یکشنبه, ۱۷ تیر, ۱۴۰۳ / 7 July, 2024
مجله ویستا
بررسی ریشهها و خاستگاههای تکثرگرایی
![بررسی ریشهها و خاستگاههای تکثرگرایی](/mag/i/2/k0crm.jpg)
گفتنی است كه در این پژوهش از ریشهها و عوامل اصلی و تأثیرگذار بر كثرتگرایی دینی سخن به میان آمده است. از این رو، از بعضی خواستگاههای جانبی دیگر صرف نظر شده است.
یكی از مسائلی كه در حوزه فلسفه دین مطرح است «كثرتگرایی دینی»(۲) یا به عبارتی پلورالیزم دینی است. بحث پلورالیزم دینی زاییده تفكر غرب است. زمانی كه این بحث به دنیای اسلام و به دنبال آن در ایران آورده شد، همانند این كه جلای وطن كرده باشد همواره احساس غربت میكرد: یعنی به جایی آورده شده است كه هیچ موطن و موقفی برایش نیست؛ چون او ناخواسته و سرخورده، وارد وطنی شده است كه اولاً: نیازی به او نبوده و ثانیا: بستر و زمینه رشد و تكاملش هم مهیا نبود. ما در این پژوهش به بررسی عوامل و خاستگاههای تولّد و زایش پلورالیزم دینی (كثرتگرایی دینی)، خواهیم پرداخت. غرض آن است كه آیا عواملی كه باعث تولد چنین تفكری در غرب شده، در جامعه دینی ما نیز متحقق است؟ آیا به راستی طرح بحث پلورالیزم دینی در عالَم اسلامی، یك مسأله ضروری است؟ این مسأله (كثرتگرایی دینی) چه معضل درون دینی از عالَم اسلام و مسلمانان را خواهد زدود؟
بحث پلورالیزم دینی در اصل، اندیشهای غربی است و تولدش هم در غرب بوده و در آنجا نیز مشتری فراوان دارد؛ اما این بحث به زبان عدهای از هموطنان ما هم خوش آمده است، به همین جهت با آب و تاب خاصی كه كاملاً در تأیید تفسیر غربی است، تبیین كردهاند. ما مسلمانان مفتخریم كه در همه اعصار به اصول دین مبین اسلام معتقدیم و در زندگی روزمرهمان آن را به عنوان اصل تردیدناپذیر، پذیرفتیم و جایگاه آن در عالیترین مرتبه از عقایدمان، منزل كرده است؛ بنابراین، نیازی نداریم برای حفظ دین و احیای ارزشهای دینی و ایمان دینی خود، آن را جایگزین نماییم. استاد شهید مرتضی مطهری در این مورد چنین فرموده است:
«قرآن هرگز كلمه دین را به صورت جمع (ادیان) نیاورده است. از نظر قرآن آنچه وجود داشته است به دین بوده و نه ادیان... قرآن كریم كه دین خدا را از آدم تا خاتم یك جریان پیوسته معرفی میكند، نه چند تا، یك نام روی آن میگذارد و آن اسلام است. البته مقصود این نیست كه در[هر یك از] دورههای مختلف دین خدا با این نام خوانده شده است و با این نام در میان مردم معروف بوده است؛ بلكه مقصود این است كه حقیقت دین، دارای ماهیتی است كه بهترین تصرّف آن لفظ اسلام است: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ الإِْسْلامُ»(۳).»(۴)
غربیها با شروع دوره رنسانس و با ورود به دروازههای مدرنیته، ارزش دین و دینداری را به نفع علم، تكنولوژی و مدرنیته فدا كردند. اندیشمندانی چون شلایر ماخر (۱۸۳۴ـ ۱۷۶۸ م) و به دنبال آن جان هیك (۱۹۲۲ م) تلاش و كوشش فراوان نمودند تا در ابتدا به داد دین و دینداری برسند و حیثیت و اعتبار و ارزشهای دینی از دست رفته را با پلورالیزم دینی دوباره بدست آورند و بعد به آزادیهای اعتقادی انسانها هم وقعی بنهند.
سعی و تلاش ما در مقدمه این بحث، این است كه جَستی در بنیان تفكر غرب زنیم و اساس و اصول نگرش غرب را درباره علم، دین و الهیات از قبل و بعد دوره مدرن بدست آوریم تا بتوانیم درك درستتری از عوامل و خاستگاههای پلورالیزم دینی را مد نظر قرار دهیم.
اگر بخواهیم زیربنای عوامل و خاستگاههای پلورالیزم دینی (كثرتگرایی دینی) را در منشأ فلسفی آن جستجو كنیم، باید به سراغ پدر فلسفه جدید غرب، رنه دكارت (۱۵۹۶ـ۱۶۵۰م) برویم. دكارت مؤسس فلسفه جدید غرب است و از طرف دیگر، تاریخ تفكر غرب پس از اتمام دوره قرون وسطی و به دنبال دوره رنسانس، دورهای آغاز شد كه از آن تعبیر به دوره مدرن كردن و تفكر حاكم بر این دوره را مدرنیته (Modernity) نامیدند.(۵) اما تفكر در دوره قرون وسطی چگونه بوده است؟
قرون وسطی وقتی شروع میشود كه تفكر دینی مسیحی نحوی معقولیت برای خودش پیدا میكند. یعنی دارای یك جور شأن عقلی و فلسفی میشود. تعالیم دینی آن همانگونه كه در اناجیل آمده، شأن دینی دارد؛ اما توجیه عقلیاش با سنت اگوستین (۳۵۴ـ۴۳۰ م) پیدا شده است. اینجاست كه تفكر قرون وسطی با معنایی از یقین، حاصل شد و آگوستین با لحاظ الهی و ایمانی و دینی آن را تعریف كرده بود. آگوستین نیز مانند دكارت با شك آغاز كرد؛ ولی شك او در جهت تحكیم و پایداری ایمانی بود كه در پی فهم و ادراك است.
در قرون وسطی یقین انسانی، حاصل وحی و تعالیم كلیسا بود. به همین جهت فهمی كه از عالم، آدم و غیره دارند، فهم دینی است. تفكر، ریشه در ایمان دینی دارد و چون ایمان نه تنها شكل دهنده به حقیقت؛ بلكه ضامن آن نیز محسوب میشده است، از این رو حقیقت را بر همین اساس، یقین دینی میانگاشتند و منفك از یكدیگر تصور نمیكردند.(۶) چگونه این نوع تفكر و نگرش دینی متزلزل شده است؟
وقتی به عصر دكارت نظر میكنیم، میبینیم او در دورهای بود كه دو قرن از قرون وسطی گذشته بود و عصر رنسانس هم، انسان و عالَمِ تازهای را به همراه آورده بود. از این رو، دكارت در دورهای بود كه انسان میخواست خود را از حجیّت، تبعیت دین، كلیسا و تعالیم آن برهاند. در این دوره بود كه یقین دینی قرون وسطایی كه اگوستین بنا نهاده بود، تبدیل به شك شد. دكارت مصمم بود كه یقین كاذبی را كه كسانی چون مونتینی در این دوره مدعی بودند كه میتوان با شك به آن رسید، به یقین جدیدی كه آن را حقیقی میدانست، تبدیل كند.(۷)
این یقین دكارتی، یقین مدرنیته است كه مبتنی بر معنای جدید عقل است. این عقل جدید، خود مختار است و مبتنی بر «Cogito»(۸) و چنین چیزی در قرون وسطی نبوده است؛ چون عقل در آنجا، یك عقل تابع ایمان است. عقلی است مخلوق، مطیع و خواهان رستگاری و فلاح.(۹)
دكارت عصر جدیدی را تأسیس كرد كه در آن، انسان معیار و ملاك وجود است: یعنی سوبژكتیویسم (Subjectivism) یا خودبنیادی بشر آغاز گردید، كه در نهایت به اومانیسم(۱۰) ختم شده است.(۱۱) از طرف دیگر دكارت كسی است كه حوزه الهیات را از فلسفه جدا كرده و بر بیاعتباری مباحث الهیات كه مبتنی بر یافتههای متألهان مسیحی بود تا حدودی بیرمق كرده بود.
كانت (۱۷۲۴ـ۱۸۰۴ م) با ورود خود در عرصه فلسفه، اصل سوبژكتیویسم دكارت را تحكیم كرد. از طرفی حمله وی به ما بعدالطبیعه، رشد فلسفههای تجربهگرا در دین را به دنبال داشت. مسیحیت غربی، به جای آن كه جایگاه خود را در نقد مبانی مختلف نشان دهد، واكنشهایی در قالبهای مختلف، كه در بعضی موارد هم فلسفی بود، نشان داد؛ غافل از آن كه این رویكرد، نه تنها دین را در برابر آن شبهات نجات نمیدهد؛ بلكه به انكار بسیاری از مبانی دینی میانجامد.
در عالم جدید كه امروز تعبیر به مدرن و مدرنیته شده است، انسان، همان انسان دوره قبل نیست. نگاه و نظر انسان در عالم جدید عوض شده است. گویی كه انسان بكلّی هویت خودش را تغییر داده است. در واقع همه چیز بر پایه سوبژكتیویته (انسان) است. مدار عالم، خدا و به طور كلی همه چیز را انسان (سوژه) تعیین، ابقاء و محو مینماید. دنیای انسان مدرن و متجدّد، عالمی است كه تمام توجهاش به دنیای مادی، ارزشهای دنیوی و پیشرفت در حوزه علوم تجربی است. او میخواهد تكنولوژی به حد اعلای خود برسد، به همین جهت باید سكولار(۱۲) باشد، البته قبل از آن اومانیسم شده است. پس خدا، در كجای دنیای انسان مدرن قرار دارد؟ در هیچ جا. چون خدا فراموش شده است. ارزشهای والای الهی در جامعه مدرن (و در مدرنیته)، از بین رفته است.(۱۳)در دوره جدید، انسان از قید و بند دین و شریعت، آزاد است. او خودش را لیبرال(۱۴) میداند. دیگر دین در عرصه سیاست، فرهنگ، اجتماع و قوانین آن دخالت ندارد و تمام همّ و غم دانشمندان و اندیشمندان، رسیدن به تعالی و تكامل دنیایی است و تمام تعلّقات متوجه همین جا (سكولاریسم) است.
در چنین دنیای متجدّد غربی، كه همه ارزشهای دینی و الهی از دست رفته است، عدهای از متفكران دینی از سر خلوص در صدد احیای ارزشهای الهی و دینی برآمدند. كسانی مانند شلایر ماخر (۱۸۳۴ـ۱۷۶۸م) و به دنبال او جان هیك (۱۹۲۲ م) و دیگران، سعی در رهایی از قید و بند و مشكلات الهیات و وضع موجود زمان خود، نمودند. از این رو مباحثی را طرح كردند كه امروزه به آن، مسائل كلام جدید میگویند. سؤال اصلی اینجاست كه آیا با طرح پلورالیزم دینی و یا تجربه دینی و مانند آن، اعتبار و ارزشهای والای الهی كه از دست رفته است مجددا احیا خواهد شد؟!
به نظر نگارنده، متفكران دینی غرب، اگر براستی خواهان برپایی و احیاء حقیقی دین و ارزشهای دینی هستند، لازم است دین و معرفت دینی را در تمام عرصههای زندگی مدرن غرب، جاری كنند تا غربیان با نوشیدن نور حقیقی دین، همراه با محصولات تكنولوژی، به سوی سعادت ره سپار شوند. در غیر این صورت با طرح مباحث كلامی جدید كه به صورت بسیار فرعی، مؤثر در عالم دینی غرب است، كاری از پیش نخواهند برد. ذكر این نكته در اینجا ضروری به نظر میرسد و آن این كه عالم اسلام، مشكلات و تنگناهای عالم غرب را نداشته است و حتی امروزه هم، خدا، وحی و سنت پیامبر او حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله در تمام عرصههای زندگی مسلمانان نقش اصلی و اساسی را ایفا میكند و نیازی نیست برای احیاء ارزشهای از دست رفته به مباحثی مثل پلورالیزم دینی تمسك نمایند. این مباحث، در عالم اسلام به صورت فرعی ـ نه از باب عوامل و خاستگاهی كه در غرب دارد ـ مطرح شده است. البته در عالم اسلام مشكلات دینی خاصی وجود دارد و متفكران دینی و فلسفی، باید در رفع آن و جایگزین كردن مباحث جدید، تلاش زیادی را متحمل شوند تا با استعانت از خداوند متعال، دین الهی بتواند الگوی مناسبی برای زندگی همه انسانهای خداجو و مؤمن گردد. انشاء الله.
مباحث این پژوهش (بررسی عوامل و خاستگاه كثرتگرایی دینی ـ پلورالیزم دینی)، در دو بخش طرح شده است. بخش اول به لحاظ معرفتی است؛ كه این بخش دارای پنج نكته است. و بخش دوم به لحاظ زمینههای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی است كه دارای چهار نكته است و نتیجهگیری این مباحث در پایان آمده است. بخش اول ـ بررسی عوامل و خاستگاه پلورالیزم دینی (كثرتگرایی دینی) به لحاظ معرفتی این بخش دارای نكاتی است:
▪ نكته اول:
در بحث معرفت و علم، در غرب چرخش عظیمی رخ داده است. چون علم و معرفت در فلسفه یونان باستان و نیز در فلسفه قرون وسطی، كاشف حقیقت بود. اگر علم حاصل میشد، آن علم ناظر به حقیقت است؛ اما با ورود به دوره مدرنیته و در عصر جدید، علم، آن مقام خودش را از دست داد. علم دیگر مطلقنگر و حقیقتیاب نبود. نسبیّت در علم و این كه معرفت و علم انسانی مطابق واقع نیست، از ویژگیهای دوره مدرن است.
این جریان شكاكیت كه باعث تردیدهایی در اعتقادات دینی گردید از آنجا آغاز شد كه هیوم (۱۷۱۱ـ۱۷۷۶م) با ایرادات جدی خود در باب علّیت، به معرفت و شناخت جزمی خدشه وارد كرده و سرانجام كانت را به فلسفه نقّادی كشاند. در ادامه این جریانِ عقلگریزی و عقل ستیزی، مكاتب اگزیستاسنیالیزم، پوزیتیویسم، پوزیتیویسم منطقی و فلسفههای تحلیل زبانی پدید آمدند.(۱۵) به همین جهت، بعضی از دانشمندان، فلاسفه و متكلمان غربی با این دیدگاه به ادیان نگریستند. چون در هر چیزی با دیده نسبیت و شك نگاه میكنند، یك نگرش جدید و نو به دین و الهیات نمودند و سؤالاتی را طرح كردند: از كجا معلوم دین مسیح حق باشد؟ و بعد میپرسند چرا بقیه ادیان حقّ هستند؟ (مثل دین اسلام، بودا و ...)
در واقع در طول تاریخ اندیشه و تفكر، چنین جریاناتی (شك) بارها اتفاق افتاده است. مثلاً در دوره فلاسفه پیش از سقراطیان درباره اصل و مادهٔ المواد (آرخه) عالَم، نظرات مختلف و در بعضی موارد متضادی ارائه شد. سوفسطاییان برای رهایی از چنین اوضاعی ظهور كردند و برای رفع تردید و شك در جامعه، قائل شدهاند به این كه معیار هر چیزی انسان است. معیار هر حقیقتی خود انسان است. هر انسانی هر چه را درست و حقیقی دانست همان درست و حقیقت است.(۱۶)
در دوره معاصر، در فلسفه دین و كلام جدید چنین وضعی به وجود آمد. از این رو، برخی از متفكرین غربی (شلایر ماخر، جان هیك و ...) برای رفع چنین تردیدهایی، نظراتی مثل پلورالیزم دینی و تجربه دینی را ارائه نمودند.
به عبارت دیگر بعضی از متكلمان مسیحی حتی در اصول دین مسیحی نیز دچار شك و تردید شدهاند. آیا دین مسیحیت حقّ است یا نه؟ اینها در خصوص خود حضرت عیسی مسیح هم شك كردند. آیا پیامبری به نام عیسی وجود داشته است یا نه؟ در بعضی موارد در رابطه با كتاب مقدس (تورات و انجیل) هم شك كردند: ما میدانیم كه این كتابها دست نوشته است و دستنوشتههای صحابه عیسی هم نیست؛ بلكه دستنوشتههای صحابه صحابه است. كتابهای تورات و انجیل سالها بعد از پیامبران نوشته شدهاند.(۱۷)
این عوامل باعث شده است كه بعضی از متكلمان مسیحی، بحث پلورالیزم دینی را مطرح كنند و بگویند نه تنها دین ما حق نیست، بلكه شاید ادیان دیگر هم حق نباشند. و در نهایت اگر دین ما حق است، همه آن ادیان دیگر هم حق است. بنابراین با توجه به نسبیّت در علم و معرفت، اینها به پلورالیزم دینی روی آوردند تا بتوانند شك و تردیدها را از بین ببرند و جان تازهای به جسم بیرمق الهیات مسیحی بدهند.
▪ نكته دوم:
یكی از عوامل و خاستگاههای نظریه پلورالیزم دینی، تلقی جدید نسبت به ایمان است. از زمانی كه نقش عقلانیت و استدلال و برهان در نظریات دینی، خاصیت خودش را از دست داد، مقوله ایمان، از شأن استدلالی و عقلی به شأن تجربی، شخصی، احساسی و عاطفی تغییر هویت داد. در این چرخش باید به نقش شلایر ماخر توجه كرد. وی با طرح مسأله تجربه دینی و به دنبال آن پلورالیزم دینی، در واقع به دنبال احیای مسیحیت بود.(۱۸) شلایر ماخر عقیده داشت: «مبنای دیانت، نه تعالیم وحیانی است چنان كه در سنتگرایی مطرح است، نه عقل معرفتآموز(۱۹)، چنان كه در الهیات طبیعی (عقلی) مطرح است، نه حتی اراده اخلاقی(۲۰) چنان كه در نظام فلسفی كانت مطرح است؛ بلكه در انتباه دینی(۲۱) است كه با همه آنها فرق دارد. دیانت، موضوع تجربه زنده است نه عقاید رسمی مرده. و قابل تحویل به اخلاق یا حكمت عملی یا حكمت نظری نیست؛ بلكه باید با خودش سنجیده شود و بر وفق معیارهای خودش فهمیده شود... الهیات را باید از بازاندیشی تجربه دینی برآورد.»(۲۲)تلاش شلایر ماخر و به دنبال آن رواج نظریه تجربه دینی، یكی از خاستگاههای مهم حوزه معرفت و شناخت در رابطه با بحث پلورالیزم دینی است.
▪ نكته سوم:
رواج نظریات مختلف در حوزه فلسفه علم و تأثیر آنها در حوزههای معرفتی، بویژه معرفت دینی، از عوامل دیگر بروز پلورالیزم دینی بوده است.
اموری كه مرتبط با اثباتپذیری، ابطالپذیری و بخصوص صدق و كذب گزارهها بودند، سبب شد كه عدهای در این جریان به اثباتناپذیری و در نهایت به بیمعناانگاریِ گزارههای دینی روی آورند. بدین سبب و رویكردهای جدیدی در خصوص زبان دین به وجود آمد. ابطالگرایان در این سیر، بیمعناانگاری گزارههای دینی را نپذیرفتند؛ اما سرانجام، با تأكید بر اثبات ناپذیری این گزارهها، نتیجهای مشابه در حوزه معرفت دینی به بارآوردند. بدیهی است كه توجه به نظریههای زبانی و ابتنای پلورالیزم بر آن، واكنشی در جهت رهایی از این قبیل شبهات جدّی فلسفی بود.(۲۳)
▪ نكته چهارم: تعارض علم و دین
تعارض علم و دین در كلام مسیحی كاملاً مشهود بوده است. آباء كلیسا در دوران قرون وسطی: یعنی زمانی كه حاكمیت بدست آنها بود، تلاش زیادی كردند تا تعالیم دینی و كلیسا را در تمام عرصههای زندگی، حوزههای علوم تجربی، نجوم و حتی در مسائل سیاسی جای دهند. به این معنی كه هیچ نظریه، برنامه یا طرح علمیای نباید بی اجازه كلیسا مطرح شود. بعد از دوره رنسانس، تحوّل فكری جدیدی كه به وجود آمد و در پی آن نگرش جدیدی نسبت به علوم طبیعی، تجربی، نجوم و فلسفه صورت گرفت (انقلاب كپرنیكی در نجوم، انقلاب فلسفی دكارت، فلسفه نقادی كانت). از همان ابتدای نگرش نوین به عالَم و آدم، آباء كلیسا به مخالفت با آنها پرداختند و با كمك احكام دینی و نفوذ و قدرت اجرایی خود، مانع آن شدند.
این دو جریان (علم و دین) در نتیجه تضارب و تعارض، هر یك به راه خود رفتند و از اینجا جدایی دین و علم شروع شد. البته خود این جریان تعارض، باعث بروز شكاكیت در هر دو حوزه (علم و دین) شد. با فلسفه دكارت و یقین اوّلیه غیرقابل تردید او (Cogito) شك از دامن علم زدوده شد و به همین سبب كوجیتوی دكارت، سرآغاز مدرنیته و مبدأ اومانیسم در غرب شده است. شكاكیت در حوزه دین هم رسوخ كرد و باعث تردیدهای جدی در اعتقادات دینی گردید. البته این شكاكیت با تردیدهایی كه هیوم وارد كرد، مسأله را تشدید كرد. از این رو، سیر الهیات در غرب، راهی بسیار دشوار و سختی را پیش رو داشت.
از طرف دیگر از این جدایی علم و دین، با پیشرفتی كه در علوم تجربی و فیزیك به وجود آمد در نهایت به نفع علم و به ضرر و ركود دین منجر شد؛ تا جایی كه استدلالیون قرن هیجدهم مانند بیل و فلاسفه دائرهٔ المعارفی فرانسه به طور كلی، دیگر مقام و منزلتی برای دین قائل نبودند.(۲۴) در چنین اوضاعی شلایر ماخر و متكلمان بعدی برای احقاق حق در مورد دین، بپاخاستند و با طرح مسائلی چون تجربه دینی، پلورالیزم دینی و... در كلام جدید، خواهان احیای تفكر دینی و مانع ركود و سكون تحركات دینی در افكار و عقاید مردم شدند.
▪ نكته پنجم:
عامل پنجم در حوزه معرفت در پیدایش پلورالیزم دینی، انحصارگرایی دینی است. ما این عامل را در ذیل بخش اول نهادیم (حوزه معرفت و شناخت)؛ زیرا انحصارگرایان تنها راه رسیدن به معرفت حقیقی را فقط در دین خاص خود (مسیحیت) امكانپذیر میدانند، از این رو به مخالفت با اندیشههای دیگر در حوزههای مختلف پرداختند.
انحصارگرایی، بیش از همه در دین مسیح ظهور نموده است. در قرون وسطی تفكر مسیحی میدان وسیعی را به خود اختصاص داد؛ تا جایی كه كلام مسیحی از تفكر ناب، فاصله گرفت و به سمت ظاهر نصوص رفت. از تفاسیر ظاهری و سطحی كتاب مقدس (انجیل) برداشتهایی میكردند كه تنها راه نجات را مسیح و كلیسا معرفی میكرد.(۲۵) این تفكر انحصارگرایی دینی مسیحی تا جایی پیش رفت كه قائل شدهاند، حضرت موسی یا حضرت ابراهیم از اهل بهشت نیستند؛ چرا كه ایشان غسل تعمید نیافته بودند. از این رو عدهای از متكلمان مسیحی معتقد بودند كه حضرت عیسی برای نجات آنها اقدام میكند. به همین سبب نصگرایی افراطی مسیحی، یكی از عوامل ظهور انحصارگرایی در دنیای غرب بوده است.(۲۶) متكلمان انحصارگرای مسیحی، مستندات خود را از كتاب مقدس (انجیل یوحنا) اخذ كردهاند: «من راه و حقیقت و حیات هستم»(۲۷) و «كسی به پدر آسمانی نمیرسد مگر به وسیله من»(۲۸)
به عنوان مثال كارل بارث (۱۹۶۸ـ۱۸۸۶م) متأله پروتستان معتقد است كه رستگاری، فقط در گرو تجلّی راستین خداوند است. خداوند به این طریق، خود را به ما نشان میدهد و عرضه میكند.
«تنها یك تجلّی وجود دارد: تجلی میثاقی، تجلّی اراده اصیل و بنیادین خداوند... ما بدون عیسی مسیح و مستقل از او مطلقا نمیتوانیم درباره خداوند و انسان و رابطه آنها با یكدیگر چیزی بگوییم.»(۲۹)
در واقع پلورالیزم دینی نوعی واكنش نسبت به نظریه انحصارگرایی دینی است كه در ابتدا توسط شلایر ماخر و در ادامه و به صورت مدون به وسیله جان هیك تأسیس وتدوین شد.
بخش دوم: بررسی زمینههای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی پلورالیزم دینی این بخش هم دارای چند نكته است.
▪ نكته اول: لیبرالیسم سیاسی
یكی از عوامل مهم در ظهور پلورالیسم، لیبرالیسم سیاسی است. لیبرالیسم را میتوان به طور دقیق، نگرشی به زندگی و مسائل آن وصف كرد كه تأكیدش بر ارزشهایی همچون آزادی برای افراد و اقلیتها و ملتها است.(۳۰)
لیبرالیسم میگوید: آزادی نامحدود انسان را هیچ نیرو یا منبعی نمیتواند مقید كند و بایدها و نبایدهایی را برای او تعیین كند.(۳۱)
لیبرالها در مجموع عقلگرا بودهاند و در نهایت، چیزی را توسعه دادند كه منجر به نگرشی دنیوی و گرایش به آن سكولار (Secular) نام گرفت. از نظر لیبرالها، دین عقیدهای همانند عقاید دیگر است كه تحمّل میشود و كلیسا یك نهادی خصوصی است و آن را همانند نهادهای دیگر باید پذیرفت. از نظر لیبرالها، دستیابی به آزادی كامل دینی، مستلزم دنیوی یا غیردینی ساختن زندگی عمومی است.
لیبرالیسم در عرصه سیاست، خواهان آزادی فرد در مقابل كنترل یا هدایت دولت است. علاوه بر دولت، هر مؤسسه و نهاد دیگری كه بخواهد آزادی فرد را كنترل كرده یا بر آن نظارت داشته باشد، از نظر لیبرالیسم سیاسی مردود است.(۳۲)
در واقع لیبرالیسم، بازتابی سیاسی نسبت به كثرت اعتقادات داخل جامعه مسیحی بود. اكثر لیبرالها بر این امر اتفاق نظر دارند كه میبایست لیبرالیسم را تا دوره پس از اصلاحگرایی دنبال كرد. در ابتدا، آزادی وجدان نسبت به امر دینی به وجود آمد و سپس دامنه آن به زمینههای دیگر مربوط به اعتقادات كشیده شد. بنابراین، تسامح نسبت به آزادی دینی، مبتنی به لیبرالیسم سیاسی است و شاید بتوان كثرتگرایی دینی را از راه رسیدهای به شمار آورد كه برای این تسامح در صدد یافتن مبنایی الهیاتی است. یكی از خصوصیات لیبرالیسم سیاسی تقسیمبندی دقیق بین قلمرو خصوصی و قلمرو عمومی است. به این معنی، كه افراد از حقوقی بهرهمندند كه قلمرو خصوصی آنها را از دخالت دولت مصون نگه میدارد.(۳۳)به نوعی سكولاریسم نخستین ثمره تفكیك امور عمومی از امور خصوصی توسط لیبرالها است. حق آزادی عقیده، از نخستین حقوقی است كه حافظ قلمرو خصوصی افراد محسوب میشود، به خصوص عقیده دینی كه به تدریج به آزادی بیان مبدل شد.(۳۴)
نفوذ و تأثیر لیبرالیسم بر پلورالیزم كاملاً مشهود است. زیرا دیدگاهی برای فشار و حمله به حجّیت دینی ارائه میكند. حجیّت دینی بر معرفت دینی بویژه بر معرفت اوامر الهی مبتنی است؛ از این رو یك نهاد دینی، مدّعی حجیّت برای تبلیغ و الزام مردم به رعایت آن اوامر است. لیبرالها حقّ حجیّت دینی را انكار میكنند، زیرا معتقدند مردم بر اساس حقوق فردی میتوانند اعتقادات دینی مخصوص به خود داشته باشند. به نظر ایشان هر گونه تفاوتی از جمله تفاوتهای دینی، باید مجاز شمرده شود، مگر آن كه مخل حقوق و آزادی دیگران شود.
این دیدگاه لیبرالیسم سیاسی در ایجاد و رشد پلورالیزم مؤثر بوده است. حتی پلورالیزم دینی قدمی فراتر از لیبرالها نهادهاند. آنها مدعیاند كه حقیقت دینی در سنتهای دینی مختلفی وجود دارد؛ بنابراین نهادهای هیچ سنت دینیای نمیتواند مدّعی معرفت انحصاری بشود و حجیت خود را بر پایه آن استوار سازد.(۳۵)
▪ نكته دوم: لیبرالیسم فرهنگی
لیبرالیسم فرهنگی بر آزادی فردی، تساهل و تسامح، اومانیسم و سكولاریزم در عرصه فرهنگ و اندیشه، در عرصههای مطبوعاتی، سینما، تئاتر و مانند آن تأكید میورزد و هرگونه مداخله و انحصار دولت یا نهاد دیگری را در عرصه فرهنگی مردود میداند.(۳۶)
اومانیسم عبارت است از اعتقاد داشتن به این كه در همه امور، انسان به تنهایی حاكم بر خویش است و سعادت خود را به وسیله عقل و دانش خویش كسب میكند و هیچ نیازی به یك منبع مافوق بشری چون خداوند، وحی و انبیاء ندارد.
البته یك شاخه مهم لیبرالیسم فرهنگی، لیبرالیسم مذهبی است كه به معنای آزاد بودن هر فرد در انتخاب مذهب یا دین از یك سو و انتخاب ایمان و یا بیایمانی از سوی دیگر است. از این رو، از نگاه لیبرالی، مذهب یا دین یك امر فردی و شخصی محسوب میگردد و نه یك امر اجتماعی و سیاسی.(۳۷) در نتیجه، لیبرالیسم فرهنگی در تولد و رشد پلورالیسم، نقش مهمی را ایفا كرده است.
▪ نكته سوم: پروتستانتیسم لیبرال (كلام لیبرال) (Liberal theology)
پروتستانها در دهه ۱۷۶۰ م. فقط به دلیل پروتستان بودن، مورد آزار و اذیت قرار میگرفتند و حتی در بعضی مواقع اعدام میشدند.(۳۸) به همین دلیل، برای بقاء و رهایی از ظلم و فشارهای اجتماعی، در پیدایش و رشد لیبرالیسم تلاش زیاد میكردند.
پروتستانهای لیبرال، در حوزه دین هم دست به ابتكار جدیدی زدند؛ چون از یك طرف مدرنیسم و نوخواهی توسعه مییافت و از طرف دیگر سنتگرایان؛ و بدین جهت آنها واسط بین این دو بودهاند. از این رو، یك لیبرالیسم كلامی(۳۹) در حوزه تفكر پروتستان حاكم شد.(۴۰)
لیبرالیسم كلامی در پیشرفت علوم تجربی و نظریه تكامل با مدرنیسم موافق بود؛ اما با وجود این، عقیده داشت كه مدرنیسم از آراء قدما درباره خداوند و انسان خیلی فاصله گرفته است. بنابراین در لیبرالیسم كلامی به جای الهیات طبیعی (عقلی) یا وحیانی (نقلی)، تجربه انسانی معیار شده است.(۴۱) اما پروتستانتیسم لیبرال دارای چهار ویژگی است:
۱ـ تفاسیر غیرمتعارف (Unorthodox) از كتاب مقدس و همچنین از اعتقادات را به راحتی میپذیرد، به خصوص زمانی كه این تفاسیر مهم، از توجه به ادعاهای علوم طبیعی و تاریخ باشد؛
۲ـ شكاكیت عام نسبت به تأملات نظری در الهیات؛
۳ـ تأكید بر حمایت دینی از اصول اخلاقی مدرن و اصلاح اجتماعی سازگار با آن اصول؛
۴ـ این آموزه كه گوهر دین نه در اصول جزمی، شریعت، اجتماع دینی یا مناسك؛ بلكه در تجربه دینی شخصی نهفته است.(۴۲)
سیر تكامل از پروتستانتیسم لیبرال به سوی كثرتگرایی دینی به تدریج صورت میگرفت: یعنی از خاستگاههای پلورالیزم دینی در آثار شلایر ماخر كه بنیانگذار پروتستانتیسم لیبرال است كاملاً قابل استناد است. همان كسی كه مهمترین مدعی پلورالیزم دینی یعنی جان هیك از افكار او متأثر بوده است.(۴۳) خلاصه برخی از افكار و عقاید شلایر ماخر در این زمینه چنین است:
شلایر ماخر مدافع برتری مسیحیت نسبت به ادیان دیگر بود. با این وجود، او دین را ذاتا امری شخصی و خصوصی میپنداشت. به نظر وی گوهر دین، نه در نظامهای اعتقاد دینی و نه در شكلهای ظاهری دیگر؛ بلكه در روح انسان محو شده در احساس، بدون واسطه بینهایت نهفته است. او معتقد است تجربه دینی باطنی، گوهر همه ادیان است. منشأ دین نه در معرفت و اخلاق؛ بلكه در احساس بدون واسطه، كه خود پاسخی است به بینهایت پیدا میشود. این احساس در قالب ادیان تاریخی نمود مییابد. از نظر شلایر ماخر كثرت ادیان، نتیجه احساسات و تجربیات دینی متنوع است و به همین دلیل، همه ادیان در بردارنده حقیقت الهی هستند. با این حال، این ادیان میتوانند بازتاب مراحل مختلف رشد معنوی نیز باشند.(۴۴)از آنچه كه در این نكته بیان شد، میتوان چنین نتیجه گرفت كه پلورالیزم دینی پیامد پروتستانتیسم لیبرال است به این معنی كه:
۱ـ ناگزیر به تفسیر غیرمتعارف كتاب مقدس و تعلیمات مسیحیت است، تا از راههای دیگری غیر از مسیحیت دستیابی به نجات میسر گردد؛
۲ـ نسبت به براهین عقلی موافق با برتری باورهای مسیحیت تردید دارد؛
۳ـ به اصول اخلاقی جدید تسامح و ردّ تعصّب متوسل میشود؛
۴ـ بر عوامل مشترك ایمان شخصی، خصوصا بر بُعد باطنی و توجه به بینهایت تأكید میكند، در حالی كه برای نمودهای ظاهری دین، یعنی شریعت، مراسم و عقاید دینی اهمیت كمتری قائل است.
این چهار ویژگی كثرتگرایی دینی با آن چهار ویژگی پروتستانتیسم لیبرال كه قبلاً ذكر شد، مطابقت دارد.
بنابراین، پلورالیزم دینی، نهفتی بود مربوط به الهیات مبتنی بر ارزشهای لیبرالیسم سیاسی و مستقیما از پروتستانتیسم لیبرال به وجود آمده بود.(۴۵)
▪ نكته چهارم: رمانتیسیسم (Romanticism):
تأثیر رمانتیسیسم بر پلورالیزم دینی را نباید نادیده گرفت؛ زیرا رمانتیسیسم در شكلگیری پروتستانتیسم لیبرال به كثرتگرایی دینی (پلورالیزم دینی) مؤثر بوده است. رمانتیسیسم به عنوان یك نهضت هنری ادبی در نیمه اول قرن نوزدهم مطرح شد؛ اما اندیشه شاعران، نقاشان و حتی موسیقی دانان دوره رمانتیك، تأثیر بسزایی در تفكر فلسفی و دینی داشت.
از خصوصیات نهضت رمانتیك، اهمیت دادن به احساسات و شهود، در مقابل نظریه عقلی و حسابگری است. زیباییشناسی و هنر در نظر آنها از امور فلسفی وعملی مهمتر بوده است. آنها به طبیعت توجه خاصی داشتند. با وجود این كه در دوره انقلاب صنعتی، اروپا در حال رشد مدرنیته بوده، رمانتیستها به خودانگیختگی، وحدت شخصیت و آزادی فردی روآورده بودند.(۴۶)
گوتهوله افرایم لیسنگ(۴۷) (۱۷۲۹ـ۱۲۸۱م) یكی از صاحبنظران نهضت روشنگری آلمان و نهضت رمانتیك است. او مدعی است كه گوهر دین در اعمال با فضیلت نهفته است. همه ادیان خوب هستند و هیچ دینی حقیقت مطلق نیست.(۴۸)
اشخاص دیگری در نهضت رمانتیك صاحبنظر و از بزرگان آن هستند و ما به جهت اختصار از بیان آنها صرفنظر میكنیم.
خلاصه بحث در این نكته چنین است كه پروتستانتیسم لیبرالِ شلایر ماخر، عكسالعملی خودآگاه و تأكیدی بر رمانتیسیسم رایج بود. موضوعات ویژه رمانتیسیسم كه شلایر ماخر آنها را اعلام كرد، عبارت است از:
تأكید بر زندگی باطنی، نوآوری، خودانگیختگی، ادغام دیدگاه دینی در دیدگاه هنری و امكان این مسأله كه حقیقت دینی، میتواند شكلهای عجیب و غریب به خود بگیرد.(۴۹)
تأكید شلایر ماخر بر استقلال دین از تعالیم و احكام اخلاقی، نكته مهمی است كه این موضوعات از نهضتهای رمانتیك اخذ كرده است.
به هر حال رمانتیسیسم به نوعی تأثیر خود را بر تفكر و اصول پلورالیزم دینی گذاشته است. این عوامل و خاستگاههای پلورالیزم دینی، همانند زنجیرهای هستند كه به هم متصلند و در ظهور و بروز پلورالیزم دینی نقش اساسی ایفا كردهاند.
● نتیجه بحث
نتیجه این پژوهش این است كه آنچه از عوامل و خاستگاههای پلورالیزم دینی در عالم مسیحیت غربی بیان شد، در عالم اسلام وجود نداشته است. بر عكسِ عالم مسیحیت غربی، مبانی دینی اسلام، دینداری و ایمان اسلامی دچار ركود و تزلزل نشده است، تا بخواهیم با مباحثی مانند پلورالیزم دینی، تجربه دینی و مانند آن، در تدارك احیای آن باشیم. به عبارت دیگر ضرورت طرح پلورالیزم دینی، مبتنی بر خاستگاههای آن است. اگر عوامل بروز و ظهور پلورالیزم دینی در جامعهای وجود نداشته باشد، طرح آن هم هیچگونه ضرورتی ندارد.در حوزه معرفتشناسی دینی اسلام، هیچ كدام از خاستگاههای مذكور رخ نداده است. به همین سبب به دلیل اتقان عقلی حوزه معرفت اسلامی و رویكرد عرفانی، شهودی و همچنین هماهنگی ذاتی علم و دین در اسلام، گرایش به پلورالیزم دینی در این حوزه اهمیت زیادی نداشت و خاستگاهها و ریشههای پلورالیزم دینی در غرب، اساسا در عالم اسلامی متحقق نبوده است.(۵۰) در نتیجه، طرح بحث پلورالیزم دینی در عالم اسلامی هیچگونه ضرورتی ندارد. از طرف دیگر، این بحث نمیتواند معضل درون دینی اسلامی را برطرف كند؛ زیرا طرح بحث پلورالیزم دینی در غرب، برای احیای ارزشهای از دسترفته الهیات مسیحی بود. و عوامل و خاستگاههایی كه در عالم غرب موجود بود، باعث ظهور و بروز پلورالیزم دینی شد، در حالی كه در عالم اسلامی اصلاً چنین چیزی متحقق نبوده است: یعنی در عالم اسلام، مسلمانان مشكلات درون دینی عالم غرب بعد از رنسانس و دوره مدرنیته را نداشتهاند. البته در عالم اسلام مشكلات فراوانی بوده است. عوامل درونی و بیرونیای وجود داشتند كه موجب انحطاط جامعه مسلمانان شدند؛(۵۱) اما هیچ یك از آن عوامل، باعث ركود و تزلزل مبانی ایمان اسلامی نگردید. در تفكر اسلامی، علم، فلسفه، عقل، دین، عرفان، هر یك از جایگاه خاص خود برخوردارند. البته هر یك از اینها فراز و نشیب فراوانی داشتهاند؛ ولی در دیالوگی (مضمر، ظاهر) مستمر بودهاند. درست بر عكس آنچه كه در عالم غرب اتفاق افتاد. كمتوجهی و بیتوجهی به عقل و فلسفه بعد از رنسانس، در جهت تفسیر و تحلیل متون دینی و كنار گذاشتن عرفان شهودی در عرصه حیات دینی و جدایی كامل علم و دین به نفع علم و به ضرر دین، موجب شد تا ارزشهای دینی و ایمان دینی مسیحی، متزلزل و نابود شود. دكتر سید حسین نصر در این باره چنین گفته است:
«مسیحیّت انسان را به صورت ارادهای میدید كه عقل بر او افزوده شده است و عقل به معنی مذهبی و فلسفی برای انسان طریق نجات نبود. در اسلام جریان درست بر عكس است: یعنی انسان عقلی است كه اراده بر او افزوده شده است... اختلاف فلسفه اروپایی با فلسفه اسلامی، كه قرنها سیر متشابهی داشته است، این است كه در مسیحیت، آن عرفان كه جنبه علمی داشت با مایستراكهارت(۵۲) و عرفای بزرگ آلمان در اواخر قرون وسطی و اوایل دوره رنسانس از بین رفت. و آنچه كه به آن «میستیسیسم»(۵۳) میگویند در اروپا باقی ماند كه فقط جنبه احساسات و عواطف دارد. به همین جهت، انسان ناچار بود بین دو چیز یكی را انتخاب كند، یا یك راسیونالیسم(۵۴) فلسفی صرفا استدلالی یا یك نوع میستیسیسم احساساتی دینی. وقتی دین ضعیف شد، در واقع چیزی كه جای آن را گرفت این نوع مكاتب اگزیستانسیالیستی(۵۵) بود. سپس در واقع یك نوع وحدت در فلسفه اسلامی، بین جنبه تلاقی با واقعیت و شهود عرفانی از یك سو و عقل از سوی دیگر، وجود دارد كه این وحدت حتی در قدیم هم در مسیحیت غربی كم بود و در چند قرن اخیر اصلاً دیده نمیشود.»(۵۶)
از بررسی عوامل و خواستگاه پلورالیزم دینی، روشن شد كه بیشك یكی از عوامل بسیار مؤثر در ظهور و بروز پلورالیزم دینی در حوزه مسیحیت غربی، احیاء دین و ایمان مسیحی است و تلاشهای شلایر ماخر نمونه آشكار آن است. شلایر ماخر در عصری میزیست كه از یك سو مباحث عقلی، در فضای فكری غرب ركود و افول كرده و الهیات طبیعی (عقلی) هم، با ظهور فلاسفهای از قبیل هیوم و كانت به شكست انجامیده و یا به حوزه اخلاق محدود شده بود و دین نیز كاملاً از حوزه معرفت نظری جدا شده بود؛ و از سوی دیگر علم جدید بیرقیب، میدانداری میكرد و ارزشهای دینی و دینداری و معنویت دینی، تماما بیهویت شده بود. در این اوضاع و احوال، متفكرانی مانند شلایر ماخر و دیگران، با طرح مباحثی همچون پلورالیزم دینی، ارزشهای والای دینی از دست رفته را تا حدی جبران كردند. به یقین چنین وضعی در عالم اسلام رخ نداده است. از این رو، بحث پلورالیزم دینی مسأله غرب است نه مسأله عالم اسلام (اصلاً این بحث برای مسلمانان مسأله نیست تا به آن برای رفع مشكل و مسألهشان بپردازند). پلورالیزم دینی اصولاً شأن غربی دارد و آنها برای احیای هویت دین و ایمان دینی خود نیاز به این گونه مباحث دارند.
بنابراین، طرح مباحثی چون پلورالیزم دینی و مانند آن، در حوزه معرفت دینی ما، اولاً: نمیتواند جنبه اساسی و اصلی و ضرورتی داشته باشد؛ ثانیا: نمیتواند هیچگونه مشكلی را از عالم اسلامی ما برطرف كند؛ ثالثا: باعث تزلزل در ایمان دینی اسلامی میشود؛ رابعا: اسلامی كردن آن، چیزی جز مغالطهای بیش نیست. در پایان این بحث كلام استاد شهید مطهری قدسسره را در اینباره متذكر میشویم كه فرمودند:
«دین حق در هر زمانی یكی بیش نیست و بر همه كس لازم است از آن پیروی كند. این اندیشه كه میان برخی از مدعیان روشنفكری، اخیرا رایج شده است كه میگویند همه ادیان آسمانی از لحاظ اعتبار در همه وقت یكسان اند، اندیشه نادرستی است. البته درست است كه میان پیامبران خدا اختلاف و نزاعی وجود ندارد؛ اما این سخن به این معنا نیست كه در هر زمانی چندین دین حق وجود دارد و طبعا انسان میتواند در هر زمانی هر دینی كه میخواهد بپذیرد.»(۵۷)
۱ـ دانشجوی دكتری فلسفه.
۲- Religious plularism .(پلورالیسم دینی)
۳ـ آلعمران / ۱۹.
۴ـ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج ۲، ص ۱۸۲.
۵ـ شهرام پازوكی، دكارت و مدرنیته، فصلنامه فلسفی، ش ۱، ۱۳۷۹، ص ۱۷۱.
۶ـ همان، ص ۱۷۳.
۷ـ شهرام پازوكی، تأملی در معنای یقین در فلسفه دكارت، فرهنگ فلسفی، ش ۱۱، ۱۳۷۱.
۸- Cogito ergo sum من فكر میكنم پس هستم.
۹ـ شهرام پازوكی، دكارت و مدرنیته، پیشین، ص ۱۷۳.۱۰- Humanism.
۱۱ـ شهرام پازوكی، پیشین، ص ۱۷۸.
۱۲- Secular.
۱۳ـ شهرام پازوكی، پیشین، صص ۲۱۸ـ۱۸۰.
۱۴- Liberal.
۱۵ـ سید حسن حسینی، پلورالیزم دینی، پلورالیزم در دین، انتشارات سروش، ص ۲۶.
۱۶ـ فردریك كاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمه: سید جلال الدین مجتبوی، انتشارات سروش، ج ۱، ص ۱۰۶.
۱۷ـ محمدحسن قدردان قراملكی، كلام فلسفی، انتشارات وثوق، ص ۱۰۰؛ ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، مركز نشر دانشگاهی، چاپ سوم، ص ۱۳۰.
۱۸ـ سید حسن حسینی، پیشین، ص ۲۷.
۱۹- Cognitive reason.
۲۰- Ethical will.
۲۱- Religious awareness.
۲۲ـ ایان باربور، پیشین، صص ۱۳۲ـ۱۳۱.
۲۳ـ سید حسن حسینی، پیشین، ص ۲۷.
۲۴ـ حسین نصر، معارف اسلامی در دنیای معاصر، تهران، ۱۳۷۱، صص ۲۵۷ـ۲۵۲.
۲۵- Extra ecclesian unla salus (در بیرون از قلمرو كلیسا نجات و رستگاری وجود ندارد)
۲۶ـ سید حسن حسینی، پیشین، ص ۲۴.
۲۷ـ كتاب مقدس، انجمن پخش كتاب مقدس، ۱۳۶۲، صص ۱۵۱ـ۱۴۳.
۲۸ـ همان.
۲۹ـ پترسون مایكل و دیگران، عقل و اعتقاد دینی، ترجمه احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، طرح نو، چاپ سوم، صص ۴۰۳ـ۴۰۲.
۳۰ـ جان سالوین شاپیرو، لیبرالیسم، معنا و تاریخ آن، ترجمه: محمدسعید حنایی كاشانی، نشر مركز.
۳۱ـ بهاءالدین خرمشاهی، مكتبهای سیاسی، چاپ پازارگاد، ص ۱۷۶.
۳۲ـ داریوش آشوری، فرهنگ سیاسی، ص ۱۴۸.
۳۳ـ محمد لگنهاوزن، اسلام و كثرت گرایی دینی، ترجمه: نرجس جواندل، مؤسسه فرهنگی طه، ص ۱۴.
۳۴ـ همان.
۳۵ـ همان.
۳۶ـ آیت قنبری، نقدی بر اومانیسم و لیبرالیسم، نشر فراز اندیشه، ص ۱۳۲.
۳۷ـ همان، ص ۱۳۲.
۳۸ـ آنتولی آربلاستر، لیبرالیسم غرب، ظهور و سقوط، ترجمه: عباس فجر، نشر مركز، چاپ سوم، ص ۲۸۰.
۳۹- Theological Libralism.
۴۰ـ ایان باربور، پیشین، صص ۱۳۲ـ۱۳۰.
۴۱ـ همان، ص ۱۳۰.
۴۲ـ محمد لگنهاوزن، پیشین، ص ۱۸.
۴۳ـ همان.
۴۴ـ همان، ص ۲۹.
۴۵ـ همان، ص ۳۲.
۴۶ـ همان، صص ۲۸ـ۲۷.
۴۷- Gothold ephraim lessing.
۴۸ـ محمد لگنهاوزن، پیشین، ص ۲۸.
۴۹ـ همان، ص ۳۱.
۵۰ـ سید حسن حسینی، پیشین، ص ۱۲
۵۱ـ مهدی منفرد، نقد دیگاه (ژیلسون) درباره فلسفه اسلامی، رواق اندیشه، سال سوم، ش ۲۰، ص ۵۹.
۵۲- M. ekhart.
۵۳- Mysticism.
۵۴- Rationalism.
۵۵- Existentialist.
۵۶ـ سید حسین نصر، پیشین، صص ۲۱۳ـ۲۱۰.
۵۷ـ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج ۱، ص ۲۷۵.
منبع:ماهنامه رواق اندیشه،شماره ۴۶
نویسنده:مهدی منفرد
نویسنده:مهدی منفرد
منبع : خبرگزاری فارس
مسعود پزشکیان انتخابات انتخابات ریاست جمهوری پزشکیان انتخابات ریاست جمهوری 1403 ایران سعید جلیلی انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم دولت چهاردهم انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۳ انتخابات 1403 ریاست جمهوری
تهران هواشناسی کنکور قتل آلودگی هوا شهرداری تهران سلامت سازمان هواشناسی پلیس راهور آموزش و پرورش قوه قضاییه پلیس
قیمت دلار خودرو قیمت خودرو قیمت طلا بانک مرکزی بازار خودرو بورس بازار سرمایه واردات خودرو حقوق بازنشستگان دلار ایران خودرو
عاشورا کربلا تلویزیون سینمای ایران سینما نقاشی امام حسین (ع) رامبد جوان کتاب هنرمندان سریال تئاتر
کنکور ۱۴۰۳ طب سنتی آزمون سراسری
رژیم صهیونیستی فلسطین جنگ غزه غزه روسیه اسرائیل انگلیس آمریکا جو بایدن چین دونالد ترامپ حماس
پرسپولیس فوتبال استقلال یورو 2024 خوان کارلوس گاریدو باشگاه پرسپولیس تیم ملی آلمان تیم ملی اسپانیا لیگ برتر علیرضا بیرانوند لیگ برتر ایران کریستیانو رونالدو
هوش مصنوعی سامسونگ موبایل ناسا نخبگان گوگل استاندارد باتری
رژیم غذایی تب دانگ کاهش وزن پوکی استخوان آلزایمر سردرد پیاده روی