شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

ز غمزه، چشم تو یک تیر در کمان نگذاشت


ز غمزه، چشم تو یک تیر در کمان نگذاشت    که اول از دل مجروح من نشان نگذاشت
ز بی‌وفایی گل بود مرغ دل آگاه    از آن به گلبن این گلشن آشیان نگذاشت
ز شوق دیدن آن گل، ستم نگر که شدم    رضا به رخنه‌ی دیوار و باغبان نگذاشت
رسید کار به جایی که یار بگذارد    ز لطف بر دل من دستی، آسمان نگذاشت
ز ناز بر دل پیر و جوان در این محفل    کدام داغ که آن نازنین جوان نگذاشت
شکایتی ز سگانت نبود هاتف را    بر آستان تواش جور پاسبان نگذاشت


همچنین مشاهده کنید