«جایی که گوزنها آواز میخوانند»، روایت زخمها و آرزوها در دل تاریکی صحنه
سالن تاریک بود و نوری که گاه روی پردههای پاره صحنه میافتاد، فضایی رازآلود و پر از دلهره را ایجاد میکرد. پردههای کهنه و لباسهای ساده، هرچند بیتزئین، حس گذر زمان و زندگی روزمره را منتقل میکردند و هر حرکت و نگاه، داستانی درونی و شخصی را تداعی میکرد. شمعها و نورهای کوچک، همچون نفسهایی پراکنده، سایهها را روی صحنه میرقصاندند و هر لحظه کشمکشی میان امید و تنهایی، عشق و فقدان را آشکار میکردند.