جمعه, ۸ تیر, ۱۴۰۳ / 28 June, 2024
مجله ویستا

آمریکا و ناآرامی های فرانسه


آمریکا و ناآرامی های فرانسه
پدیده ها و حوادث داخلی به علت ماهیت آنها كه ویژگی های بومی دارند باید در حوزه خاص خودش مورد توجه قرار گیرند. نظریه غالب این بود كه «سیاست [بده و بستان ها، نزاع ها و تصمیمات در قلمرو داخلی] تا لبه و حاشیه مرزهای كشور تداوم می یابد.» از میان دو قلمرو متفاوت و متمایز، قلمرو داخلی ویژگی های خاص خود را دارد و جدا از اینكه چه اتفاقاتی در آن حادث می شود تنها می بایستی دغدغه مردم كشور باشد. قلمرو خارجی نیز كه جدا از مسائل درونی فعال است و متاثر از كیفیت تعاملات در داخل ممالك نمی گردد تنها محدود به عملكرد بیرونی بازیگران است. نظریه و تئوری های روابط بین الملل به ضرورت اینكه كشورهای برتر نظام غالباً اروپایی بودند به شدت متكی بر تحلیل های نویسندگان و سیاستمداران قاره اروپا بود. از نظر اینان، عناصر تعیین كننده رفتار بازیگران، نیازهای قدرت های اروپایی هستند بنابراین پرواضح است كه آنچه در داخل كشورها و بالاخص كشورهای غیراروپایی می گذرد اهمیت ندارد. در ثانی از نظر اینان چون مردم غالباً چندان توجهی به مباحث سیاست خارجی ابراز نمی كنند و آن را به رهبران سیاسی واگذار كرده اند، غیر طبیعی جلوه نمی كند كه تصمیمات بدون توجه به اتفاقات در داخل مملكت گرفته شود. اما به تدریج اعتقاد به انزوای عملكردی سیاست خارجی و داخلی زیر سئوال رفت. استحكام دموكراسی در كشورهای اروپایی و دخالت وسیع تر شهروندان در سیاستگزاری ها براساس دسترسی فزون تر مردم به اطلاعات و گستردگی ارتباطات صورت گرفت و همین عاملی بود كه منجر به گسترش دغدغه مردم به مسائل بین المللی شد. از سوی دیگر استعمارزدایی و افزایش تعداد كشورهای مستقل باعث شد كه مردم و رهبران این ممالك در رابطه با كشورهای دیگر نقش بیشتری را به سوابق تاریخی و سنت های بومی كشورهای دیگر بدهند. در این چارچوب است كه امروزه به وضوح شاهد هستیم كه یك تنیدگی پیچیده بین دو قلمرو داخلی و خارجی وجود دارد. آنچه در داخل یك جامعه می گذرد به سرعت و به شدت در چگونگی عملكرد آن بازیگر در صحنه جهانی تاثیر می گذارد. در عین حال هنگامی كه در بیرون از مرزهای كشوری، رهبران آن كشور سیاستی را دنبال می كنند بدون كمترین درنگی تاثیرات آن را در معاملات داخلی نظاره می كنند. با توجه به این واقعیت است كه متوجه می شویم چرا نگاه سنتی به ماهیت ارتباط بین سیاست داخلی و خارجی با یك درك مدرن جایگزین شده است و اینكه چرا دولت ها نه تنها باید حوادث داخلی را در رابطه با تاثیرگذاری آنها در دیدگاه های مردم خود به تحلیل بگیرند بلكه باید توجه به اثرات آن حوادث در جایگاه جهانی خود داشته باشند.
• تمدن فرانسوی و واكنش مسلمانان
آنچه فرانسه را از قدرت های استعماری متمایز می سازد و آنچه فرانسه را در سطحی فراتر از آمریكا به عنوان بازیگر شاخص امروزی در صحنه جهانی قرار می دهد برای شهروندان و سیاستمداران این كشور كاملاً واضح و مشخص است و آن چیزی نیست جز تمدن و فرهنگ متمایز آن كشور. این نگاه تاریخی كه در عصر سنتی روابط بین الملل، فرانسه را مجبور به رقابت به بستر خون و آهن با انگلستان كرد، در جهان مدرن فضای روانی ضروری برای عملكرد ناپلئون، دوگل و شیراك در صحنه گیتی را فراهم آورده است. از نقطه نظر فرانسویان آنچه این كشور را برای دیگران جذاب ساخته است ویژگی های تمدنی و فرهنگی این كشور است كه در طول تاریخ منجر به این شده است كه تاثیرگذاری بد توده ها در ممالك دیگر و رهبران آنان افزایش یابد. بیش از پنج میلیون مسلمان در فرانسه زندگی می كنند كه اكثر آنها یا خانواده هایشان از مستعمرات سابق در شمال آفریقا و خاورمیانه هستند. به همین تعداد در آمریكا مسلمان ها زیست می كنند كه اكثراً از خاورمیانه هستند. از نظر فرانسویان مسلمانان ساكن كشورشان تحت تاثیر تمدن فرانسوی هستند كه در دوران استعمار تجربه گر آن بوده اند در حالی كه مسلمانان ساكن در آمریكا مجذوب تبلیغات و جلوه های مادی زندگی آمریكایی هستند كه زندگی در این كشور را انتخاب كرده اند. انتخاب مبتنی بر جلوه های تمدنی، یكپارچه شدن در جامعه را طبیعی و تسریع می كند در حالی كه انتخابی كه مبتنی بر جلوه های مادی و علل تبلیغاتی باشد منجر به این می شود كه فرد مسلمان مهاجرت كننده هیچ گاه خود را جزء جامعه احساس نكند و ارزش آن را به سخره بگیرد و علیه جامعه غیر مادری خود بشورد.
شورش های هفته های متمادی به وسیله جوانان متعلق به خانواده های مهاجر كه سال ها تحت تاثیر فرهنگ فرانسوی بوده اند، شوك وسیعی را در بین مردم فرانسه و بالاخص نخبگان این كشور در حیطه فرهنگی و سیاسی به وجود آورده است. اتفاقی كه همواره انتظار می رفت در آمریكا بیفتد در كشوری به وقوع پیوسته است كه كمترین آمادگی روانی را برای مقابله و درك آن داشته است. در ابتدا صحبت از این شدكه خرابكاری ها كار تعداد محدودی عوامل جنایتكار و «بی سروپا» است كه نگاه حاكم بر وزارت كشور فرانسه بود، اما به تدریج این نگاه حاكمیت یافت كه علت اصلی اقدامات خصمانه در جدایی فرهنگی بین مهاجرین و فرانسویان است. هر چند كه وضعیت مادی خانواده های مهاجرین به فرانسه مانند وضعیت مهاجرین به آمریكا نیست اما در مورد فرانسه باید توجه را به ناتوانی ساختارهای ارزشی و فرهنگی فرانسه برای مسیر دادن به دغدغه های مهاجرین مسلمان نسبت داد. در این رابطه تصمیم دولت فرانسه با حمایت همه جانبه آحاد مردم فرانسه درخصوص اجبار مسلمانان به عدم استفاده از حجاب هنگام حضور در مدارس نشانه های اولیه این گسل وسیع فرهنگی بین جامعه مهاجرین و جامعه فرانسوی باید تلقی شود.
• تقویت آتلانتیك گرایی و تنیدگی هویتی
عدم نمایش توانایی در حل و فصل معضلات روزمره شهروندان كه خود را در به آتش كشیدن هزاران وسیله نقلیه و به آتش كشیدن ساختمان ها متجلی ساخت مشروعیت ساختار و قدرت را تضعیف كرد. تنزل جایگاه جهانی فرانسه، اعتبار این كشور را خدشه دار ساخته كه این خود منجر به تنزل نفوذ در شكل دادن به معاملات بین المللی می شود. قدرت چانه زنی هر بازیگری تا حدود وسیعی برخاسته از میزان نفوذ در حركت دادن دیگر بازیگران به سوی اهداف تعیین شده است. با توجه به اتفاقات به وجود آمده، فرانسویان مواجه با كاهش مدام فضای چانه زنی هستند. بدین روی است كه طبیعی جلوه می كند كه شاهد افزایش نفوذ و تاثیرگذاری گرایش های طرفدار تقویت آتلانتیك گرایی و تقلیل منزلت اروپا محوری باشیم. آمریكا همیشه این اعتقاد را بیان داشته است كه استحكام یكپارچگی در بین كشورهای اروپایی می بایستی مكمل نزدیكی و دوستی با آمریكا باشد و این آن را تقویت كند.انگلستان وظیفه اشاعه این نظر را در بین اروپاییان در طول دهه های گذشته بر عهده داشته است. به همین جهت شاهد عملكرد متفاوت این كشور در برابر جبهه مقابل بوده ایم. برخلاف آمریكا، جبهه فرانسه- آلمان تاكید را بر این قرار داده اند كه نیاز به شكل گیری هویت متفاوت و متمایز و در شكلی وسیع تر مخالف آمریكا در قاره است. هویت اروپایی ضروری است چرا كه باید جلوی آمریكایی شدن فرهنگ اروپا را گرفت. خروج فرانسه از فرماندهی مدیترانه ای ناتو، به وسیله شارل دوگل، تلاش صدراعظم آلمان ویلی برانت در راستای گشایش به شرق در دوران اوج جنگ سرد و مخالفت شدید و توامان ژاك شیراك و گرهارد شرودر با آمریكا در خصوص بحران عراق كاملاً در چارچوب اعتبار دادن به هویت اروپایی باید ارزیابی شود. محوریت فرانسه در جبهه ضدیت با آمریكا به شدت برخاسته از جایگاه تمدن این كشور در گستره اروپا بوده است. ناآرامی های فرانسه به وضوح اعتبار نظری طرفداران هویت اروپایی را خدشه دار كرده است. این نگاه كه فرهنگ و ارزش آمریكایی به لحاظ عملكرد خود باید در قاره مورد توجه قرار گیرد و به تعارض گرفته نشود محققاً تقویت شده است. شكست فرانسه در ترغیب كشورهای مركز و شرق اروپا برای مخالفت با آمریكا و موضوع عراق منجر به انزوای این كشور در قاره شد. حوادث داخلی اخیر بیش از پیش تفكر قدرت دیگر اروپایی یعنی انگلستان را در خصوص تنیدگی هویتی با آمریكا و رد نظریه هویت خاص اروپایی كه فرانسه محور سیاست خود قرار داده بود تقویت كرده است. دولتی كه با مشكل مشروعیت داخلی مواجه شود به شدت در موضع ضعف در صحنه ترغیب بین المللی قرار می گیرد. شكست در جنگ را می توان جبران كرد و روحیه ملی را به شرایط مطلوب برگرداند اما ترمیم مشروعیت ارزش های حیات دهنده هویت ملی را كه به چالش گرفته شده اند بسیار مشكل است بتوان ترمیم كرد. واضح است كه فرانسه در قاره به حاشیه رانده شده است و نگرش های رقیب فرانسوی ها در موقعیت هدایت كننده و شكل دهنده به سیاست های قاره ای قرار گرفته اند. فرانسه كه در قاره با توجه به شكست دولت این كشور در ترغیب شهروندان به قانون اساسی در شرایط غیرمطلوب قرار گرفته بود امروزه محققاً از اعتبار ضروری و حیثیت ارزشی برای به چالش كشیدن حضور همه جانبه آمریكا در اروپا محروم شده است.هویت اروپایی به عنوان «بچه محبوب» فرانسه بیش از همیشه در حاشیه مباحثات اروپایی به لحاظ تضعیف داخلی نخبگان فرانسوی قرار گرفته است و موضع آمریكا كه خواهان همسویی وسیع تر دوسوی آتلانتیك به رهبری تلویحی قدرت غیراروپایی است جلوه وسیع تری یافته است.
• خاورمیانه بدون فرانسه
فرانسه محققاً از نقطه نظر نظامی یك قدرت قاره ای محسوب می شود اما این كشور فاقد ظرفیت لازم سخت افزاری برای به نمایش گذاشتن قدرت در گستره جهانی و بالاخص خاورمیانه است. به دنبال حوادث ۱۹۵۶ كانال سوئز آغاز نقش برجسته و قاطع آمریكا و از بین رفتن نقش آفرینی فرانسه به عنوان یك قدرت نظامی را در خاورمیانه باید پذیرفت. اما به لحاظ ویژگی های خاص فرهنگی فرانسه همچنان نقش تاثیرگذار را در مستعمرات سابق متجلی ساخته است. با توجه به این واقعیت بوده است كه آمریكا همچنان همكاری فرانسه در حل و فصل مشكلات را در رابطه با مستعمرات سابق فرانسه به عبارتی حوزه های تمدنی فرانسه را خواستار بوده است. آمریكاییان در راستای تقویت موضع خود در خاورمیانه این درك عقلانی را به نمایش گذاشتند. ضرورتی غیرقابل اجتناب برای استفاده از كانال های فرانسوی وجود دارد. این نكته بیش از همیشه در مسائل مربوط به سوریه و لبنان خود را نشان داده است. در تلاش برای تصویب قطعنامه ۱۵۵۹ كه سوریه را بعد از بیش از دو دهه مجبور به خروج از لبنان كرد آمریكا حمایت فرانسه را درخواست كرد. این كشور به دنبال ترور رفیق حریری كه از دوستی شخصی با رهبر فرانسه برخوردار بود خواهان حمایت فرانسه برای دخالت دادن سازمان ملل برای به مجازات رسانیدن عاملان شد. آمریكا برای به دست آوردن مشروعیت عملیاتی در لبنان و فرانسه نیازمند حمایت فرانسه است. آمریكا در خاورمیانه به عنوان متحد اسرائیل و در بسیاری از كشورهای منطقه مهره دست آموز اسرائیل قلمداد می شود.
سوریه با تونس بر این تصور در منطقه بود كه به گسترش حوزه نفوذ خود در لبنان توجیه اخلاقی داد و در برابر فشارهای آمریكا و فشارهای مخالفان خود در لبنان مقاومت كرد. آمریكا با دخالت دادن و اعطای نقش رهبری به فرانسه در بیرون راندن نیروهای سوری از لبنان و هدایت قطعنامه ضدسوری شورای امنیت درخصوص ترور رفیق حریری سعی بر این كرده است كه هزینه های حضور خود در منطقه را كاهش دهد. مردم لبنان و سوریه كه دارای وابستگی های فرهنگی با فرانسه هستند همیشه مخالفت وسیع این كشور با سیاست های اسرائیل را تحسین كرده اند محققاً نسبت به ارزیابی های فرانسه درخصوص موضوعاتی كه با آن درگیر هستند اعتبار قائل می شوند. آنچه را كه آمریكا در لبنان و سوریه فاقد آن است فرانسه دارا است، یعنی تصور منصف بودن در منازعات منطقه ای و این به شدت نیروهای ضدآمریكایی را در سوریه و لبنان تضعیف كرده است. امیل لحود رئیس جمهور لبنان و بشار اسد رئیس جمهور سوریه می توانند با متهم كردن آمریكا به پیاده سازی سیاست های اسرائیل مردم كشور های خود را علیه ارزش های آمریكایی كه از طریق سازمان ملل اشاعه می یابد تحریك كنند اما از این سلاح نمی توانند بهره برداری كنند به خصوص اگر فرانسه مسئول و ناظر و هادی باشد. فرانسه با توسل به اعتبار خود موفق شد به آمریكا كمك كند كه دو قطعنامه فوق را علیه سوریه به تصویب برساند بدون اینكه امكانی برای چالش سوریه باشد. به عبارت دیگر فرانسه موفق شد جنبه های خشن قدرت آمریكا را مدیریت كند و از طریق نهادهای بین المللی و چندجانبه گرایی به حل و فصل معضلات منطقه ای بپردازد. آنچه حوادث اخیر فرانسه به وجود خواهد آورد این است كه نفوذ و قدرت تاثیر گذاری این كشور به شدتی وسیع تر تضعیف و كاسته شود. آمریكا در آ ینده تحت فشار كمتری خواهد بود كه در كشورهایی از قبیل لبنان و سوریه با توجه به منافع و اعتبار فرانسه تصمیم گیری كند. شورش های مسلمانان ساكن در فرانسه، منجر به این خواهد شد كه ارتباطات فرهنگی بین فرانسه و موطن اصلی این مهاجرین تضعیف شود و به تدریج قالب های فكری و ارزشی آمریكا خلأ را پر كنند، همانطور كه آمریكا در منطقه نفوذ سنتی انگلستان یعنی عراق به ایفای نقش رهبری پرداخته است، در آینده نه چندان دور شاهد خواهیم بود كه آمریكا بدون توجه به نیازهای فرانسه نقش رهبری را بر عهده بگیرد. فرانسه در فرآیند خروج كامل از معادلات خاورمیانه قرار گرفته است و در چشم انداز بلندمدت فرانسه را تنها در حاشیه معادلات منطقه می توان متصور شد. آنچه در چند هفته در شب های تیره و تار حومه پاریس و شهرستان های فرانسه به وقوع پیوست پیامدهای گسترده در اعتبار و منزلت جهانی فرانسه و بالاخص نفوذ این كشور در خاورمیانه خواهد داشت. آنچه را كه آمریكا نتوانست از طریق سیاست های خود انجام دهد، تظاهركنندگان مسلمان در فرانسه برایش به ارمغان آوردند. فرانسه در شرایطی از نقطه نظر ارزشی قرار گرفته است كه چاره ای جز واگذار كردن مناطق نفوذ فرهنگی خود به آمریكا ندارد. نخبگان فرانسوی از نقطه ای ضربه خوردند كه كمترین انتظار را داشتند و آمریكاییان بهره مند از كمك گروه هایی در گستره سیاست خارجی شدند كه برایشان باوركردنی نیست.
دكتر حسین دهشیار
منبع : روزنامه شرق