جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


دنیای معماری و دنیای نویسندگی


دنیای معماری و دنیای نویسندگی
اورهان پاموک را بیشتر از همه به عنوان نویسنده خوش اقبالی می شناسیم که همای نوبل ۲۰۰۶ روی شانه اش لانه ساخت. اما این نویسنده ترک زبان اهل ترکیه، سابق بر این دانشجوی معماری بوده که البته نیمه کاره رهایش کرده. در متنی که از امید روحانی می خواندم پاموک دلایل خود را از این نیمه کار رها کردن معماری بر می شمرد. این نوشته را با اندکی جرح و تعدیل در این جا می آورم تا شاید پاسخی به خودم داده باشم. پاسخ به پرسشی که آن را یک سال پیش در همین وبلاگ و در محضر دوستانی چون یوسفی مطرح کرده بودم. آن سوال این بود: تفاوت یک نویسنده با یک معمار؟ یا تفاوت بین دنیای نویسنده با دنیای معماری؟ پاسخی که پاموک به این سوال مطرح شده در ذهن من می دهد بی شک به پاسخی که من در پی آن بودم بسیار نزدیک است. اول به این دلیل که روح قالب در داستان های پاموک یک روح شرقی (و حتی ایرانی) است و دوم این که او هم مثل من درد دوری از گذشته دارد:
این شیفته استانبول که یکی از کتابهایش نیز به همین نام است (استانبول؛ خاطرهها و شهر) نمی تواند از واکنش نسبت به تغییر و تحول معماری در این شهر قدیمی فارغ باشد. به خصوص آن که پیش از نویسنده شدن، به تحصیل معماری پرداخته اما در میانه آن را رها کرده و بعد به نویسندگی روی آورده است.
در مقاله ای که از او در روزنامه کوریره دلاسرا منتشره شده، از واکنش هایش به معماری جدید و تغییرات بافت تاریخی استانبول و از این که چرا رشته معماری را رها کرده است میگوید:
«بیش از سه سال در دانشگاه فنی استانبول، معماری خواندم اما درسم را تمام نکردم و معمار نشدم [...] فهمیدم برخلاف آن چیزی که سال ها تصورش را میکردم، نه میخواهم معمار شوم، نه نقاش! من از برابر ورق های سفید طراحی که مرا به سرگیجه، پریشانی و وحشت می انداختند برخاستم و ازشان فاصله گرفتم. ولی در عوض، برابر صفحات سفید دیگری نشستم که به نوبه خود و به همان شکل مرا به سرگیجه، پریشانی و وحشت دچار می کنند.»
«بعد از سال ها نویسندگی، به این مطلب پی برده ام که هیچ صفحه ای سفید و خالی نیست بلکه همیشه همراه نویسنده و حتا معمار، تاریخ، سنت، ترس ها و وحشت ها و تمام آن اتفاقاتی که جامعه و زبان رسمی می خواهد آنها را فراموش کند، حضور دارند. بنابراین خواه نویسنده باشم خواه معمار، نمی توانم در خلاء دست به آفرینش ببرم و خود را از گذشته جدا کنم.»
«برای انتقال تمام این ها روی کاغذ، می بایست رمان هایی بنویسم که یک نیمه شان به تاریخ و گذشته و تمام آن چیزی که جمهوری مدرن (ترکیه) و غربگرایی می خواهند فراموششان کند مربوط باشد و نیمه دیگرشان معطوف به آینده و رویاها.»
پاموک در نوشتار خود به طور ضمنی به انتقاد از معماران میپردازد. معمارانی که به اعتقاد این نویسنده، خواسته اند خودشان را از بار تاریخ خلاص کنند. شاید لحن این نویسنده ترک، در میان منتقدان ایرانی معماری جدید نیز همانندهایی داشته باشد:
«اگر در بیست سالگی به این نتیجه می رسیدم که می توانم همین کار را با معماری انجام دهم، تلاش میکردم معمار شوم. اما دراین صورت یک مدرنیست تمام عیار بودم که سعی میکرد خود را از سنگینی و شناعت تاریخ [...] خلاص کند؛ یک خوشبین حامی غربگرایی که اعتقاد داشت همچنان منشاء تمام امور است.»
«وقتی از من می پرسیدند چرا معمار نشدی جواب می دادم چون نمی خواهم مجموعه های مسکونی بسازم. با به کار بردن اصطلاح مجموعه های مسکونی منظورم یک سبک خاص زندگی و یک مفهوم معمارانه بود.»
در این جا پاموک، دانشجوی معماری سالهای دور و نویسنده ای با آگاهی بالا از تاریخ شهر، معماری و هنر، روند ناپدید شدن شهر قدیم استانبول و سربرآوردن خانه هایی هم شکل و بی روح را مورد انتقاد قرار می دهد:
«بعد از سالهای دهه سی (میلادی)، شهر قدیم تقریباً به طور کامل متروک شده بود. طبقات متوسط و بالای جامعه شروع کرده بودند به کوبیدن خانه های دو طبقه و سه طبقه با حیاط بزرگ و به جایش ساختمان هایی جدید می ساختند که در عرض شصت سال تمام بافت قدیمی شهر و تمام چشم انداز تاریخی استانبول را تخریب کرد. در پایان دهه پنجاه، وقتی که مدرسه ابتدایی را شروع کردم، تمام شاگردهای مدرسه در آپارتمان زندگی می کردند. ساختمان هایی با نمای ساده و مدرن به سبک باوهاوس، اما با ایوان هایی به شیوه خانه های سنتی ترکی که در عمل یادآور تقلید زشت و رقت آوری از سبک بین المللی بودند. داخل خانه ها [...] بسیار شبیه به هم بود؛ پلکانی تنگ در وسط و سوراخی برای هواگیر که اسمش را حیاط خلوت گذاشته بودند، اتاق نشیمنی در جلو و در عقب هم دو یا سه اتاق دیگر. راهرویی طولانی اتاق نشیمن را به اتاق های پشتی وصل می کرد. اینها همه عناصری هستند که این آپارتمانها را به طرز وحشتناکی به هم شبیه می کنند. همیشه بوی کپک، بوی مانده روغن سرخ شده و فضله کبوتر از خانه ها می آمد.»
پاموک توضیح میدهد آن چه بیش از هرچیز او را از تحصیل معماری منصرف می کرد، ترسش از مجبور شدن به طراحی خانه هایی با این مشخصات و تبعیت از پسند نیمه غربی- نیمه سنتی طبقه متوسط و همچنین منطق سود بازار بود.
او می نویسد تنها چیزی که این ساختمان ها و مجتمع های بیروح را به «خانه» تبدیل می کند، خیال ها و رویاهای ساکنان آنهاست. در این جا پاموک میان مفهوم ساختمان و خانه قایل به تفاوتی می شود.
ساختمان را به هر مجموعه ساخته شده ای عنوان می کند و در عوض خانه را جایی می داند که زمان، تاریخ، ترس ها، امیدها و رویاها به آن روح بخشیده اند.
او در پایان مقاله از ترسش از ساختمان های بزرگ سخن می گوید و از این که «نمای ساختمان ها را رها کردم و به جستجوی رویاهای خفته در پشت آنها رفتم.»
http://mokhtasatehonar.blogfa.com/۸۷۰۲.aspx