جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


مزار منسوب پیر مولانا در تاجیکستان


مزار منسوب پیر مولانا در تاجیکستان
در کنار رود زرفشان، در قسمت پایانی دهِ وشب، واقع در ولایت سغدِ تاجیکستان مزار مبارکه موجود است، که مردم آن دیار به عارف نام آور و آفتاب عالم عرفان شمس الدّین تبریزی منسوب می دانند و به وجه اخلاص و ارادت بی پایان به آن بزرگوار مجموع جشنوارهای مذهبی، سنّت های دینی مردمی دِه و روستاهای اطراف آن در خانقاه مزار صورت می گیرد. با مقصد بررسی وجوه انتساب این مزار به شمس تبریزی و زمینه های علمی و نظری وقوع این نظر مردم آن دیار تصمیم شده، که با استفاده از سرچشمه‌های علمی و بازنگری به ملاحظات مردم تحقیقی به انجام رسد، که بخشی از مطالب آن در این نگاشته بیان گردیده است.
زندگانی شگفت آور عارف نام آور جهان اسلام، سلطان مشایخ و خداوندگار حضرت مولانا جلال الدّین رومی- آن که با حضور منوّرش در بیشه اندیشه‌های این سوخته دل آتشی از عشق و اخلاص و ارادت افروخت، حضرت شمس تبریزی و قصّّه غیبت وی در انتهای عمر برای روشن کردن ادامه نامه قسمت و مدفن این بزرگوار اشکالات بی‌شماری ایجاد کرد. با آن که عدّه‌ای از سرچشمه‌ها و مأخذ دست اوّل، که در شناخت روزگار، شخصیت و اندیشه و آرای شمس الدّین تبریزی به قتل وی به دست عدوّان و اغیار اشارت کرده‌اند، امّا هر آینه بر این سند اساس محکمی را تایید نکرده و نظریات خویش را در لباس تعابیر و کلمات «نقل است»، «گویند»، «روایت هست» و امثال این آورده، که تخمین زدن اهل نظر و محقّقین هم عصر و نزدیک به زمان شمس الدّین تبریزی را بازگو می‌شوند. روایت معروف تداعی بر سند شهادت این انیس حرم کبریا در تالیفات فریدون سپهسالار، که از هم عصران و مریدان مولانا جلال الدّین رومی محسوب می‌شود، محمّد افلاکی و دگران به شکل همگون نقل شده است.۱ عبدالرّحمان جامی نیز به این حادثه مفاجای فرجام عمر شمس الدّین در تکیه به مطالب مؤلفان فوق اشارت فرموده است.
امّا در کنار این اشارات نظر کلّی این است، که جمع اکابر عرفان، مؤلفان تذکره ها و آثار تحقیقی زمان شمس الدّین ، نزدیک به او و قرن‌های مابعد زندگی وی حادثه غیبت شمس را تاکید کرده‌اند و فکر می‌کنیم، که نقل پاره از "ولدنامه" سلطان ولد، پسر مولانا دلیل روشن بر این حادثه است، که سریحاُ آن را بازگوی کرده:
ناگهان گم شد از میان همه،
تا رهد از دل اندوهان همه.
یک - دو روز او چو گشت ناپیدا،
کرد افغان ز درد، مولانا.
بعد از آن به جدّ او را جستند،
سوی هر کوو هر سرا جستند.
هیج از وی کسی نداد خبر،
نه به کس بو رسید از و نه اثر.
روز و شب در سماع رقصان شد،
بر زمین همچو چرخ گردان شد.
بانگ افغانی او به عرش رسید،
ناله عشا بزرگ و خرد شنید.
یک نفس بی‌سماع و رقص نبود،
روزو شب لحظه‌ای نمی‌آسود.
غلغله افتاد اندر شهر،
شهر چه، بلکه در زمان و دهر.
کینچنین قتب و مفتی اسلام،
کاوست کاندر دو کون شیخ و امام.
شورحال می‌کند چو شیدا او،
گاه پنهان و گه هویدا او.
خلق از وی ز شرع و دین گشتند،
همگان عشق را رهین گشتند.
حافظان جمله شعرخوان شدند،
به سوی مطربان روان شدند.
عشق شد طریق و مذهبشان،
غیر عشق است، پیششان هزیان.
کفرو اسلام نیست در رهشان،
شمس تبریز شد شهنشهشان.
کارشان مستی است و بی‌‌خویشی،
ملّت عشق، مست بی کیشی
به نظر سلطان ولد غیبت شمس تا جای مؤثر آمد، که مذهب عشق و طریقت بی‌خویشی اهل عرفان ربط به این فراق ابدی دارد. تنها هجرت همیشگی و جدا افتادگی آن بزرگوار قادر است، که چنین طریقی را به دنیای سوز گداز و عشق و عصیان، ملّتی را با بی کیشی و مستی برپا گزارد. حتا همین غیبت ناگهانی، که در بیشه دل مولانا دوباره آتش فراق بر می‌‌انگیزد، طریقت مولویه را اساس می‌گزارد، چون در زمینه‌ی رنج فرقت آن شهنشاه همیشگی نفسی از سماع بیرون آمده نمی‌‌تواند و در هوای آن آرامش روحی درمی‌یابد و پیوند روحی پیدا می‌کند.
مولف "مناقب العارفین" از زبان شمس الدّین این نقل آورده، که :«شمس الدّین از راه حکایت به سلطان ولد اظهار نمود، که این بار از حرکات این مردم… چنان غیبت خواهم کرد. که هیج آفریده اثر مرا نیابد».۲
مجموع این اقوال، که در اصل به واقع پذیر بودن غیبت شمس را نسبت به این که او را به قتل رسانیده باشند، اشارت می‌کنند. دکتر"علی اصغر حلبی" نیز وقتی حقیقت قتل شمس الدّین را زیر سوال می‌گزارد،در وسط تاکید می‌کند،که «اگر شمس می‌دانست، که او را خواهند کشت، چگونه و چرا از خلوت بیرون شود؟ دوّم این که مولوی با آن همه عشق و محبّت، که ساعتی از دیدار شمس شکیب نداشت، چگونه به کشته شدن او رضا داد و چگونه به هجران ابد تن در داد و شمس را به دست مردم کشان باز گذاشت؟»۳
محض،حکایت غیبت شمس در انتهای عمر و مستور ماندن عاقبت کار وی مباحث زیادی را اطراف جایگاه اصلی مدفن وی به بار آورده است.
چنانکه گفته آمد، از جمله در کنار رود زرفشان، واقع در روستای وشب، که حدوداً از پایتخت تاجیکستان ۲۰۰ کیلومتر و از سمرقند۲۵۰ کیلومتر راه است، مزار متبرّکی‌ست،که مردم دیار آن را با نام مزار مولانا محمّد شمس الدّین محمّد ابن علی ابن ملک داد سبزپوش تبریزی نام می‌برند و بدین وسیله به شخصیت و زندگینامه این عارف نام آور و حضرت بزرگوار اعتقاد تمام می‌ورزند. فزون بر این از شهرهای بزرگ ماورالنّهر چون سمرقند و بخارا، پنجکنت و استروشن، خجند و مناطق دیگر به این دیار مردمان زیادی به زیارت این سلطان عارفان می‌رسند و اعتقاد و اخلاص بی پایانی نسبت به ایشان دارند. سوالی پیش می آید، که وجوه اصلی انتساب این مزار متّبرکه به حضرت شمس الدّین تبریزی در چه افاده یافته و کدام عوامل و اساس برای شناخت اصل مطلب موجود است؟
قبل از همه چون در افتتاح این نگاشته از غیبت شمس سخن کردیم و نظراتی را، که وجه اصلی غیب زدن بزرگوار را تایید می‌کنند، بازگوی نمودیم، خود همین نکته اندیشه‌ای را پیش می‌آورد، که امکان دارد، در زمینه پنهان شدن و به قول خود شمس الدّین «آنچنان غیب زدن، که هیج آفریده اثر مرا نیابد»، به سمت ماورالنّهر حرکت کرده باشد. افزوده بر این برای این ملاحظه اسنادی را نیز مردمان دیار پیش می‌گذارند و از همه اوّل نقل این روایت است، که در زمینه ثابت نمودن نکات آن ذکر چند سند امکان‌پذیر خواهد بود. این روایت را مورّخ شناخته تاجیک "حمزه کمال" نیز در کتاب خود "مزارات شمال تاجیکستان" به گونه ذیل نقل کرده است:
«این جانب در جست وجوی مدارک بیشتر پیرامون این مزار صحبت‌های متعدّدی با پیران روشن ضمیر این وادی داشتم. صحبت‌ها پیرامون این مزار ناشی از این رویت است، که گویا بیشتر از ۷۰۰ سال پیش از این شمس تبریزی به بخارا می‌آید و در کاروانسرای مکان اقامت اختیار می‌کند. در این ایّام شاه بخارا (دقیقا میر بخارا باید باشد، چون این دوران اصول ادار کنی بخارا میری بود- تاکید از موالّف مقاله است) خواب می‌بیند، که تختش واژگون شده است. معبّران را طلب می‌کند. خواب شاه را به این مزمون تعبیر می‌کنند، که در این شهر تو بزرگی آمده است و پادشاه توجه مبذول نداشته است. به دستور شاه نخست این بزرگوار را از خانقاه‌ها جست و جو می‌کنند و کسی را نمی‌یابند، بعد تمام کاروانسراها را می‌پالند و بالاخره شمس را پیدا می‌کنند. پادشاه عزّت و اکرامش می‌کند و از او خواهش می‌نماید، که هر دستوری، که داری بفرما. گویا شمس می‌گوید، که تا این شهر تو همه راه‌ها فراخ و همه املاک عمران بود. به این دیار بی‌گزند رسیدم. من قصد زیارت ابوموسی (مزار ابوموسی در بالا آب دریای زرفشان واقع است) دارم. چون آن دیار کوهستان و مشکل رو است، خواهش دارم، که در مشایعت من چند نفر را مأمور بداری، تا سلامت به کوی مقصود برسم . شاه آن دو نفر را در بدرقه شمس دستور می‌فرمایند و آنان عازم راه می‌شوند. بعد چند روز رهپیمای می‌رسند به این مکان، که در نهایت زیبایست. دو طرف کوه‌های سر به افلاک و در دامنه این کوه‌ها چمنزار دلنشین، که از وسعتش رودخانه مصفّایی جاری‌ست. شمس مبتلای زیبایی این موضوع می‌شود و انتظار سیری شب در این جنّت الماوا می‌گردد و جای را برای استراحت انتخاب می‌کند، که گویا جای مکتب کنونی ده وشب است. چون چادر شب را انوار خورشید به دور می‌افکند، شمس بیدار می‌شود و در کمال حیرت در جای امروزی مزار دو گنبد زیبای را می‌بیند و به همرهانش می‌گوید، که مکان من این جاست و برای همیشه ماندگار می‌شود و بعد وفاتش ارادتمندانش او را در این جا دفن می کنند»۴
در کنار رود زرفشان، واقع در روستای وشب، که حدوداً از پایتخت تاجیکستان ۲۰۰ کیلومتر و از سمرقند۲۵۰ کیلومتر راه است، مزار متبرّکی‌ست،که مردم دیار آن را با نام مزار مولانا محمّد شمس الدّین محمّد ابن علی ابن ملک داد سبزپوش تبریزی نام می‌برند و بدین وسیله به شخصیت و زندگینامه این عارف نام آور و حضرت بزرگوار اعتقاد تمام می‌ورزند. فزون بر این از شهرهای بزرگ ماورالنّهر چون سمرقند و بخارا، پنجکنت و استروشن، خجند و مناطق دیگر به این دیار مردمان زیادی به زیارت این سلطان عارفان می‌رسند و اعتقاد و اخلاص بی پایانی نسبت به ایشان دارند. سوالی پیش می آید، که وجوه اصلی انتساب این مزار متّبرکه به حضرت شمس الدّین تبریزی در چه افاده یافته و کدام عوامل و اساس برای شناخت اصل مطلب موجود است؟
افزوده به این روایت حتا نقل دیگری هم وجود دارد،که گویا عنوان این ده، یعنی «ویشب» را هم آن بزرگوار گذاشته‌اند.هرچند محقّقین تاریخ زبان اصل سغدی داشتن واژه را تایید کرده‌اند، ولی مریدان و مخلصان شمس الدّین اعتقاد بر آن دارند، که چون آن حضرت به آن دیار شب هنگام رسیدند، آن مکان را روشن و منوّر دریافتند. صبح چون فرا رسید دیدند، از اشتیاق پرتوی مهتاب ریزی شب هنگام گفتند، که این جا شب و روز همسان و بیشب بوده است. طبق این روایت گویا مردم بر اساس این گفته بزروار از همان وقت نام آن روستارا بیشب،یعنی مکان بدون شب، یا جای، که شب ندارد، گفتند و بعدها به امتداد فرست مدید به شکل «ویشب» تبادل کرده است.
یادآوری به مورد است، که این محقّق صاحب نظر در این تالیفات خود در مورد مزار مزبور و علّل انتساب آن به شمس الدّین تبریز، آنچنین زندگینامه مختصر و اعمال و اقوال بزرگوار مقاله‌ای به قلم آوردست، که از زمره تحقیقات پرارزش در شناخت شمس الدّین تبریزی در کشور محسوب می شود.
در پیوند به روایات نقل شده چند نکته موجود است، که قابل توضیح بوده، تا جایی تأمّل در اطراف آنها برای صراحت مطالب اصلی مورد بحث کمک خواهد کرد.
اوّل، چون شمس الدّین تبریزی از نام آوران دنیای عرفان محسوب می‌شوند و چون اهل تصوّف مسافرت از شهر به شهر و از دهی به دهی را رکن مهم جهانشناسی عرفانی خود دانسته اند، امکان دارد، که این سفر همچون مهمترین وجه کشف اسرار عالم برای یک نفر مردعارف اتّفاق افتاده باشد. از نظر دگر، محض تاکید به زیارت حضرت ابوموسی رفتن شمس الدّین بی حکمت نیست و این امر واقع پذیر است. چون مسلّم است، که اکثر اکابر طریقت بیشتر اوقات خود را به زیارت اهل سلف و مشایخ و بزرگان مصرف کرده‌اند. در کنار این، در موزیع و منازل کنار رود زرفشان مزارات بی‌شماری مجودند، که اکثراً به بزرگان اهل مذهب و عرفان انتساب یافته، زیارتگاه اهل نظر محسوب می‌گردند. از جمله، مزارهای منسوب به شیخ ابوالقاسم گرگانی، شیخ ابولحسن خرقانی، خواجه محمّد بشارا، شیخ دهقان، شیخ صیف الدّین، خواجه اسحاق، خواجه شمس الدّین و دیگران، که در مورد این مزارها تحقیقات حمزه کمال اطّّلاع می‌دهد.
البتّه وجود قسمتی از این مزارهای متبّرکه امکان دارد، که بعد از روزگار شمس تبریزی در این وادی اتّفاق افتاده باشد. هر آیینه، کثرت وجود مزارهای اکابر اسلام و عرفان در این دیار بی‌شک مردی را چون شمس الدّین تبریزی نمی‌توانست، که به زیارت این بزرگان نبرد.
دوم، در روایت تاکید شده، که شیخ را بعد جست‌وجوهای فراوان از کاروانسراهای بخارا پیدا می‌کنند. نکته جالب توجّه آن است، که فریدون سپهسالار نیز به آن اشارت فرموده است، که حضرت بزرگوار ضمن مسافرت بیشتر در کاروانسرای‌ها قرار می‌گرفت. این مطلب در کتاب او "زندگینامه مولانا جلال الدّین مولوی" چنین افاده یافته است: «شمس تبریزی جامه بازرگانان می‌پوشید و در هر شهری، که وارد می‌شد، مانند بازرگانان در کاروانسراها منزل می‌کرد و قفل بزرگی بر در هجره می‌زد، چنانچه گوی کالای گرانبهای در اندرون آن است و حال آن که آن‌جا حصیر پاره‌ای پیش نبود»۵. و در جریان این مسافرت اشتغال شمس را اینگونه بیان کرده. «گاهی در یکی از شهرها به مکتبداری می‌پرداخت و زمانی دگر شلواربند می‌بافت و از درآمد آن زندگی می‌کرد»۶
در خاتمه نسخه "کلّیات شمس تبریزی"، که در مطبعه نول کشور هند به طبع رسیده نیز این مطلب قید شده و علاوه بر این به کثرت مسافرت شمس در آخرین سال عمر او اشارت رفته.۷
از این ملاحظات معلوم می‌شود، که ذکر اشارت مذکور در روایت راجع به مسافرت شمس در انتهای عمر و استقامت در کاروانسراها بی اساس نیست و تا جای نکات آن‌را روشن می‌کند.
سوّم نکته، که باید در آنجا روی آن نیز تأمل شود و آن هم به توضیح روایت فوق اساس‌های منظور خواهد نمود، اطّلای کتاب عبدالرحمان مستجیر "روزنامه سفر اسکندرکول" می‌باشد. کتاب مذکور حاصل مسافرت مؤلّف آن همراه به نمایندگان حکومت روسیه است، که در سال۱۸۷۰میلادی تالیف شده و در ذکر روستای ویشب از جمله چنین آمده:
«در این موضع (روستای ویشب نن) بزرگواری هستند، که مولانا شمس الدّین سبزپوش می‌گویند. در بالای حضرت بزرگوار خانقاهی است، که با فرمان امیر نسرالله۸ انداخته بودند،که بیست و هشت سال شده‌ا‌ت. در نزد مقبره بزرگوار آشخانه‌ای هست، که هر کس به نیت خدای بُز یا گوسفند آورده، کشته، در آن آشخانه حضرت پخته، به مردم می‌خوراند»
از اخبار مستجیر روشن می‌شود، که امیران بخارا نیز به مزار بزرگوار اعتقادی کامل داشته‌اند و بی‌شک اخلاص و ارادتشان منشا از روزگار پیشین می‌گرد و برای این پیش از همه نقل اهل سلف امیران مرکزی ماورالنّهر بی‌شک ایجاد ارادت به این مکان مقدّس کرده است. از این جا واقعیت داشتن روایت بالا، که به خواب سابق امیر بخارا اشارت می‌کند، بعید نمی‌نماید و آن باعث شده، که دوره به دوره این امیران به هستی مبارک حضرت شمس الدّین اعتقادی تمام بورزند و پیوسته در پی تعمیر و حفاظت و نگهبانی و پاسداشت آن مزار اهتمام ورزند.
در نگاشته عالم روس ولادیمر سزاناف "وادی خرس"، که به تاکید خود مؤلّف برداشت‌های سفر او را هنگام زیارت مزار ابوموسی اشعری فرا می‌گرد، نیز به وجود این مزار در رستای ویشب اشارت شده است.۱۰
سند دیگری نیز موجود است، که قابل ملاحظه است. در خانقاه مزار کتابی‌ست، که سال‌های زیاد نگاه داشته می‌شد. از روی نقل ساکنان دیهه قبلا آن‌را مردم همچون تاریخ مزار حفظ می‌کردند. حتا در این مورد روایتی هم نقل می‌شود، که آن‌را حمزه کمال در کتاب خود چنین آورده:
«حکایت است، که دانشمندی از دیهه آبوردان مسچاه۱۱ این کتاب را به ودیعه برای مطالعه می‌گیرد و همان شب خواب می‌بیند، که بزرگوار این مزار تحدیدش می‌کنند، تا کتاب را به جایش برگردانند. صبح روز دیگر این کتاب به دیهه برگردانیده می‌شود».۱۲
با کمک شیخ شراف (-شیخ کنونی مزار) مردم امروز هم مریدان بزرگوار را، که به اصطلاح‌اشان جاروبکشی این درگاه مقدّس می‌کنند، چنین نام می‌برند.- ن.ن.) برایم میسّر شد، که از این کتاب استفادت کنم. بعد مطالعه این کتاب و آشنایی با آن معلوم گردید، که نسخه "کلّیات شمس تبریزی" بوده است. از این جا هم سوالی پیدا می‌شود، که اگر روایات بالای زمین‌های واقعی ندارند، پس چرا این مردم محض کتاب مزبور را در رابطه به پیوند آن به شخصیت مدفون حفظ کرده آمده‌اند. این سند نیز تامّلی را خواستار است، تا در واقعیت نظرات بالا اعتماد حاصل شود.
نکته دیگر، که از تامّل در اسامی جغرافیای حدود مزار بیرون می‌آید، نیز به توضیح نیاز دارد، که تعمّق در مضمون آن ربطی را در انتساب موضع به وجود آن بزرگوار آشکار می‌سازد. در رو به روی مزار، آن سوی رود زرفشان دشتی موجود است، که مردم آن دیار به عنوان "دشت شیخ" (shekh) نام می‌برند و واژه "شیخ" اصلا مخفّف "شیخ") (shaykhاست. از سوی دگر چون واژه شیخ در رسم‌الخط فارسی با "ش""ی" و"خ" و در مجموع "شیخ" نوشته می‌شود، تخمین می‌رود، که مردم آن‌را به شکل "شیخ"(shekh) خوانده‌اند. روایت کنند، که بعد از یک عصر درگذشت حضرت شمس امیر از بخارا جانب مسچاه می‌رود و در همین موضع خیمه زده، قرار می‌گرد. شب به خواب آن بزرگواررا میبیند. چون بیدار میگردد، از مردوم صاحب آن زمین را پرسان میشود. وقتی صاحب اصلی آن زمین را از میان مردوم پیدا نمیکند، با مهرو وسیقه آن را به مزار میبخشد و آن دشت تا امروز مسمّا بر دشت "شیخ") (shaykh یا "شیخ"(shekh) است.
در رابطه به نظرات فوق اگر به قضیه غیبت حضرت بزرگوار از قونیه تکیه کنیم و در ادامه سرنوشت این عارف حقشناس بیندیشیم، ممکن است، که این فرضیه پیش آید. مسلّم است، که در اخبار سرچشمه‌ها در کنار ابوبکر سلّّباف، بابا کمال جندی را پیر حضرت شمس الدّین نام برده‌اند. حتا به نقل جامی در "نفهات الاونس" شمس با هدایت این مرشد خویش راه قونیه گرفت و به دیدار مولانا مشرّف گردید. جامی آن فرصت زندگی شمس الدّین را به گونه ذیل آورده:«و گویند، در آن وقت، که مولانا شمس الدّین در صحبت بابا کمال بود، شیخ فخرالدّین عراقی نیز به مجیب شیخ بهاالدّین ذکریا آن‌جا بوده است و هر فتح و کشفی، که شیخ فخرالدّین عراقی را روی می‌نمود، آن‌را در لباس نظم و نثر اظهار می‌کرد و به نظر بابا کمال می‌رسانید و شیخ شمس الدّین از آن هیج چیزرا اظهار نمی‌کرد.
روزی بابا کمال وی را گفت:«فرزند شمس الدّین از آن اسرار و حقایق، که فرزند فخرالدّین عراقی را ظاهر می‌کند، بر تو هیج لایه نمی‌شود؟» گفت: بیش از آن مشاهده می‌افتد، امّا به واسطه آن، که وی با بعضی مصطلحات ورزیده می‌تواند، که آنها را در لباس نیکو جلوه دهد و مرا آن قوّت نیست. بابا کمال فرمود،که: حق سبحانه و تعالی تورا مصاحبی روزی کند، که معارف و حقایق اوّلین و آخرین را به نام تو اظهار کند و ناب حکم از دل به زبانش جاری شود و در لباس حرف و صوت درآید. طراز آن لباس نام تو باشد»۱۳
هر چند نام اصلی این عآرف معروف بابا کمال جندی بوده و جامی نیز ضمن ذکر زندگی و احوالش از وی همچون بابا کمال جندی یاد کرد، ولی در بیان احوال شمس الدّین هنگام تاکید مطالب فوق به اسم بابا کمال اکتفا کرده است. چنین رویش در سرچشمه‌های دیگر، از جمله مقدّمه نسخه چاپی "کلّیات شمس تبریزی " نیز به مشاهده می‌رسد.۱۴
امّا برخی محقّقان دیگر باشند، بابا کمال را به خجندی نیز انتساب داده‌اند. از جمله، دانشمند ایرانی دکتر سید محمّد دامادی ضمن بازگوی احوال شمس الدّین وی را موردی بابا کمال خجندی گفته است.۱۵ هرچند در کتاب‌های ماخذ و سرچشمه‌ها صریحا به مرید بابا کمال جندی بودن شمس الدّین اشارت رفته، امّا به اشتیاه گرفتن شهرهای جند و خجند نیز در بعضی از این گونه نظرات جای دارد، که این اَمر باعث گاهی به "جندی" و گاه به "خجندی" یاد شدن پیر شمس الدّین گردیده است. چنانکه تاکید شد، به نام بابا کمال جندی معروف بودن پیر شمس در "نفهات الانس" جامی و دیگر معاخذ تاکید شده. امّا نکته دیگر جالب آن است، که در شهر خجند نیز مزاری موجود است، که با نام مزار حضرت بابا کمال معروف است و معلوم می‌شود، که با این نام نیز از اکابر صوفیه در شهر خجند هم نفری زیسته. امّا عجبب هم نیست، که شاید این هر دو نفر یک شخصیت باشند و چون امروز از وجود اصلی شهر جند نشانی در دست نداریم، امکان دارد، که منتهای عمر خویش را بابا کمال در شهر خجند سپری نموده و مدفنشان این جا قرار گرفته باشد فکر می‌کنیم، که تحقیق نامه روزگار و اعمال و اقوال این دو شخصیت نیز امری مهم و کاوش‌های عمیقی را تقاضا دارد.
امّا این جا ضرورت بر توضیح در جغرافیای تاریخی این دو شهر پیش می‌آید، تا وجه به اشتباه گرفتن دو شهر تاریخی و شخصیت یگانه داشتن یا نداشتن هر دو بابا کمال مشخّص گردد.
در منابع تاریخی در تفسیر جغرافیای شهر جند تاکید شده، که شهری‌ست از شهرهای بزرگ ماورالنّهر، که در قرن۷ هجری هنگام حمله مُغول یکسره ویران و نابود گردید.۱۶ علی اکبر دهخدا نیز در تکیه بر مواد آثاری چون "منتهی العرب"، "معجم البلدان"، "حدود العالم"، این شهر را از بزرگ‌شهرهای ماورالنّهر دانسته، جغرافیای آن‌را در کنار رود سیحون مقرّر می‌کند، که به اثر حمله مغول از آن نشانی نمانده.۱۷
پس، در کنار رود سیحون جغرافیای تاریخی یگانه داشتن هر دو شهر از وجوه اوّلیه به اشتباه گرفتن و گاه یک شهر دانستن آنها گردیده است. وجه دیگر به آن تکیه می‌کند، که چون هر دو شهر در ماوراالنّهر قرار دارند و کنار رود سیحون جایگاه جغرافی آنهاست، فاصله میانشان نیز نباید چندان دور باشد. این فرضیه از آن هم روشن می‌گردد، که عطاملک جوینی ضمن بیان حادثه حمله مغول و ورود لشکر و اساکر آن را به این دو شهر پس همدیگر ذکر می‌کند، که این مطلب در فاصله قریب همدیگر مکان داشتن آنها را به اثبات می‌رساند۱۸ در شعر کلاسّیک نیز گاه این دو شهر مثل شهرهای قرینی چون سمرقند و بخارا یاد شده‌اند. چنانچه انوری گوید:
تو که در حفظ ایزدی چه کنی
هر زو تعویض اهل جند و خجند.
حتا مولانا هم در بیتی از خود شهر جند را یادآور شده، که قابل ملاحظه است:
ای تبع روسیه، سوی هند باز رو،
و-إی عشق ترک‌تاز، سفر سوی جند کن
اگر به ارتباط بحث اصلی هجرت و غیبت شمس را بپذیریم، امکان دارد، که او به ادامه مسافرت‌های عارفانه خود دوباره به این سمت حرکت کرده باشد، تا به زیارت پیری رهنمای خویش برسد و منتها به آن مسیر، که به آن اشارت شد،برود. علّت اصلی حرکت به این سمت می‌تواند اشتیاق و اخلاص به پیر خود بوده باشد. ولی از نظر تاریخی منتهای روزگار شمس به زمان مغول مطابق است، که آن زمان باید شهر جند به اتّفاق مورّخان بر اثر تهاجم مغول خراب شده و بعید نیست، که حضرت بابا کمال از این دیار به خجند رفته باشد. این هم پیوند به آن می‌گردد، که اگر شخصیت مدفون در مزاری بابا کمال را، که واقع در شهر خجند است، با بابا کمال جند یک بشمریم و تخمین بزنیم، که حضرت بزرگوار بر اثر آن فشار افزون، که از جانب عدّه‌ای از مخالفین خود در قونیه دیدند و به اندیشه آن که حضرت مولانا را از این آسیبی نرسد، این زمین‌ را ترک گفته و بِدآن سرزمین مراجعت کرده‌اند.
از شهر خجند تا مزار منسوب به شمس تبریزی نیز فاصله چندان دور نیست و امروز این شهر -مرکز ولایت سغد تاجیکستان است، که دیهه ویشب، یعنی مکان مدفن منسوب به شمس تبریزی نیز شامل همین منطقه جغرافی است.
در مجموع، ملاحظه روی مباحث چگونگی انتساب این مزار به شمس تبریزی و بررّسی عوامل وقوع آن در منطقه مورد نظر ، که در زمینه تحقیق روایات، فرضیه‌ها و نظرات دانشمندان در آثار علمی جریان گرفته است، ثابت می‌سازد، که اندیشه‌های فوق و نقل و اقوال ارایه شده در جایگاه خالی به وجود نیامده، بر دلایل و اسنادی تکیه می‌کنند.
فکر می‌کنم، که انجام تحقیق کامل و مفصل در مورد مزار مذکور و مسایل مطرح شده در خور نیازهای پژوهشی امروز است و انشاالله در آینده‌های نزدیک باید به انجام برسد. امّا یادآور به مورد است، که در مورد زندگی‌نامه مختصر و اعمال و اقوال شمس الدّین تبریز و معرّفی این شخصیت صاحب‌نظر در تاجیکیستان دو تحقیقات جداگانه به انجام رسیده است. اوّل، مقاله مورّخ حمزه کمال است، که در آن برابر ذکر نامه روزگار، اقوال و احوال شمس تبریزی به قسمی از عوامل و علل انتساب مزار یادشده به شمسی تبریزی سخن رفته است و مقاله در کتاب "مزارهای شمال تاجیکستان" و مجموعه مقالات"چارده مزار"به نشر رسیده است. همزمان دانشمند دیگر تاجیک مرزا حسن سلطان "مختصر زندگی‌نامه شمس تبریزی" نام کتابی نوشته است، که به عنوان یکی از نخستین رساله علمی در شناخت روزگار، آثار و اعمال و اقوال این بزرگوار در تاجیکستان خدمت می‌کند. کتاب مذکور با تجدید نظر چند مرتبه به نشر رسیده است. در این کتاب نیز اشارات کوتاه به انتساب مزار مذکور به شمس تبریزی رفته است و در ضمن آشنایی با هر دو مطالب پی بردن ممکن است، که توجه اصلی مؤلّفان به نامه روزگار و احوال و اقوال شمس پیش از همه به پیوند یافتن مزار یادشده به آن بزرگوار تکیه می‌کند.
دکتر "نورعلی نورزاد"شاعر و استاد دانشگاه (تاجیکستان- خجند)
پی‌نوشت:
۱- فریدون‌ابن احمد سپهسالار. زندگی‌نامه مولانا جلال الدّین مولوی. - تهران، چاپ سوّم،۱۳۶۸. ص۱۳۴.
۲- شمس الدّین محمّد افلاکی، مناقب العارفین. تهران،۱۳۷۴ ،ص ۶۸۴-۶۸۶.
۳- علی‌اصغر حلبی. مبانی عرفان و احوال عارفان. تهران، انتشارات اساطیر،۱۳۷۷‌.ص۵۵۶.
۴- همزه کمال. مزارهای شمال تاجیکستان. دوشنبه، انتشارات دیوشتیچ،۲۰۰۴،ص۳۶-۳۷.
۵ - محمّدعلی موحّد. پیشگفتار "مقالات" شمس تبریزی. تهران،۱۳۷۷ . ص۲۵.
۶ - همان جا. ص۲۵.
۷ - کلّیات شمسی تبریزی. چاپ هندوستان، مطبع نول کشور. ص۱۰۳۳.
۸ - امیر نصرالله طبق اخبار احمد دانش در کتاب "رساله یا مختصری از تاریخ سلطنت خاندان منغیتی" از امرای این سلطه است، که جلوس وی به تخت بخارا در سال۱۲۴۲ه.ق اتّفاق افتاده و تا سال۱۲۷۷ ادامه یافته است.
۹ - عبدالرحمان مستجیر. روزنامه سفر اسکندرکول.حاضرکننده چاپ: اعلاخوان افسهزاد و میرزا ملّاحمداف. – دوشنبه،۱۹۸۹، ص۵۸.
۱۰- ولادمیر آنتالیویچ سزاناف" وادی خرس"مسکو،۱۹۸۲ ص۱۳۴.
۱۱- آبوردان – اسم دهی‌ست، که در منطقه کوهستان تاجیکستان جاگیر شده است و مسچاه اسم ناحیه است، که دهِ نامبرده در حدود جغرافی آن قرار دارد. هر دو هم از واژهای سغدی اصل محسوب می‌شوند. طبق گفتار نسل بزرگسال و سرچشمه‌های اوّل قرن ХIХ دیه آبوردان از مراکز بزرگ علمی امارت بخارا بود مرکز میریگریی مسچاه دانسته می‌شد.
۱۲- همزه کمال. مزارهای شمال تاجیکستان. دوشنبه، انتشارات دیوشتیچ،۲۰۰۴، ص۳۷.
۱۳- عبدالرحمان جامی. نفهات الانس. تهران،ص۳۶۶-۳۶۷.
۱۴- کلّیات شمس تبریز. چاپ هندوستان، مطبع نول کشور. ص۱۰۳۳.
۱۵- دکتر سید محمّد دامادی. ابوسعیدنامه. تهران، انتشارات دانشگاه تهران۱۳۷۲.ص۲۹۵.
۱۶- دکتر محمّد معین. فرهنگ فارسی. ج۵. تهران۱۳۷۵،ص۴۳۴.
۱۷- علی اکبر دهخدا. لغتنامه. ج۵. تهران۱۳۷۷. ص۷۲-۷۸.
۱۸- عطاملک جوینی. تاریخ جهانگشا. تهران، انتشارات ارمغان ۱۳۷۰، ج۱.ص۷۴-۷۶.
منبع : آتی بان


همچنین مشاهده کنید