یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

رخش، روابود، ار اسب دلبری تازد


رخش، روابود، ار اسب دلبری تازد    که گوی سیم به چوگان مشک می‌بازد
ز ذره بیشترندش کنون هواداران    سزا بود که دل از مهر ما بپردازد
چه پردها بدرانید عشق او برما!    نگه کنیم دگر تا: چه پرده میسازد؟
به دست کوته ما این گرو نشاید برد    ز زلف او که درازست وتیر دریازد
میان ما سخنی چند اندرونی رفت    زبان چو شمع ببر، تا برون نیندازد
بسی که از دهن او شکر شود در تنگ    ز شرم او نه عجب گر نبات بگدازد
چه کم شود ز درخت بلند قامت دوست؟    به کار اوحدی ار سایه‌ای بر اندازد


همچنین مشاهده کنید