یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

غ


غافل بی‌بصر است و جاهل بی‌خبر
غافل مشو از هر کس که دلش آزردی
نظیر:
زنهار میازار از خود هیچ دلی را
    ـ چو آزرده شد خصم ایمن مباش خراشیده را هست قصد خراش
غافل مشو ز سنگ مکافات روزگار (آتش اصفهانی)
رک: از مکافات عمل غافل مشو
غافل مشو ز عمر که چون باد در هواست
    نظیر: بیا که عمر چو باد می‌گذرد به‌کار باش که هنگام کار می‌گذرد (عمعق بخارائی)
غافل و مرده هر دو یکسان است (سنائی)
غافل نشود عاقل، عاقل نشود غافل (از جامع‌التمثیل)
غافلی هم حکمت است هم نعمت
غایب بی‌بهره است
نظیر:
غایب خایب است
ـ گاوی که سر لیسه نباشد نمک نخورد
ـ هر که به خواب است حصه‌اش به آب است
ـ هر کس دیر سر سفره بیاید استخوان نصیبش می‌شود
ـ آنکه دیر بر سرِ خوان آید به‌جز استخوان نصیب نبرد
غایب خایب است٭
رک: غایب بی‌بهره است
      ٭ تمثّل:
مشو یک زمان غایب از آستانش که هرکس که غایب شد او خایب است
(مسعود سعد سلمان)
غایب جهل بوَد مشت زدن سندان را٭
رک: آدم دانا به نیشتر نزند مشت
٭ پنجه با ساعد سیمین نه به عقل افکندم ......................... (سعدی)
غبار غم برود حال بِهْ شود حافظ (حافظ)
نظیر:
شادی آید ز پی غصه و خیر از پی شر 
    ـ رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند
    ـ از پی هر شبی بود روزی (مکتبی)
    ـ روزهای سپید است در شبان سیاه (سعدی)
    ـ شهر ما فردا پُر از شکّر شود شکّر ارزان است ارزان‌تر شود (مولوی)
نیزرک: از پی هر گریه آخر خنده‌ای است
غربال به زمین که بخورد کمانه می‌کند
سختگیری زیاد سبب عصیان می‌شود
غربال به غلیان می‌گوید دو سوراخ داری! (عا).
رک: دیگ به دیگ می‌گوید: رویت سیاه!
غرض از کعبه نشانی است که ره گم نشود
غرض نقشی است کز ما باز ماند٭
٭ .......................... که هستی را نمی‌بینم بقائی (سعدی)
غرض‌ها تیره دارد دوستی را٭
٭ ....................... غرض‌ها را چرا از دل نرانیم (مولوی)
غرقه بر هر گیاه خشک چنگ زند
نظیر:
غرقه بر هر چیزی زند دست
    ـ فرو مانده مردم به گرداب در زند چنگ در هر گیا ناگزر (ادیب پیشاوری)
غرقه در بحر چه اندیشه کند طوفان را٭
نظیر:
     آنکه در بحر قلزم است غریق چه تفاوت کند ز بارانش (سعدی)
     آنکه او غرق شود کی غم کالا دارد
    ـ آدم خیس از آب نمی‌ترسد 
    ـ نترسم دیگر از باران که افتادم به دریائی (سعدی)
    ـ آنکه آب از سرگذشتش گو ز باران غم مخور
    ـ خانهٔ ویران چه غم از زلزله دارد (صائب)
٭ سعدی از سرزنش خلق نترسد، هیهات ............................ (سعدی)
غریب اگرچه به دارالسّلام گیرد جای بوَد نتیجهٔ غربت همه عذاب الیم (عبدالواسع جبلّی)
نظیر:
    غریب اگرچه به غربت به تخت فیروز است شود چو شام، نشین غریب می‌سوزد (لاادری)
    ـ خداوندا غریبان خوار و زارند به نزد هیچ‌کس قربی ندارند
    ـ غریب اگر چه به غربت میانهٔ گنج است همین که شام شود آن غریب در رنج است
  غریب اگر چه به غربت میانهٔ گنج است همینکه شام شود آن غریب در رنج است
    رک: غریب اگرچه به دارالسّلام گیرد جای بوَد نتیجهٔ غربت همه عذاب الیم
غریب را دِل آواره در وطن باشد٭
رک: غریب شکسته‌دل است
٭ هوای کوی تو از سر نمی‌رود ما را  ............................ (حافظ)
غریب را سگان باشند دشمن٭
٭ تو چون شیری غریبان را میفکن .............................. (نظامی)
غریب شکسته‌دل است٭
نظیر: 
غریب را دلِ آواره در وطن باشد
ـ بالین سرِ غریب خشتی باشد
ـ مرغ هم اگر جا به چا بشود چهل روز از تخم می‌افتد
      ٭ یا: غریب دل‌شکسته است
غریب کور است
نظیر:
غریب کر و کور است (مقامات حمیدی)
ـ بد از نیک کمتر شناسد غریب (سعدی)
غریبه را بکشی غریبه است
نظیر:
غریبه غریبه است
ـ غریبه را پدرش را بسوزی غریبه است
ـ غریبه را جون به جونش بکنی باز هم غریبه است
    ـ فرزند کسی نمی‌کند فرزندی گر طوق طلا به گردنش دربندی
    نیزرک: آه صاحب درد را باشد اثر
غریبه را پدرش را بسوزی غریبه است
رک: غریبه را بکشی غریبه است
غریبه را جون به جونش بکنی باز هم غریبه است
رک: غریبه را بکشی غریبه است.
غریبه غریبه است
رک: غریبه را بکشی غریبه است
غریبه هم خدائی دارد
غریبی آدمی را در جوانی پیر می‌سازد٭
٭ ز آهو تا جدا شد نافه چون دستار شد مویش ........................... (صائب)
غریبی خاک دامنگیر دارد
غریبی درد بی‌درمان غریبی ٭
نظیر:
ولایت دور و من دور از ولایت
ـ بسکه ماندم به غریبی وطن از یادم رفت (طغرای مشهدی)
٭ ......................... غریبی خواری دوران غریبی (از تعزیهٔ شام)


همچنین مشاهده کنید