خاطرات ناصرالدینشاه: نایب کالسکهخانه را اسب لگد زده کم مانده بود بمیرد
بعد از ناهار محمد آمد که رحمتالله قوچ پیدا کرده است. سوار کالسکه شده رفتیم در چشمهعلی، آفتاب زیادی خوردیم شکارها را گریزانده بودند، هیچ چیز نبود. سواره برگشتم الی قصرفیروزه، آفتاب اذیت کرد.