شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا
مرغ طوفان
در روزگار قديم مرد ثروتمندى بود که نامش يوسف بود، مرد ثروتمند و با قدرتى بود. اين مرد تمام جوانىاش را پول جمع کرده بود. وقتى که ثروت او از تمام مردم شهر بيشتر شد، به فکر و غم گرفتار شد. آنوقت تصميم گرفت مسافرت کند تا ببيند در دنيا چه خبر و مردم چطورى خوش مىگذرانند. |
خورجين را از طلا و جواهرات پربها پر کرد و تندروترين اسب خود را از طويله بيرون کشيد و بر آن سوار شد و از شهر خارج گرديد و از بيابان و کوه و دشت گذشت. |
چون عادت به سفر نداشت، خيلى از اين مسافرت رنج مىبرد تا به قهوهخانهاى رسيد و براى استراحت به قهوهخانه رفت. |
هنوز خستگى راه را درنکرده و يک فنجان چاى نخورده بود که ديد در قهوهخانه، همهمه و غوغائى بلند شد. هر کس تو قهوهخانه بود سراسيمه بيرون دويد. يوسف ثروتمند هم دنبال آنها بيرون آمد و ديد حيوانات، ديوانهوار از بيابان رو به مردم مىدويدند. گردباد عظيمى به جلو مىآمد و هر چه در سر راهش بود نابود مىکرد. يوسف شنيد که مردم مىگويند: |
- 'مرغ طوفان، مرغ طوفان!' يوسف از پيرمردى که نزديکش بود پرسيد: 'چه شده؟' |
پيرمرد گفت: 'مرغ طوفان است، به هيچکس رحم نمىکند' . مرغ طوفان هر لحظه به آبادى نزديکتر مىشد تا بالأخره به قهوهخانه رسيد. |
يوسف که تازه مىخواست بفهمد لذت خوشى چيست و نمىخواست دست از جانش بشويد، در مقابل مرغ طوفان به خاک افتاد و دستهايش را بهطرف او بلند کرد و التماس کرد که: |
- رحم کن، رحم کن! هر چه بخواهى به تو مىدهم، حاضرم تمام ثروتم را به تو تقديم کنم؟ فقط جان مرا نگير! |
مرغ طوفان جواب داد: 'خوب! تو بهقدرى به زندگى علاقه دارى که من حاضرم به التماس تو گوش بدهم. اما تو بايد با من يک شرط بکني!' |
يوسف که بهخاطر جانش به هر کارى حاضر بود گفت: |
- هر چه بگوئى اطاعت مىکنم. |
مرغ طوفان گفت: 'اگر من به تو رحم کنم، بايد نسل تو را از روى زمين بردارم. تو هرگز نبايد پسرت را داماد کني. اگر تو اين شرط را بشکني، من روز دامادى او حاضر مىشوم و عوض جان تو، جان پسرت را خواهم گرفت!' |
بهنظر يوسف اين شرط بهقدرى در آن وقت سهل و ساده آمد که فوراً قبول کرد. |
سالها گذشت. |
يوسف مدتها بود که از سفر گذشته بود و به خوشى مىگذارند و از عجايبى که در سفر ديده بود، براى دوستانش نقل مىکرد. |
يوسف فقط از مرغ طوفان چيزى به کسى نمىگفت. معلوم هم نبود که آن شرطى که با او بسته بود به ياد داشت يا فراموش کرده بود. |
اين را نمىدانيم ولى وقتى که پسرش بزرگ شد، خيلى زيبا شد و يک روز بهاري، گلجهان، دختر يکى از خانهاى ثروتمند را براى محسن پسر يوسف خواستگارى کردند. |
گلجهان هم خيلى قشنگ و زيبا بود، عروسى برپا شد، سى شب و سى روز جشن گرفتند، شب سى و يکم ـ يعنى شب عروسى ـ سررسيد، در همان دقيقهاى که ملا مىخواست عروس را عقد کند، ساز و آواز و رقص ساکت شده بود، فقط صداى بلبل خوشآواز شنيده مىشد که يک دفعه صداى ترسآورى بلند شد، يوسف از دور صداى مرغ طوفان را شنيد و بر خود لرزيد. در همين بين مرغ طوفان وارد حياط شد. |
طوفان به چشم مهمانان که از ترس و وحشت خشکشان زده بود بهصورت حيوانى درآمده بود که نصف بدنش مثل الاغ و نصف ديگرش مانند پرنده عظيمى بود، نوک درازى داشت و بهجاى دست، بالهاى بسيار بزرگى داشت. پرنده، با صداى بلند فرياد زد: |
- يوسف! تو قرارداد ما را فراموش کردي، من آمدهام جان پسرت را بگيرم. |
همه مهمانها خيلى دلشان سوخت و با گريه و زارى دستهاى خود را بهسوى او دراز کردند. |
مرغ طوفان به ناله و زارى مردم توجه کرد و گفت: |
- خوب من حاضرم جان يکى از نزديکان محسن را بگيرم. اول کسى که داوطلب شد، خود يوسف پدر محسن بود. رفت جلو گفت: |
- پسر من نبايد بميرد، جان مرا بگير زود باش. |
مرغ طوفان با پرهاى مخوف خود او را گرفت و در آغوش کشيد و سخت فشارش داد و دوبار به قلب او نوک زد. يوسف طاقت نياورد و شروع کرد به التماس نمودن که او را رها کن. |
دومين نفر، مادر بزرگ محسن بود که حاضر شد بهجاى محسن هلاک شود ولى او هم به محض اينکه در آغوش پرنده عجيب فشرده شد و نوکى به قلبش خورد، به التماس افتاد و بعد تمام اطرافيان يکىيکى حاضر شدند و هيچکدام طاقت نياورده و ديگر هيچکس حاضر نبود که بهجاى محسن بميرد. حتى گلجهان هم که خيلى محسن را دوست مىداشت نتوانست طاقت بياورد. |
مرغ طوفان هم به زيبائى او رحم نکرد. داماد جوان با رنگ پريده و تن لرزان ايستاده بود و نمىخواست بميرد، اما با غرور سر خود را بلند کرد و نزديک مرغ طوفان رفت. |
مرغ طوفان قهقهٔ ترسآورى زد، چشمهاى خونخوارش درخشيدن گرفت. هنوز او بالهايش را بلند نکرده بود که ناگهان دخترى دواندوان رسيد و فرياد زد: |
'صبر کن!' و خودش را بهطرف مرغ طوفان انداخت، گيسوان بلند او تا زمين مىرسيد و چشمهايش از گريه ورم کرده بود. چادر کهنه او از پشت سرش آويزان بود ولى با همان لباس کهنه و بىرنگ بهقدرى زيبا بود، که بىاختيار همهٔ مهمانها آه حسرت کشيدند. |
پرنده وحشتآور پرسيد: 'تو کيستي؟' |
- من ظريفه دختر نوکر يوسف هستم. |
من و محسن با هم بزرگ شدهايم، وقتى که ما بچه بوديم، خيلى همديگر را دوست داشتيم، ما را از هم جدا کردند و حالا اگر تو او را بکشى من هم خواهم مرد. |
مرغ طوفان او را در ميان بالهاى بزرگ خود از نظرها پنهان کرد و به قلب او نوک زد. ظريفه تکانى خورد ولى زارى و التماس نکرد. |
مرغ طوفان بالهاى خود را بيشتر و سختتر فشرد و دفعه دوم به قلب او نوک زد. ظريفه ناله کرد ولى باز هم التماس نکرد، آن وقت پرنده غولپيکر با تمام نيرو دختر را فشار داد و دفعه سوم به قلب او نوک زد، ظريفه فريادى کشيد ولى اين بار هم التماس نکرد. در اين وقت بالهاى سياه مرغ طوفان آويزان شد. و نفس در سينهاش گرفت، نيروى محبت دختر قدرت مرغ طوفان را شکست. مرغ طوفان مغلوب شد و با صداى خفه گفت: |
- هيچکس در دنيا بعد از ضربت سوم منقار من زنده نمانده است، دختر در قلب تو نيروى عظيمى نهفته است! که آن نيرو مرا شکست داد، آن نيرو نيروى محبت است! در برابر آن مرگ هم چيزى نيست. |
اين حرفها را زد و غيب شد و ديگر هيچوقت در آن نواحى ديده نشد. محسن آن وقت فهميد که خوشبختى او در ثروت و کبر و نازِگل جهان نيست، بلکه در فداکارى و محبت ظريفه است. با او عروسى کرد و با کمال سعادت و مهربانى تا آخر عمر با هم زندگى کردند. |
هر سال در روز و ساعت عقد آن دو نفر بلبل خوشآواز به باغ يوسف مىآمد و آهنگهاى بىنظير خود را براى محبتى که مرگ را هم شکست داده است مىخواند. |
- مرغ طوفان |
- عمو نوروز ـ ص ۸۹ |
- گردآورنده: فضلالله مهتدى (صبحي) |
- انتشارات اميرکبير، چاپ سوم ۱۳۴۱ |
- به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد سيزدهم ـ على اشرف درويشان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۲ |
همچنین مشاهده کنید
- شاه عباس
- کچل خوششانس
- سرنوشت خواجه نصیر لوطی
- کرّهٔ سیاه (۲)
- به دنبال فَلَک
- مکر آدمیزاد
- دختر بازرگان و هفت برادر(۴)
- ماجرای زندگی شاهزاده محمد
- کار دل
- عقیده (۲)
- قنبر خوششانس
- داد و بیداد
- قیزلرخان
- کَل رمضان همدانی
- مروارید خوشه، دُرّ دو گوشه (۲)
- شیرزاد (۳)
- قیز لارخانی (۲)
- اسکندر و آب حیات
- دختر شهر چین(۲)
- صنار جیگرک، سفرهٔ قلمکار؟!
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
دولت سیستان و بلوچستان امیرعبداللهیان حسین امیرعبداللهیان انتخابات شورای نگهبان حسن روحانی حجاب مجلس شورای اسلامی دولت سیزدهم مجلس نیکا شاکرمی
سیل ایران هواشناسی تهران شهرداری تهران سازمان هواشناسی آتش سوزی یسنا باران فضای مجازی هلال احمر آموزش و پرورش
خودرو قیمت خودرو قیمت طلا مسکن بانک مرکزی تورم قیمت دلار دلار ارز بازار خودرو حقوق بازنشستگان ایران خودرو
صدا و سیما مسعود اسکویی سوئد مهران غفوریان رضا عطاران بی بی سی تلویزیون صداوسیما موسیقی سریال سینمای ایران سازمان صدا و سیما
رژیم صهیونیستی فلسطین جنگ غزه حماس آمریکا روسیه ترکیه اوکراین انگلیس نوار غزه ایالات متحده آمریکا اتحادیه اروپا
پرسپولیس فوتبال استقلال سپاهان لیگ برتر باشگاه پرسپولیس باشگاه استقلال علی خطیر بازی تراکتور جواد نکونام لیگ قهرمانان اروپا
آیفون اینستاگرام اپل ناسا گوگل صاعقه موبایل تلفن همراه عکاسی
استرس کبد چرب فشار خون گرما