در همان زمانها که زمزمه شیوع ویروس کرونا در بین مردم میچرخید، در یک روز سرد زمستانی به منزل مردی رفتیم که وجودش نور و گرما بود. مردی که محض آشکار شدن میهمانانش در رودی منزل، با لبخندی از سر مهر به آنها خوشامد گفت. حال چندان خوشی نداشت و حتی ما و البته دوستان دیرین خود را به یاد نمیآورد، ولی با این حال آراسته و بامتانت روی صندلی خود نشسته بود و در حالی که لبخند از چهرهاش محو نمیشد، از همسرش میخواست که از میهمانان پذیرایی کند و خود درخواست میکرد که مبادا احساسی جز راحتی داشته باشند.