شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

خاطره های خاک خورده


خاطره های خاک خورده
از سر و صداهایی که از تو کوچه می اومد متوجه شدم که بچه ها تو کوچه دارند فوتبال بازی می کنند که ناغافل توپشون افتاد تو حیاط ما. سریع زنگ در خونه رو زدند، آیفون رو که برداشتم، بچه ها گفتن »توپ ما افتاده تو حیاط شما اگه می شه توپ رو بدین« و ... چه دوره و زمونه ای شده! یه زمونی اگه ما تو کوچه بازی می کردیم و توپمون خونه همسایه می افتاد. جرات نداشتیم که زنگ خونه همسایه رو بزنیم و پا به فرار می ذاشتیم که صاحب خونه نفهمه توپ کدوم یکی از بچه های همسایه بوده ولی حالا!بیرون که اومدم داخل حیاط توپ نبود با خودم گفتم شاید از پنجره شکسته زیر زمینی، افتاده در زیرزمین. رفتم به سمت زیر زمینی، عجب گرد و خاکی بود! چند سالی می شد که پام به زیر زمین نیفتاده بود. درست از زمانی که درسم تموم شده بود. چشمم به کارتونی که نزدیک در بود افتاد. داخلش چند کتاب از دوران مدرسه ام بود. ناخودآگاه یکی رو برداشتم.
ورق که می زدم یاد دوران کودکی ام افتادم. عجب دورانی بود! رفتم به دوران کودکی ام.چه قدر بچه شری بودم، از دیوار راست بالا می رفتم، در آن زمان هنوز این قدر شهر پیشرفته نبود تا مثل حالا انواع کلاس های فوتبال و تفریحی برای پر کردن انواع اوقات فراغت و ... داشته باشیم. ما داشتیم تو کوچه های شهر گل کوچیک بازی می کردیم که هر کی یک اسم برای خودش انتخاب می کرد یا زیکو می شدیم و یا مارادونا و یا پله و ... یا هم می رفتم روی دیوارهای نیمه ریخته قوطی ها رو به ترتیب می چیدیم و با تیر و کمون می زدیم، گاهی هم شانسی به هدف می خورد البته این ها تجربه خوبی بود. در دوران سربازی زمانی که باید تیراندازی یاد می گرفتیم، من از همه یک گام جلوتر بودم! گاهی هم برای تنوع با چوب به سراغ مرغ و جوجه های همسایه ها راه می افتادیم و اون ها رو اذیت می کردیم.دیگر از بقیه آزار و اذیت های دوران کودکی ام می گذرم.
تا همین جا بین خودمان باقی بماند! بزرگ تر که شدیم وبه زور چکش و قرنطینه و کلی ضرب و زور و معلم خصوصی و این ها ... خانواده ما رو وادار به درس خواندن می کرد که معلم بی چاره و دلسوز که ساعت ها مجبور بود روی مغز من راه بره و وقتی کلاس ها تموم می شد دیگر نا نداشت تا منزلش برود. البته جای امیدواری است که بعد از گرفتن دیپلم در دانشگاه قبول شدم.لازم به ذکر است که بگویم بعد از قبولی من در دانشگاه همه فامیل و آشنایان امیدوار شدند که کنکور فقط برای شاگرد اولی ها نیست و همه می توانند با هر شرایطی وارد دانشگاه شوند!نیازی نیست بگویم که چه مدرکی و از کدام دانشگاه گرفتم، ولی مهم این است که بالاخره تونستم بعد از هفت سال مدرک کارشناسی ام را بگیرم که در این راه پر برکت چیزی جز موهایم را نتوانستم فدا کنم.
البته چند رشته مو هنوز در وسط سرم می توان پیدا کرد. خلاصه بعد از این که درسم تمام شد دنبال کار می گشتم چون سابقه تحصیلم در دانشگاه زیاد بود توسط یک پارتی اجدادی که فقط توسط شجره نامه می توانیم به آن برسیم، کاری که هیچ ربطی به رشته دانشگاهیم نداشت پیدا کردم و فعلا هم مشغول به کار هستم و موفق هم شدم. نشانه این موفقیت همین بس که صاحب کلی اسم و رسم شده ام.دوباره که صدای زنگ آمد از خیال های خودم پریدم یادم آمد که برای چی به این زیر زمینی اومدم. توپ در گوشه ای از زیر زمینی بود توپ را برداشتم و به بچه ها دادم.
منبع : روزنامه خراسان