پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

دیشب به خواب شیرین نوشین لبش مکیدم


دیشب به خواب شیرین نوشین لبش مکیدم    در عمر خود همین بود خواب خوشی که دیدم
در خون طپید جسمم تا دامنش گرفتم    بر لب رسید جانم تا خدمتش رسیدم
می‌کند بی خم از جا اشکی که می‌فشاندم    می‌زد به جانم آتش آهی که می کشیدم
دوشم به وعده گفتا یک بوسه خواهمت داد    جان را به نقد دادم، وین نسیه را خریدم
با آن که هیچ پیکی از کوی او نیامد    پیغام می‌شمردم حرفی که می‌شنیدم
خیاط حسن تا دوخت بر قامتش قبایی    من نیز در محبت پیراهنی دریدم
از عالمی گسستم تا با تو عهد بستم    از خویشتن رمیدم تا با تو آرمیدم
قد تو در نظر بود هر جا که می‌نشستم    بام تو زیر پر بود هر سو که می‌پریدم
تا ناامید گشتم، امید من برآمد    دیدی که ناامیدی شد مایه‌ی امیدم
در ظلمت خط تو دنبال آب حیوان    شوقم زیاده می‌شود چندان که می‌دویدم
تا از تو دشمن جان پاداش من چه باشد    زیرا که دوستی را از دوستان بریدم
بعد از هزار خواری در باغ او فروغی    شیرین بری نخوردم، رنگین گلی نچیدم


همچنین مشاهده کنید