلسله از حوادث كه برحسب احتمال یا ضرورت، ممكن است به دنبال یكدیگر بیایند، قهرمان داستان را از شقاوت به سعادت و یا از سعادت به شقاوت بكشانند.» (ص۱۲۶).
در هر سه نوع شعر _ كه تا اینجا قدری درباره مختصات هر یك سخن گفته ایم _ كار شاعر آن نیست كه امور را آنچنان كه روی داده است به درستی نقل كند، بلكه كار او این است كه امور را آنچنان كه ممكن است اتفاق افتاده باشند، روایت كند. ارسطو به این مناسبت در بیان نسبت میان شعر و تاریخ و نیز مورخ و شاعر، تفاوت این دو را در این نمی داند كه یكی روایت خود را در قالب شعر آورده است و آن دیگر در قالب نثر، بلكه تفاوت آن در این است كه یكی از آنها سخن از آن گونه حوادث می گوید كه در واقع روی داده است و آن دیگر در باب وقایعی سخن می گوید كه ممكن است روی بدهد. از این روست كه شعر، فلسفی تر از تاریخ و مقامش بالاتر از آن است؛ زیرا شعر حكایتگر امری كلی است در صورتی كه تاریخ از امر جزئی حكایت می كند(ص۱۲۸).
«دگرگونی و بازشناخت» قهرمان داستان در تراژدی از مباحث دیگر بحث انواع شعر و دو جزء عمده افسانه است. «دگرگونی» عبارت است از تبدل فعلی به ضد آن(۲) بازشناخت _ چنانكه از نام آن برمی آید _ انتقال از ناشناخت به شناخت است كه سبب می شود میانه كسانی كه می باید به سعادت یا شقاوت برسد، كار از دوستی به دشمنی یا از دشمنی به دوستی بكشد.
«بازشناخت» - چنانكه ارسطو تصویر كرده است _ بر چهار قسم است:
۱ _ نوعی كه از تمام اقسام دیگر كمتر جنبه هنری دارد ولی اكثر شاعران به دلیل نداشتن قوه ابتكار، به آن متوسل می شوند و آن عبارت است از بازشناخت به وسیله نشانه های مرئی. در به كار بردن این نشانه ها ممكن است درجات مهارت و تسلط، متفاوت باشد، چنانكه مثلاً «اولیس» را زنی كه پرستار او بوده است یك طور از روی آثار زخمی كه داشته است باز می شناسد و چوپانان او را از روی همان آثار زخم به گونه ای دیگر باز می شناسند.
۲ _ بازشناختی كه به ذوق شاعران ابداع شده باشد.
۳ _ بازشناختی كه با یادآوری حاصل شود. یعنی دیدن چیزی، احساس سابق را به خاطر آورد.
۴ _ بازشناختی كه براساس قیاس حاصل آید(ص۱۴۱-۱۴۳).اینك به این بحث می رسیم كه در تالیف افسانه ای كه مضمون تراژدی است، به چه اموری باید توجه كرد و از چه اموری باید اجتناب كرد و چگونه می توان خاصیت تاثیر تراژدی را به آن بخشید. در آغاز باید گفت كه تراژدی باید از وقایعی تقلید كند كه موجب برانگیختن ترس و شفقت شود. بنابراین هرگز نباید در چنین افسانه ای نیكان از سعادت به شقاوت برسند. زیرا این امر ترس و شفقتی را برنمی انگیزاند. همچنین نباید بدكاران از شقاوت به سعادت برسند. زیرا این امر نیز به دور از اقتضای تراژدی است. باقی می ماند حال آن قهرمانی كه وضع حالش در میانه این دو وضع است و این حال كسی است كه در شمار اهل فضیلت و عدالت نیست، اما ضمناً سقوط او به حضیض شقاوت به دلیل بی بهرگی از عدالت و فضیلت نیست، بلكه به دلیل خطایی است كه مرتكب شده است.
گفتیم تراژدی از وقایعی تقلید می كند كه باعث برانگیختن ترس و شفقت شود. اینك ارسطو تذكر می دهد كه آنان كه می خواهند به وسیله صحنه آرایی در نمایش، نه ترس بلكه دهشت برانگیزند، كار آنها با تراژدی ارتباطی ندارد؛ زیرا تراژدی در پی آن نیست كه هرگونه اثر ممكن را برانگیزد، بلكه فقط اثری را پدید می آورد كه خاص تراژدی است.
در تبیین ویژگی ها و اجزای تراژدی می رسیم به «سیرت اشخاص داستان» . ارسطو در این باره چهار نكته را مورد توجه قرار می دهد كه آنها را به ترتیب در زیر می آوریم:
۱ _ سیرت ها باید پسندیده باشد و انسان وقتی دارای سیرت خاص محسوب می شود كه اقوال و اطوار او حكایت از رفتاری سنجیده كند.
۲ _ نكته دوم «مناسبت» است؛ بنابراین هر چند ممكن است اشخاص داستان _ مثلاً_ به سیرت مردانگی موصوف شوند، اما با سرشت زن هیچ مناسبتی نیست كه به این سیرت موصوف شود.
۳ _ نكته سوم «مشابهت با اصل» است و این امر البته به غیر از خوب بودن سیرت و مناسب بودن اخلاق است كه در نكته دوم به آن اشاره شد.
۴ _ نكته چهارم «ثبات در سیرت» است؛ چنانكه مثلا هر چند شخصی كه موضوع تقلید شاعر است خود فاقد سیرتی ثابت باشد، همین بی ثباتی خلق و خوی او باید با ثبات و پایدار باشد(ص ۱۳۱ _ ۱۳۸).
در نظر ارسطو شاعر تراژدی نویس در هنگام طرح و نظم افسانه و هم هنگام تالیف اثر باید هر قدر ممكن است خود را جای تماشاگر بگذارد. شاعر با رعایت این شیوه، گویی در جریان وقایع، حاضر و ناظر است و بنابراین خواهد توانست آنچه را كه لازم و مناسب است بیاورد و از آنچه با فرض او مغایر است پرهیز كند. شاعر در تالیف اثر نیز باید وضع اشخاص و حركات آنها را در ذهن خود مجسم كند؛ همچنین به حكم آنكه احوال طبیعی در همه حال یكسان است، از میان شاعران كسانی تواناتر از دیگران به شمار می آیند كه خود تحت تاثیر و نفوذ عواطف و هیجان های واقعی باشند از این رو در نظر ارسطو فن شعر برای كسانی مناسب است كه یا به طبع خویش از این موهبت بهره مندند و یا قابلیت شور و هیجان بسیار دارند چون در صورت نخست می توانند به میل خویش در قالب هر شخص كه بخواهند درآیند و در صورت دوم می توانند خود را تسلیم جذبه ها و هیجان ها كنند.
ارسطو آنگاه درباره آغاز به تالیف افسانه تراژیك این نكته را یادآوری می كند كه مضمونی را كه شاعر برگزیده است _ خواه شاعران دیگر نیز آن را به كار برده باشند و خواه بدیع و ابتكاری باشد _ بر وی واجب است كه نخست طرحی كلی از آن را در نظر بگیرد و آنگاه به حوادث فرعی بپردازد و آن طرح كلی را بسط دهد.
«عقده گشایی» - یا به قول داستان نویسان امروزی «گره گشایی» - جزئی است كه در هر تراژدی وجود دارد. در نظر ارسطو وقایعی كه از موضوع تراژدی خارجند و نیز بعضی از وقایع كه در جریان تراژدی داخلند، غالباً عقده تراژدی به شمار می آورند و آنچه پس از آنها می آید، «عقده گشایی» است. «عقده» به آن قمست از تراژدی گفته می شود كه از آغاز تراژدی شروع می شود و سرانجام به دگرگونی و تحول (سعادت و شقاوت) می انجامد. همچنین آن بخش از تراژدی را كه از آغاز این دگرگونی شروع می شود و تا پایان آن دوام دارد، «عقده گشایی» می نامیم(ص۱۴۵).
شباهت یا تفاوت یك تراژدی با تراژدی دیگر بر حسب شباهت یا تفاوت داستان ها نیست، بلكه برحسب شباهت یا عدم شباهت عقده و عقده گشایی در آنهاست. ارسطو می گوید بعضی شاعران عقده داستان را خوب می سازند، اما به خوبی از عهده عقده گشایی برنمی آیند، ولی حق آن است كه توفیق شاعر باید در هر دو كار یكسان باشد تا شایسته ستایش باشد(ص ۱۴۶).
در بیان اجزای تراژدی به بحث «اندیشه» و «گفتار» - یا به قول امروزیان «فرم» و «محتوا» - اشاره كردیم.دوباره بازمی گردیم به بحث «گفتار» و «اوصاف گفتار شاعرانه» را از زبان ارسطو نقل می كنیم. در نظر ارسطو كمال گفتار شاعرانه در این است كه به روشنی بیان شود و از الفاظ معمولی تألیف شده باشد. «گفتار شاعرانه» هنگامی متعالی است كه الفاظ آن از محدوده استعمال است عامه دور باشد.
اینك بحث تراژدی پایان یافته است و ارسطو اشاره ای به «حماسه» می كند و نكاتی را در این باره می آورد. انواع شعر حماسی از نظر ارسطو همان انواع تراژدی است. شعر حماسی نیز مانند تراژدی هم نیازمند «دگرگونی» است و هم «بازشناخت» و هم در آن از واقعیت دردناك سخن به میان می آید و هم باید «اندیشه» و «گفتار» در آن خوب باشد. ارسطو دو منظومه «هومر» یعنی «ایلیاد» و «ادیسه» را نمونه متعالی اثری می داند كه اوصاف فوق در آن به حد كمال وجود دارد.
ارسطو آن گاه تفاوت های شعر حماسی و تراژدی را در سه بخش چنین برمی شمارد:
۱- شعر حماسی با تراژدی از حیث طول قصه و نیز از حیث وزن شعر تفاوت دارد.
۲- شعر حماسی مزیتی خاص نیز دارد كه سبب می شود طول آن افزایش پذیر باشد؛ چون در تراژدی نمی توان اجزای واقعه ای را كه مقارن زمان وقوع اصل داستان روی داده اند، توصیف كرد، بلكه فقط وقایعی قابل توصیف اند كه در روی صحنه هستند، اما در شعر حماسی به این دلیل كه متضمن نقل روایات است می توان اجزای مختلف را نیز كه مقارن زمان وقوع اصل داستان روی داده اند توصیف كرد. این اجزا اگر با موضوع اصل داستان ارتباط داشته باشند، به طول و تفصیل شعر می افزایند.
۳- در تراژدی باید از امور خارق العاده سخن به میان آورد، اما در شعر حماسی حتی ممكن است تا مرز امور غیرمعقول - كه خود از مهمترین عوامل امور خارق العاده است- پیش رفت، اما این امر در شعر حماسی به نظر نمی آید.
ارسطو در بخش پایانی رساله «فن شعر» به رفع بعضی اشكالات منتقدان در باب موازین نقدی و ادبی می پردازد و با بیان تقسیم بندی ای ذوقی، چندین مبنا برای رفع این اشكالات ارائه می كند. اما پیش از آن نكته ای كلی را تذكر می دهد: خطایی كه در فن شعر ممكن است روی دهد دو نوع است: یكی خطایی كه به خود فن شعر مربوط است و دیگر خطایی كه در شعر، عرضی است و دخلی به هنر شعر ندارد؛ مثلاً اگر شاعری درصدد تقلید امری برآمده باشد، اما به دلیل عجز نتوانسته باشد از عهده آن برآید، در این صورت خطای او به فن شعر مربوط است، اما اگر خطای او مربوط به علم خاصی مثل علم طب باشد، در این صورت دیگر خطا مربوط به صناعت شعر نیست. ارسطو سپس تمسك به چند اصل را در رد برخی شبهات پیشنهاد می كند: تمسك به «شیوه گفتار» ، «طرز ادا و آهنگ كلمات» و «استعمال لغوی» (ص ۱۶۵- ۱۶۶).
در بحث پایانی رساله، ارسطو این پرسش را پیش می كشد كه: پس از پایان این مباحث، كدام یك از این دو نوع تقلید برتر است؟ تقلید به وسیله حماسه یا به وسیله تراژدی؟ ارسطو خود می گوید تقلیدی بهتر و برتر شمرده می شود كه ابتذال آن كمتر باشد و مخاطبان و تماشاگران آن نیز اشخاص برتر و گزیده تری باشند و در پایان برتری تراژدی را می پذیرد.
۳- خاتمه
در این بخش از نوشته حاضر چند نكته را در باب رساله فن شعر تذكر می دهیم: توجه ارسطو- به عنوان فیلسوفی دارای دستگاه منظم فلسفی- به شعر و استشهاد به آثار هنری و ادبی روزگار خود، نشان دهنده نسبت میان اندیشه و حكمت با زندگی دنیایی است. از تمام این رساله و اصولاً از توجه ارسطوی فیلسوف به چنین موضوعاتی برمی آید كه فلسفه او تا چه اندازه با زندگی سر و كار دارد و به اصطلاح «طبیعی» است؛ برخلاف فلسفه استادش افلاطون كه مستغرق در دنیا مجردات بود.
رساله «فن شعر» ارسطو بی شك- حداقل چنانكه از ظاهر این رساله برمی آید- پیش از آنكه اثری درباره تئوری های ادبی باشد، اثری علمی در موضوع نقد ادبی است كه بیش از هر چیز به نمونه های عینی یعنی آثار هنری و ادبی زمان خود نظر دارد.
از رساله «فن شعر» به خوبی برمی آید كه اساسی ترین نظریه ارسطو در باب هنر، مفهوم «زیبایی» است، آن هم نه فقط زیبایی مجرد و معقول چنانكه افلاطون از آن سخن می گفت. ارسطو در عین حال مانند افلاطون «تقلید» را از پایه های هنر می دانست، اما او در تعیین ارزش و حدود این تقلید با افلاطون اختلاف دارد. همچنین او موضوع تقلید را عالم مادی و طبیعی می داند و از این جهت نیز با استادش هم رای نیست.
از نكات دیگری كه پس از مطالعه رساله به نظر می رسد یكی نیز این است كه ارسطو در هیچ یك از مباحث به منشأ، جایگاه و ارزش دینی انواع هنر (شعر) حتی اشاره ای نیز نمی كند. شاید بتوان در بیان علت این مسأله چنین گفت كه ارسطو- چنانكه گفتیم- در این رساله خود را هرگز در مقام یك نظریه پرداز ادبی نمی دید، بلكه سعی داشت كه مفاهیم را چنانكه می بیند- و در واقع چنانكه هستند- تصویر كند. در عین حال می دانیم كه بسیاری از اسطوره ها و افسانه های یونانی كه ارسطو در رساله اش به آنها اشاره كرده یا از نویسندگانش نام برده است، دارای ابعاد ماوراء طبیعی نیز بوده اند.
نكته دیگر اینكه ارسطو آرای خود را در این رساله تنها بر اساس هنر یونان- و عمدتاً تراژدی- پی ریزی كرده است و معلوم است كه این امر، تألیف او را تا حد اثری تاریخی كه فقط هنر و ادبیات زمان خود را گزارش می كند، تنزل می دهد. براساس چنین اثری نمی توان برای ادبیات امروز نیز فرمول تعیین كرد و یا با آن موازین، ادبیات زمان های بعد را نقد كرد. تردیدی نیست كه مفاهیم مطرح شده در رساله «فن شعر» مفاهیمی به شدت كلاسیك است و نمی توان آنها را معیار نقد ادبیات زمان های بعد دانست، ادبیاتی كه دستخوش تغییرات و نوسانات شدید سبكی، زبانی، مفهومی و... شده است.
مریم هاشمی جنت آبادی
پی نوشت ها
۱- از «بوطیقا» ی ارسطو سه ترجمه فارسی در دست است: یكی ترجمه دكتر فتح الله مجتبایی، دیگری ترجمه سهیل افنان و در نهایت ترجمه استاد زرین كوب. ترجمه اخیر دربردارنده مقدمه ای مفصل، عالمانه و سودمند درباره زندگی، اندیشه و نیز جایگاه رساله «فن شعر» در شرق و غرب است. این ترجمه همچنین شامل پی نوشت های ارجاعی و توضیحی است كه بر صبغه پژوهشی آن افزوده است و به آن مقامی بیش از یك ترجمه صرف داده است. مشخصات كتاب شناسی این ترجمه - كه منبع نگارش این گزارش و تحلیل بوده است- چنین است:
زرین كوب، عبدالحسین (مولف و مترجم)، «ارسطو و فن شعر» ، (تهران، انتشارات امیركبیر، چاپ دوم: ،۱۳۶۹ ۲۲۰ ص).
۲- دكتر زرین كوب در بخش پی نوشت های توضیحی خود درباره «دگرگونی و بازشناخت» می گوید «مفهوم peripeteia عبارت از تحول یا دگرگونی است، اما مفهومی نزدیك به» امر ناگهانی «و» امر خلاف انتظار «و مانند» بازی روزگار «نیز در آن هست» ؛ رك: همان، ص ۱۹۲.
منبع : روزنامه همشهری