دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
مجله ویستا
دوره تصوّف
براى وجه تسميهٔ 'صوفي' بسيار سخن رفته است، يکى آن را از 'صوف' و مناسبت آن را 'پشمينهپوش بودن' اين طايفه مىشمارد، ديگرى آن را به اهل 'صُفّه' که جمعى از فقراى مسلم و ياران رسول (ص) بودهاند مىپيوندد، و از همه مناسبتر وجه تسميهاى است که ابوالريحان در کتاب تحقق ماللهند (تحقيق ماللهند ص ۱۶ طبع ليپزيک) آورده گويد: هَذا راَى السّوفيّة و هَمُ الحماء فانّ سُوف (کذا فىالاصل بالسين المهمله) باليوناينه الحکمة و بها سُمّى باسمهم و لم يعرف اللّقب بعضم فنسبهم لِلّتوکّل الى الصُّفة و اُنّهم اصحابها فى عَصْر النّبيّ صلّىالله عَليه وَ سلّم ثُمَ صُحّف بعد ذلک فصيّر من صوف التّيوس و عَدل ابوالفتح البُستى عن ذلک احسن عُدول فى قوله: | ||||||
| ||||||
يعني: 'اين است رأى سوفيان (کذا) که حکيماناند چه سوف (کذا) بيونانى حکمت را گويند، و لفظ فيلسوف که آنان پيلاسوپا گويند از اين مادّه است، يعنى دوستدار حکمت و چون در اسلام قومى نزديک به آراء آنان رائى اختيار کردند، نام مزبور را نيز بر خويش بنهادند، و گروهى اين لقب را ندانسته صوفيان را به اهل صفه منسوب داشتند، از توکّلى که در آنان بوده است، و اين اهل صُفّه در عصر پيامبر صلّىالله عليه بودهاند. پس از آن در اين نام تصحيف رفت، و آن را به صوف يعنى پشم بز منسوب ساختند. و ابوالفتح بُستى از اين نسبت به طريقى نيکو عدول کرده و گفته است: | ||||||
| ||||||
در اينکه اين مذهب از کجا و چه زمان در دايرهٔ اسلاميان پاى نهاد، گفتگوهاى بسيار است، و هنوز هم بهجاى مطمئنى نرسيده است، بعضى سلسلهٔ اين مذهب را به پيغمبر و اصحاب صفّه و ابوبکر صدّيق و علىبنابىطالب و ديگر ياران و صحابه و تابعين مىرسانند. | ||||||
گروهى آن را از يونان و فلسفهٔ يونان مأخوذ مىدانند چنانکه ابوريحان گمان برده و بعضى فضلا و علماى متأخر آن را از هندوستان و تقليد مذهب برهمائى و جوکيان و بودائيان شمردهاند، و گويند در قرن سوم گروهى از اهل بدعت يا طالبان حقيقت به هندوستان افتادند، از آن جمله حسينبنمنصور حلاج بود که گويند براى آموختن نيرنجات و جادوگرى به هند سفر کرد و اين اصول را در آنجا آموخت. | ||||||
جمعى نيز آن را صورت اسلامى گرفتهٔ دين مانى و عقيده و رفتار صديقين (ويچيدگان) که پيشروان و ائمهٔ مذهب مانويه باشند شمرده و گويند پس از آنکه مانويان و زنادقه در اسلام بدنام شدند و به طبايعى و دهرى منسوب گرديدند و کشتار آن طايفه مباح شمرده شد از ترويج و نشر اعتقاد خود که زهد و ترک تعلقات دنياوى و تبليغ و سفر و دعوت بود دست برداشته و آن معتقدات را بهصورت تصوّف اسلامى درآورده و با کمال استادى عقايد اصلى خود را به اين نام نشر دادند، و از براى آن طريقه مبادى و مآخذى ذکر کردند، و سلسلهٔ آن مذهب را به اصحاب صفَه و غير آن پيوستند، صاحبان عقيدهٔ اخير مىگويند که در قرآن و اخبار صحاح و روايات و تواريخ اسلامى آثار و علائمى از تصوّف و مبادى آن در صدر اسلام وجود ندارد غير از زهد و ترک تعلّقات دنياوى و فقر، و اين اندازه سند براى اثبات اينکه طريقهٔ تصوف در نزد پيامبر و صحابهٔ کبار و تابعين کرام مقبول و معروف بوده است ظاهراً کفايت نمىکند. | ||||||
اما آنچه به سليقهٔ محققان مىچسبد اين است که مبداء و مأخذ اصلى صوفيگرى اسلام همان زهد و عبادت و ترک تعلّقات دنياوى و فقر بوده است و سپس اين اصل که بىشبهه تا حدّى در نزد بزرگان صحابهٔ پيامبر پسنديده و مقبول مىنموده است با طريقهٔ رهبانيّت مسيحيان و ديرنشينان نَسطورى از گوشهگيرى و توجه به معانى و حقايق، و تزکيهٔ نفس و تربيت خلق، که تا ديرى بعد از اسلام در همه جاى بلاد مسلمين ديرها محل و مرکز اين قبيل مرم بود، آويخته و صورتى خاص به خود گرفته است، و بعيد نيست که از تعاليم مانويه و براهمه و بودائيان نيز چيزى در تکميل اين معنى اخذ شده باشد، و اصل جمعآورى حواس و متوجه داشتن تمام خيالات و حواس به يک نقطه، و قبول رياضات شاقّه و پارهاى اعمال که در اسلام از آن نهى شده بود - چون خود را آويختن در چاه، افطار با يک بادام با وجود دسترسى به طعام، و سفرهاى پياده به راههاى دور رفتن، و مانند اين امور، اصولى باشد که از مرتاضان و جوکيان هندوستان اخذ شده باشد، و قدرت يافتن به کرامات و کارهاى خارقالعاده يا چشمبندىها و تصرف در فکر و خيال طرف، يا قرائت افکار، و خواب مصنوعى و سلب اراده کردن از طرف (که امروز يکى از علوم متداوله است) همه در نتيجهٔ رياضتهاى مذکور بوده است که براى مشايخ بزرگ پيش مىآمده، و از اين راه است که دشمنان حسينبنمنصور مسافرت او را به هندوستان براى آموختن جادوگرى و نيز نجات دانستهاند، چه مشاراليه از اين قبيل زبردستىها بسيار داشته است، و در اظهار و نشان دادن خوارق عادات بسى استاد بوده، و شک نيست که اين هنرها را در نتيجهٔ رياضت و سعى و تجمّع حواس آموخته، و شايد هم استادانى در هندوستان وى را به اين معنى رهنمون شده باشند؟ | ||||||
هرچه هست اين مذهب و طريقه و فلسفهٔ مخلوط و معجونى است از ترکيب آداب و رفتار و عقايد و فلسفههاى گوناگون که تعاليم مانويه و هنود و بخشى از فلسفهٔ اشراقى اسکندرانيان در آن راه يافته و بنائى بسيار باشکوه از آن بهوجود آمده است، و بعدها تعاليم اسمعيليه مصر و الموت نيز چيزى بر آن افزوده است، بهويژه که اساتيد آن فن طورى پايهٔ تصوّف را با انتساب به بزرگان دين اسلام محکم و استوار ساختهاند که براى کسى در بادى نظر محلّ شک و ترديد باقى نمىماند؛ تا قدرت تتبّع و کنجکاوى و تحقيق اهل خبرت و بصيرت که در اين سالها براى شناختن اين فلسفه و مبداء و مأخذ آن بهکار افتاده است به کجا برسد. | ||||||
صوفيان ابتدا در بغداد و عراق کوس شهرت نواختند، و به محض اينکه باد مانويان و زنادقه پس از کشتارهاى فجيع اواخر قرن دوم و آغاز قرن سوم که از آن قوم شد در عراق و مرکز اسلام فرو نشست، آتش صوفيه با التهاب و نورى قوى و مؤثر زبانه زدن گرفت و از عراق به داخلهٔ ايران از سوئى و از سوى ديگر به حدود سوريه و مصر متوجه گرديد. | ||||||
در مصر عقايد فلسفى عظيمى در پيرامون قصر فاطميان بهوجود آمد، و دعات زبردستى در همهٔ بلاد اسلام به تکاپو افتادند، و اصحاب دعوت به نام شيعه و باطنى و قرمطى در بلاد اسلام خاصه ايران در پوست مردم دويدند و بالاخره دعوتخانهٔ الموت نيز در ناف ايران بهوجود آمد. اين هنگامهها در همان زمانى بود که مشايخ صوفيه نيز از قتل حسينبنمنصور تجربه گرفته دست و پاى خود را جمع کرده بودند، و خلق را به زهد و تقوى و پيروى از اصول ديانت حَقهٔ اسلامى يعنى (سُنّت و جَماعت) مىخواندند (۱) بنابراين اصحاب دولت چه در بغداد و چه در ساير اماراتنشينهاى اسلامى چندان متعرض مشايخ و متصوفه نشدهاند و همهٔ همت آنها مصروف فرونشاندن آتش اسمعيليه بود، و اين معنى موجب شد که صوفيان با سرى فارغ به نشر دعوت خود بپردازند و براى استوار ساختن بناى فلسفهٔ خود وقت و مجالى فسيح بهدست آرند. | ||||||
(۱) . دربارهٔ جُنَيْد ابناثير گويد: اِمامالدنيا فى زمانه (چ ۸، ص ۲۰، حوادث ۲۹۷) و ديگران گفتهاند: هو شيخ مذهبالتصوف لظبط مَذهبِه به قواعد الکتاب و السّنة ولکونه مَصوناً منالعقايد الذميمة فحمىاَلاَساس مَن شُبِهً العُلاة سالما من ≠ کَّل مايوجب اعتراض الشرع ... و من کلامه: طريقتاً مضبوط بالکتاب و السُنَّة من لَم يَحفظ القرآن و لَم يکتب الحديث و لم يَتَفَقَهَّ لايُقَتدى ب. (الاعلام ج ۱، ص ۱۹۵). | ||||||
مشايخ قرون چهارم و پنجم نظر به همعصرى با رؤساى متعصب سُنّت و جَماعت و امرا و ملوک آن عصر که همه در تعصبات مذهبى پيرو علمانى دينى زمان بودهاند، سعى مىکردند به تحصيل علوم بپردازند و سپس علم را با عمل توأم سازند، به اين معنى که معتقد بودند بايستى مردم را به معنويت و حقيقت خداپرستى و توحيد و ديندارى و عظمت مقام انسانى و اُميد و رجائى که پيوسته صوفى بر درگاه محبوب ازلى و واجبالوجود مىتواند در دل بپروراند رهبرى کنند و خوف و بيمى که مفسّران از خشونت ظاهر ديانت و شرح و تفصيل آيات عذاب در دل بندگان خداى انداخته و آنان را بين خواهشهاى طبيعى نفسانى و بين دشخوارى و کيفر يزدانى مبهوت ساخته و به زير منگنه و فشار نهادهاند، از پيش بردارند. و مردم عام را بهوسيلهٔ لطفى که خالق راست با خلق، و عشقى که ميانهٔ خلق و مخلوق مستمرّ است از سوئى اميدوار کنند و از سوى ديگر آنان را بر نفس و شهوات نفسانى مُسلّط سازند، و به زبان بىزبانى بفهمانند که 'مباش در پى آزار و هرچه تو خواهى کن' و براى آنکه در مقابل متعصبان ظاهرى به کفر و زندقه و اباحه متهم نشوند و در حقيقت هم وسايلى براى تزکيهٔ نفس و دفع شهوات و وصول به مراتب عاليهٔ مردمى بل اتصال با مبداء بهدست آورند، سعى داشتند که خود را به علوم ظاهرى آراسته و با زينافزار عمل و زهد و گذشت و رياضتهاى سخت مُسلّح نمايند، و پيروان را هم بر اين بدارند، درويشى را کارى آسان و خانقاه را تنبلخانه معرّى ننمايند. بنابراين به عمل و خُلوص در معاملات، بسيار مقيّد بودند و مىگفتند که بايد از راه عمل، نيکى و صفاها و زيبائىهاى حقيقى را دريافت و آن را ملکه کرد و با ورزشهائى چنين بر نفس غالب آمد و روح را قوّت بخشيد و به سر منزل عنقاى سعادت رسيد. | ||||||
ليکن صوفيان قرون بعد خاصه بعد از مغول قيود تعصبات دينى بدان استحکام نمانده بود به مشرب رجاء زيادتر ميل کردند و فرط سعى در آداب طريقت و عمل سخت را بىفايده شمردند و دريافتند که در حضرت دوست هفتادساله گاهى به جوى ارزش ندارد و گفتند: | ||||||
| ||||||
هرچند اين معنى در سخنان بزرگان قديم نيز آمده بود و از آنجمله است حکايت پسر شاهشجاع کرمانى که گفتهاند: | ||||||
'وى مىخوردى و مست شدى و رباب زدى و سرود گفتى چنانکه نوعروسان از کناى شوى به ديدار او بيرون دويدندى و با چنين حال در شبى که مستانه و سرودگويان و ربابزنان مىگشت به گفتهٔ شوهر يکى از زنان توبه کرد و پس از چهل روز کارش به جائى رسيد که ديگران به چهل سال آنجاى رسند.' (رجوع کنيد به: تذکرةالاوليا ج ۱، ص ۳۱۳). | ||||||
معذلک چنانکه اشارت شد و به علل و اسبابى که شرح داديم بيشترين رجاء و اميد آن قوم به عمل و به معامله (يعنى اعمال و رياضتهاى دشوار و حسن معاشرت) بوده است (۲) به خلاف آيندگان که پاک دست از عمل برداشتند، و عبادات و بلکه رياضتهاى صعب را چيزى نشمردند و علوم را نيز احياناً بىفايده دانستند! چنانکه امام غزالى در کيمياى سعادت به اين جماعت اشاراتى دارد و در اين کتاب گذشت. | ||||||
| ||||||
(۲) . در تذکرهٔالاوليا آورده است: | ||||||
'حمدوى قصار گفت روزى در جويبار حيرهٔ نيشابور مىرفتم عيارى بود به فتوّت معروف نوح نام پيش آمد گفتم يا نوح جوانمردى چيست؟ گفت جوانمردى من يا تو؟ گفتم هر دو، گفت جوانمردى من آن است که قبا بيرون کنم و موقع درپوشم و معاملت مرقع بيرون کنى تا تو به خلق و خلق به تو فريفته نگردند، پس جوانمردى من حفظ شريعت بود بر اظهار، و آن تو حفظ حقيقت بود بر اسرار و اين اصلى عظيم است' (جلد ۱ کتاب سبکشناسى بهار، ص ۳۳۲). | ||||||
و شک نيست که بنياد مذهبى که متأخران پيش گرفتند خاصه رجا و اميد در سخنان متقدمان نهاده شده بود، ليکن شيوخ قديم از گفته به کردار نمىگرويدند. در تذکرةالاوليا آورده که: | ||||||
'شبى ابوالحسن خرقانى نماز همى کرد، آوازى شنود که هان بوالحسن خواهى که آنچ از تو مىدانم با خلق بگويم تا سنگسارت کنند؟ شيخ گفت اى بار خداى خواهى تا آنچ از رحمت تو مىدانم و از کرم تو مىبينم با خلق بگويم تا ديگر هيچکس سجودت نکند؟' (اسرارالتوحيد طبع پطرزبورغ - ص ۴۹-۵۰-۵۱) | ||||||
دربارهٔ علوم نيز در اسرارالتوحيد آورده است: | ||||||
'در اثناء آن مجاهدات و رياضات چون شيخ ابوسعيد را آن حالت روى نمود و لذت حالت بيافت هرچه از کتب خوانده بود و نبشته، جمع کرد و جمله در زير زمين کرده بر زبَر آن دوکانى ساخت و شاخى مورد بهدست مبارک خويش باز کرد و بر آن دوکان بر زبَر آن کتابها فرو برد، و آن شاخ به مدتى اندک بگرفت و سبز گشت و درختى بزرگ شد' ... | ||||||
باز گويد: | ||||||
'شيخ گفت به ابتدا که اين حالت ما را روى نمود و اين حديث بر ما گشاده گشت کتابها داشتيم و جزوهها داشتيم و يکيک مىگردانيديم و هيچ راحت نمىيافتيم، از خداى عزوجل درخواستيم که يارب ما را از خواندن اين علمها گشادگى نباشد و به خواندن اين از تو خداوند باز مىمانم مرا مستغنى کن به چيزى که در آن چيز ترا بازيابم تا از اين همه بياسايم. با ما فضلى کرد و آن کتابها از پيش برگرفتيم و فراغتى يافتيم تا به تفسير حقايق رسيديم' | ||||||
بنابراين، متأخران از صوفيه يکباره به حکم گردآورى و جمع حواس از هرچه جز 'اوش بود دل برگرفتند، و در معاملات و معاشرتها نيز قيد را رها کردند و قلندريّه و ملامتيّه پيدا شدند که به حفظ ظواهر نيز پشت پا زدند، و يکبارگى خود را به 'او' سپردند و روش ادبيات صوفيانه از اين راه تغيير عظيمى يافت به حدى که نثر نتوانست از عهدهٔ تحمل اين معانى دقيق برآيد و شعر جايگزين نثر گرديد، و کتب و کلمات صوفيان از قرن ششم به بعد بيشتر صورت نظم گرفت، ترانهها غزلها و مثنوىها گفته آمد، و کتب نثر جنبهٔ علمى خالص يافت مانند کتب محيىالدين به تازى و تأليفات جامى و اميرحسينى و ديگران به پارسي. ليکن در قرن پنجم و ششم بيشتر کلمات متصوفه بهصورت نثر است و کتب بسيار نفيس از آن دوره باقى است. |
همچنین مشاهده کنید
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست