جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا
چوپان و فرشته
پيرمردى بود که يک پسر رنجور و ضعيف داشت. هرکس به او مىرسيد آزارش مىداد و اذيتش مىکرد. چون ناتوان بود، زورش به کسى نمىرسيد. بعد از مدتى پدر مرد و چون چيزى نداشتند، پسر خودش گله گوسفندان را به صحرا مىبرد. |
چيزى نگذشت که چوپانهاى ديگر او را از زمينهاى پر علف بيرون کردند و او ناچار شد گلهٔ کوچک خود را در جاهاى دور، در کوهها يا در جنگلها بچراند. يک روز در جنگل انبوهى مشغول چراندن گوسفندان بود. ناگهان چشماش به زنى زيبا افتاد که زير درخت بزرگى خوابيده بود. |
زنى بود که در ميان زنان ده هرگز نديده بود. لباس عالى و قيمتى بر تن، کفشهاى گرانقيمت تيماج بر پا داشت و گيسوان مشکى و بلندش هم افشان شده بود و چون سايه درخت برگشته بود، آفتاب نيمروز بىرحمانه گونهٔ قشنگ او را مىسوزاند. |
پسرک مبهوت زيبائى زن شده بود و دلش سوخت و شاخههائى از درختها که برگ داشتند بريد و آهسته سايبانى بالاى سر آن زن درست کرد، اما چيزى نگذشت که زن فرشته صورت از خواب بيدار شد و سايبان را ديد و وقتى که اطراف خودش را جستجو کرد، پسر را ديد و گفت: 'چطور شد که به فکر آسايش من افتادي؟' پسر گفت: 'چون ديدم اهل اينجا نيستى فهميدم راه گم کردهاى و خسته هستي، دلم سوخت و حيفام آمد صورت قشنگ شما را آفتاب بسوزاند.' |
آن زن که فرشته بود، از اين جوان و مهربانىاش خوشاش آمد، گفت: 'معلوم مىشود که آدم خوبى هستى حال عوض اين خوبى که به من کردى هر چه ميل دار از من بخواه!' جوان گفت: 'من احتياج به چيزى ندارم، ولى اگر اى فرشته خوب و قشنگ مىخواهى به من کمک بکنى مرا نيرومند کن، تا گوسفندان خود را هرجا دلم بخواهد بچرانم و کسى نتواند اذيتم کند.' فرشته گفت: 'خوب هر چه خواستى شد. حالا زور خود را آزمايش کن.' جوان رفت نزديک درختى که تا اندازهاى کلفت بود و آن را گرفت و با يک زور از ريشه کند. بعد فرشته گفت: 'حالا برو آن سنگى را که روى تپهٔ بالاى ده قرار دارد زور بده.' جوان رفت و به تخته سنگى که فرشته نشان داده بود زور آورد و تخته سنگ از جا تکان خورد. فرشته فرياد زد: 'چه مىکني؟ مواظب باش اگر بيشتر فشار بياورى و سنگ از جاى کنده شود ده خراب خواهد شد و به مردم آزار خواهد رسيد مواظب باش که از زورت در موقع لازم و به منفعت مردم در کارهاى نيک استفاده کني، کسى را نيازار و با کسانى که به مردم ظلم مىکنند جنگ کن.' |
فرشته اين را گفت و ناپديد شد. جوان از آن روز پهلوان پرزورى شد و پند فرشته را هرگز فراموش نکرد و تا زنده بود از زورش در کارهاى مردم و آسايش اهالى ده استفاده کرد و نمىگذاشت کسى اشخاص ضعيف را آزار و اذيت کند. |
- چوپان و فرشته |
- عمو نوروز ص ۳۸ |
- گردآورنده: فضلالله صبحى (مهتدي) |
- انتشارات اميرکبير چاپ دوم ۱۳۴۱ |
به نقل از فرهنگ افسانههاى مردم ايران، جلد سوم، علىاشرف درويشيان - رضا خندان (مهابادي) |
همچنین مشاهده کنید
- دختر حاجی صیاد(۲)
- تاجری که اقبالش برگشت و دوباره به او رو کرد (۱)
- پسر خارکن با ملا بازرجان
- گنجشک دنبکزن
- دزد و روستائی
- مرغ حضرت سلیمان
- سیب خندان و نار گریان(۲)
- قصاب و تاجر و قاضی
- دو نابینا
- حیلهٔ درویش
- دو خواهر
- سه برادر(۱)
- مغل دختر (۲)
- دهاتی و تاجرها(۲)
- خرس مِل مِلی (شَنگُ دَنگ)
- موش گرسنه
- سلطان محمود و ایاز
- فاطمه غرغرو
- کچل و خان
- دختر نظرکرده
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران غزه حسن روحانی روسیه مجلس شورای اسلامی نیکا شاکرمی روز معلم معلمان رهبر انقلاب مجلس بابک زنجانی دولت
هلال احمر یسنا سیل آتش سوزی قوه قضاییه پلیس تهران بارش باران شهرداری تهران آموزش و پرورش فضای مجازی سازمان هواشناسی
بانک مرکزی دولت سیزدهم حراج سکه قیمت طلا قیمت خودرو قیمت دلار خودرو بازار خودرو دلار سایپا ایران خودرو کارگران
سریال نمایشگاه کتاب کتاب مسعود اسکویی تلویزیون عفاف و حجاب سینمای ایران سینما دفاع مقدس
اسرائیل رژیم صهیونیستی فلسطین حماس جنگ غزه اوکراین چین نوار غزه ترکیه انگلیس نتانیاهو ایالات متحده آمریکا
استقلال فوتبال علی خطیر پرسپولیس سپاهان باشگاه استقلال لیگ برتر ایران تراکتور لیگ برتر رئال مادرید لیگ قهرمانان اروپا بایرن مونیخ
هوش مصنوعی گوگل کولر اپل آیفون همراه اول تبلیغات اینستاگرام ناسا
فشار خون خواب کبد چرب بیمه کاهش وزن دیابت داروخانه