شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


ونسان وانگوگ


ونسان وانگوگ
«ونسان وانگوگ» در نقاشی بر خلاف «سزان» استعداد ذاتی نداشت. او صاحب نیروی اراده ضعیفی بود که حملات شدید صرعی، مدام متزلزلش می کرد. اگر او به «آرل» و «سن رمی» نمی رفت هیچگاه به این درجه از استعداد نمی رسید.
ونسان چون موجودی فقیر و بیچاره به جنوب فرانسه رفت و چون انسانی نیرومند و پیروز بازگشت. او در ولایت «اکسَن پووانس» نابود شده و بار دیگر ساخته شده بود. «ونسان» در نامه ای که دل هر خواننده ای را به درد می آورد از انسانیت روحی اش چنین خبر می دهد: «من در نظر اکثر مردم چه شخصیتی دارم؟ گاهی خل و دیوانه و زمانی حقیر و ناکس، خلاصه شخصیتی که در میان مردم مقام و منزلتی ندارد و نخواهد داشت. لابد از شخص ناچیز هم کار ناچیز بر می آید! با این همه می خواهم چیزی را که در قلب این مردم ناکس نهان است زنده کنم و مجسم سازم؛ حس خودخواهی من نیز در این است. این خودخواهی بر اساس عشق و حس نشاط و شادی تکیه دارد نه بر پایه قهر و غضب. گرچه اغلب حالت عصیان و اعتراض به خود می گیرم، ولی قلبم چون آهنگ دلنواز موسیقی ساکت و آرام است، در نزدیک ترین خانه مجاور و در کثیف ترین کوی و برزن شهر صحنه‌هایی می بینم که روحم را تسخیر می کند و دیدگانم رنگ‌های آن را بیشتر می بیند و احساس می کند.» دکتر «گاشه» آخرین پزشکی که سعی کرده بود او را معالجه کند در نامه ای به تئو(برادر ونسان) می گوید: «درباره «ونسان» سخن گفتن و درباره عشق او به هنر حرف زدن، کاری نادرست است. او همانند «نیچه» به ایمانی مطلق دست یافته بود؛ ایمانی که به پیروزی نهایی راه خود رسیده بود.» ونسان مدام بر سرنوشت خود لعنت می فرستاد و می دانست که در دام سرنوشتی افتاده که فرار از آن ناممکن است؛ در نامه ای می گوید: «نسبت به نقاشی نفرتی عظیم در خود احساس می کنم.» و در نامه ای دیگر از شدت اندوه و شکست‌های زندگی می گوید: «تا ابد این غم در دلم باقی خواهد ماند که هیچ انسانی در زندگی واقعی، گام ننهاده است، هیچ انسانی.» قیام و طغیان ونسان، علیه هستی در آخرین تابلو او به نام «پرواز کلاغان بر فراز کشتزار» تبلور پیدا کرد.
بوم این تابلو، ابعاد غیرعادی دارد که هماهنگ با چشم انداز آن منطقه است. پیش‌زمینه آن سه گذرگاه در برابر دیدگان می گشاید: وضعی ناراحت کننده و اندوهبار برای بیننده ای است که در برابر افق پهناوری مملو از تردید و هراس قرار گرفته است و از هیچیک ازاین راه‌ها نمی تواند به جایی برسد. گوئی دنیا وارونه شده است و همه چیز برای بلعیدن، بسویمان یورش می آورد. آسمان آبی و کشتزار زرد با خشونت نگران کننده ای از یکدیگر فاصله می گیرند و خود را برای نبرد آماده می سازند. روی خط فاصل این دو، دسته ای از کلاغان بسوی پیشزمینه مضطرب و نامطمئن پیش می آیند. در اینجاست که هجوم نومیدی وحشت آور همراه با آشفتگی رقت انگیز در نقاش تأثیر می گذارد و او را با واکنشی نیرومند روبرو می سازد. درست است که قلم‌مو ناآرام است و مدام از دست «ونسان» می افتد، ولی کل فضا از سادگی بنیادینی برخوردار است. گوئی ونسان در دل می شمرده است: یک، لاجورد سپهر پهناور و اراده ای مطلق؛ دو، زرد بی همتا و ناپایدار کشتزار؛ سه، سرخی خونین سه جاده ای که به بطلان ختم شده اند؛ چهار، سبز مکمل جاده‌ها و در آخر که پایان همه چیز است: «پیشروی بی پایان کلاغ‌ها در ورای این آسمان نامتناهی و سهمگین.» ونسان با سودا و وسوسه خود در کشمکش است تا در اوج دردمندی از هم نپاشد. او در این تابلو در اوج بینوائی چون سگی در حال نعره زدن برای پایان زندگی خویش است که هیچ چیز قادر به توجیه عذاب‌ها و دردهای زندگی اش نیست. کلاغ‌های سیاه نمادی از مرگ هستند؛ نمادی که بیننده تابلو را به سمت آسمان سوق می دهد. آری، این نقاشی پایان زندگی «ونسان وانگوگ» است؛ پایان زندگی ای که چند روز قبل از آن در نامه ای به تئو گفته بود: «افسردگی بر من چیره شده است. هرچه بیماری ام فروکش می کند و خود را تندرست تر احساس می‌کنم، به همان اندازه سرد و منطقی تر می شوم. همین امر سبب می شود که از نقاشی کردن دست بکشم و خود را از این کار بیهوده رها سازم. برخی از نقاشی‌هایم به بهای رنگ و روغنی که خرجشان کرده ام به فروش نمی رود و این امر نشانه کاری غیرمنطقی است. ادامه این کار دیگر خوشبختی ای برایم به همراه نمی آورد و بدتر از همه اینکه احساس می کنم در این سن و سال دیگر نمی توانم کار جدیدی را شروع کنم.»
شهرام امیرپور سرچشمه
منبع : روزنامه سیاست روز


همچنین مشاهده کنید