این فصل از زندگی همسران شهدا شاید تلخترین بخش زندگی مشترکشان باشد. محدثهسادات موسوی از این لحظه تلخ روایت میکند: من چند ساعت قبل از شهادت آقا میلاد با او تماس گرفتم. او میان صحبتهایمان به من گفت: باید بروم و اگر کارم تمام شد، مجدداً با شما تماس میگیرم. چند ساعتی گذشت و خبری از میلاد نشد. پدرم مشغول نگاهکردن اخبار بود. بعد من را صدا کرد و گفت: دخترم بیا ببین اخبار چه میگوید؟! گویا در آن شهری که میلاد حضور دارد، حادثهای رخ داده!