جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

استعمال لغات به معانی خاص (۲)


- بنوى: به معنى 'بُن‌وَپي' و شايد همان دو لفظ باشد به لهجهٔ 'بُن‌ووْي' با واو که سرهم نوشته شده مثال: 'چون بُنوَى دين نَبوى قوى شد' (جلد ۱، جهان‌گشاى، ص ۱۷۴).
- پسرينه - نرينه - مردينه - عورتينه: يعنى از جنس پسر و از جنس مذکر و از جنس مرد و عورت. مکرر.
- تپانچه: به معنى مشت يا سيلى که در نظم و نثر بعد از جهانگشاى ديده مى‌شود، مثال: 'با درفش تپانچه زدن جز ندامت بر نخواهد داد' (جلد۲، جهان‌گشاى، ص ۱۵۱).
- تَحَرمُزْ: مصدر جعلى از 'حرامزاده' به معنى حرامزادگى و در کتب قديم اين مصدر ديده نمى‌شود مثال: 'تحرمز و نميمت را صرامت و شهامت نام کنند' (جلد ۱، جهان‌گشاى، ص ۴).
- توى: به معنى 'درون' مثال: درودى که از توى آن بوى اخلاص به مشام جان مشتاقان قدس رسد' (جلد ۱، جهان‌گشاى، ص ۱) و گاهى توى را به معنى درون و کنايه از دل آورده است و 'رفيقان يک تو' به معنى يکدل، استعمال کرده است، و يک‌تو و دوتو به همين معنى سابقه دارد، و به معنى يکتاه و دوتاه هم مى‌آمده، چنانکه مسعود سعد سلمان گويد:
بدن‌ها همه در دوتوئى زره زنخ‌ها همه در دوتائى لثام
ولى توى به تنهائى چنانکه در جهانگشاى ديدم پيش ا اين گويا ديده نشده باشد مگر در محاورهٔ معاصران، و خانهٔ پستو، و گنبد نُه تُو، و تو به معنى درون، به‌طور مطلق همه از همين ماده و به معنى 'درون' است.
- تيزى: به معنى شدت و حشمت و قهر، مثال: 'مغنيان هُموم اين قول را در پردهٔ احزان حسينى بر آهنگ تيزى مخالف راست کرده' (جلد ۳، ص ۱۱۲-۱۱۱) و در مقدمهٔ جلد سوم جهانگشاى اين لغت از آهنگ‌هاى موسيقى شمرده شده ولى گويا صواب همان باشد که ما ياد کرديم و در اين عبارت 'آهنگ تيزى مخالف' قرينهٔ 'پردهٔ احزان حسيني' است و در اين دو قرينه فقط 'حسيني' و 'مخالفت' از پرده‌هاى دو آهنگ موسيقى است يعنى 'حسيني' پرده اى است از دستگاه نوا و 'مخالف' گوشه‌اى است از پردهٔ سه‌گاه، و ظاهراً 'تيزي' در اينجا مانند 'احزان' و قرينهٔ او است و نام پرده يا گوشه‌اى از موسيقى نيست.
- جيحون: به معنى مطلق رودخانهٔ بزرگ (۱) همچنين 'دجله' به همان معني.
(۱) . براى شواهد رجوع کنيد به مقدمهٔ جلد ۳ جهانگشاى ص ى، و حاشيه ص ۵۹.
- حالت: کنايه از مرگ چنانکه 'کوچ کردن' و 'نماندن' در کتب آن عصر کنايه از مردن است، و اين لغت بار اول در کتب متصوفه ديده شد که 'حالت افتادن' را به معنى مردن آورده بودند چنانکه گذشت.
- خدمت - خدمتى: يعنى تعارف و پيشکش که به رسم خدمتگزارى به کسى تقديم نمايند.
- خرجى: متعارفى و معمولى در مقابل 'خاص' که امروز هم گويند خاص و خرجى، و در مورد نان بازار استعمال کنند و نيز مثل شده است براى کسى که تفاوت و امتيازى بدون رجحان يکى را بر ديگرى قائل شود و گويند 'خاصه خرجى مى‌کند' و بار اول در جهانگشاى اين لغت ديده شد: 'کسوت‌ها خاص و خرجي' (جلد ۳، جهان‌گشاى، ص ۱۵۰).
- خوفته: املائى است از 'خفته' که واو معدولهٔ 'خواب' را که بايد حذف شده باشد نادر بايست اثبات نموده است!
- خيل و خيول: اول به معنى سوار و دوم که جمع خيل است به معنى اسپ آورده و خيل را به خيلان (کذا در مقدمهٔ جلد ثالث از جهان‌گشا ص: يب براى شواهد بيشترى به آن رجوع شود) جمع بسته چنانکه گذشت و ديگرى اين کار را نکرده است و خيل گاه به معنى اسپ و گاه به معنى سوار مستعمل بوده و خيل در مورد مفرد به فارسى نيامده و هميشه اسم جمع بوده است، امروز هم که مى‌گوئيم (خيلى) و آن يکى از قيود کثرت محسوب مى‌شود مربوط به 'خيل' به معنى جمله‌اى از سواران است و بيهقى 'خيلتاش' را نيز به معنى يک نفر از خيلى و جمله مى‌آورد جوينى گويد: 'صهيل خيول و نعرهٔ خيلان و گردان' (جهان‌گشاى، ص ۱۰۳).
- دراز دنبال: کنايه از گاو و گاوميش - مکرر و اين لغت از قبيل 'درازگوش' است که کنايه از خر باشد و 'درازگوش' کنايه از اشتر و 'سياه‌گوش' که نوعى است از جانوران گوشتخوار مانند شغال و سگ وحشى (در زبان گبرى به شتر 'پاپهني' يعنى پايک).
- دربايست و دربايستن: ضرورى بودن چيزى يا ناقص بودن چيزى از ضروريات: 'اگر اندکى دربايد بر آن مؤاخذت بليغ نمايند' (جلد۱، جهان‌گشاى، ص ۲۲) و متقدمان هم اين لغت را آورده‌اند، و شيخ سعدى از معاصران نيز آورده است.
جز اينقدر ز جمال تو در نمى‌يابد که خال خهر و وفا نيست روى زيبا را
- دست جنبانيدن: کنايه از فرار: 'چون پاى ايشان نداشت دست بجنبانيد ... و تتار بر پى او' (جلد ۳، جهان‌گشاى، ص ۱۳۴) و اين کنايه در کتاب قديم نيست.
- دست‌خوش: به اضافهٔ ظاهراً از اصطلاحات نرد بوده است، ولى ارباب فرهنگ بدين معنى اشاره نکرده‌اند. برهان گويد: 'به معنى مسخرگى ... و کنايه از عاجز و زبون و زيردست باشد ... الخ' و در جهانگشاى به معنى مطيع و رام و زيردست آمده 'زمانه بچه نوع دست‌خوش اين طايفه است و جهان از آن جماعت جهان' (جلد ۱، جهانگشاى ص ۱۴ س ۲۱) - يعنى زمانه دست‌ِخوش مغول است و جهان از مخالفان ايشان جهان است و در متن جهانگشاى چاپ آقاى قزوينى در قرينهٔ اول به‌جاى 'اين طايفه' به خطا 'آن طايفه' طبع شده است.
- دوچار زدن: اين لغت با فعل 'شدن' و 'گرديدن' و 'گشتن' و 'آمدن' و 'خوردن' ديده شده ولى با ‌ 'زدن' ديده نشده بود. معنى آن دچار شدن و برخوردن با کسى است که امروز 'او' را از آن ساقط مى‌کنند و 'دچار' گويند.
- رنود: اين کلمه جمع عربى است که بر کلمه (رَند) به فتح اول که کلمه‌اى فارسى است بسته‌اند، و در قسمت اخير از تاريخ سيستان کلمه 'رنود' با دزدان مترادف آمده است (جهانگشاى، ص ۴۱۸) و در جهانگشاى اين لفظ بسيار آمده است و نيز در قطعه‌اى که به اَنوَرى نسبت داده شده اين جمع به همان معنى که در تاريخ سيستان ديديم آمده است.
بلخ شهريست در آکنده به اوباش و رنود در همه شهر و نواحيش يکى بخرد نيست
و امروز 'رِند' به کسر اول معروف است از قبيل 'سند' و 'هند' که قديم به فتح اول استعمال مى‌شده است و در قوافى شعر حرکت آنها همه به فتح اول است، و بعد تغيير حرکت در آنها راه يافته است و به غلط به کسر اول مشهور گرديده - معنى 'رند' کسى است که پاى‌بند فرهنگ و آئين عمومى نباشد، و حرام را با حلال فرق نگذارد، و امروز معنى مزبور نيز تغيير کرده و به مردم هوشيار و تجربه ديده و زيرک و عيّار اطلاق مى‌شود و معنى 'گربز' را که قديم مستعمل بود گرفته است.
- زادخُرد: يعنى کم‌سال، مثال: 'چندان دلبر ماه‌پيکر از مردان و زنان بزاد خرد گرفتند' (جلد ۱، جهانگشاى، ص ۱۴۵) به طريق اضافه و اين لغت بى‌سابقه است.
- زرّادخانه: به معنى جاى اسلحه يا جبّه‌خانه (جيباخانه) که پيشتر 'قورخانه' مى‌گفتند.
- زَرَد: لغتى است قديمى به فتحتين و بعدها دال به ياء بدل گشته 'زَري' و 'زَريه' و 'زِره' شده است و عرب از اين لغت، مزرّد ساخته و درع مُزَرد و مَزرود زرهى را گويند که متداخل و در هم رفته و نرم باشد و صانع آن را 'زرّاد' گويند و شايد لغت 'زَرّادخانه' از اين کلمه اخذ شده باشد و نيز ممکن است (زَرَدخانه) به‌تدريج به اصطلاح و تصرف ايرانيان مستعرب که از اصل لغت بى‌خبر بوده‌اند به اين شکل درآمده باشد و زرادخانه شده باشد؟


همچنین مشاهده کنید