سروان مهدیار، یک حالت عجیبی داشت. در دادگاه، خیلی از ته دل واقعاً گریه میکرد و میگفت من نمیگویم مرا اعدامم نکنید، مرا اعدام بکنید ولی بهعنوان کودتاچی اعدام نکنید. مرا ببرید در جبهه به عنوان کیسه شن از من استفاده کنید، مثلاً بزنند من کشته شوم، ولی در جبهه کشته شوم. یا به هر طریقی که میدانید مرا ببرید از هواپیما در جبهه پرت کنید تا آنجا کشته بشوم.