پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا
نافرمانی از قانون آمریکا
بازتاب جنبش مشروطیت در جهان بسیار وسیع بود چنانچه «باسكرویل» آمریكایی كه وابسته فرهنگی سفارت آمریكا در تبریز بود در كنار ستارخان و با گلوله های ارتش تزار و محمدعلی میرزا جان داد.
پیش از جنبش مشروطه و همچنین در سال های نخست آن جنبش، مدرسه آمریكاییان در تبریز در نزد آزادیخواهان ارجی داشت. زیرا یگانه جایگاهی بود كه در آن زبان انگلیسی و دانش های اروپایی تدریس می شد و بسیاری از جوانان روشنفكر به آنجا رفت و آمد داشتند. در آن هنگام یك همبستگی میان آن مدرسه با جنبش مشروطه پدید آمد و آن پیوستن مستر باسكرویل یكی از آموزگاران آنجا به این نهضت بود. باسكرویل جوان بیست و پنج ساله ای بود كه اندكی پیش از جنگ های تبریز برای آموزگاری از آمریكا به این شهر رسید و چنانكه هم وطن او مستر شت نوشته است وی تازه دانشگاه پرینستون را به پایان رسانیده و گواهینامه BA گرفته بوده و نخستین كارش همین بود كه به آموزگاری در این مدرسه بپردازد. باسكرویل چون به تبریز رسید و سراسر شهر را پر از جنب وجوش یافت خونش به جوش آمد و به آزادی ایران دلبستگی پیدا كرد. وی چون در آمریكا دوره سپاهیگری را به پایان رسانیده و در آن باره آگاهی داشت، جوانانی را زیر دست خود گرفته آموزش می داد. جوان ساده آرزوی بس بزرگی در دل می پرورید. دسته خود را «فوج نجات» نامیده از یكایك آنان پیمان می گرفت كه در هر جنگی پیشرو بوده و چون به دشمن نزدیك شوند در بند سنگر نبوده فدایی وار به ایشان بتازند، بكشند و كشته شوند. در این میان كنسول آمریكا از كار وی آگاهی یافته دلگیر شد و به باسكرویل یادآوری كرد كه این دخالت او در امور ایران نافرمانی از قانون آمریكا است و او را شایسته كیفر می گرداند. باسكرویل آشكارا پاسخ داد چون ایرانیان در راه آزادی می كوشند من به ایشان پیوسته ام و باكی از قانون آمریكا ندارم. در روز حادثه كه شمارپیروان وی به سیصد تن می رسید او دمی آرام نمی نشست و درون مسجد نیز سربازان را به مشق و ورزش وامی داشت. یكی از شاهدان می گوید: همین كه كوچه باغ را به پایان رسانیده به دهنه كشتزار نزدیك شدیم، باسكرویل فرمان دو داده، خویشتن در جلو رو به سوی سنگر قزاقان دویدن گرفت. چند تنی از ما پی او را گرفتند و دیگران چون توپ و گلوله را در برابر می دیدند پیروی نكرده بی درنگ دو دسته شده، دسته ای به باغ های این دست و دسته ای به باغ های آن دست رفتند و پشت درخت ها و دیوارها سنگر گرفتند. اما باسكرویل همین كه تیری انداخت و چند گامی دوید قزاقی آماج گلوله اش گردانید و در آن هنگام كه می افتاد فرمان «درازكش» داد. پس از چندی آواز باسكرویل بلند شد: «حجلی آقا من تیر خوردم». این گفت و دیگر خاموش شد.
به گفته كسروی منظور او از «حجلی آقا»، حاجی رضازاده شفق بوده است.
منبع: تاریخ مشروطه كسروی
نسیم گودرزی
پیش از جنبش مشروطه و همچنین در سال های نخست آن جنبش، مدرسه آمریكاییان در تبریز در نزد آزادیخواهان ارجی داشت. زیرا یگانه جایگاهی بود كه در آن زبان انگلیسی و دانش های اروپایی تدریس می شد و بسیاری از جوانان روشنفكر به آنجا رفت و آمد داشتند. در آن هنگام یك همبستگی میان آن مدرسه با جنبش مشروطه پدید آمد و آن پیوستن مستر باسكرویل یكی از آموزگاران آنجا به این نهضت بود. باسكرویل جوان بیست و پنج ساله ای بود كه اندكی پیش از جنگ های تبریز برای آموزگاری از آمریكا به این شهر رسید و چنانكه هم وطن او مستر شت نوشته است وی تازه دانشگاه پرینستون را به پایان رسانیده و گواهینامه BA گرفته بوده و نخستین كارش همین بود كه به آموزگاری در این مدرسه بپردازد. باسكرویل چون به تبریز رسید و سراسر شهر را پر از جنب وجوش یافت خونش به جوش آمد و به آزادی ایران دلبستگی پیدا كرد. وی چون در آمریكا دوره سپاهیگری را به پایان رسانیده و در آن باره آگاهی داشت، جوانانی را زیر دست خود گرفته آموزش می داد. جوان ساده آرزوی بس بزرگی در دل می پرورید. دسته خود را «فوج نجات» نامیده از یكایك آنان پیمان می گرفت كه در هر جنگی پیشرو بوده و چون به دشمن نزدیك شوند در بند سنگر نبوده فدایی وار به ایشان بتازند، بكشند و كشته شوند. در این میان كنسول آمریكا از كار وی آگاهی یافته دلگیر شد و به باسكرویل یادآوری كرد كه این دخالت او در امور ایران نافرمانی از قانون آمریكا است و او را شایسته كیفر می گرداند. باسكرویل آشكارا پاسخ داد چون ایرانیان در راه آزادی می كوشند من به ایشان پیوسته ام و باكی از قانون آمریكا ندارم. در روز حادثه كه شمارپیروان وی به سیصد تن می رسید او دمی آرام نمی نشست و درون مسجد نیز سربازان را به مشق و ورزش وامی داشت. یكی از شاهدان می گوید: همین كه كوچه باغ را به پایان رسانیده به دهنه كشتزار نزدیك شدیم، باسكرویل فرمان دو داده، خویشتن در جلو رو به سوی سنگر قزاقان دویدن گرفت. چند تنی از ما پی او را گرفتند و دیگران چون توپ و گلوله را در برابر می دیدند پیروی نكرده بی درنگ دو دسته شده، دسته ای به باغ های این دست و دسته ای به باغ های آن دست رفتند و پشت درخت ها و دیوارها سنگر گرفتند. اما باسكرویل همین كه تیری انداخت و چند گامی دوید قزاقی آماج گلوله اش گردانید و در آن هنگام كه می افتاد فرمان «درازكش» داد. پس از چندی آواز باسكرویل بلند شد: «حجلی آقا من تیر خوردم». این گفت و دیگر خاموش شد.
به گفته كسروی منظور او از «حجلی آقا»، حاجی رضازاده شفق بوده است.
منبع: تاریخ مشروطه كسروی
نسیم گودرزی
منبع : روزنامه شرق
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران انتخابات سیدابراهیم رئیسی دولت سیزدهم مجلس شورای اسلامی روز دختر رافائل گروسی رئیس جمهور سید ابراهیم رئیسی رهبر انقلاب حجاب مجلس
قتل تهران پلیس هواشناسی شهرداری تهران وزارت بهداشت بارش باران آموزش و پرورش سیل فضای مجازی سلامت قوه قضاییه
گاز دولت مسکن خودرو قیمت دلار مالیات قیمت طلا قیمت خودرو حقوق بازنشستگان ایران خودرو بازار خودرو بانک مرکزی
نمایشگاه کتاب نمایشگاه کتاب تهران تلویزیون ازدواج کتاب محمدمهدی اسماعیلی سینمای ایران سریال دفاع مقدس تئاتر موسیقی سینما
هواپیما دانشجویان دانش بنیان اینوتکس
رژیم صهیونیستی اسرائیل جنگ غزه فلسطین آمریکا رفح حماس روسیه حمله به رفح نوار غزه ترکیه مصر
رئال مادرید فوتبال استقلال پرسپولیس لیگ قهرمانان اروپا بایرن مونیخ لیگ برتر بازی باشگاه استقلال لیگ برتر ایران ذوب آهن نساجی
تبلیغات اینترنت اپل سامسونگ ناسا عیسی زارع پور آب گوگل مایکروسافت
سرطان هندوانه کنسرو بیماران خاص آسم سنگ کلیه بیمه سبزیجات اعتماد به نفس