|
کشفالمحجوب تأليف شيخ عالم عارف ابوالحسن علىبنعثمان الغزنوى (متوفى سنهٔ ۴۶۵) از اقران شيخ ابوسعيد ابوالخير است و اقتداى آن هر دو به طريقت به ابوالفضل محمدبنالحسن السرّ خسى قَدّسالله روحَه است و استاد ابوالقاسم قشيرى رحمةالله را نيز ديدار کرده، وى از مشاهير متصوفه و داراى تصانيف و ديوان شعر بوده است، اين کتاب از کتب قديم و معتبر فارسى است که ژکوفسکى خاورشناس روسى آن را در (۱۹۲۶) در لنينگراد به طبع رسانيده است، و گويا يکى از مآخذ شيخ عطار در تذکرة همين کتاب است و حتى گاهى عبارت آن يکى به عينه در اين يکى روايت مىشود و شکى نيست که شيخ در نوشتن تذکرةالاوليا اين کتاب را يا منقولاتى از آن در زير دست داشته است.
|
|
اين کتاب از حيث سبک بالاتر و اصيلتر و به دورهٔ اول نزديکتر است تا ساير کتب صوفيه و مىتوان آن را يکى از کتب طراز اوّل شمرد که هرچند در قرن پنجم تأليف شده و بيش از کتب قديم دستخوش تازى و لغتهاى آن زمان است، اما باز نمونهٔ سبک قديم را از دست نداده و روىهمرفته داراى سبک کهنه است.
|
|
افعال و لغات کهنه و غريب و استعمالات دورهٔ اول به تمامى در اين کتاب ديده مىشود و از اين گذشته اصطلاحات خاصى نيز از خود دارد که غالب آنها بعد از اين در کتب تصوف مصطلح گرديده است.
|
|
|
- بشوليدن وقت: متفرق ساختن حواس - و صيغههاى ديگر هم از اين فعل دارد مثل:
|
|
- بشوليده - ببشولاند - ببشولانيد - ببشولد.
|
|
- پاىبازي: رقص.
|
|
- پاىجامه: پاىافزار.
|
|
- چهلهٔ پتاپشت: چلههاى پياپي.
|
|
- گرد پاى نشستن: چهار زانو.
|
|
- گِروش: اسم مصدر از گرويدن.
|
|
- محاويدن، به محاواي: فراموش گردانيدن - فراموش گردان.
|
|
- بادناک: روزى که باد زياد بوزد.
|
|
- بلنتر: بلندتر.
|
|
- دوستر: دوستتر.
|
|
- درسترين: درستترين.
|
|
- بترين: بدترين.
|
|
- هيچيز: هيچچيز.
|
|
- هيجا: هيچجا.
|
|
- بَرزِش: وَرزِش.
|
|
- مهايستيدا: هان مائيستيد.
|
|
- بوده گشتن: موجود شدن.
|
|
- بسندهکاري: اکتفا.
|
|
- پيوندانيدن: اتصال داشتن.
|
|
- خوار داشت: توهين و خوار ساختن.
|
|
- دشوارياب: صعبالحصول.
|
|
- پنداشت: به استعمال اسمى مانند پندار و به معنى پندار، مثال: 'گفت من اندر پنداشت خود پشيمانى شدم و از انديشهٔ ناخوب استغفار کردم' ص ۲۰۷.
|
|
- پذرفت: به معنى مصدرى يعنى قبول.
|
|
- نمود: به معنى مفعولي، مثال: 'احوال و نمودهاى خود مىشمردم' ص ۲۱۱.
|
|
- يافت: به همان معنى فهم و درک و بعدها (دريافت) شده است.
|
|
- اندريافت: به همان معنى فهم و درک و بعدها (دريافت) شده است.
|
|
- زفان: به معنى زبان.
|
|
- خرسنده: بهجا و به معنى خرسند.
|
|
- اَوميدوار: بهجاى اميدوار.
|
|
- بردست گرفتن: اختيار نمودن.
|
|
- برسيدن: کامل و تمام شدن.
|
|
- بيوسيدن: فعل بيوس به بيشتر صيغههاى خود صرف شده يعنى (انتظار).
|
|
- بهانه: به معنى رسم و عادت - مثال: 'شيخ وقت و بزرگ زمانه بود و تارک رسوم و عادت و بهانه' ص ۲۱۷.
|
|
- روش: اسم مصدر از رفتن.
|
|
- اندوهان: جمع اندوه و لغاتها و گروهان جمع لغت و گروه مکرّر.
|
|
- پندار برخاستن: يقين و اطمينان کردن.
|
|
- سَرَه کردن: خالص از آلوده بيرون آوردن، مثال: 'روزى من پيش خدمت شيخ نشسته بودم و احوال و نمودهاى خود مىشمردم به حکم آن روزگار خود را برو سره کنم که ناقد وقتست' ص ۲۱۱.
|
|
- درويش و درويشي: فقر به معنى اصطلاحي.
|
|
- بايستِ محال: به معنى آرمان و غايت مطلوب: مثال: 'هر آدمى را بايستى محال باشد و مرا نيز بايستى محال است که يقين دانم که آن نباشد' ص ۲۱۰.
|
|
- اى شما: آوردن حرف ندا بر سر ضمير جمع ...
|
|
- همى آيد: يعنى حکايت شده است، و مأخذ آوردهاند که بعدها قاضى حميد و سعدى آن را بسيار و مکرر استعمال کردهاند، اين است.
|
|
- گذشته: مرادف غافل.
|
|
- چشم سِرّ: ديدهٔ بصيرت پنهان.
|
|
- آرام جان: محبوب و منظور، که بعدها در غزلها ديده مىشود.
|
|
- فتادهٔ هميشگي: رجيم و رانده شدهٔ دايم.
|
|
- تميز کردن: تميز دادن.
|
|
- زيادت آوردن بر کسي: تعالى و تفوق جستن.
|
|
- تعلق کردن: دلبستگي.
|
|
- دربند کردن: دلبستگي.
|
|
- دربند شدن: دلبستگي.
|
|
- روزگار مرد: مرد بزرگ و فوقالعاده.
|
|
- آرام روح: آرامش و راحتى روح.
|
|
- خزانهٔ اسرار و خلعت اسرار: اصطلاح است.
|
|
- صوفيگري: تصوّف.
|
|
- کامل حال: به کمال حال رسيده.
|
|
- کدوادهٔ بلا: کدوادهٔ بلا و کدوادهٔ اصفيا، ظاهراً به معنى حصار و مرکز بلايا حصار و مراکز اصفيا (ص ۵۹-۵۰۴) و تاريخ بخارا اين لغت را آورده و گويد: 'کدوادهٔ رَبَض از خشت پخته مىبايست، کدوادهٔ حصار را و برجهاى او که از خشت پخته بود باز کردند و به ربض شهر بخارا خرج کردند' (ص ۳۱ طبع تهران) - اين لغت جاى ديگر هنوز ديده نشده است و از فرهنگها نيز فوت شده است - و اين لغت (کدواذه) با لغت (دروازه) شايد ربطى داشته باشد.
|
|
- دينارگانه ، دِرمگانه: به معنى دينار و درم، مثل درمگان و دينارگان.
|
|
- فراگفت آمدن: به سر سخن باز شدن.
|
|
- فناى کلي: اصطلاح صوفيانه.
|
|
- بىاز آنکه: بعضى بىآنکه، و اين ترکيب بعدها رواج يافته است (۱) و باز از ميان رفته. (فقره ۳۸).
|
|
(۱) . ابوحنيفهٔ اسکافى گويد:
|
|
بى از آن کايد از او هيچ خطا از کم و بيش |
|
سيزده سال کشيد اوستم دهر دميم |
|
|
|
اصطلاحات و کلمات تازهٔ عربى
|
|
خيريّت، بشريّت، ماهيّت، کليّت، خصوصيّت، آدميّت، احديّت، وحدانيّت، بليّت، حيوانيّت، عبوديّت، قطعيّت، توحيد، مُوحّد، کشف، مکاشفت، لطيفه، تحقيق، حق، حجاب، حجاب رَينى و حجاب غيني، (رَيْن، طبع است و غَين صفت، يعنى حجاب طبيعى و حجاب عارضى و موقتي)، صقال دال، عجنت، شاهد، شواهد، مشاهده، حال، حالات، حالت، توفيق، کنه و ماهيت، حدود، همت، غنا، غني، شوق، تجريد، رؤيت، فناء کل، بقاء کل، حرقت، محبت، مقامات، منازل، طريق، طريقت، مدعي، ذات، صفات، مجاهده، مراتب، معرفت (به معنى عرفان امروز) روحاني، رباني، اَسْرار، اِسْرار، محبت، حدّ، حدود، مَحْو، صَحْو، مريد، طالب، فقر، اظهار، بلا، جُحود، صفوت، خواطر ربّاني، نفاق، طمأنينت، قال و حال، اِخلاص، قِدَم ذات، فرقت، قربت، سکون، قرب و حجب، جمال، اهل صنايع، اهل طبايع، آفت، علّت، اوصاف، مُطالب (صفت مفعولي) ولايت، اعيان، وصلت، غفلت، محدث، قديم، سريرت، تصحيح نيت، مُداهَنت - مُداهن، مَظلَّة غفلت، مُثبتات، رَفض، موصوف، مکّونات، لاحق، کونين، محجوب، متجزي، غيب و عين، اثبات نَکَرت (از انکار)، ترک و اِثبات، افلاس، ظن معلول، تعلّق - کُلّ، مشرف شدن، اشراف (بر دلها مُشرِف بودن)، هاجِسِ نَفْس، تعريف و تَعرُّف، الطاف خفي، اسرار بَهّي، هدايت، عين محبّت، اعلام، اِخْوات، اِدمار، متحيّر، قوّت، دفع و جلب، کسبي، ضروري، عبارت و مُعبر، الهي، لاهي، مسلک، تصديق، صدق، علمى و عملي، قول فرد، (مراد ايمان است) مشيّت، نفرت، شوق، عبرت، تارکالامر، شوق، مقلق و مُزْعج، تخلّي، منفي، عارف، مُرَقّعَه، امر، معاملت (عمل و رفتار)، منقطع، طهارت، فقد، مُريد، حضور و غيبت، استنجا، استنشاق، ادب، آداب، وسواس (به معنى ماليخولياى شسشو کردن)، هاتف، تخليل محاسن، شناعت، مداومت، جمع، تفرقه، رضا - مقام وصال، سکر، ايثار، نفس، هوي، کرامت، صحبت، تجريد و تزويج، مقام و تمکين - محاضره و مکاشفه، قبض و بسط، انس و هيبت، قهر و لطف، نفى و اثبات، مساهره، محادثه، علماليقين، حقاليقين، سَماع، وجد، وجود، تواجد، رقص اَحداث، (اَمْرَدان) استهانت، محفوظالجوارح، سبيل (يعنى بخشيدن در راه خدا).
|
|
سواى اين لغات و اصطلاحات نيز لغات عربى و عبارات عربى بسيار دارد ولى مراد ما لغاتى بود که قبل از وى بدين معنى استعمال نمىشده است و اين لغات نيز قسمتى بعدها از ميان رفته است و لغات و اصطلاحات ديگرى جايگزين آنها گرديده است.
|