چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا
هَلَه کُت به کُت (چوبدستی بزن)
مردى بود بسيار فقير، هر روز به صحرا مىرفت و مقدارى توليد (نوعى گياه خودرو) مىچيد و به بازار مىبرد و مىفروخت و شکم زن و بچهاش را نيم سير مىکرد. يکى از روزها هنگامى که مرد مشغول چيدن توليه بود ناگهان مارى مچش را گرفت و گفت: چکار مىکني؟ مرد فقير گفت: من چند تا بچه دارم که بايد شکمشان را سير کنم. مار گفت: چرا به خودت زحمت مىدهي، من سفرهاى به تو مىدهم هر روز آن را باز کن، پر از غذا مىشود و زن و بچههايت را با آن سير کن، ولى به کسى چيز نگو. مرد فقير قبول کرد و سفره را به خانه برد و از صدقه سر مار هر روز غذاهاى خوب مىخوردند و زندگى راحتى داشتند. |
يک روز مرد، پادشاه را به خانهاش دعوت کرد و سفره را جلوى او پهن کرد. پادشاه که ماجرا را فهميد، سفره را از او گرفت. مرد دوباره به روز زار و اولش برگشت و پيش مار رفت و ماجرا را براى مار تعريف کرد و گفت: پادشاه سفره را گرفته. مار گفت: اين بار به تو الاغى مىدهم که به جاى تاپاله خانهات را پر از اشرفى کند. ولى نبايد الاغ را بيرون ببرى تا مردم بفهمند. مرد فقير هم قبول کرد و الاغ را برد و خلاصه هر روز از آن همه پول استفاده مىکرد. روزى مرد حسود و از خودراضى ماجرا را فهميد و با مکر و حيله الاغ را از چنگ او درآورد. |
مرد فقير براى جمعآورى توليه دوباره بهجاى اولش رفت و بسيار ناراحت بود که مار او را ديد و علت ناراحتىاش را پرسيد. مرد هم ناراحت حکايت از دست دادن الاغ را تعريف کرد. مار گفت: اشکالى ندارد، اين بار به تو چوبى مىدهم، نزد پادشاه و مردى که الاغ را از تو گرفته برو و سفره و الاغ را از آنها بخواه، اگر ندادند به چوب بگو: 'هَلَه کُت به کُت' يعنى چوبدستى بزن و چوب هم همه آنها را مىزند. |
مرد چوب را گرفت و رفت نزد پادشاه و سفره را خواست. پادشاه دستور داد که او را از قصر بيرون کنند. مرد هم به چوب گفت: هَلَه کُت به کُت و تمام سربازان پادشاه را زد. پادشاه هم از ترس سفره را به او پس داد. |
مرد بعد از گرفتن سفره به خانه مرد حسود رفت و سراغ الاغش را گرفت. ولى مرد به او جواب رد داد. مرد به چوب گفت: هَلَه کُت به کُت. و چوب شروع کرد به زدن مرد و به اين طريق الاغ را هم از آن مرد گرفت و به خانه رفت و ديگر آنها را در خانه بيرون نبرد. ولى هر روز براى جمعآورى توليه به صحرا مىرفت. |
يک روز مار به او گفت: چرا باز هم به اينجا مىآئي. مرد گفت: دوست دارم کار کنم و هميشه اينجا بمانم. مار گفت: امروز به خودت زحمت نده، تو بخواب تا من توليه برايت جمع کنم. تا مرد دراز کشيد مار او را قطعه قطعه کرد و خورد و با خود گفت: من آن همه چيز را به تو دادم تا ديگر اينجا نيائى و مزاحم من نشوي، ولى تو باز هم به کار خودت ادامه دادي. |
- هَلَه کُت به کُت |
- قصههاى مردم، ص ۱۹۵ |
- سيد احمد وکيليان |
- نشر مرکز، چاپ اول ۱۳۷۹ |
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
آمریکا ایران غزه مجلس شورای اسلامی بابک زنجانی مجلس خلیج فارس دولت دولت سیزدهم شورای نگهبان حجاب لایحه بودجه 1403
روز معلم سلامت سیل تهران قوه قضاییه هواشناسی شهرداری تهران آموزش و پرورش فضای مجازی شورای شهر تهران دستگیری پلیس
قیمت دلار بانک مرکزی خودرو سایپا قیمت خودرو قیمت طلا ایران خودرو دلار بازار خودرو مالیات تورم ارز
سریال تلویزیون سینمای ایران سینما موسیقی دفاع مقدس رسانه ملی تئاتر فیلم کتاب
رژیم صهیونیستی فلسطین جنگ غزه نوار غزه حماس روسیه عربستان یمن ترکیه نتانیاهو افغانستان اوکراین
فوتبال رئال مادرید پرسپولیس استقلال بایرن مونیخ سپاهان تراکتور لیگ قهرمانان اروپا باشگاه استقلال فوتسال تیم ملی فوتسال ایران بازی
هوش مصنوعی اینستاگرام اپل تبلیغات گوگل ناسا همراه اول آیفون ماه
کاهش وزن داروخانه مسمومیت سازمان غذا و دارو ویتامین قهوه خواب دیابت بارداری