یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

رسیدم در بیابانی که عشق از وی پدید آید


رسیدم در بیابانی که عشق از وی پدید آید    بیابد پاکی مطلق در او هر چه پلید آید
چه مقدارست مر جان را که گردد کفو مرجان را    ولی تو آفتابی بین که بر ذره پدید آید
هزاران قفل و هر قفلی به عرض آسمان باشد    دو سه حرف چو دندانه بر آن جمله کلید آید
یکی لوحیست دل لایح در آن دریای خون سایح    شود غازی ز بعد آنک صد باره شهید آید
غلام موج این بحرم که هم عیدست و هم نحرم    غلام ماهیم که او ز دریا مستفید آید
هر آن قطره کز این دریا به ظاهر صورتی یابد    یقین می‌دان که نام او جنید و بایزید آید
درآ ای جان و غسلی کن در این دریای بی‌پایان    که از یک قطره غسلت هزاران داد و دید آید
خطر دارند کشتی‌ها ز اوج و موج هر دریا    امان یابند از موجی کز این بحر سعید آید
چو عارف را و عاشق را به هر ساعت بود عیدی    نباشد منتظر سالی که تا ایام عید آید


همچنین مشاهده کنید