یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

من از دست کمانداران ابرو


من از دست کمانداران ابرو    نمی‌یارم گذر کردن به هر سو
دو چشمم خیره ماند از روشنایی    ندانم قرص خورشیدست یا رو
بهشتست این که من دیدم نه رخسار    کمندست آن که وی دارد نه گیسو
لبان لعل چون خون کبوتر    سواد زلف چون پر پرستو
نه آن سرپنجه دارد شوخ عیار    که با او بر توان آمد به بازو
همه جان خواهد از عشاق مشتاق    ندارد سنگ کوچک در ترازو
نفس را بوی خوش چندین نباشد    مگر در جیب دارد ناف آهو
لب خندان شیرین منطقش را    نشاید گفت جز ضحاک جادو
غریبی سخت محبوب اوفتاده‌ست    به ترکستان رویش خال هندو
عجب گر در چمن برپای خیزد    که پیشش سرو ننشیند به زانو
و گر بنشیند اندر محفل عام    دو صد فریاد برخیزد ز هر سو
به یاد روی گلبوی گل اندام    همه شب خار دارم زیر پهلو
تحمل کن جفای یار سعدی    که جور نیکوان ذنبیست معفو


همچنین مشاهده کنید